گلوگاه ادبیات در چنگال طالبان

sdfg68574i محسن نکومنش mohsen nekomaneshدر کشورهایی که سابقه­ی حاکمیت سیاسی دموکراتیک ندارند اهالی قلم از اولین کسانی هستند که از هر جابجایی در دستگاه سیاسی کشور سراسیمه و متاثر می­شوند. استبداد مذهبی بیش از هر چیز از تحول در اندیشه­ی سنتی جامعه بیمناک است و به همین دلیل نویسندگان همواره جزو اولین قربانیان تسویه حساب­های سیاسی و امنیتی در جوامع توسعه نیافته­اند. حتا وقتی یک جریان سیاسی برای اولین بار در چنین جوامعی حضور قدرتمند پیدا می­کند اهالی قلم کم و بیش گرفتار دلهره می­شوند. با این حساب آشکار است که حضور مجدد جریانی چون طالبان، با سابقه­ی پنج سال حاکمیت جهل و جنایت و واپسگرایی، چقدر برای اهالی قلم افغانستان از شعرا و نویسندگان گرفته تا خبرنگاران و مترجمان و قلمزنان فضای مجازی هولناک خواهد بود.

متاسفانه حاکمیت مجدد طالبان با وجود سابقه­ی تیره و تاری که مردم افغانستان از این جریان ضد آزادی دارند امروز واقعیتی است پیش روی جهانیان و بیش از همه پیش روی مردم افغانستان. واقعیت دیگر این است که همین دو ماه تسلط طالبان بر افغانستان نشان داده که افعی تفکر مذهب واپسگرا هرگز کبوتر نخواهد زایید. هنوز کشورهای جهان، حتا آنان که سهم عمده در قدرت گیری مجدد این جریان را دارا هستند، حاضر نشده­اند علنا رژیم سیاسی آنان را به رسمیت بشناسند و هنوز رهبران طالبان برای سران آمریکا، روسیه، چین و کشورهای اروپایی عشوه­های شبه دموکراتیک می­آیند. آنها می­خواهند تا جایی که امکان دارد گاو «جامعه­ی جهانی» را بدوشند. اما طالبان حتا در ماه عسل حاکمیت خود هم قادر نیستند نیات تمامیت خواهانه خود را پنهان کنند و شمشیر تحمیل عقیده­شان را موقتا در غلاف تقیه بپوشانند.

اگرچه طالبان از پاسخگویی به پرسش­ها در زمینه­ی حکومت مورد نظرشان در آینده طفره می­روند اما تردیدی نیست که گردانندگان چنین جریانی در برنامه­ی سیاسی خود جایی برای اهل قلم و اندیشه باز نکرده باشند. از نظر این گروه آن چه را قرار بوده بشر بداند در قرآن و آموزه­های دینی آمده و قرار نیست چیزی نو به اندوخته­ی دانسته­های بشر افزوده شود. البته مکر و خدعه­ی دین فروشان مانع از سوءاستفاده آنها از دانش امروز برای رسیدن به اهداف پلیدشان نمی­شود.

در چنین شرایطی اهالی قلم نمی­توانند دست روی دست بگذارند و تنها منتظر بمانند تا ببینند طالبان چه نقشه­ها و با کدام ابزارهایی را برای سرکوب آنان در سر پرورانده­اند. با توجه به تحولات سریع فرهنگی در بیست سال اخیر در افغانستان بسیار دردناک است که این روند مثبت و رو به رشد نه تنها یک­باره متوقف می­شود بلکه این امکان وجود دارد که عناصر فرهنگی در جامعه­ی افغانستان تماما قربانی منافع سیاسی جریانات واپسگرا و قدرت­های جهانی و منطقه­ای شوند.

