نکته ای پیشاپیش
ایران در آستانه تغییر کلان قرار دارد و این “پرونده” از نشریه / سایت “میهن”، بیش از هر شماره دیگرش و به درستی نیز، خواسته است که اندیشه سیاسی در ایران بر زمین سیاست روز بنشیند. من هم سخن در این زمینه را با برخورد مشخص به پرسش های معین مطروحه آغاز کرده و آن را با تاکید بر راهکارها به پایان می برم. با این همه، اینجا نیز مقدم بر واکاوی در سیاست، ناگزیر از اشاره به یک معضل “فرهنگی” هستیم که هنوز هم به درجاتی دامنگیر اپوزیسیون جمهوری اسلامی است. گرچه، خود این مشکل نیز باز از سیاست می آید، با سیاست پیوند می یابد و در سیاست چاره می پذیرد.
بیم از اتحاد!
کم نمی شنویم که ایرانیان در رابطه با کار جمعی مشکل فرهنگی دارند یا اهل اتحاد نیستند! نمودها در جهت تایید و تصدیق این گزاره اندک نیستند که از بارزترین های آنها یکی شان همین وضعیت تفرقه جانکاه در اپوزیسیون جمهوری اسلامی. اما همین تلخ وش را تعبیر کردن تا حد روانشناسی پایدار ملی، خود نوعی از ذات پنداری است و نه تنها خطا که رویکردی خطرناک است؛ چون توجیه پراکندگی موجود در پی دارد و به سود بقاء و تداوم این وضع تمام می شود. از یاد نباید داشت که مردم ایران همانی اند که در انقلاب 57 یکی از فشرده ترین صفوف اتحادهای سیاسی علیه دیکتاتوری را به نمایش گذاشتند؛ و ملتی که، در دفع تجاوز رژیم صدام، روح همبستگی ملی از خویش به تماشا نهاد. در جنبش سبز شعار “نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم” سر داد و نیز طی چندین برآمد معاصر دیگر با هم بودگی چشمگیر ملی از خویش به تصویر کشیده است.
هم محکوم شناختن مردم ایران به پراکندگی و هم گرفتار طلسم تفرقه پنداشتن اپوزیسیون جمهوری اسلامی، احکامی نادرست و زیانبارند. بدبینی ها و وسواس ها در زمینه اتحاد هر چند و هر اندازه هم که شوربختانه واقعیت هایی باشند محرز، هیچ ذاتی اما در بین نیست. فقط انکار نتوان و نباید کرد که در این چند دهه میان اپوزیسیون، نیروی گریز از همدیگر عمل کرده و حتی بر اثر استمرار، شکل نوعی از بیماری و عادت بدخیم به خود گرفته و بدل به ضد فرهنگ اتحاد در سپهر سیاسی کشور شده است. این اصلاً تصادفی نبوده و نیست که عمده تمایل در بیشترینه اپوزیسیون طی این چند دهه، بیشتر و پیشتر اصرار به تشخیص اختلافات فیمابین بوده است! یعنی، اول تعیین و ترسیم خطوط افتراق و فقط بعدش – تازه آنهم شاید- برشماری اشتراکات و تکیه بر مشترکات! کابوس هراس از خورده شدن “من” توسط “من” آن دیگری، مانعی جدی در شکل گیری و تقویت “ما” شده است و دردمندانه باید گفت که ضرورت هم افزایی نیرو در برابر جمهوری اسلامی، هنوز تا اندازه ای تحت الشعاع نگهبانی از هویت خودی.
منشاء این بیم؟
گریز از هم اما، عارضه است و نه علت؛ و بی اعتمادی ها، معمولاً پیامد ناگزیر شکست ها. ریشه این بدگمانی های دل آزار و در عمل فلج کننده درون صفوف اپوزیسیون جمهوری اسلامی را در چند و چون خود انقلاب بهمن می توان جست. آن طوفان دریایی سال 57، با هر دو بال اسلامگرایی و سکولارش به پرواز درآمد ولی در پایانه خود با لنگر انداختن اولی ها بر ساحل عافیت و غرق شدن دومی ها بود که در شوم فرجامی به گل نشست! انقلاب، مد دریایی بلند پرواز خود را با اتحاد ملی شگرف آغاز کرد اما در جزر تفرقه ای بس خونین رو به واپس رفتن نهاد.
