انتظار “پاسخهایی مشخص و روشن” به شش پرسش پیش کشیده را دارید که ضمناً کوتاه هم باشند. این پاسخ خواهی هراندازه هم درست، اما وجود نوعی از “حقانیت” پنداری مطلق جمهوریخواهی در این پرسشها را نفی نمیکند. لذا پیش از پرداختن به خود سئوالات، نیاز است تاملی بر تاریخچه رویکرد اتحاد جمهوریخواهی در طول سه دهه گذشته و نیز رابطهاش با دمکراسی خواهی صورت گیرد تا بتوان از این پندار سیاسی که “جمهوریخواهی” گویا اکسیر است و همه چیز، قسماً افسون زدایی کرد! نکتهای که، برای سیاست اتحادها اهمیت عملی دارد.
* * *
هر چه انقلاب 57 به روز فرجامین 22 بهمن نزدیکتر شد، در افکار عمومی این رویکرد که ساختار جمهوری جای سلطنت باشد بیشتر جا افتاد. ملت تمام قد پشت این ایستاد که شاه برود و جایش جمهوری بیاید. حتی خمینی تهی از باور به جمهوریت نیز، در نوفل لوشاتو بر جمهوری بودن حکومت آینده تصریح کرد و گفت: چیزی باشد مثل همین فرانسه!
سلطنت برافتاد و جمهوری جانشین آن شد اما با رهبری “امام” و به زودی نیز زیر ضربات مهمیز قانون اساسی مبتنی بر ولایت فقیه. “جمهوری” هنوز پا نگرفته، سریعاً در مسیر پوک شدگی افتاد و تیغ تصفیه و حذف سیاسی و فیزیکی، طی روندی چند ساله به روبیدن هر آن چیزی برخاست که در خود نشانی از جمهوریت داشت. مدافعان واقعی جمهوری، یکی از پی دیگری سرکوب و درو شدند.
بدینسان، “جمهوری” در جمهوری اسلامی که از آغازش هم مغلوب بود، نه فقط جنبه مغلوبیت بیشتر به خود گرفت که با به رو به مرگ گذاشتن و طرد یک بیک ملزومات جمهوری از پیکره آن، این واقعیت را عیانتر کرد که جمهوری در ولایت، نقابی بیش نیست. این حکومت در اساس، بازتولید سلطنت استبدادی تحت زعامت ولی فقیه به شیوه ولایت مطلقه بود و هست.
از نیمه دهه شصت بود که رویکرد جمهوریخواهی چونان بدیل جمهوری اسلامی جایگاه نوینی میان مخالفان رژیم پیدا کرد که در واقع، نوعی از ابراز موجودیت اپوزیسیونالی در قبال رژیم مستقر ضمن مرزبندی همزمان با بازگشت سلطنت پیشین بود. این جمهوریخواهی، به این تز که جمهوری اسلامی طی استحالهای از درون خود بدل به جمهوری شود کمترین اعتماد نداشت. ایستاده در برابر نظام بود و با خصوصیتی مطلقاً برون سیستمی . به دیگر سخن، جمهوریخواهی این دوره نامی برای دمکراسیخواهی بود که در وجه ساختاری بر شکل جمهوری تاکید داشت.
در دهساله دوم پسا انقلاب اما، تحولات گفتمانی پیرامون چند و چون دمکراسی تمرکز یافت و نسبت بین دمکراسی و جمهوری با اولویت قائل شدن به دمکراسی رقم خورد. طی این دهه:
– در طیف سلطنت، جریان “مشروطه خواهی لیبرال” سربرآورد و این مولفه با فاصله گرفتن از شاه اللهیها، پادشاهیخواهیاش را با دمکراسی و حق انتخاب ملت گره زد.
– در جریان اسلام حکومتی، با تکوین “نواندیشی دینی” پدیده اصلاح طلب حکومتی زاده شد و با شکل گیری آن، ایده تفوق “انتخاب” بر “انتصاب” روآمد و در آن از لزوم “دمکراسی دینی” و مشی تقویت وجه “جمهوری” در نظام حاکم سخن رفت. اینان بر “ولایت مشروط” متمرکز شدند.
– طیف تاریخاً متعلق به جبهه ملی نیز از میان دو شناسه تاریخی خود یعنی ملیگرایی و دمکراسیخواهی بیشتر در عنصر دوم جلوه کرد و سیاستورزیاش را بر کانون جمهوریخواهی گذاشت.
