این خارجی که خیلی هم خارجی نیست
یک واقعیت مسلم سیاسی آن است که حضور خارجی چه غربی یا روسی و چینی در اقتصاد و سیاست ایران و همسایگان آن از دههها پیش وجود داشته و همچنان ادامه یافته است. یعنی داستان امروز و بعد از انقلاب هم نیست. کافی است اشاره کنیم به جداشدن هرات از ایران به مکر و زور انگلستان و جداشدن قفقاز از ایران با جنگ و زور روسیه تا اعمال سیاستهای انگلیس و آمریکا در سالهای آخر رژیم پهلوی که به جداشدن بحرین از ایران انجامید. در این میانه، وقایع مشابهی که نشانه حضور قاطع خارجی در تحولات ایران بوده کم نیست: از ۱۹۰۷ که قرار بود ایران به دو منطقه نفوذ انگلیس و روسیه تقسیم شود تا فروپاشی عثمانی و حضور پررنگ انگلیس در عراق کنونی همزمان با انقلاب روسیه و نفوذش در شمال ایران و نهضت جنگل، یا طرح قرارداد ۱۹۱۹ از طرف پیروز جنگ که انگلستان بود برای در اختیار گرفتن اقتصاد و قشون ایران برای تسلط بر اوضاع ایران که ما بین دو حوزه هندی و عراقی انگلستان قرار گرفته بود. اینها و انبوهی از حوادث ریز و درشت بعدی و به طور خاص کودتای ۱۹۵۳/ ۱۳۳۲ نشان از حضور سنگین و سرنوشتساز غرب و روسیه هم در ایران و هم در همسایگی ایران است و همه اینها طبعا با حضور همهجانبه و متناسب تبلیغی به فارسی همراه بوده است (نخست از طریق احزاب و مطبوعات داخلی و سپس از طریق رادیوهای برون مرزی و سپس تلویزیونهای ماهوارهای).
حضور شوروی در افغانستان همزمان با انقلاب اسلامی و حضور آمریکا در عراق امروز و همچنین در افغانستان و نفوذ بسیار آن در کشورهای عرب خلیج فارس همگی نشان میدهد مساله قدرتهای خارجی نه امروزی است و نه از نظر سیاسی قابل پرهیز و نادیده گرفتنی است. مساله جدیدی هم بر این مجموعه کلان که عمری بیش از ۱۵۰ سال دارد اضافه شده است و آنهم مهاجرت ایرانیان یا مهاجراندن ایرانیان به خارج از کشور بعد از انقلاب اسلامی است که ناشی از تضاد عمیق اهل ولایت با شهرنشینان سرکش و تحصیلکرده و روشنفکران و دگراندیشان و منتقدان و مخالفان است. تماس ایرانیان با «خارجی»ها هرگز تا این حد وسیع و همه جانبه و درونی نبوده است. امروز میلیونها ایرانی در این «خارج» زندگی میکنند. و ابزار عمده ارتباط آنها با «داخل» رسانه است. وانگهی معتبرترین رسانههای خبری برای ایرانیان داخل و خارج همچنان «خارجی» است. خارجی فارسی زبان! در مورد خاص بی بی سی (و تا حدودی من و تو) میشود گفت آنها کاملا بومی و ایرانی شده دیده میشوند. گویی در نقش تلویزیون ملی عمل میکنند. اگر به سالهای منتهی به انقلاب هم توجه کنیم میبینیم که در آنجا هم رسانه انقلاب باز خارجی بوده است به طوری که بی بی سی فارسی متهم است که در ایجاد انقلاب نقش داشته است!