پیروزمندانش در توهم فتح الفتوح بر طبل خود “همگی” زدند و بر همگان تاختند و شکست خوردگانش در گزیدگی و آسیب خوردگی، در ورطه تردید نسبت به هر دیگری افتاده و دچار بدگمانی حتی به کنار دستی های خود شدند! همان قانونمندی بیشترینه انقلابات فراگیر که چنین خلق و خوهایی در آنها، معمولاً باقی می مانند تا زمانه عزم همگانی برای جایگزینی تازه فرا برسد! اما آیا ما هم می باید تا آن زمان صبر پیشه کنیم؟ یا که نیازی به آن نیست هر آینه اگر از تجارب آگاهانه درس بر گیریم؟ مگر ما خود، عاملی از عوامل تغییر نیستیم؟ پس، می توان و باید هم!
شکست سکولارها در انقلاب بهمن ایران، از اعتماد به نفس برای ورود به اتحادها کاست و شوربختانه به این نیز ختم نیافت. در پی شوک اولیه دهه شصتی، بر آن حس اولیه باخت میان نیروهای سکولار، حس سرخوردگی های فاز به فاز در طیفی از جریانات اسلامی بعداً رانده شده از حکومت نیز افزوده شد، و سوء ظن متقابل میان سکولارها و اپوزیسیون تازه نیز باری مضاعف بر ضعف اعتمادها گردید. تبعات ضربه “همه با من” 1357 فقط به حذف فیزیکی مخالفان و منتقدان منویات خمینی از صحنه محدود نماند، بلکه این خنجر چنان اعماق جان اپوزیسیون را شخم زد و جریحه دار کرد که بارها خود را در شکل سکتاریسم، منزه طلبی و ترس از دامن آلودگی های پسارفتاری بعد انقلاب به رخ کشید. این بد هنجاری ها هنوز هم که هنوز است دست بردار نیستند. آری، تاخیر در “همه با هم” شدن ملی نیازین در برابر استبداد دینی را باید از قربانیان سحر ماندگار بختک “همه با من” چهل سال پیش دانست که باز سایه اش بر سر سیاست در ایران تا اندازه ای سنگینی دارد.
با اینهمه، جای خرسندی است که هر چه جلوتر می رویم اپوزیسیون از فضای بی اعتمادی و بویژه خصومت ورزی ها فاصله بیشتری می گیرد. پس، جا دارد که سمت عمومی حرکت اپوزیسیون را در بیرون آمدن آن از طلسم تکروی ها دانست، گرچه جان سختی هایش در این زمینه را نه که دستکم گرفتنی. بهر حال به کار بیشتری نیازمندیم.
نه 4 که 5 پرسش!
حال اگر بخواهم وارد سیاست کاربردی شوم باید بگویم که در سئوالات “میهن”، نه 4 سئوال بلکه 5 پرسش مطرح است: در واقع، پرسش مقدم با احتساب پیشگفتاری که بر بالای آنها آمده است! زیرا رای نهفته در مقدمه – و دایر بر ثانوی فرض شدن نوع تحلیل از وضعیت در امر اتحادها و ائتلاف ها – حتی از روی سهو هم که باشد چالش برانگیز تر از هر چیز دیگری است! این مضمون را، پرسشی مستقل و شماره یک باید تلقی کرد و در واقع، محوری ترین نکته در “پرونده” این شماره از میهن و مادر آن چهار مطروحه دیگر. از نظر من، “مسئله همگرایی و ائتلاف نیروهای سیاسی” اصلاً نمی تواند مستقل از “هر ارزیابی و تحلیل در باره شرایط کنونی جامعه و حکومت ایران” باشد و نیست هم. نوع همگرایی و ائتلاف، دقیقاً ناشی از نحوه تبیین خصوصیت ها و ظرفیت های قدرت مستقر است و رفتار موتلفین نیز، منتج از فهمی که از شرایط کنونی جامعه دارند و نوع نسبتی که با قدرت برقرار می کنند.
هم هدف و هم راه!
با تمرکز بر نکته مندرج در مقدمه، به نخستین این 5 پرسش می پردازم.