این واقعیت که افغانستان در این بیست سال یکی از مترقی­ترین و دموکراتیک­ترین قوانین اساسی در منطقه را داشته است زهر حاکمیت طالبانی را تلخ­تر هم می­کند. برای درک تفاوت شرایط جامعه ی افغانستان با مثلا ایران کافی است به این موضوع اشاره کنیم که تا پیش از سقوط کابل در ۲۴ اسد(مرداد) ۱۴۰۰ هر نویسنده­ای در افغانستان می­توانست هر کتابی با هر محتوایی را بدون نیاز به مجوز دولتی منتشر کند و این که در این بیست سال انبوهی از شبکه­های رادیویی، تلویزیونی و وبلاگها درافغانستان پا گرفتند و جامعه­ی مدنی افغانستان، می­توانست بدون موانع عمده، به هر نابسامانی اجتماعی و سیاسی اعتراض کند. البته روی دیگر سکه­ی واقعیت در افغانستان بیست سال اخیر فساد گسترده و دامنه­دار در دستگاه اجرایی و اداری افغانستان بود، امری که شوربختانه ناخرسندی از حاکمیت نالایق را به جایی رساند که زمینه­ی بازگرداندن جریان منفور طالبان توسط قدرت­های جهانی فراهم گردید.

این واقعیت که افغانستان در این بیست سال یکی از مترقی­ترین و دموکراتیک­ترین قوانین اساسی در منطقه را داشته است زهر حاکمیت طالبانی را تلخ­تر هم می­کند. برای درک تفاوت شرایط جامعه ی افغانستان با مثلا ایران کافی است به این موضوع اشاره کنیم که تا پیش از سقوط کابل در ۲۴ اسد(مرداد) ۱۴۰۰ هر نویسنده­ای در افغانستان می­توانست هر کتابی با هر محتوایی را بدون نیاز به مجوز دولتی منتشر کند و این که در این بیست سال انبوهی از شبکه­های رادیویی، تلویزیونی و وبلاگها درافغانستان پا گرفتند و جامعه­ی مدنی افغانستان، می­توانست بدون موانع عمده، به هر نابسامانی اجتماعی و سیاسی اعتراض کند. البته روی دیگر سکه­ی واقعیت در افغانستان بیست سال اخیر فساد گسترده و دامنه­دار در دستگاه اجرایی و اداری افغانستان بود، امری که شوربختانه ناخرسندی از حاکمیت نالایق را به جایی رساند که زمینه­ی بازگرداندن جریان منفور طالبان توسط قدرت­های جهانی فراهم گردید.

شکست حاکمیت دموکراتیک در افغانستان را طبعا نمی­توان تماما به حساب قدرت­های جهانی و منطقه­ای گذاشت. بیش از هر عاملی بافت جامعه­ی افغانستان و نقش حاکمان سیاسی فاسد و تبهکار داخلی در رسیدن افغانستان به نقطه­ی صفر بیست سال پیش برجسته است. حاکمیت افغانستان تلاشی جدی برای ملت سازی انجام نداد بلکه با سیاست­ها و دسیسه­های قومگرایانه موجبات فروپاشی حاکمیت قانون را فراهم کرد.

در مورد نقش حاکمان و فساد نهادینه در سیستم اداری و سیاسی افغانستان بسیار گفته شده است اما متاسفانه جامعه­ی ادبی، نویسندگان و روزنامه نگاران افغانستان هم در بسیاری موارد به عارضه­ی قومگرایی آلوده­اند. این دست کم تجربه و برداشت من از سال­ها مراوده و دوستی با انبوهی از نویسندگان، شعرا و فعالان اجتماعی و سیاسی افغانستانی از اقوام مختلف است. تا جایی که من می­دانم هیچ نهاد یا انجمن ادبی فراگیر که مورد تایید اقوام مختلف افغانستان باشد در درون یا بیرون کشور وجود ندارد. حتما جریاناتی هستند که چنین ادعایی دارند اما ادعای آنان مورد تایید اکثریت اقوام افغانستان نیست. خوشامدگویی به یک یا چند نفر خارج از قوم و قبیله­ی گردانندگان یک نهاد برای تاسیس یک انجمن فراگیر کافی نیست. طبعا مسئولیت فضای قومگرایانه در کشور هم در وهله­ی اول بر عهده ی رهبران پشتون است که در دویست و پنجاه سال اخیر تقریبا در همه حال و در همین بیست و پنج سال اخیر هم،  قدرت سیاسی در افغانستان را در قبضه­ی خود داشته­اند. همین تلاش حیرت انگیز سران پشتون که راضی نمی­شوند بزرگترین اقلیت قومی افغانستان نامیده شوند و اصرار دارند خود را به عنوان نماینده­ی اکثریت مردم افغانستان به باشندگان افغانستان و جهان پیرامون تحمیل کنند ریشه­ی بسیاری از مشکلات و مناسبات ناعادلانه در افغانستان بوده و هست. فاجعه­بار است که در قرن بیست و یکم طالبان زمین و خانه ی هزاره­ها را از آنها می­گیرند و آنها را مجبور به مهاجرت می­کنند. متاسفانه کرزی و غنی هم آن قدر به قوم پرستی آلوده بودند که در نهایت حاکمیت طالبان را به یک حکومت دموکراتیک که نماینده­ی همه­ی مردم و اقلیت­های افغانستان باشد ترجیح دادند.