با این خارجی «بومی شده» چه کنیم؟
با این حساب مساله اصلی را باید در این چارچوب بازتعریف کرد: قدرتهای خارجی مرتبا و متناوبا در صحنه سیاست و تبلیغ و رسانه در ایران حضور و نفوذ داشتهاند. این حضور بعد از انقلاب جابجا شده ولی نفس حضور تغییری نکرده است چنانکه در همکاریهای نظامی روسیه و ایران میبینیم یا در همکاریهای ایران و چین و کره شمالی در حوزه تسلیحات و اقتصاد شاهد هستیم. همکاری با ژاپن و شماری دیگر از کشورها هم به نوعی همکاری نیابتی با آمریکا بوده و هست. هر کدام از اینها هم لابیهای رسانهای و سیاسی خود را دارند. در خارج از ایران هم تلاشهای آمریکا به طور خاص در مهار و نفوذ آشکار است. نقش سنتی انگلستان هم ادامه دارد. نیروهای منتقد در داخل یا ایرانیان خارج کشور چگونه باید ارتباط خود را با قدرتهای خارجی در داخل و خارج کشور تنظیم کنند تا به بهبود شرایط برای عامه مردم در ایران کمک کرده باشند؟
گرچه در این یادداشت کوتاه صرفا به رابطه ایرانیان خارج با خارجیها توجه دارم، این را باید گفت که در مساله ارتباط با خارجی هنوز بسیاری دچار مساله ذهنی هستند؛ حتی وقتی در خارج زندگی میکنند و از بازگشت به وطن هم نومیدند. این مساله از بحث مستقل بودن و چگونگی آن تا بحث منزهطلبی بنیادین از همکاری با نیروهای خارجی دامنه دارد. من در جای دیگری به مساله استقلال و استبداد پرداختهام (نک: استقلال ناب و استبداد شاداب).منزه طلبی را هم روش و منش «سیاسی» نمیدانم چون سیاست با ارتباط فعال شناخته میشود. اما تابعیت و پیروی از منویات نیروهای خارجی و تسلیم به او را هم طبعا پسندیده نمیبینم و راست این است که فکر نمیکنم درخواست هیچ نیروی خارجی هم امروز از ایرانیان چنین باشد. امروزه روشهای تاثیرگذاری بسیار پیچیدهتر شده و نیاز به کارگزاری مستقیم هر چه کمتر شده است. اما از جانب ایرانیان حل این «مساله» سیاسی همیشه در چارچوب منافع مشترک ممکن است. داشتن منافع مشترک نه به استقلال شما صدمه میزند و نه شما را تابع بیگانه میکند. در این حالت، فرض شما این است که میان اهداف شما و نیروی حمایتگر خارجی همپوشانی وجود دارد چه خواستار تغییر اوضاع بدون چرخش رادیکال باشید چه به دنبال تغییر نظام سیاسی و فروپاشی باشید.
منتها کار سیاسی با اهداف مشترک، و نه کارگزاری یکسویه، موضوعی است که مثل نرخ ارز باید مرتبا مراقب و نگران آن بود و بحرانهای آن را مدیریت کرد. یعنی امری نیست که شما صد در صد بتوانید به آن تکیه کنید یا از آن تن بزنید. اهل سیاست مثل اهل اقتصاد یا هر رابطه اجتماعی دیگری باید کیفیت رابطه خود را مدام چک و کنترل کنند. احکام کلی و سیاه و سفید کردن صحنه به درد عمل سیاسی نمیخورد و نشانه ضعف بینش است و یا نشانه دخالت رقیب برای هو کردن و بیاعتبار کردن شما به خاطر تخطی از معیارهای حق و باطلی که برایتان ردیف میکند و یا اصولا به معنای انحصارطلبی سیاسی است و منفعل کردن شما از مداخله در امر سیاسی.
طبعا برخورد با نیروی خارجی از تماس سالم و اتکا به منافع دوطرفه مشترک شروع میشود ولی ممکن است تا کارگزاری و خدمت یکطرفه به اهداف او دامنه پیدا کند. نگاهی به رفتار هندیها با انگلیسی ها یا رفتار مقامات افغانستان و عراق امروز با آمریکاییها نشانگر طیفی از برخوردها ست. اینکه در کجای طیف قرار میگیرید بسته به میزان تعلق شما به وطن یا به نیروی خارجی دارد. ولی در هر صورت قطع تماس و پشت کردن به حمایت خارجی منطقا و عملا ممکن نیست گرچه شیوه مدیریت آن شناسنامه سیاسی شما را میسازد. چنانکه حاصل همه این انواع روابط است که صحنه سیاست و تبلیغ در کشورهای ما را میسازد. اینکه فرضا در اروپا وضع چگونه است یا در روسیه این مباحث چطور طرح میشود فعلا از دایره بحث من بیرون است. ولی اصل کلی این است که نیروهای خارجی در هر کشوری به دنبال همنظر و همرای و همکار و همسو و همپیمان میگردند. چنانکه این حکم در مورد خود ایران ولایی هم صادق است چنانکه در عراق و سوریه و یمن و لبنان و افغانستان و دیگر کشورها به دنبال نیروهای همفکر یا همسو میرود و در شکل مشخص آن گروه «نیابتی» و احزاب وفادار درست میکند و اگر لازم شد یا تواناییاش را داشت به مداخله هم میرسد. این منطق عمل سیاسی است و همه کشورها در آن یکساناند. از نمونه دعوای دخالت روسیه در انتخابات آمریکا بگیرید تا دخالت آمریکا در انتخابات افغانستان یا تحولات دربار سعودی. نمونههای تاریخی دخالت هر دو قدرت در تحولات ایران معاصر هم در کنار انگلستان کم نیست (از تلاش برای تجزیه آذربایجان تا جدا کردن بحرین از ایران و حمایت از احزاب وابسته مثل حزب توده تا حمایت از تجزیه طلبان کرد و عرب و آذری بعد از انقلاب).
