“انتخابات” ١۴٠٠، بن بست در حکومت و گشایش در جامعه!

sdf6g behzad karimi بهزاد کریمیرئیسی، برگماشته خامنه‌ای!

در عنوان کسی دست نباید برد مگر اینکه خود وی آن را از شانی که دارد تهی کند. رئیسی منصوب خامنه‌ای از این جنس آدم‌هاست که حتی مستحیل شدگی‌اش‌ را‌ مایه‌ای برای‌ فروش فخر می‌داند. او در نخستین اظهار نظر بعد “انتخابات” و پیش از نشستن بر کرسی ریاست دولت، از ذوب شدگی تام و تمام در ولایت سخن گفت، افتخار خود را کمربسته بودن در خدمت ولی فقیه اعلام کرد و ابراز داشت که در مسند ریاست نیز مظهر “آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم” خواهد بود! پس نخستین نکته در مورد این شخص را در چاکر منشی وی در رکاب ولی فقیه و بی اختیاری مطلق‌ او باید دید.

در روزگار شاه، خبرنگاری حالا یا از سر رندی و یا که ناشی از ناشیگری، تا هویدا را شخص دوم مملکت خواند، آن نخست وزیر فاقد اختیار دستپاچه از عواقب چنین انتسابی، سریعاً به رفع و رجوع برخاست و گفت: مملکت نفر دوم ندارد؛ فقط یک شخص عالیمقام داریم که اعلیحضرت هستند! اگر هویدا در ترس از دیکتاتور چنین می‌گفت، رئیسی بارآمده مکتب خامنه‌ای اما فقط و فقط خوی و رفتار مرید و مرادی به نمایش می‌نهد. او کسب ریاست دولت را نه پاداشی جهت شایستگی‌ در مدیریت که از آن  یک ذره‌‌‌ هم بو نبرده است، بلکه مزد خانه‌زاد بودن خود در “بیت” می‌داند و فرمانبری از “آقا”‌‌.

“جمهوری” را ولایت روبید!

نکته اصلی‌تر را اما لازم است در پایان یابی حداقل کارکردهای نهاد “انتخابی” و “جمهوری” در این نظام دید. در متن این واقعیت جست که مسند ریاست “جمهوری” بر بستر زیست نظام ولایی و مطابق با منطق درونی این نظام، در طول مسیر و به ناگزیر باید هم از معنای حداقل خود خالی شده و عملاً و بطور واقعی جنبه نصب پیدا ‌کند. پس هیچ جای تعجب ندارد اگر متناظر با عروج خامنه‌ای ولی فقیه به اقتدار کنونی، مقام رئیس “جمهور” هم در کالبدی بی روح حلول یافته است! این، نتیجه تکیدگی و استحاله “جمهوری” در حکومت اسلام محور است. قانونمندی ولایت، چنین حکم می‌کند.

نهاد ریاست “جمهوری” در این نظام گرچه از همان آغاز زیر سایه سنگین اعمال قدرت ولایت فقیه نفس کشیده و دامنه اختیاراتش در هر دوره نیز‌ بیش از پیش فروکاسته است، در اکنون خود اما از نفس افتاده‌ای بیش نیست. در واقع، همان تحقق عملی “سیستم پارلمانی” در کادر نظام ولایی است و “رئیسی” گماشته بر بالای آن، رئیس همان “دولت اسلامی” موعود در منشور “گام دوم انقلاب”. دولتی مجری منویات ولایت با ماموریت کلید زدن فاز چهارم برشمرده در همان منشورکه همان ایجاد “جامعه اسلامی” باشد و بس! و این، دومین نکته‌ در تبیین وضعیت در رابطه با ریاست “جمهوری” رئیسی است.

ایستگاهی در مسیر!