بیست سال فضای دموکراتیک فرصت مناسب و کافی برای ایجاد نهادهای صنفی و مستقل از جریان حاکم بود. باز اگر بخواهیم موقعیت قلمزنان افغانستان را با همتایان ایرانی­شان مقایسه کنیم می­بینیم که کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ تاسیس شد، زمانی که حکومت شاه میدان وسیعی برای مانور­ اهالی قلم نگذاشته بود. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تاسیس ساواک درسال ۱۳۳۵ و بعد سرکوب قیام ۱۳۴۲ جای امیدواری زیادی برای عرض اندام جریانات سیاسی و محافل ادبی باقی نگذاشته بود. در واقع هر حرکت فرهنگی مستقل باید به حاکمیت تحمیل می­شد. اما اهالی ادبیات به اختناق موجود تن ندادند، از کوچکترین منفذهای موجود برای تحمیل خود به حاکمیت و معرفی کارهای خود به جامعه استفاده کردند. کانون نویسندگان همواره زیر تهدیدها و محدودیت­های رژیم شاه قرار داشت اما به فعالیت خود ادامه داد. حتما کانون نویسندگان ایران هم گرفتار کمبودها و ضعفهایی بوده و هست، نویسندگان خوبی به دلیل داشتن سلیقه­های ادبی و سیاسی متفاوت با گردانندگان اصلی کانون از حلقه­ی کانون بیرون نگه داشته شدند و می­شوند. اما عمده ی فعالین فرهنگی و ادبی ایران این کانون را به عنوان تکیه گاه اهل قلم پذیرفته­اند و کمتر نویسنده­ای به صرف تعلق جغرافیایی و زبانی­اش از عضویت در کانون باز مانده است. بسیاری از اعضای کانون طعم شکنجه و زندان را چشیدند اما کانون نویسندگان زنده و پابرجا ماند. پس از انقلاب اسلامی در سال ۵۷، اعضای کانون همواره مورد آزار جمهوری اسلامی بوده اند اما وجود کانون تضمینی برای استمرار مبارزه­ی فکری نویسندگان و شعرای ایران بوده است. هنوز هم با انبوه سرکوب­های خونین در ۴۳ سال حاکمیت رژیم کانون نویسندگان نمرده است، اگرچه رژیم در جریان قتل­های زنجیره­ای برخی از اعضای کانون را به فجیع­ترین شکل ممکن به قتل رسانده است. می توان گفت کانون در هدف خود که ایجاد نهادی برای دفاع از حق نوشتن، گفتن و سرودن بوده موفق عمل کرده است. ایجاد نهادی معادل و همپای کانون نویسندگان ایران در افغانستان بیست سال اخیر امری کاملا ممکن بود، اگر انگیزه­ی کافی برای بنیانگذاری یک نهاد فراگیر ملی در فرهنگیان افغانستان وجود می­داشت.