رسانه مینیاتور صحنه سیاست است
جهان سیاست جهانی پیچیده در انواع روابط طرفینی است. و رسانهها آینه این پیچیدگی هستند. بنابرین به میزانی که رفتار یک رسانه پیچیده تر است مجموع پیامهایش از سادهسازی و سیاه-سفیدسازی دورتر میشود و آن را به واقعیت صحنه رنگارنگ سیاست نزدیکتر میسازد و بنابرین انتخاب همکاری با آن را به امر ناگزیر تبدیل میکند. در این موقعیت، رسانه خود به مینیاتوری از میدان روابط سیاسی تبدیل میشود و تن زدن از آن، تن زدن از عمل در میدان سیاست است. در صحنه سیاسی انقلاب چه قبل و چه بعد روابط بسیاری میان ایرانیان با نیروهای خارجی (شرقی یا غربی و چپ یا راست و مذهبی و غیرمذهبی) شکل گرفته که همه آنها مطالعه نشده است. اما در سالهای بعد از انقلاب روشنترین آنها پیوند بختیار با عراق است چه در کودتای نوژه و چه بعد از آن، و پیوند مجاهدین خلق با عراق صدام و عربستان، و اخیرا پیوند فرشگرد و طرفداران رضا پهلوی با دولت دست راستی آمریکا. ویژگی مشترک این پیوندها ارتباط «نیروهای خارج» از ایران با خارجیان است. در مواردی هم «نیروهای داخل» ایران از حمایت خارجی برخوردار شدهاند چنانکه اصلاحطلبان با حمایت پارلمان هلند موفق شدند طرحی برای تاسیس تلویزیون به تصویب برسانند که در نهایت ناکام ماند ولی رسانههای کوچکتری مثل روزآنلاین راه انداختند که حمایت هلند را همراه داشت. نمونههای مشابه را میتوان در انتشار مجله کاوه با کمک دولت آلمان در دوران جنگ اول جهانی دید که در زمان خود تاثیرگذار هم بودند. رادیو زمانه هم که باقیمانده طرح تلویزیون در هلند بود استراتژی اصلیاش حرکت در مسیری بود که بتواند مثل کاوه رابطهاش را با مردم ایران حفظ کند و در این امر هم به عقیده بیشتر ناظران موفق بود. از جمله آنکه بیشترین شمار نویسنده و همکار از داخل کشور را جلب کرد و برخی مقالاتش حتی در قم بازتاب مییافت و نقدهای متعدد بر آنها در داخل کشور نوشته میشد.
حرکت اجتماعی و سیاسی بعد از اصلاحات در ایران مساله رسانه و نیروی خارجی را یکباره دگرگون کرد. و آن جنبش سبز بود. درباره جنبش سبز و رسانههای آن در مقالات متعددی بحث کردهام (مثلا: پنجه سبز؛ تحولات رسانه ای از ۸۸ تا ۹۳) و اینجا تکرار نمیکنم. اما آنچه وضع را تغییر داد تکیه جنبش به تصویرهای موبایلی بود. یعنی برای اولین بار منبع خبر «داخلی» شد. اگر تا جنبش سبز رسانههای خارج از ایران منبع خبرهایی بودند که به گوش مردم ایران نمیرسید در جنبش سبز این مسیر برعکس شد (گرچه در آغاز دوره اصلاحات هم یک چند چنین شده بود) و مردم ایران و خارج از ایران متکی به منابع تصویری داخلی شدند. ممانعت از حرکت و گزارشگری خبرنگاران حرفهای از طرف جمهوری اسلامی هم بر اهمیت موضوع افزود زیرا دیگر تنها تصویرهای موبایلی بود که به مردم ایران و جهان میگفت در خیابانهای تهران و دیگر شهرهای بزرگ چه میگذرد. مهمترین تصویر جنبش سبز که چهره خونین «ندا» بود بدون تصویرهای موبایلی هرگز به شمایل این جنبش تبدیل نمیشد.
ایرانیان رسانه ایرانی فراگیر ندارند
سالهای بعد از جنبش سبز دو تجربه عمومی و شخصی درک مرا از رسانه خارجی و ایرانی دگرگون ساخت: یکی تلاش من و همکاران و همفکران برای تاسیس یک تلویزیون مستقل ایرانی با سرمایه ایرانی (به نام «ایران ندا») بود که تا حدی متاثر از علاقه و تلاش دست اندر کاران جنبش سبز هم بود (و به صورتی طبیعی تصور میشد با بزرگان جنبش ارتباطی دارد و نداشت) و دیگری تنوع پیدا کردن بازار تلویزیونهای فارسی بود از تاسیس تلویزیون بی بی سی فارسی تا راه افتادن و شهرت شبکه من و تو که اولین رسانه تفریحی فراگیر بود تا سال گذشته که ایران اینترنشنال با جنجالهای خاص خود به صحنه آمد.