– در طیف چپ اما، درک از دمکراتیسم در شکلی گسترده و دینامیک، رو به ژرفا و نهادینهشدگی داشت. پیش این طیف مشهور به دفاع از عدالتخواهی، تاکید بر آزادی و دمکراسی چه بلحاظ برنامهای و چه در سیاست و اتحادهای سیاسی، جایگاهی محوری یافت.
با اینهمه، باید توجه داشت که دمکراسی جز در اسلامیها، پیش آن سه دیگر تفسیر و تعبیرش را در سکولاریسم نشان میداد و همین هم میان اینان با اسلامگراها مرزکشی می کرد.
در پی موج “اصلاح طلبی” خرداد 76 در جمهوری اسلامی، تفکر “اصلاح طلبی حکومتی” با التقاط های فکری که در خویش داشت رو به تعرض و نفوذ گفتمانی و عملی در سپهر سیاسی کشور گذاشت و حتی توانست به درجاتی مهر و نشان خود را بر بخشهایی از آن سه طیف دیگر بکوبد. از پیامدهای این نفوذ، قسماً مسخشدگی جمهوریت بود در گفتمان و جمهوری در سیاست، و اینجا و آنجا تقلیل یافتگی جمهوری به نوعی از امید متوهمانه به جمهوریشدن جمهوری اسلامی.
اثرات گفتمانی این برآمد اصلاح طلبانه، حتی آن زمان هم که شکست سیاسی “اصلاح طلبی جمهوری اسلامی” آشکار شد، ادامه داشت. یک نمونه برجسته آن در “اتحاد جمهوریخواهان ایران” نمود پیدا کرد که اینجا و صرفاً هم برای نشان دادن اغتشاشاتی در ایده جمهوریخواهی، اشاراتی درسآموز به آن میکنم بی آنکه لزوماً قصد نقد و بررسی کارنامه آن را داشته باشم.
این اتحاد که آن را می توان محصول سیاسی هنوز هم نه به اندازه کافی پخته تحولات گفتمانی بیست و پنج ساله پسا انقلاب در طیف گستردهای از جمهوریخواهان سکولار با گذشتههایی ناهمگون دانست، در همان بدو تاسیس خود در برلین که همایش برای اعلام همگرایی نوین بود، دچار شکاف شد! طوری که با بروز اولین نشانههای دو مشی سیاسی متفاوت در آن و هر دو زیر پرچم همین جمهوری خواهی، عملاً دو برداشت متنافر از علت وجودی برآمد سیاسی جمهوریخواهی به نمایش درآمد که البته تا تفکیک صریح از همدیگر چند سالی وقت برد.
یکی از این دو، عملا هم به عنوان شاخه برونمرزی اصلاح طلبان حکومتی عمده تاکتیک خود را تقویت “جمهوری” در درون جمهوری اسلامی قرار داد، خواستار تغییراتی در قانون اساسی شد و لذا جمهوری خواهیاش بیشتر در تقابل با سلطنت تعین پذیرفت تا مخالفت با حکومت اسلامی. این جناح، تکوین و صراحت بعدی خود را کمابیش در سیاست “تغییر رفتار رهبری” نشان داد.
برداشت دیگر اما، جمهوری خواهی را پیش از هر چیز در نفی جمهوری اسلامی تعریف میکرد، خودش را رقیب سیاسی اصلاح طلبان میشناخت و ضمن در نظر گرفتن اختلافات واقعی درون نظام، بر مفید بودن تاکتیک مانوور میان شکاف “جمهوری” و ولایت نقطه تاکید میگذاشت. این تلقی از جمهوریخواهی، خواهان تغییر قانون اساسی نظام بمنظور برقراری جمهوری سکولار دمکرات بود.
این دو خط مخالف علیرغم تلاشهایی هم که طیف میانه در جلوگیری از انشعاب در “اتحاد” داشت، نهایتاً به جدایی رسید و از جمع بزرگ گرد آمده در سال 1383 چیز چندانی برجای نماند.
اتحاد جمهوریخواهان ایران، علیرغم تاکیداتی که بیانیه تاسیسی آن بر سکولاریسم داشت، در انتخاب نام خود اما از آوردن پسوند سکولار احتراز جست. نامگذاری این چنینی، در عمل بیشتر به سیاست نظر داشت تا هدف استراتژیک و دستکم این بود که گرایش غالب آن خوب میدانسته که معرفی خود با نام سکولاریسم نمیتواند خوانایی زیادی با مشی نزدیک شدن به اصلاح طلبان اسلامی داشته باشد!