1) این در هر ائتلاف و اتحاد سیاسی، یک امر کلیدی و تعیین کننده است که چنین تجمعی مشخصاً علیه چه چیزی شکل می گیرد، به کدامین رویکرد و تدبیر مجهز می شود و جایگزین مد نظر آن چیست؟ هر گره خوردگی جدی و مسئولانه، می باید که هر سه اینها را همزمان پوشش دهد. ائتلاف و اتحاد کلی نداریم. زیرا تجمعات کلی اگر هم شکل بگیرند یا نمی پایند و یا ره به جایی نمی برند. در این نوع اتحادها معمولاً تناقضات مستمر فلج کننده مدام سر بر می آورند که بازتاب تفاوت نگاه ها و برداشت ها از وضع مشخص میان موتلفین آنهاست. این تناقضات، حرکت را ناگزیر به ترمز کشانده و تجمع را محکوم به وا رفتن می کنند و با بازتولید ناخواسته کشاکش های درونی، آنها را با تفرق روبرو می سازند. ائتلاف و اتحاد سیاسی، رویکردی است مشخص و متکی بر ارزیابی معین و مشترک از موضوع چالش و موقعیت آن. تجربه نشان می دهد که اتحادهای کدر اگر هم سرهمبندی شوند به بار نمی نشینند؛ زیرا سیاست، میدان چالش است و اتحاد سیاسی برای موثر افتادن، نیازمند چهره ای شفاف و نافذ.
موضوع مرکزی اتحادها و ائتلاف ها را کماکان و در اساس می باید که در نوع ارزیابی از نظام جمهوری اسلامی جست و نتیجتاً هم در نوع راهبرد مواجهه با آن. یعنی، صف آرایی ها مقدمتاً بر سر این ارزیابی پی گرفته شدنی است که آیا نظام می تواند با انبساط در خود به اصطلاح دمکراتیزاه شود یا نه؟ آیا می توان آن را در راستای دمکراسی و سکولاریسم اصلاح کرد و یا که چاره ای جز تغییر و تعویض آن نیست؟ گفتن اینکه بین اصلاح قدرت یا تغییر قدرت مرزی وجود ندارد و لذا نباید خود را درگیر مجهولات کرد، چیزی نیست مگر گریز از برخورد مشخص با قدرت سیاسی مستقر. قدرت، مسئله مرکزی در سیاست است و نمی توان در آن واحد هم آن را اصلاح کرد و هم از میان برداشت و بر پایه این دوگانه، به اتحاد گسترده نیز دست یافت. منظور البته این نیست که مثلاً تحول طلبان خواستار برکناری جمهوری اسلامی نمی توانند و نباید با طیف اصلاح طلبان هیچ همسویی داشته باشند و یا اینکه بین اینها مشترکاتی وجود ندارد، منظور متعلق بودن آنهاست به دو رویکرد جبهه ای متفاوت.
مدیریت گذار، امری است جمعی: کنگره ملی!
2) شاید این درست نباشد اگر خواسته شود که کل مسئله “تغییر” در ایران به نبود مدیریت تغییر فروبکاهد، اما در این نیز نباید شک داشت که هم شکاف بین جامعه با اپوزیسیون و هم تفرق در خود صفوف آن، نقش منفی بسیار مهم و موثری در تعویق احتمال “تغییر” دارند. اصولاً این خود حس نیاز به “تغییر” است که موضوع شکل دهی به یک اپوزیسیون نافذ را به پرسش روز و چالش اصلی سیاست در ایران بدل کرده است. پس، درک این نکته اهمیت دارد که در شرایط کنونی تشنگی جامعه برای “تغییر”، شکاف میان اپوزیسیون با جامعه آنگاه سریعآ پر شدنی است که اپوزیسیون بتواند با متحد شدنش خود را از پایگاه اجتماعی موثر بهره مند سازد و چهره نیرومندی از خود به نمایش نهد. اپوزیسیون اگر میان خود بهم اعتماد کند، مردم هم به اتحاد آنها دل خواهند بست و پشتش را خواهند گرفت. مردم در پی نیرو هستند و توانمندی سیاسی. مردم دنبال جریان ضعیف و منزوی نمی روند!