تلاش «ایران ندا» که تلاش گروهی شاخص از روشنفکران خارج از ایران بود از قرار زودهنگام بود و ناکام ماند. یعنی گرچه مجموعه ای از بهترین نامداران عرصه فکر و فرهنگ در هیات موسس ایران ندا گرد هم آمدند، اما نفس اینکه از طرف هیچ جناح سیاسی ماموریت نداشت آن را زمینگیر می کرد. از آن گذشته چون تجربهای ناآزموده بود و الگوی پیشینی نداشت نه به ساختار مدیریتی مناسبی رسید و نه در تامین سرمایه از توان مذاکره موثر (و متکی به شبکه حامیان سیاسی) برخوردار بود. در این شرایط به آسانی میتوانست از نفوذ افراد مساله دار هم ضربه بخورد و خورد. اما به نظر من که در تمام فعالیتهای ایران ندا شرکت داشتم مساله اصلی این بود که ایرانیان باسابقه و چهرههای عمومی ما که طرف مراجعه و مذاکره ما قرار میگرفتند باور نداشتند که رسانهای ایرانی و مستقل میتواند به وجود آید و پایدار باشد و به هیچ جناح سیاسی خاصی در خارج یا داخل هم باج ندهد و کار حرفهای بکند. توجه به این موضوع و تحلیل آن از این منظر مهم است که رسانه تنها راه ارتباط ایرانیان خارج با داخل برای هر نوع پیام رسانی از جمله پیام تغییر بود. من بارها در جمع های کوچک دوستان و مخاطبان خاص گفته بودم که اگر رسانهای ایرانی نداشته باشیم آینده ما را رسانههایی شکل میدهند که بازار را در اختیار دارند و ایرانی هم نیستند. یعنی اگر به فارسی هستند لزوما مستقل عمل نمیکنند و تابع سیاستهای معینی هستند. اما به نظرم میرسید که مخاطبان برگزیده ما بیشتر پذیرای همان رسانههایی هستند که تامین هزینهاش با دیگران است و مسئولیتی متوجه آنها نخواهد کرد. به عبارت دیگر، میتوان گفت یا قادر نبودند جنجالها و درخواستهای سیاسی را که مدتی به وجود میآمد مدیریت کنند، یا از اساس فکر میکردند رسانه امری دولتی است و از عهده اشخاص بیرون است و در غیاب دولت بیدار ایرانی، ناچار باید به تلاش دولتهای دیگر چشم داشت و اشخاص خاصه اهل فکر و سرمایه و سیاست نباید وارد این عرصه شوند.
در عمل هم میبینیم که در چهل سال گذشته هیچ تلویزیونی شکل نگرفته است که با سرمایه ایرانی اداره شود و نفوذ مدنی و اجتماعی در داخل کشور پیدا کند یا صدای باهمستان بزرگ ایرانیان پراکنده در جهان باشد. یعنی ایرانیان فاقد رسانه بودهاند و هستند با وجود اینکه رسانه مهمترین ابزار رابطه آنها با هم، درآمدن آنها از پراکندگی ناگزیر میان کشورهای مختلف، و رساندن پیامهای نو به هموطنان در داخل کشور بوده است به تاسیس رسانه موفق نشدهاند. رسانه «مرکز»ی بود که تاسیس نشد و ایرانیان خارج مثل ایرانیان داخل در وضع «بیمرکزی» ماندند و راهی موثر برای همگرایی نیافتند – یا اصلا جستجو نکردند. حتی در یکی از کنفرانسهای جمهوریخواهان که تنها نمود همگرایی برای دورهای خاص بود پیشنهاد کردم که رادیویی تاسیس کنند و از طریق پلتفرمهای رادیو زمانه آن را به شنوندگان علاقه مند برسانند. اما این ایده هرگز عملی نشد.
سرمایه یا سیاست؟ مساله این است
ممکن است کسانی بگویند که همیشه گفتهاند که سرمایه کافی وجود ندارد یا نداشته است. من اما فکر میکنم مشکل جای دیگری بوده و هست. آیا واقعا میشود گفت سرمایه کافی ایرانی برای تاسیس رسانه بزرگ و موثر وجود نداشته؟ البته وجود داشته و دارد و ایران ندا هم با حمایت ضمنی و اولیه اهل سرمایه شکل گرفت. اما گفتمان غالب در ذهن سرمایهگذاران و مشاوران آنها که برخی در بهترین دانشگاههای غربی هم درس خوانده بودند همسو با تاسیس رسانه مستقل نبود. یا از اساس فکر میکردند این استقلال اسباب دردسر است! یعنی شاید روابط آنها را با ایران به هم بزند یا مانع بیزنس شود و یا هر محاسبه دیگری که برای طبایع محافظه کار سرمایه دار طبعا اهمیت و اولویت دارد. شاید هم ترجیح میدادهاند که رسانه به هر حال سخنگوی نیرویی سیاسی باشد بهتر است و استقلال را زیاده آرمانی میدیدهاند یا تصور میکرده اند پوششی برای نوع دیگری از نیروی سیاسی است! غافل از اینکه آن نیروی سیاسی هر که باشد طبعا خودش مدعی رسانه است و نیازی به روزنامه نگار و رسانه ساز مستقل ندارد. نتیجه در هر حال بهتر از صفر صفر نبوده است.