حتما تفاوت­هایی میان جامعه­ی افغانستان با ایران وجود دارد اما بی­تردید ایجاد یک نهاد فراگیر فرهنگی و ادبی و معرفی آن به جهان ادبیات می­توانست امروز کار طالبان را در سرکوب روشن اندیشان افغانستان به مراتب دشوارتر کند. گمان غالب این است که تلاش برای ایجاد انجمن­ها و جمعیت­های بسته و محدود کردن آنان به فرهنگیان یک قوم و قبیله و یا یک نحله­ی فکری مانع بزرگی برای ایجاد کانونی معادل کانون نویسندگان ایران در افغانستان بوده است. اگرهم کسانی به دنبال ایجاد چنین انجمنی بوده­اند در عمل به جایی نرسیده­اند. متاسفانه آن چه در سال­های حاکمیت کرزی و غنی در میان فرهنگیان بروز بیرونی داشته محدودیت و ملایمت در نگاه قومی و تنگ نظرانه نبوده بلکه تنها تبدیل اصطلاح «قومگرا» به یک ناسزای سیاسی-اجتماعی بوده است، امری که مرزهای واقعی میان کلمات و اصطلاحات را مخدوش می­کند. امروز تنها می­توان با حسرت و دریغ به یک فرصت بیست ساله­ی سوخته در نگاه و عملکرد تنگ نظرانه نگریست و غبطه خورد. با این وجود شاید هنوز هم ایجاد یک نهاد مستقل و فراگیر ادبی راهگشای تضمین استمرار حیات ادبی افغانستان در دوران سیاه حاکمیت طالبان باشد، دوره ای که طول آن را امروز نمی­توان به درستی محاسبه کرد اما به احتمال زیاد و در خوشبینانه­ترین محاسبه کمتر از پنج سال نخواهد بود.

در مورد نقش حاکمان و فساد نهادینه در سیستم اداری و سیاسی افغانستان بسیار گفته شده است اما متاسفانه جامعه­ی ادبی، نویسندگان و روزنامه نگاران افغانستان هم در بسیاری موارد به عارضه­ی قومگرایی آلوده­اند. این دست کم تجربه و برداشت من از سال­ها مراوده و دوستی با انبوهی از نویسندگان، شعرا و فعالان اجتماعی و سیاسی افغانستانی از اقوام مختلف است. تا جایی که من می­دانم هیچ نهاد یا انجمن ادبی فراگیر که مورد تایید اقوام مختلف افغانستان باشد در درون یا بیرون کشور وجود ندارد. حتما جریاناتی هستند که چنین ادعایی دارند اما ادعای آنان مورد تایید اکثریت اقوام افغانستان نیست.

شاید یکی از دلایل سوزاندن فرصتها برای ایجاد یک کانون فراگیر و حتا بی­اعتنایی برخی از اهالی قلم به ایجاد هر انجمنی و اصرار در تکروی با استفاده از شبکه­های مجازی برای معرفی آثار خود باشد. تعریف و تمجیدهای بعضا مخرب دوستان و آشنایان ممکن است تمایل به شناخته و تحسین شدن نویسنده را ارضا کند اما سنگی بزرگ در مسیر اعتلای فرهنگی است که لازمه­اش ایجاد نهادهای ادبی و فرهنگی مستقل و استخواندار است. استفاده از شبکه­های مجازی الزاما در تضاد با تلاش برای ایجاد محافل ادبی حقیقی نیست اما بدون تلاش سازمان یافته­ی فرهنگی از بازدهی آن کاسته خواهد شد.

در سا­ل­های اخیر بسیاری از نویسندگان و شعرای افغانستان از کشور خارج شده­اند. این در حالی اتفاق افتاده که فضای جامعه­ی افغانستان برای تولید و توزیع کارهای فرهنگی و ادبی در مقایسه با کشورهای همسایه بسیار مناسب بوده، اگرچه بدون مشکل نبوده است. بسیاری از اهالی قلم می­توانسته‌اند در افغانستان بمانند و به کارهای فرهنگی و ادبی خود ادامه بدهند اما انتخاب کرده­اند از کشور خارج شوند. وقتی موضوع را به حق فرد برای جلای وطن محدود کنیم طبعا نمی­توان به هیچ فردی در زمینه­ی اقامت یا عدم اقامت در یک کشور ایراد گرفت. فرد مجاز است محل زندگی و سایر امور شخصی خود را با تشخیص خود انتخاب کند. اما اگر به مقوله­ی ادبیات به مفهوم یک کل یا خانواده ببیندیشیم فرار و یا خروج جمع فرهیختگان به سود هیچ کشوری نیست.