به موازات همین حرکت و همزمان با آن، تلاش دیگری نیز در راستای متحد شدن جمهوریخواهان در همایش پاریس زیر نام جمهوریخواهان لائیک – دمکرات شکل گرفت که در نام خود بر سکولار بودن خود تاکید داشت. حسن کار این یکی جمهوریخواهی به آن بود که موضع اپوزیسیونی شفافی در برابر جمهوری اسلامی از خود عرضه میکرد، ایرادش ولی به اینکه تنها حتی بیشتر از اولی تمایل به ورود در امور برنامهای داشت – که برای یک اتحاد سیاسی جایز نیست- بلکه نتوانست گامی جدی در سیاستورزی بردارد. لذا آن نیز متاسفانه و عملا تحلیل رفت و جز نام چیزی از خود باقی نگذاشت.
از آنچه آوردم نتیجه بگیرم که: جمهوریخواهی واقعی عموماً و در ایران امروز مشخصاً، در سکولار دمکرات بودنش است که میتواند یگانه با خود جلوه کند. در شرایط حاکمیت ولایت با آن پسوند دروغین “جمهوری” که بر خود دارد، در واقع قبل از همه لازم است از خود جمهوری خواهی افسون زدایی شود تا جمهوریخواهی نه تنها در هدف بلکه در مشی تحقق هدف نیز در پیوند ناگسستنی با سکولاریسم قرار گیرد. یعنی، در مقام آلترناتیو نظام مبتنی بر دین و بری از توهم به اصلاح جمهوری اسلامی.
اصلاح طلبان جمهوری اسلامی می توانند و باید هم ائتلاف خود را شکل دهند، زیرا که هم لازم است و هم مفید. آنها واقعیتیاند از سپهر سیاسی ایران و با ویژگی مرزبندی با جمهوریخواهی سکولار دمکرات و بند نافشان متصل به حکومت دینی. اگر جمهوری خواهی سکولار دمکرات در جمهوری خواهی میگنجد هر مدعی جمهوریخواهی ولی نه که الزاماً سکولار دمکرات. جمهوریخواهی واقعی، مشروط به داشتن مشخصه سکولاریستی است که در آن صراحت داشته باشد. وگرنه، می تواند در راستای مسخ جمهوریت عمل کند و به سود حکومت ولایی تمام شود.
پرسش اصلی اما آنجایی رو میآید که اگر منظور از جمهوریخواهی گردآوردن همه امکانات ملی در مبارزه با جمهوری اسلامی برای تحول یابی است، چرا نباید بجای اسم واسطه از خود واقعیت کمک گرفت که همان دمکراسیخواهی است؟ وقتی مبارزه سیاسی با حکومت ولایی مبارزهای است ملی، پس جادارد گستردهترین طیف نیز در ترکیب آن جا بگیرد. یعنی، از ناراضیان مستعد کنده شدن از حکومت در سمت دمکراسی تا مشروطه طلبانی که بخواهند بر حق انتخاب مداوم ملت تصریح ورزند.
طیف گسترده ملی، زیر مقوله دمکراسی و با درک نسبی و متنوع از آنست که می تواند جمع آید تا دمکراسی، با تحقق یابی در ایران بتواند جایگزین جمهوری اسلامی شود. تجمعی که، بر موازین اصلی دمکراسی استوار باشد و جمهوریخواهان سازمانگر اصلی این رویکرد شوند و ثقل اصلی درون آن را متعلق به خود کنند. برای این گزینه سیاسی ملی ناگزیر، هنوز هم دیر نیست ولی شرط مقدم تحقق آن افسون زدایی از جمهوریخواهی و چیرهشدن سعه صدر ملی بر سکتاریسم است. من با یک چنین دیدی به سئوالات شما میپردازم.