این را هم باید یادآوری کرد که یک دو سه رسانه ایرانی هم که بعد از جنبش سبز در خارج کشور به وجود آمدند پایدار نماندند. یکی از دلایل آن هم ملاحظات سیاسی داخلی بود زیرا سرمایه آنها عمدتا از داخل کشور تامین میشد و تابع سیاست گروههای داخلی بود که نگران بودند تهدیدی برای موجودیت نظام سیاسی نشوند و نهایتا به رسانه به مثابه ابزاری برای اهداف خاص و کوتاه مدت مینگریستند. هیچ هدف استراتژیکی پشت آن رسانهها نبود. البته این واقعیت را هم باید در نظر داشت که گروههای داخلی و نمایندگان آنها شناخت عمیقی از خارج کشور نداشتند و همین دست و پای آنها را میبست و بیش از اندازه آنها را ملاحظه کار میکرد. در هر صورت آنچه اتفاق افتاد واگذار کردن زمین به همان نیروهای خارجی بود که در طول دههها پیش و پس از انقلاب به انواع کارهای رسانه ای مشغول بودند و تجربهاش را داشتند و حاضر بودند برایش هزینه کنند و سیاست رسانه را هم میشناختند و قادر به تنظیم آن بودند. ایرانیان چه در داخل چه در خارج هیچ وقت نتوانستند به خاطر ملاحظات خاص خود یا پیچیدگی صحنه رسانهای و سیاسی وارد عمل شوند.
رسانه خارجی، دولت ولایی و استقلال
در زمانهای با این مختصات فکری و زمینه سیاسی و عملی، هیچ اهل سیاست و کنشگر و روزنامه نگاری نمیتواند رسانه خارجی را نفیکند. بسادگی به این خاطر که جانشینی برایش ندارد. ولی میتواند تلاش کند دایره ارتباطاش با این رسانهها محدود به منافع ملی باشد. و این دقیقا معنای سیاست است: ارتباط همه جانبه با همه طرفها ضمن حفظ تعادل روی خط منافع ملی. اگر اپوزیسیون بتواند چنین مرامی را آگاهانه و هوشیارانه توسعه دهد نمونهای از یک «سیاست خارجی» به دست داده است که برای هر دولت مردمی و/یا آلترناتیو الگو خواهد بود.
در چنین رویکردی که خواه ناخواه به آن تن میدهیم، مساله استقلال فردی و جمعی را هم باید بازنگری کرد. مفهوم استقلال یکی از بدفهمیدهشدهترین مفاهیم سیاسی دوره معاصر است و عمدتا در دوقطب مخالف فهمیده شده است: یا انزواطلبی از غرب و یا پیوستن به اردوی شرق! و روشن است که هیچ کدام واقعا «استقلال» نیست. گرچه برای فهم آن ظاهرا تجربه تلخ چهلسالهای را باید از سر میگذراندهایم. اما استقلال فقط در سطح ملی و جمعی و حزبی مشکل آفرین نبوده است. در سطح فردی هم به اندازه کافی بحث نشده و الگوهای آن شناسایی و معرفی نشده چندان که باید گفت الگویی کارکردی برای آن نداریم (بجز روشهای رادیکال به ارث رسیده از انقلاب که دیگر کارآمدی و مطلوبیت ندارد).
مساله استقلال البته در کار با دولت ولایی هم مطرح است. یعنی دو سطح داخلی و خارجی دارد؛ مثلا: اگر من در بی بی سی کار میکنم چگونه میتوانم استقلال خود را حفظ کنم (از رویکردهای ضدایرانی فرضا یا پروپاگاند)؟ یا اگر در دانشگاهی در تهران درس میدهم چطور میتوانم استقلال فکری و آموزشی خود را حفظ کنم (از رویکردهای رسمی و ولایی و دستوری-تحمیلی)؟ از این دو نمونه میتوان موضوع را گسترش داد و انواع مشکلات و راه حلهای ممکن را بررسید.
تجربه من میگوید حفظ استقلال اصلا کار سادهای نیست ولی ممکن است! گرچه همیشه با هزینههایی همراه است. من هم در دانشگاه در ایران تدریس کردهام هم در بی بی سی کار کردهام و هم موسس یک رسانه با سرمایه خارجی بودهام. در دانشگاه همیشه تحت فشار بودیم که مواضع رسمی دولت را تایید کنیم یا از استادان و دانشجویان مسالهدار فاصله بگیریم یا در مباحث درسی باز صحبت نکنیم. نتیجه این کشمکش برای من خروج از دانشگاه بود. اما بسیاری دیگر از دوستان من در دانشگاه ماندند و یا به کار علمی غیرسیاسی خود را مشغول کردند یا اگر به راه راست ولایی نرفتند نهایتا کنار گذاشته شدند. در همان دوران در دایره المعارف بزرگ اسلامی هم مشغول بودم و اگر قرار بود جایی سالم و بی دغدغه و فشار کار کنم و در ایران بمانم همان دایره المعارف بود. گرچه لزوما تجربه دیگر همکارانم مثل من نبوده باشد.