رهبری فرد محور در اپوزیسیون جمهوری اسلامی را فراموش باید کرد که هم غیردمکراتیک و زیانبار است و هم فاقد زمینه. جامعه ایران طی این چهار دهه خوشبختانه بیش از آنی جلو رفته و پیشرفت کرده است که بار دیگر زیر علم و کتل این یا آن شخصیت فرهیخته (کاریسما) گرد آید. بلوغ حس و روحیه شهروندی در ایران را نباید دستکم گرفت و اصلاً هم نباید تجربه ایران معاصر در آن “همه با من” 57 را از یاد برد.
گذار درونزا، نیازمند شکل گیری مدیریت گذار است و موضوع هدایت و چگونگی مسیر گذر، در زمره بغرنج های سیاست در ایران. گذر ایران به دمکراسی، التزام به رعایت دمکراتیسم در روند گذار را به عنوان موضوع محوری پیش می کشد. هم از این رو، اپوزیسیون دمکرات خواهان گذر از جمهوری اسلامی به دمکراتیسم، نیازمند رعایت بالاترین دمکراتیسم در مسیر گذار برای رسیدن به دمکراسی و داشتن رهبری جمعی است. ظرف مناسب برای اعمال چنین رهبری مشترک و جمعی، تاسیس “کنگره ملی” است که در آن برابر حقوقی دمکراتیک مولفه های متشکله و شخصیت ها تامین شده باشد. ظرفی برای تجمیعی دمکراتیک و نهادی برای گفتگو و تدبیر میان هم هدف هایی که مستعد رسیدن به اشتراک و توافق بر سر مسیری دمکراتیک اند. هدف دمکراتیک، محتاج راه و روش و همکاری دمکراتیک است.
اتحاد ملی بر پایه دمکراسی
3) شکل گرفتن ثقل اولیه ائتلاف بزرگ می تواند هم در داخل صورت گیرد و هم خارج. در اولی البته بیشتر محتمل است ولی در دومی هم بکلی منتفی نیست. هیچکدام اینها را نباید از قلم انداخت و آنها را می باید که مکمل یکدیگر دید. در درونمرز، عامل تعیین کننده مردم و پایگاه اجتماعی بلاواسطه در میان هست و در برونمرز، انباشتی ارزشمند از تجارب سیاسی متحزب و غیر متحزب و میدان مانور بین المللی.
نکته مهم در این پرسش هم اما همانی است که پرسیده شده است: “ائتلاف و اتحاد بر اساس چه مبانی و بین چه کسانی باید صورت گیرد؟” درست آنست که مکث بر همین پرسش گره گشا گذاشته شود.
پاسخ به این، تابعی است از اینکه کدامین اتحاد مد نظر است؟ زیرا انواع اتحادها و ائتلاف های ممکن را می توان شکل داد که طبعاً بجای خود مفید و ضرور هم هستند. اتحادهای خرد و متوسط می توانند بر سر موارد متعددی سر برآورند و مسلماً هر چه جامعه سیاسی سازمان یافته تر باشد و گروههای اجتماعی پلاتفورمیزه تر وارد صحنه شوند، بهمان میزان هم از خطر پوپولیسم کاسته خواهد شد و ظرفیت انتخاب دمکراتیک و آگاهانه مردمان افزایش خواهد یافت.
اما آنجا که سخن از اتحاد فراگیر و در واقع اتحاد سیاسی در سطح ملی می رود باید به این سئوال پاسخ داد که خط تقسیم اصلی جامعه از چه موضوعی و از کدام گرهگاه می گذرد؟ به باور من در ایران کنونی خط تقسیم اصلی همانا میان دمکراسی است و ضد دمکراسی. گرچه این واقعیت دارد که نه هر علیه جمهوری اسلامی لزوماً دمکرات است و نه هر آنی که در خدمت حکومت بوده و یا هنوز هست محکوم جاودانه برای مستبد ماندن، اما در یک صف آرایی کلان، این جمهوری اسلامی است چونان نماد استبداد و این جامعه خواهان دمکراسی با همه رنگارنگی اش در برابر آن. اتحاد ملی و فراگیر بر سر تامین و تضمین دمکراسی در ایران و همچون جایگزین جمهوری اسلامی، دارای خصلت ملی است.