این “انتخابات” نه آغاز جدیدی برای نظام بود و نه نقطه پایانی است بر رفتار قدیم آن. ایستگاهی است در وسط‌ راهی که “بیت” ولایی، در سر سودای پیمودن تام و تمام آن را‌ دارد. نقطه عطفی تدارک دیده شده در نقشه‌ای از پیش چیده شده برای ایجاد حکومتی یکدست در نظامی نوعاً تمامیت خواه. همانی که مدتهاست شاهد پیاده شدنش هستیم. نظامی که شرط نمی‌پذیرد؛ چون اگر تن به مشروطه دهد دچار بیگانگی با علت وجودی خویش می‌شود. چرا که با تمکین به شرط و شروط، ولایت دیگر همانی نخواهد بود که هست. رضایت دادن به انتخابات واقعی، برای ولایت اولی الامر، پذیرش انقراض است!

در روزگار شاه، خبرنگاری حالا یا از سر رندی و یا که ناشی از ناشیگری، تا هویدا را شخص دوم مملکت خواند، آن نخست وزیر فاقد اختیار دستپاچه از عواقب چنین انتسابی، سریعاً به رفع و رجوع برخاست و گفت: مملکت نفر دوم ندارد؛ فقط یک شخص عالیمقام داریم که اعلیحضرت هستند! اگر هویدا در ترس از دیکتاتور چنین می‌گفت، رئیسی بارآمده مکتب خامنه‌ای اما فقط و فقط خوی و رفتار مرید و مرادی به نمایش می‌نهد. او کسب ریاست دولت را نه پاداشی جهت شایستگی‌ در مدیریت که از آن  یک ذره‌‌‌ هم بو نبرده است، بلکه مزد خانه‌زاد بودن خود در “بیت” می‌داند و فرمانبری از “آقا”‌‌.

هم از اینرو، ولایت شرط بقاء خود را انقباض هرچه بیشتر در حلقه ذوب شدگانش می‌داند و لازمه آن نیز رانده شدن هر “ناخالصی” از جرگه خودی. این، اقتضاء معماری آمرانه “جامعه اسلامی” است برای زمینه سازی‌ها جهت ورود به “تمدن اسلامی”. هیچ جای شگفت ندارد که از ذهن دستگاه ولایت، تز زنجیره انقلاب اسلامی – نظام اسلامی – دولت اسلامی – جامعه اسلامی – تمدن اسلامی بیرون می‌زند. تمرکز همه قدرت دست رهبر اسلامی برای دخالت‌گری مطلق او در هر موضوع و هر جایی از نظام، تئوریزه شدن را نیاز دارد. تمامیت گرایی و اقتدارگرایی محض، محتوم حکومت ولایی است.

شتاب گرفتن برنامه‌ای از دیرباز!

برنامه ولایت اگر در سال‌های دور با رعایت ملاحظاتی به اجرا در می‌آمد، در چند سال اخیر اما خود را در شتاب‌گیری برای تسخیر باقی سنگرها نشان می‌دهد. چینش متضمن مقصود نقشه “رهبر” است در نهادهای انتصابی. تمهیدات برای نشاندن “خودی‌ترین”ها بر بالای نهادهای “انتخابی”، که در شکل دهی به مجلسی با ترکیب غالب “پایداری” – پاسدار– “ایثارگر” بروز یافت. بالاخره هم، همین ماجرای “انتخاب” – نصب رئیسی. در جاانداختن و میدان دادن به لزوم “مدیریت جهادی”، جوان کردن بدنه حکومت و تمرکز بر تصمیم گیری‌های کلان با ایجاد “شورای سران سه قوه” زیر نظر مستقیم “رهبر”.

ولی فقیه در کنار سازماندهی‌های معطوف به بازسازی در ساختار قدرت موجود، چگونگی دوره پسا خود را هم مد نظر دارد. در این رابطه، هم حل موضوع جایگزینی و کیستی ولی فقیه سوم در دستور کار است و هم تمهیدات ساختاری همچون حذف سیستم “ریاستی”. شواهد نشان می‌دهد که خامنه‌ای در پی تثبیت ولایت‌عهدی مجتبی است و می‌خواهد پیش از مرگ، ولی فقیه شدن او را تضمین شده بیابد. این امر از این نظر نیز برای او حائز اهمیت ویژه است که اطمینان به تداوم مشی “دشمن محوری” برای بسط “ام القراء” به “تمدن اسلامی” جهت ظهور مهدی را بیش از همه در پسرش می‌یابد.