در بی بی سی بهترین تجربه روزنامهنگاری را داشتم. کسی به کار تو کار نداشت و آزاد بودی هر طور مایل هستی برنامهات را تهیه کنی و مصاحبههایت را پیش ببری. ولی در زمان ارتقای اداری البته مدیران میتوانستند جلوی ارتقای تو را بگیرند و تنها کسانی از فیلتر ارتقا رد میشدند که به مشی مدیران نزدیکتر بودند. ولی اگر هوس ارتقا نداشتی همیشه آزاد بودی که کارت را پیش ببری. سازمان جاافتادهتر از آن بود که برنامه متفاوت تو خیلی خروج از هنجار داشته باشد. و باید گفت سعه صدر هم داشت.
ارتباط رادیو زمانه با دولت خارجی هلند هم یکی از سالمترین انواع ارتباط بود و ما هرگز دستوری از وزارت خارجه نگرفتیم و اگر میگرفتیم هم نمیپذیرفتیم. گرچه گروههای فشاری در خارج از نهادهای مسئول به وجود آمد که چه بسا نیات آنها را پی میگرفت و به جنجالهایی در هیات مدیره زمانه هم رسید. این گروهها اساسا از اپوزیسیون ایرانی چپ تندرو و مجاهدین خلق و گرایشهایی از سلطنت طلبان بودند که نهایتا شیوه ایجاد ارتباط زمانه با مخاطب را تحمل نکردند و بر ضد زمانه هماهنگ شدند با این تصور که آن را در اختیار خواهند گرفت. آنها فکر میکردند رسانه خارجی رسانه آنها ست که سالها ست خارج از ایراناند و برای مخالفت خود هزینه دادهاند نه ما که گروهی روزنامهنگار بودیم و میخواستیم رسانه حرفهای اداره کنیم. آنها رسانه را کاملا سیاسی و تبلیغاتی میخواستند و در خدمت حزب و گروه و کنشگران سیاسی. شرح بگومگوهای زمانه با مخالفاناش در دو جلد کتابی که از سرمقالههای آن و نظرات خوانندگان، همین روزها که سالگرد تاسیس زمانه است، منتشر شده آمده است (رادیو وبلاگستان، آمستردام: انتشارات عقل سرخ، 2019)
اخلاق همکاری با رسانه خارجی
آخرین نکته اما که از یک نظر چه بسا اولین باشد مساله اخلاقی است. مدیران میهن در طرح مساله خود برای این شماره از جمله پرسیده بودند: آیا در «عرصه سیاسی و مدنی»، «ارتباط» فعالان سیاسی و مدنی با نهادها، دولتها و «قدرت»های خارجی، از لحاظ اخلاقی و سیاسی پذیرفتنی یا صحیح است؟ آیا میتوان برای ایجاد تغییر در ایران از آنها کمک گرفت؟ آیا میتوان تا آنجا پیش رفت که همکاری با سیاستها و حتّی دستگاههای اجرائی آنها را نیز که در پی «تغییراتی» در ایران هستند، پذیرفت؟
به نظر من جواب به این سوالات ساده و آسان نیست و یک جواب آری یا نه هم ندارد. نگاهی به سیر مهاجرت ایرانیان بیندازیم روشن میشود که هر چه گذشته گروهها و افراد بیشتری از ولایت نومید شده و به خارج راندهشدهاند. امروز در بین مهاجراندهها انواع افراد و تعلقات سیاسی و مذهبی را میبینیم. اگر موج اول مهاجران و گریختگان وابسته به نظام شاه بودند موج اخیر آنها روزنامهنگاران و کنشگران جنبش سبز هستند. بنابرین کسانی که تا دیروز زندگی رسانهای و مدنی در داخل کشور را «ممکن» میدیدهاند امروز به این نتیجه رسیده اند که باید به خارج کوچ کنند. دست کم در خارج کسی آنها را تعقیب و زندانی نمیکند و آزادند که فعالیت رسانهای کنند چه به این صورت که خود پیشقدم ایجاد رسانهای آنلاین شوند و چه با رسانهای از رسانههای موجود در سطوح مختلف همکاری کنند.
هر قدر تعداد مهاجران و کیفیت آنها سنگینتر شود میل مهاجران به تغییردادن اوضاع در داخل کشور شدیدتر خواهد شد. بنابرین امکان همکاری مهاجران با نیروهای خارجی و رسانههای تحت حمایت آنها هم بیشتر میشود. در یک وضع ایده آل میشد گفت که اخلاقا بهتر است به نیروهای داخلی تکیه کنیم. اما در وضعی که ما هستیم و با میلیونها مهاجرانده ایرانی از وطن روبروییم با شرحی که آمد چنین انتخابی نداریم. از آن طرف، همه کمکهای خارجی هم برای تربیت نیروهای وابسته و مثلا جاسوس و عامل سیاستهای خارجی نیست. این نیروها اگر هم نیاز باشد از داخل کشور گزینش میشوند که به منابع اطلاعاتی نزدیکترند. بنابرین میتوان گفت که تحریریه رسانههای خارج از کشور عموما پاکیزه است و افرادی که در آن کار میکنند ایرانیانی علاقه مند به وطن خود هستند که از «بهترین امکان موجود» برای نقد و نظر خود و دیگر منتقدان استفاده میکنند و برنامههایی میسازند که یک تلویزیون ملی در حالت ایده آل میتوانست ارائه کند. اینجا منافع مشترکی وجود دارد بین ما و نیروهای خارجی. ممکن است در هر تحریریه یک دو سه نفر باشند که پیوندهای محکمتری با دولت سرمایه گذار دارند. همانطور که کاملا ممکن است یک دو سه نفر از آنها برای دولت ولایی در ایران کار کنند. اما بدنه روزنامهنگاری و تهیهگری و برنامهسازی سالم است. بنابرین دغدغه اخلاقی هم ندارد.
