بلغارستان؛ دو گذارِ تاریخی

mohamadi maliheh ملیحه محمدیهدفی که این نوشته دنبال می کند، تلاش برای اثبات این ادعاست که روندهای منجر به جهانی شدن که با آغاز و پایان جنگهای اول و دوم جهانی و بویژه در خاتمه جنگ دوم شکل گرفت، از میزان استقلال کشورها در تعیین مسیر تغییرات و تحولات خود کاست.

کوچک یا بزرگ بودن کشورها تنها دلیل این محدودیت و از آن سو دخالت نیست. منظور اینکه دخالت آمریکا در تصمیمات و سرنوشت ملتها در دوران جنگ سرد و پس از آن نه فقط متوجه کشورهای کوچک بالکان است؛ بلکه و بخصوص قدرتهای اصلی نظیر اتحاد شوروی و چین کمونیست نیز همواره هدف بوده اند؛ همچنانکه برای اتحاد شوروی یا روسیه پوتین بازی کردن در زمین مجارستان و بلغارستان و سوریه، مانع از آزمودن توان دخالت در روندهای سیاسی و اقتصادی ایالات متحده آمریکا نیست. با قبول این فرض عمومی که چه در اتحاد شوروی، چه در بلغارستان ، چه در لیبی و آمریکا  اصل تغییر عوامل درونی است و عامل بیرونی شرط تغییر. اما باید توجه داشت که برای تحقق تغییر جدی و مؤثر ( مثبت یا منفی)  وجود هر دو عامل در جهان به هم پیوسته کنونی ضروری است و بنا بر این احکام شناخته شده ای همچون « فروپاشی از درون» که بویژه پس از سقوط اتحاد شوروی باب شد، به نظر من  کمتر موثق است. 

افزایش دخالت قدرتهای جهانی در فراز و فرود دولتها

در فاصله دو جنگ جهانی اول و دوم و بویژه پس از کنفرانس تهران و یالتا، تقسیم و تجدید تقسیم جهان میان قدرتهای بزرگ آنچنان قطعی شد که امکان دخالت همواره فزاینده دولتهای قدرتمند در سرنوشت ملل را رسما و عرفا فراهم کرد. این در حالی بود که در پایان جنگ اول «جامعه ملل » ظاهرا برای رفع اختلافات میان کشورها از راههای صلح آمیز و جلوگیری از بروز جنگها تشکیل شده بود و سپس در خاتمه جنگ جهانی دوم «سازمان ملل متحد » نیز برای همین منظور ایجاد شد.

این که به علت عدم موفقیت جامعه ملل در اهداف مقرر خود که خلع سلاح، رفع اختلافات میان کشورها، جلوگیری از برخوردهای نظامی، این ارگان منحل و «سازمان ملل متحد »تشکیل شد، موجب نشد که اهداف بالا تحقق بابد و از جمله، تحولات در ساختار سیاسی و حکومتها صرفا به کنشهای درون کشورها و تصمیمات داخلی متکی باشد بلکه همانگونه که در بالا آوردم نقش قدرتهای خارجی را در سرنوشت ملت ـ دولتها افزون کرد.

در اینجا منظورم تاکید بر استقلال سیاسی نظامی کشورها بویژه در بزنگاههای تحولات تاریخی شان و چگونگی تغییرات سیاسی در نیم قرن اخیر است و نه صدور حکمی در مورد عدم تأثیرگذاری سازمان ملل متحد در کلیت آن. این سازمان در برخی امور که البته اهمیت جنگ و صلح، یعنی حیاتی ترین مسئله ی بشری را ندارد، گاهی و در جاهایی موفقیت نیز داشته است؛ در اموری چون مساعدت به بهداشت، تحصیل، طرح مطالبات در عرصه حقوق فردی و اجتماعی، افزایش توجه و حفظ میراثهای فرهنگی و … اما! و صد اما این ادعا که نگ جهانی سوم رخ نداده چون سازمان ملل متحد از وقوع آن جلوگیری کرده است؛ قابل اثبات نیست.

بنای سوسیالیزم در بلغارستان و دیگر کشورها به اتکای قدرت یابی شوروی

شکل گیری و در واقع تثبیت بلوک شرق و بلوک غرب، درکنفرانس یالتا قطعی شد که با حضور سران متفقین تشکیل شد. هدف واقعی این کنفرانس تقسیم مجدد جهان میان رهبران سرمایه‌داری و سوسیالیسم بود. تا ماه مارس همان سال یوگوسلاوی، رومانی، چکسلواکی و بلغارستان صاحب حکومتهای سوسیالیستی شده و احزاب مورد تأیید شوروی در آنها قدرت را به دست گرفتند. کشور قدرتمندی چون آلمان نیز به دو کشور آلمان غربی و شرقی تقسیم شد.

باری، پس از دو جنگ جهانی، تغییرات سیاسی در جهان که به نظر می رسید با سنگینی و تأمل و بر اساس تغییرات معین در آگاهی جمعی بشر رخ می دهند، به گونه ای صاعقه وار جهان را درنوردیدند، در فاصله ای که در عمر تاریخ تحولات سیاسی جهان لحظه ای مینمود .