نقشه‌ای که باور نمی‌شد!

برخلاف “بیت” رهبری که نه بی نقشه حرکت کرده و نه زیر جلکی کار می‌کند، طیفی از سرگشته‌های سیاسی مسحور جمهوری اسلامی اما عمر را در‌ روزمره‌گی سیاسی ‌گذراندند و نتیجتاً رو به تحلیل رفتن گذاشتند. ولایت، همانگونه که شمشیر را از رو بسته، بازی را هم روباز پیش می‌برد. این متوهم‌ها اما از مشکل عدم تشخیص همپیوندی وقایع و فهم ماهیت واقعی روندها رنج برده‌اند. شگفت‌زدگی هربار آنان در قبال هر اقدام حاکمیت از اینجا برمی‌خیزد که همواره نسبت بین “جمهوری” و ولایت در این ساختار را، مطابق با رویاهای خود ‌پرورده‌اند و نه که در آن واقعیتی ببینند که واقعاً برقرار است.

اگر در جریان تصفیه فله‌ای “انتخابات” مجلس حیرت کردند، در “انتخابات” ریاست جمهوری اما دچار آچمز شدند. ولی چه فایده که هربار هم آنها را “حادثه” دیدند. خطر را اول در “کودتای” سپاه دانستند اما تا موج خودفریبی خوابید با “فرصت” نامیدن “انتخابات” و سپر انداختن در برابر هر تیغ‌کشی ولایت، مشی مشارکت در پیش گرفتند. پشت هر تاکتیکی که رفتند چیزی جز ناکامی نیافته‌اند، اما علیرغم شکست‌های پی‌در‌پی باز هم متیقن نیستند که در این لم یزرع بذر به گل نمی‌رسد. ناباوری آنان ناشی از ضعف اراده‌ برای رهایی از وسوسه اصلاح پذیری این نظام است و نتیجه نگاه‌ به بالا به جای جامعه.

اجرای نقشه با چه امکاناتی؟

حکومت اما وامانده است و دیگر نمی تواند! قادر به حکمرانی دراز مدت نیست و در درجه نخست به این دلیل که مشکل پول دارد. بودجه امسال آن فقط در نصف و نیمه‌اش تامین شدنی است. امیدش به آزاد شدن صد میلیارد دلار بلوکه همچون منفذ برای گشایش‌ها در رویکردهای درون و برونی‌اش، سراب را می‌ماند. بلندپروازی‌های ولایت “دشمن محور”، تناسبی با صندوق ته کشیده‌ آن ندارد. حکومت بیش از همه زمینگیر درماندگی‌  در عرصه اقتصاد است و سرانجام هم از زاویه اقتصاد زمین خواهد خورد. پیامد هر وصله پینه در این تنگنا، سربرآوردن بحران تازه و‌ دیگری است: همان کلاف بحران!

از خامنه‌ای در تاریخ به این عنوان نیز یاد خواهد شد که با کنار گذاشتن مرحله به مرحله بیشترینه متعلقان به جمهوری اسلامی از کانون قدرت، آنها را به حاشیه راند و حذف کرد. بهای اقتدار او، خونریزی بافتاری نظام و نازایی آنست. با در نظرداشت تواتر زمانی شاید اشاره به این‌ها بس: حبس عملی منتظری‌، خانه نشین کردن موسوی اردبیلی‌ – صانعی‌، قهر و بعدها حصر مهندس موسوی‌، “بی بصیرت” شمردن رفسنجانی‌، زدن اصلاح طلبان‌، طرد احمدی‌نژاد، و اینک وداع با روحانی و  لاریجانی‌. تجسد نظام در مریدان محض خامنه‌ای، نه قوت جمهوری اسلامی که مبین سستی آنست.

خیزش‌های مردمی، کابوس نظام!