از طرف دیگر، اخلاق با عرف شناخته میشود. و عرفی که بعد از انقلاب به طور خاص در میان مهاجران شکل گرفته آنها را محق می داند که به کاری نزدیک به علایق خود مشغول شوند و چون هر کاری که میکنند ناگزیر سرمایه خارجی دارد (چون در خارج از ایران زندگی میکنند) کار کردن در یک رسانه با سرمایه خارجی هم مانعی نخواهد داشت. آنچه باقی میماند میزان انصاف در کار و داوری است. امری عمومی که در هر کاری ضروری و معیار است. از جمله در رسانه که مدام در معرض قضاوت عموم است.
از این رو میتوان گفت ارتباط با خارجی فی نفسه مشکل ساز نیست و موجه است. این نوع رابطه است که میتواند اخلاقی یا غیراخلاقی باشد و از کارگزاری و حرف شنوی تا ارتباط متقابل حرکت کند. آنچه من و ما که دغدغه ایران داریم باید انجام دهیم نقد مداوم و آموزش مداوم است تا روزنامه نگاران و تهیهکنندگان و برنامهسازان به اصول مذاکره برای حفظ استقلال فردی خود و پایبندی به منافع ملی خود بیشتر آشنا شوند. غیراخلاقی دانستن کار آنها که چه بسا به ضرورت و به اتکای عرف در رسانه مشغول کار شدهاند، امر اخلاقی نخواهد بود.
چه کسی میتواند توصیه کند؟
با اینهمه، مساله یک جنبه پوشیدهتر اخلاقی هم دارد: در جهانی که هر مرام و عقیدهای برای گسترش خود نیازمند تحقیق و سفر و ثبت دادهها و شبکهسازی و جلب نظر دیگران است و از حمایتهای دانشگاهی و بورس و کمک نهادهای عام المنفعه برخوردار میشود، ایرانیان خارج از کشور هنوز در مراحل ابتدایی این نوع حمایتها هستند. شمار نهادهای ایرانی که از تحقیق و سفرهای علمی و مستندسازی حمایت کنند از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمیرود. برای روزنامهنگار یا مستندساز یا محققی که بیرون از دانشگاه و نابرخوردار از حمایتهای آن و نهادهای وابسته به آن است تنها راه برای دنبالکردن مسالهای که به آن علاقه دارد کار برای رسانه یا همکاری با آن است.
از این منظر، باید گفت رسانههای خارج از کشور در مجموع این مزیت کم نظیر را داشتهاند که امکاناتی کم یا زیاد برای سفر و مستندسازی فراهم کنند و بیشترین سرمایهگذاری را باز هم در مجموع برای برنامهسازی با ایدههای خلاق و پرمخاطب صورت دادهاند و اصولا بازاری برای ارائه نظرات و تحقیقات و مستندهای ایرانیان بودهاند.
پرهیزدادن علاقهمندانی که به کار در این زمینهها مشتاقاند از همکاری با رسانههای فارسی امری غیراخلاقی است وقتی حذردهندگان خود هیچ اقدامی برای بسترسازی و جلب این نوع علاقه مندان نکردهاند و نمیکنند و اصولا برنامهای برای این دست کارها ندارند و احکام اخلاقی آنها بدون توجه به واقعیتها و عرف و زمینههای کاری در خارج از کشور صادر میشود.