* * *
یک- آیا برای اینکه تحولات آینده ایران به نتیجه مشخصی برسد طیف گسترده جمهوری خواهان نیاز به ثقل مشترکی به صورت یک جبهه فراگیر دارند یا وضعیت کنونی هم میتواند نتیجه را تأمین کند و «نرسیدن به نتیجه مطلوب» را در جایی غیر از نداشتن جبهه و ثقل مشترک باید جستجو کرد؟
ثقل مشترک جمهوری خواهی در کجا؟ روشن کردن خود این “کجا”، کلیدی تر از ایجاد چنین “ثقل”ی است! از دید من، ثقل جمهوریخواهی، در اتحاد فراگیر دمکراسی خواهی مطرح است و ثقل آن نیز در معنای جمهوریخواهی سکولار دمکرات که هم دربرگیرنده آتئیستهاست و هم دینباوران.
در رابطه با سیاست برای رسیدن به “جبهه فراگیر”، میان جمهوریخواهان ما با دو پاسخ عمومی مواجهیم: اتحاد حول جمهوریخواهی چونان بدیل جمهوریاسلامی؛ و اتحاد ملی برای دمکراسیخواهی که جمهوری خواهی سکولار دمکرات، بخش تعیین کننده آن. من در این دومی میگنجم و معتقد به دو حلقه و دایره تودرتو در زمینه اتحادها هستم. دایره بزرگتر در آن، خود اتحاد برای دمکراسی و درون آن دایره، تقل گونه جمهوریخواهی سکولار دمکرات.
تلاش جمهوریخواه سکولار دمکرات باید همزمان متوجه هر دو اینها باشد. یعنی، خود را نه در دایره بزرگ حل کند و نه که در دایره جمهوریخواهی قفل شود. به این معنی، تلاش برای تولید دایره بزرگتر را موکول به تولید ثقل دایره جمهوریخواهی سکولار دمکرات نکند و نیز در کوشش برای ایجاد و قوام دایره بزرگ، یک آن هم از تولید ثقل جمهوریخواهی سکولار دمکرات بازنماند. پس، همزمان هم برای تولید وسیعترین اتحاد ملی ممکن و هم اتحاد جمهوریخواهان سکولار دمکرات. تولید ثقل جمهوریخواهی سکولار دمکرات را میتوان هم در خدمت ایجاد اتحاد دمکراسیخواهی دانست و هم برای متضمن مقصود کردن آن.
خلاصه کنم که در رابطه با جبهه دمکراسیخواهی ما را به حداکثر انعطاف برای جذب هر مخالف و منتقد به آن نیاز است، مرتبط با جبهه جمهوریخواهی ولی پایبند ماندن بر سکولاریسم هم در هدف و هم در سیاست جاری. جبههای فقط متشکل از جمهوریخواهان سکولار دمکرات و نه مرددین در سکولاریسم.
دو-اگر وجود یک جبهه فراگیر را ضروری میدانید نقش تشکلها به صورت حقوقی، و افراد به شکل حقیقی را در این همگرایی جبههای چگونه می بینید؟
همان کنگره ملی که قبلا در همین سایت پیرامون آن نوشتهام. در آن، حضور شخصیت های منفرد پذیرفته باشد، اساس اما بر تحزب قرار گیرد و مولفههای اصلی کنگره را تشکلهای سیاسی تشکیل دهد. کنگره ملی، مناسبترین ظرف برای هماهنگی و ائتلاف و اتحاد وسیع در ایران است و تشکیل آن دیر یا زود هم که داشته باشد ولی سوخت و سوز ندارد. نه وسعت تنوع در اپوزیسیون جمهوری اسلامی را میتوان نادیده گرفت و نه به این راحتی واقعیتهای بیاعتمادی و کم اعتمادیهای به ارث رسیده از گذشته از میان برخاستنیاند. جبران عوارض آن انقلاب ویرانگر اعتماد ملی در ایران، همانا اعتمادآفرینی جمعی حین کار جمعی است. هیچ فردی با هر عنوان و گذشته و هر “اعتبار”ی هم که برای خود قائل باشد، نه خواهد توانست و نه که اصلاً به مصلحت دمکراسی در ایران است تا خود را محوری برای جمع کردن بقیه حول خود بپندارد! هیچ جریان و فرد دمکراسیخواه نباید حذف بشود.