اتحاد، هم شفاف و هم منعطف!
4) در سطور بالا جسته و گریخته به موانع ائتلاف تاکنونی و دلایل اصلی ناکامی ها در این زمینه اشاراتی کردم ولی اینجا می خواهم بر آنچه که به لحاظ روشی اهمیت کلیدی دارد تاکید دوباره داشته باشم. آنهم اینکه اتحاد را بر سر ممکن ها باید صورت داد و از تلاش بیهوده برای اتحاد بر سر آنچیزهایی که زمینه شان یا فراهم نیست یا درجه اشتراک بر سرشان ناپخته و فعلاً سطح پائین است اجتناب جست. زمینه اتحادهای از نوع محوری، غالب اوقات حین اتحاد بر سر موارد معین است که فراهم می آید و در این زمینه به ویژه باید از عامل زمان و استمرار پراتیک مشترک یاری گرفته شود. اتحاد و ائتلاف می تواند در سطوح متفاوت انجام پذیرد که درستش هم همین است؛ تحمیل اتحاد سطح بالا بدون فراهم آمدن شرایط آن، اصولاً ضد اتحاد است و منجر به تفرقه. تجارب در این باره کم نیستند.
در سپهر سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی، شوربختانه هنوز اتحاد فراگیری شکل نگرفته است. اتحادها و ائتلاف های سیاسی در اپوزیسیون طی چهار دهه گذشته، عموماً یا سوار بر ارزیابی خطا از توان طرف مقابل و تحلیل وضعیت و امکانات خود شده و یا در آنها، متحد شوندگان خواسته اند که با تفاوت های جدی در ارزیابی از اوضاع، صرفاً بر سر اهداف دور و نه راه رسیدن در همین امروز به هدف متحد شوند. حال آنکه حتی نیروهای هم هدف، عملاً و فقط هم در اشتراک بر سر چگونگی راه و نوع تحقق هدف است که می توانند وارد پروژه اتحادهای کاربردی با یکدیگر شوند. در واقع، تنها آن دسته از اتحادها می توانند نافذ بیفتند که از چشم انداز روشنی برخوردار باشند، تصویری منطبق بر واقعیت از وضع ارایه دهند، حاصل کارشان در هر لحظه از پروژه سنجش پذیر باشد و نیز بتوانند که از خود قابلیت سیاست ورزی در قبال تغییرات ناشی از توازن قوا را نشان دهند.
موضوع اتحاد باید کاملاً شفاف باشد، در رابطه با حواشی اش ولی همراه با بیشترین انعطاف. این، به جای خود یک خط راهنماست. گاه چنین می شنویم که تاکید بر شفافیت، خود مانع از اتحاد است! زیرا به زعم این طرز تلقی از اتحاد، همراهی هیچ چیزی نباید فهم شود مگر فراموشی اختلافات و رسیدن به سازش و توافق. در برابر این رویکرد اما آن دیگری را هم داریم که می گوید: رفتن پای انعطاف ممکن است که موضوع اتحاد را از شفافیت بیندازد! حال آنکه بهیچوجه چنین نیست و هیچ کدام اینها هم نیست. شفافیت، متوجه دو چیز است: هدف و وسیله؛ و انعطاف، معطوف به رعایت اختلاف نظرهای طرفین حین اشتراکاتشان. در نظر بداریم که اگر اتحاد های موضعی و محدود، بالاترین ظرفیت شفافیت را در خود دارند، در عوض اما اتحادهای فراگیر و طبعاً هم کلان ترین شان در سطح ملی، موفقیت خود را فقط مدیون بیشترین انعطاف ها در خدمت هدف محوری اتحاد می شوند. اتحاد ملی تنها با باورمندی به خصلت پلورال جامعه و پایبند ماندن بر پلورالیسم دست یافتنی است. از یاد مداریم که راه و روش اگر برای رهروان اتحاد روشن نباشد، انگیزه ها می خشکند و توانمندی های دینامیک برای ابتکار ورزیدن های سیاسی از کار می افتند.
دمکراتیسم رفتاری در اتحاد برای دمکراسی!