همان طور که در بالا گفتیم مسئولیت عمده­ی همه­ی نابسامانی­ها در افغانستان به عهده­ی سیاستمداران و سیاست بازان است. با این وجود از عناصر فرهنگی و ادبی جامعه انتظار می­رود همیشه تسلیم شرایط موجود نشوند و در حد توان در برابر نابسامانی­ها مقاومت و مبارزه کنند. مهاجرت عناصر فرهیخته از یک جامعه­ی باثبات لطمه جدی به فرهنگ وارد نمی­کند. اما در جامعه­ای که ثبات سیاسی، اقتصادی، امنیتی ندارد جایگزینی عناصر فرهنگی آسان نیست. جریانی مثل طالبان بعید است با فرار عناصر فرهیخته از کشور مشکلی داشته باشد. تساهل طالبان در روزهای اولیه­ی سقوط کابل نسبت به فرار عناصر فرهنگی هم این ادعا را تایید می­کند. در عرض چند روز دهها هزار نفر از افرادی که ممکن بود مانعی در راه برقراری و ثبات حاکمیت طالبانی به وجود بیاورند از کشور فرار کردند. بگذریم که بسیاری از این افراد رابطه­ای با فرهنگ و ادبیات و سیاست نداشتند و هیچ مشکلی در راه استقرار هیچ حکومتی به حساب نمی­آیند.

یک مشکل دیگر بسیاری از افراد و انجمن­های فرهنگی افغانستان اعتماد بیش از حد آنها به امریکا و هم­پیمانانش بود که حامیان ٰدولت افغانستان هم بودند. سقوط حکومت طالبان در بیست سال پیش به آسانی میسر شد، روشنفکران جامعه به دنبال تحولات مثبت سال­های اولیه گرفتار خوشبینی مفرط شدند و خطر بازگشت ارتجاع را در محاسبات خود منظور نکردند. کمک­های کشورهای غربی نوعی حس بی نیازی نسبت به همسایگان در مردم و به ویژه در میان بخش تحصیل­کرده به وجود آورد. اگرچه جامعه مدنی در افغانستان فعال بود و در مواردی عملکرد قوی داشت اما کمتر کسی به فکر تولید اندیشه برای روز مبادای خروج خارجی­ها از کشور بود. اگر بخواهیم منصفانه ببینیم به هر حال حضور و توجه کشورهای غربی نسبت به افغانستان زمینه­های مساعدی هم برای پیشرفت­های فرهنگی ایجاد کرده بود اما خطر حاکمیت ارتجاع همواره در این بیست سال وجود داشته است.

اگر به طور خاص به مناسبات جریانات فرهنگی افغانستان با ایرانیان توجه کنیم باید به نقش سیاست­های غیرانسانی و تبعیض آلود جمهوری اسلامی ایران نسبت به مهاجران افغان در بی­اعتمادی فرهنگیان افغانستان نسبت به همتایان ایرانی­شان هم اشاره­ای داشته باشیم. اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی عمدتا در تضاد با منافع ملی ایرانیان تعریف شده است. در سی سال گذشته رژیم ایران تلاش کرده برای انحراف افکار عمومی شهروندان ایران، مهاجرین را به عنوان عامل اصلی مشکلات اقتصادی و بیکاری در کشور معرفی کند. با این حساب نگاه حاکمیت به افغانستان و افغانستانی­ها و به ویژه مهاجرین و پناهجویان منفی و غیرعادلانه بوده است. تا جایی که با وجود سیاست­های مخرب پاکستان و دخالت آشکار این کشور در امور داخلی افغانستان، پناهجویان افغانستانی در پاکستان در بسیاری زمینه­ها امتیازات بیشتری از مهاجرین در ایران داشته­اند و احساس امنیت بیشتری می­کرده­اند. سردمداران جمهوری اسلامی به جای شرمساری از رفتارهای غیرانسانی خود نسبت به مردم افغانستان حالا پشتیبان رژیم طالبان شده اند.