بر این حقیقت باید پای فشرد که هر اندازه هم نیاز مبرم ایران امروز “همه با هم” است، بهمان اندازه اما و مبتنی بر تجربه بسیار گزنده انقلاب 57، حساسیت بسیار بالایی در فضای سیاسی کشور نسبت به “همه با من” وجود دارد. فقط در کنگره ملی با ضوابط دمکراتیک است که مولفههای سیاسی با هر حد از پایگاه اجتماعی و سیاسی میتوانند شرکت کننده آن باشند. امر کسب هژمونی میان نیروها را باید روندی طبیعی دانست و به جد کوشید که از مسیر دمکراسی بگذرد تا در آن، سهم واقعی هر جریان در میدان واقعیت سیاسی تعین پذیرد و مورد پذیرش دیگریها قرار گیرد. تحمیل رهبری از پیش بر یک جمع، عین متفرق کردن آنست. تجارب تلخ خودداشته خود را دستکم نگیریم!
سه- موانع شکل گیری این جبهه فراگیر چیست؟ تجارب تاکنونی تلاش برای همگرایی جمهوری خواهان را چگونه ارزیابی می کنید؟
مانع سیاسی عمده قبل از همه عدم تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی است! بر سر اهداف دور می توان به تفاهمات و توافقهایی رسید و اختلافات برنامهای را هم می توان فهمید و پذیرفت، ولی جبهه سیاسی با رنگارنگی مولفههایش، نه بر سر کلیات که مشخصاً حول اهداف متعین و از آن مهمتر سیاست مشخص و چگونگی رسیدن به آنست که باید شکل بگیرد. یعنی در آنجایی که، نیروها به ضرورت هم افزایی توانهای خود میرسند و جبهه را پی میریزند. این، یک درس و تجربه گرانقدری برای ما ایرانیان بوده و هست که اتحاد را باید بر وجه ایجابی استوار کرد و نه سلبی. اما در مبارزه سیاسی بدون تعیین موضع روشن نسبت به قدرت موجود و کم و کیف آن از هیچ جدیتی نمی توان سخن گفت.
در باور من، یکی از آفات و موانع عدم تشکیل جبهه همین مبهم گذاشتن نسبت روشن بین اثبات و سلب است. یک جمع وقتی جبهه میشود که نیرو و به ویژه رهبری آن، هم بداند چه چیزی را نمیخواهد و چرا نمیخواهد و هم اینکه چه می خواهد و بخاطر چه و با کدامین اولویتبندیها. بعد روشن کردن هدف ایجابی و سلبی هم، طبعاً نوبت به مشی سیاسی میرسد که بسی مهم است. از یاد نباید داشت که چگونگی تحقق هدف، در هنگامه عمل بسی بیشتر نیروزاست تا باور به خود هدف! ما فدائی تبارها این را خیلی خوب میتوانیم از تاریخ خویش بیرون بکشیم!
این تز که تاکید بر اشتراک در برخورد مشخص سیاسی، آبستن تجزیه نیروست بسیار گمراه کننده است. اتفاقاً همین نامشخص گذاشتنهاست که دیر یا زود تجزیه در پی میآورد و برعکس، این مشخص کردن هدف و راه است که منجر به فشردگی صفوف عمل میشود. عدم برخورد مشخص، یعنی عدم انجام کار! برای کار نکردن هم اصلاً چه نیاز به تشکیل جبهه؟! تاسیس جبهه، برای پیشبرد پروژه است.
در مورد تجارب تاکنونی برای همگرایی جمهوریخواهان هم که بگمانم تا حد لزوم در مقدمه سخن گفتهام. جبهه سیاسی با هدف ملموس، سیاست مشخص و ضوابط منعطف شکل گرفتنی است. مثلاً نمی توان از آنانی که باورمند اصلاح جمهوری اسلامی هستند با آنانی که بر گذار از آن تاکید دارند، جبهه جمهوری خواهی ساخت. جبهه جمهوریخواهی حتماً باید استوار بر سکولاریسم در هدف و روش سیاسی باشد. این دو فقط در وجود جبهات سیاسی متفاوت است که میتوانند و باید هم بر پایه اشتراکات نه چندان اندک وارد اتحاد با هم شوند، بیشتر از آن اما نه.