5) بگمانم در پاسخ به پرسش های پیشین این را که “روند شکل گیری یک ائتلاف چه سیر و مسیری دارد؟” پاسخ داده ام. اما باز آن را تکرار می کنم و اینبار البته فرموله. مسیر برای رسیدن به اتحاد ملی و ائتلاف کلان، از جزیره هاست به مجمع الجزایر و از جزایر سازمان یافته و متشکل به تجمیع دمکراتیک فراگیرنده. بر پایه احترام نهادن به پلورالیسم در مسیر راه و باور و پذیرش اصل برابر حقوقی در مناسبات ائتلافی.
اتحاد بر اساس شخصیت محوری را باید کنار گذاشت اما نه که وجود شخصیت های معتبر و نافذ در تجمع ملی را قدر ننهاد و آنها را در دل اتحاد ملی نداشت و روی چشممان نگذاشت. ساختار اتحاد را در اساس اتحاد بین تشکل ها باید قرار داد و نه منفردین، و در آن مرز بین رقابت برنامه ای و اشتراکات سیاسی را بطور روشن و همچون ضابطه ای مورد وفاق و وثوق تعریف و ترسیم کرد. در یک کلام، مسیر نیل به هدف دمکراسی را دمکراتیزه کرد و مبتنی بر ضابطه طی نمود. هوشیار باید ماند که هر نوع و هر حد از اقتدار منشی و اقتدار گرایی حین مسیر و در رابطه با موتلفین، خبر از خطر جایگزینی اقتداری دیگر جای اقتدار کنونی ندهد چون لاجرم پراکندگی و واگرایی موتلفین را در پی خواهد داشت.
ضرورت دارد تا فهم شود که هر تضاد و شکافی در ایران کنونی که بسیار هم هستند و هریک هم البته بجای خود مهم، در تحلیل نهایی تنها زیر پوش ملی و فراگیر دمکراسی قرار می گیرند. هر اتحاد خرد و متوسط برای رسیدن به نتیجه ناچار است که معطوف به تقویت و تحقق دمکراسی در ایران شود و در نتیجه مولفه ای باشد از اتحاد کلان بر سر دمکراسی ولو با هویتی خود ویژه و حفظ استقلال خویش. در عرصه های اجتماعی مانند جنبش های ضدتبعیض طبقاتی، جنسیتی، اتنیکی و … و در عرصه سیاسی یکی هم مثلاً اتحاد میان جمهوریخواهان سکولار دمکرات که امری است بسیار مبرم و لازم اما نه به عنوان بدیل اتحاد برای دمکراسی و نیز نه عیناً خود همان. اتحاد برای ساختار جمهوری سکولار دمکرات، لازم است با همه وزن سنگین و اهمیت مبرمش، در دل اتحاد بزرگ برای دمکراسی جا بگیرد.
فراموش نباید کرد که جمهوری اسلامی چه به لحاظ حقوقی و چه حقیقی یک نظام حکومتی تماماً تبعیض بنیاد است و این یعنی، وجود زمینه ملی برای بروز چالشگری انواع تبعیض دیدگان علیه این نظام. اتحاد ملی باید جمع کننده همه آنهایی باشد که در مطالبات متفاوت و برنامه های متنوع تشخص پذیرند. اتحاد ملی می تواند کانون تجمیع همه تغییر خواهانی باشد که چه بسا به چشم اندازهای گوناگون در رابطه با نوع ساختار سیاسی آتی دلبستگی دارند. بازتاب این عینیت در ذهن سیاسی چه چیزی است مگر پوش دمکراسی و آزادی؟ چه چیزی جز اینکه همگی آنان هدف استقرار دمکراسی و رعایت الزامات آن را در همه جهات بپذیرند و چه در دوره حاکمیت دمکراسی و چه هم اینک در مسیر گذار و مدیریت گذار؟ اگر این تحق پذیرد آنگاه شرط متحد شدن ملی تا تشکیل مجلس موسسان هم تامین خواهد شد. هنر نیروی تحول به دو چیز است: یک اینکه برای چنین اتحاد ملی بکوشد و دو اینکه میان انواع اتحادها، پل های ارتباطی را بجوید تا از آنها مفاصل برای سیاست عملی شکل بدهد.