آمریکا و متحدانش مردم افغانستان را در سخت­ترین شرایط تنها گذاشتند. تضمین امنیت شهروندان آمریکا از سوی طالبان کافی بود تا امریکایی­ها دست دوستی به سوی دشمنان مردم افغانستان دراز کنند. فاجعه­ی حاکمیت دوباره طالبان در افغانستان برای مردم این کشور پیامدهای سختی خواهد داشت. درس بزرگی که مخالفین حکومت ایران می­توانند از عملکرد آمریکا و هم پیمانانش درافغانستان بگیرند این است که برای تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران با کارت آمریکا یا هیچ قدرت خارجی دیگری بازی نکنند. بخشی از مخالفان جمهوری اسلامی سال­هاست تلاش دارند آمریکایی­ها را متقاعد به دخالت نظامی در ایران کنند. برای این جماعت باید روشن شده باشد که اتکا به نیروی خارجی، چه آمریکا، چه روسیه و چین می تواند عواقب وخیمی برای کشور داشته باشد. روسیه و چین در تمام سال­های پس از انقلاب نشان داده­اند که یاور رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی و دشمن مردم ایرانند. آنها از آزادی اندیشه در هر جایی که باشد بیم دارند.

طبعا مسئولیت فضای قومگرایانه در کشور هم در وهله­ی اول بر عهده ی رهبران پشتون است که در دویست و پنجاه سال اخیر تقریبا در همه حال و در همین بیست و پنج سال اخیر هم،  قدرت سیاسی در افغانستان را در قبضه­ی خود داشته­اند. همین تلاش حیرت انگیز سران پشتون که راضی نمی­شوند بزرگترین اقلیت قومی افغانستان نامیده شوند و اصرار دارند خود را به عنوان نماینده­ی اکثریت مردم افغانستان به باشندگان افغانستان و جهان پیرامون تحمیل کنند ریشه­ی بسیاری از مشکلات و مناسبات ناعادلانه در افغانستان بوده و هست. فاجعه­بار است که در قرن بیست و یکم طالبان زمین و خانه ی هزاره­ها را از آنها می­گیرند و آنها را مجبور به مهاجرت می­کنند. متاسفانه کرزی و غنی هم آن قدر به قوم پرستی آلوده بودند که در نهایت حاکمیت طالبان را به یک حکومت دموکراتیک که نماینده­ی همه­ی مردم و اقلیت­های افغانستان باشد ترجیح دادند.

به نظر می آید در کوتاه مدت راه آسانی برای رهایی از شر طالبان وجود نداشته باشد. اما اهالی قلم هرگز تسلیم اجبار و فشار نخواهند شد. جامعه روشنفکری ایران نمی­تواند نسبت به ستمی که بر روشنفکران و فرهیختگان افغانستان اعمال می­شود بی تفاوت بماند. روشنفکر اصولا به مرزهای زبانی، نژادی، قومی و جغرافیایی بی­اعتناست. ایرانیان می­توانند سهمی به مراتب بیش از آن چه تا کنون داشته­اند در مسیر رهایی مردم افغانستان بر عهده بگیرند. حمایت گسترده­ی مردم و جامعه­ی روشنفکری ایران از مردم کشور همسایه­شان در روزهای یورش طالبان در طول چهل سال گذشته بی­نظیر بود. این می­تواند آغاز خوبی برای دوستی و همیاری میان مردم دو کشوربا انبوه مشترکات فرهنگی، تاریخی و زبانی باشد. حمایت رژیم جمهوری اسلامی از طالبان جایی برای تردید در پشتیبانی از مردم افغانستان برای مخالفین جمهوری اسلامی باقی نمی­گذارد. اما پشتیبانی فرهنگیان کشورهای دیگر از اهالی فرهنگ و اندیشه در افغانستان زمانی بالاترین بازدهی را خواهد داشت که محافل و کانون­های فرهنگی فراگیر در افغانستان پا گرفته باشند.