چهار- پیشنهاد شما برای عبور از این موانع (و اتحاد عمل و نه الزاما وحدت) جمهوری خواهان چیست؟
اصل موضوع در این رابطه پیش از همه، دقیقاً همانی است که در خود پرسش توی پارانتز آمده است: “اتحاد عمل و نه الزاماً وحدت”! فهم و برقراری نسبت بین این دو، از ظرایف کار در مواجهه با امر همگراییها و اتحادهاست. کار بر پایه فوروم، اتحاد عمل موضعی، اتحاد پایدار جبههای و بلاخره وحدت برنامهای، هر کدام سطحی متفاوت از کار مشترکاند که باید مرز بین آنها را دقیقاً رعایت کرد. نه ارادهگرایانه میتوان از اتحاد موضعی به اتحاد پایدار پرید و نه مجازیم که بر یک اتحاد سیاسی شکلگرفته، عناصر برنامهای سوار کرده و آن را بطور دلخواسته تا سطح وحدت برنامهای بجهانیم. کم هم نیستند موارد خطا در این زمینه که شکست خورده در آنها هستیم و تکرارشان ناکامی بیشتر.
اتحاد عمل، که بر سر هر موضوع موضعی می تواند صورت گیرد، بجای خود بسیار لازم و مفید است و نیز آستانهای برای اتحاد پایدار، اما خود آن نیست و نمیتواند هم باشد. موضوع مطرح برای ما، اتحاد پایدار میان جمهوریخواهان سکولار دمکرات است که به تاکیدی چندباره باید متکی بر دو هدف پرنسیپال باشد. اثباتی آن: جمهوری سکولار دمکرات؛ و وجه نفی آن: گذر از جمهوری اسلامی.
اتحاد برای جبهه، با شفافسازی سیاسی آغاز میشود و از صراحت در نوع سیاست میگذرد. این اتحادجویی اگر پاسخگوی اقتضای صحنه افتد و رفتارش هم دمکراتیک باشد، مسلماً خواهد توانست طی زمان بقیه هم هدفهای خود را نیز همراه با خود بیابد. زمینه اکنون هم برای انواع اتحاد عملها فراهم است و هم که برای اتحاد جبههای. شرایط جهت اتحاد جمهوریخواهی بر پایه یک مانیفست روشن و پراتیک واقعاً ناظر بر آن واقعاً مساعد است؛ همانگونه که برای جبهه دمکراسیخواهی نیز. اولی را از طریق پیوندهای سیاسی و پراتیکی موجود باید بسط و ارتقاء داد و دومی را با ابراز شهامت برای اعلام آمادگی در ورود به اتحادی ملی.
موانع، بیشتر در ذهن خود اپوزیسیون است تا درعینیت! جامعه چه چیزی باید بیشتر از خیزش آبان 98 و برآمد اعتراضی در پی فاجعه جنایت توام بادروغ هواپیمای مسافربری کند تا اپوزیسیون بفهمد که شرایط عینی فراهم است و تنها اوست غایب صحنه؟! ما بیشتر از همه، به اتخاذ تصمیم و انتخاب قاطع در میان خود نیاز داریم!
پنج- اهداف، راهبرد، تاکتیکها و شعار (یا شعارهای) این مرحله را چه می دانید؟
هدف سیاسی: استقرار جمهوری سکولار دمکرات؛ راهبرد: گذر از جمهوری اسلامی به دمکراسی با راهبرد انتخابات آزاد برای تغییر قانون اساسی؛ و تاکتیک محوری: بسیج اجتماعی همه تبعیض ستیزان جامعه علیه نظام تبعیض بنیاد در ترکیبی از خیابان و اعتصاب. شعار بسیج کننده نیز: لغو ولایت فقیه.
شش- نحوه ارتباط و تعامل جمهوریخواهان با دیگر نیروها و رویکردها در داخل و خارج از کشور می بایست چگونه باشد؟
صحنه مبارزات میدانی، درونمرز است؛ افق گشایی و مدیریت روند گذار اما با هر دو درونمرز و برونمرز و در ترکیب آنها با هم. در همان پاسخ اول گفتم که چتر ملی را دمکراسیخواهی می دانم؛ جمهوریخواهی، بخشی است از آن و البته بخش تعیین کنندهاش. هر جمهوریخواهی، دمکرات نیست ولی هر پذیرنده دمکراسی ولو که به میزانی، ناگزیر از عمل به جمهوریت است. جمهوریت همچون مبنا، بر خود جمهوری چونان فرم مناسب حکومتی، تقدم دارد.
در پایان ترجیح میدهم پاسخ به این پرسش آخر شما و کل این سئوال و جوابها را با این گزاره پایان ببرم که: یک جمهوریخواه موفق در انجام وظیفه خود، آنی است که وسیع بنگرد، ملی بیندیشد و از خود درآید تا بتواند جای شایسته خویش در اتحاد ملی را به دست آورد.