لاغر شدگی نظام از درون و خالی شدن جیب آن، عوامل عمده انحطاط‌‌ ‌هستند. پیامد اصلی را اما از جامعه‌ای باید شنید که به انواع نشانه، حاضر به برتابیدن وضعیت نیست و نظام را پس می‌زند. در واقع، این حکومت و سیستم را نمی‌خواهد. این جامعه دیگر همانی نیست که تا دو و سه دهه پیش در بیشترینه خود پذیرای مشروعیت نظام و پشتوانه‌ای برای آن. اکثریت قاطع ایران امروز، در وجود دو نسل‌ متولد و یا بزرگ شده در جمهوری اسلامی، اعتراض جوشان علیه آن را نمایندگی می‌کنند.

لاغر شدگی نظام از درون و خالی شدن جیب آن، عوامل عمده انحطاط‌‌ ‌هستند. پیامد اصلی را اما از جامعه‌ای باید شنید که به انواع نشانه، حاضر به برتابیدن وضعیت نیست و نظام را پس می‌زند. در واقع، این حکومت و سیستم را نمی‌خواهد. این جامعه دیگر همانی نیست که تا دو و سه دهه پیش در بیشترینه خود پذیرای مشروعیت نظام و پشتوانه‌ای برای آن. اکثریت قاطع ایران امروز، در وجود دو نسل‌ متولد و یا بزرگ شده در جمهوری اسلامی، اعتراض جوشان علیه آن را نمایندگی می‌کنند. جامعه، با صف آرایی دو ایران مقابل هم روبروست: “ام القراء” رو به نزول و فردای آزاد رو به تکوین.

دگرگونی ایران را در خیزش‌های مردمی آن طی بازه‌های زمانی کوتاه می‌توان دید و در اعتراضات خرد و کلان و سراسری یا منطقه‌ای سراغ گرفت. در دی ۹۶، مرداد ۹٧، آبان ۹٨، تحرکات بی وقفه طول سال ۹۹، و تا همینجای ١۴٠٠ خرداد ماه در برآمد کارکنان نفت و خوزستان بی آب به تیر ماه. انواع اعتصابات کارگران به عظمت هفت تپه و فولاد تا آموزگاران و دانشجویان. در تجمعات اعتراضی بازنشستگان، مالباختگان و نمودهایی چون دختران خیابان انقلاب و دراویش. در اعلام همبستگی‌های متنوع گروه‌های اجتماعی از همدیگر. در بلوچستان، کردستان، خوزستان و جابجای جغرافیای کشور.

زوالزوال زوال یکی و بلوغ دیگری!

چه نمادی صریح‌تر از ریاست رئیسی برای نمایاندن بن‌بست این نظام؟ جنایتکاری نوکر مآب  و بیسواد که بیانیه ریاست را هم نتوانست بی غلط بخواند. “تنفیذ” این فرد معذب از محرومیت در بوسیدن دست “آقا” و “تحلیف” وی، نشانه‌ مشرف به موت بودن این سیستم‌اند. سیستمی که در تمجید “سردار گاز انبری” قالیباف از مشروطه‌ستیز مشهور شیخ فضل الله نوری بازتعریف می‌یابد! سیستمی که در مراسم سوگند یاد کردن، خبری از قانون اساسی خود نظام نبود و سخن فقط از “گام دوم انقلاب” رفت. ترکیب وزراء هم نیاز به تفسیر ندارد؛ معاون اول، بفرموده “رهبر” است و اعضای کابینه حزب اللهی خالص!

این نقطه عطف، اگر در ارتباط با حکومت نشانگر درماندگی و در خود فرورفتن نظام است، در حیات ملی مردم ایران اما حکایت از چرخشی نوین دارد. تحریم “انتخابات” در مقیاسی چنین گسترده، رخداد ساده‌ای نبود؛ نقطه عطفی شد در معنای صف‌آرایی آشکار مردم با حرکتی آگاهانه و متحد علیه نظامی در سراشیب زوال‌. آنچه در ایران امروز محوریت دارد، فروریزی ترس مردم است. اگر تحریم “انتخابات” را ادامه خیزش‌های دی ٩۶ و آبان ۹٨ برشمریم، اعتصاب ۶٠ هزار کارگر صنعت نفت و حرکت دو هفته‌ای خوزستان را مکمل آن باید دید. ایران دیگری در پیش است. نهضت ادامه دارد!