قدرت بیقدرتها: رسانه خُرد
گفتم که آینده ایران به دست کسانی است که رسانه دارند و صدایی دارند و توانایی تولید پیام و رساندن آن به مخاطبان را دارند. با توجه به تسلط رسانههای خارجی بر بازار رسانهای فارسی آیا باید گفت که آینده ایران را همین رسانهها می سازند و ما چارهای جز تسلیم و رضا نداریم؟
به نظرم اینجا هم یک طیف یا شطرنجی از امکانها وجود دارد. سادهتریناش این است که آری روزی میرسد که رسانهها و همکاران و تحلیلگرانشان و نیروهای خارجی حامی آنها فاتحانه وارد ایران میشوند و دولت مطلوب خود را که از اتفاق دولت مطلوب ما هم هست سر کار میآورند! اما این خیلی سادهانگارانه است. افزون بر آن، چنین تصوری هم خلاف عمل سیاسی بر پایه منافع ملی است و هم متهم کننده همکاران امروز این رسانهها و هم خلاف منطق رسانهها ست. دنیای سیاست هر قدر میگذرد از مولفههای بیشتری تاثیر میپذیرد و صفر و یک نیست. بحران اخیر نفتکشها میان آمریکا و ایران و انگلیس و انواع راهها و سناریوهایی که مطرح میشود یا در عمل اتفاق میافتد بخوبی نشانگر فضای تازهای از میدان سیاسی است. در این میدان تسلیم گزینه کسی نیست. به عبارت دیگر، نقش رسانهها نیز تغییر میکند و امروزه لزوما با همان اهدافی که برای آن پایه گذاری شدهاند کار نمیکنند چرا که فضای زیستی رسانهها مداوما در حال تغییر است هم از نظر فنی و تکنولوژی و هم گسترش انواع رسانههای خرد که رساندن پیام را از حالت مستقیم خارج میکند. چنانکه میتوان گفت اگر فرضا رسانهای تلویزیونی بخواهد نفوذ داشته باشد بدون داشتن مجموعهای از رسانههای خرد مثل کانال تلگرامی یا صفحات فعال در اینستاگرام و فیسبوک و توئیتر عملا امکان نفوذ ندارد.
بنابرین، اگر نخواهیم از عمل سیاسی دست بشوییم و رسانه فراگیر هم نداشته باشیم چه میتوانیم کرد؟ منطق رسانه میگوید قدرت هر رسانه به میزان نفوذش در مخاطبان وابسته است. یعنی صرف داشتن امکانات وسیع برای رسانه کافی نیست. دو نمونه داخلی و خارجی یعنی صداوسیمای ایران و صدای آمریکا نشان میدهد که داشتن بودجه و امکانات تولید و پخش رسانهای موجب ساخته شدن رسانه و نفوذ و تاثیرگذاری آن نمیشود. این همان منطقی است که کنشگران حساس به منافع ملی و برخوردار از چشم اندازهای دورتر میتوانند متکی به آن عمل کنند: هوشیارساختن مخاطب یا ارتقای سواد رسانهای. و این کار به رسانه فراگیر و بزرگ نیاز ندارد. بیشتر از شناخت منطق رسانهها مایه میگیرد.
اگر کوتاه و فشرده بگویم: سرعت و دامنه برخورد مخاطب با محتوا و پیام رسانههای بزرگ امروز بسیار مهم و تعیین کننده است و میتواند اعتبارساز یا اعتبارسوز باشد. امروزه شبکههای اجتماعی و خرده پیامهای آنها قادر است رسانههای بزرگ را محدود کند و هر جا لازم است به مقابله با فکتهای نادرست و نادقیق و جهتدار آنها یا پروپاگاند آنها (چه داخلی یا خارجی) بپردازد. این همان قدرت بیقدرتها ست و به زبان رسانه «قدرت مخاطب» و قدرت پیام کوچک و فردی. قدرتی که در بازار رسانهای فارسی کمتر بحث شده و لاجرم کمتر شناخته شده است. قدرتی که دست کم از زمان وبلاگها با آن آشنا شدهایم ولی کمتر در کیفیت آن و روشهای آن بحث کردهایم. در دوره وبلاگها یک وبلاگ ساده میتوانست به مقابله با سخنرانیهای مقامات عالی کشور برخیزد و حرفاش شنیده شود و بازتاب پیدا کند. وبلاگها رسانههای تاثیرگذاری بودند چون مخاطب داشتند و اصلا حرف مخاطبان بودند. حرفی که تا آن روز شنیده نمیشد یا ناگزیر بود در منابع و رسانههای رسمی و با رعایت قواعد خودسانسوری و دست کم نزاکت سیاسی مطرح شود تا شنیده شود.
آینده رسانه در اختیار مخاطب است مخاطبی که منطق رسانه را میشناسد و تسلیم رسانه و نیروهای سرمایهگذار در آن و جهتدهنده آن نیست. تربیت چنین مخاطبی مهمترین کار روشنفکران ملی است. اگر سرمایه مالی در اختیار روشنفکران نیست سرمایه فکری و تدبیر مدنی در اختیار آنها ست. پیشنهاد ساده من این است که هر رسانه آنلاین و کوچکی یک ستون رسانه داشته باشد و آن را به دست بهترین نیروهای رسانهای خود یا با دعوت از نویسندگان مهمان اداره کند و در نقد رسانههای بزرگ صریح و منطقی و خردمندانه و بیتعارف باشد. درگیرشدن با موضوعات و بحثهای رسانهای یعنی ارتباط فعال با آنها منطق عمل سیاسی موثر است. خاموش نشستن و تماشاگر بودن یا بدتر از آن تسلیم شدن کار کنشگر سیاسی و ناظر منتقد نیست.