قوی ترین اهرم این تغییرات در جغرافیای سیاسی جهان، تقسیم جهان بود به دو اردوگاه شرق و غرب یا سرمایه داری و کمونیسم. آغاز جدایی ها و پیوستگی هائی که به یکی از این دو اردوگاه متکی بود و با دخالت فاحش یکی از آنها.

اشاره ای به آغازشکل گیری این رابطه ها که منجر به تشکیل حکومتهایی نظیر بلغارستان شد شاید بهتر ما را به منازل بعدی رهنمون کند.

پس از نشست کنفرانس سران در تهران در نوامبر و دسامبر 1943، آمریکا و انگلیس در ژوئن 1944 حمله به نرماندی را برای آزادسازی فرانسه از اشغال آلمان ها آغاز کردند و روس ها در ادامه درگیری با قوای محور به رومانی و بلغارستان و آلمان حمله کردند.  در فوریه 1945 کنفرانس یالتا با شرکت سران متفقین، ـ شرکت کننده گان در کنفرانس تهران ـ در یالتا در شبه جزیره کریمه تشکیل شد که می توان گفت مضمون واقعی آن تقسیم مجدد جهان میان رهبران سرمایه‌داری و سوسیالیسم شد. تا ماه مارس همان سال یوگوسلاوی، رومانی، چکسلواکی و بلغارستان صاحب حکومتهای سوسیالیستی شده و احزاب مورد تأیید شوروی در آنها قدرت را به دست گرفتند.

می توان گفت که شکل گیری و در واقع تثبیت بلوک شرق و بلوک غرب، درکنفرانس یالتا قطعی شد. کنفرانسی که در آن توافق غیرمنتظره ای نظیر تقسیم کشور قدرتمندی چون آلمان به دو کشور آلمان غربی و شرقی نیز صورت گرفت.

در فاصله پایان یافتن جنگ جهانی تا دهه های پایانی قرن بیستم، به تناوب و گاه با فاصله حکومتهایی با الگوبرداری از حکومت شوروی در جهان تشکیل شد. در فوریه 1948 حزب کمونیست چکسلواکی که نیرومند ترین حزب در ائتلاف دولتی بود، تمام قدرت را در این کشور به دست گرفت و در ماه ژوئن سنای آمریکا اجازه دخالت آمریکا را در خارج از مرزها صادر کرد.

با وقوع انقلاب سرخ در چین در سال 1950، اینک عملا یک سوم دنیا با حکومتهای سوسیالیستی اداره می شد و از سوی دیگر آمریکایی ها بودند که  حوزه های نفوذ خود را در چهار گوشه ی جهان هر روز افزونترمی کردند.

بلغارستان به مسکو نزدیک و نزدیکتر شد

در سال پنجم جنگ در 1943 میلادی گروه های پارتیزاتی ضد فاشیست در بلغارستان قدرت گرفته و  سازمان نیرومندی ایجاد کرده بودند. در حالی که در دسامبر 1941 در سال سوم جنگ، تحت فشار آلمان هیتلری، حکومت بلغارستان به انگلیس و آمریکا اعلان جنگ داده و برای تحت فشار قرار دادن یهودیان وعده همکاری با آلمان را داده بود. این سازمانهای پارتیزانی با تلاش ها و روشهای گوناگون به همراهی دیگر گروههای آزادیخواه مانع از کشتار بیشتر یهودیان شدند و در سپتامبر 1944، با ورود جبهه سوم ارتش شوروی از اوکراین به بلغارستان، آنها توانستند با همکاری بخش هایی از ارتش بلغارستان «جبهه میهنی » را تشکیل داده و حکومت را از دست تزار بلغارستان خارج کنند. دور از ذهن نیست که در آن فضا دادگاه های مردمی ایجاد شده و سه هزار نفر از هواداران فاشیستها و تزار اعدام شده و هزاران نفر احکام حبس های طولانی گرفتند.

سرانجام 15 سپتامبر 1946 در بلغارستان رفراندوم برگزار شد و بر حسب آمار 92 درصد به تشکیل جمهوری سوسیالیستی بلغارستان رای دادند. مسکو به تدریج تسلط خود را بر ارگان‌های حکومتی بلغارستان تحکیم بخشید.

در این میان قدرت گرفتن مارشال تیتو در یوگسلاوی که گرایش استقلال از مسکو را داشت و تمایل برخی رهبران حزب کمونیست بلغارستان به او منجر به پاکسازی هیئت رهبری حزب از آنان و به قدرت رسیدن ژیوکووا ( 1963ـ 1973 ) شد که حتی ایده پیوستن بلغارستان به اتحاد جماهیر شوروی را مطرح می کرد و با این گرایش، کمک های مالی و کالایی فراوانی از مسکو‌ دریافت می کرد.

در دهه ۶۰ میلادی بلغارستان به کشوری با اقتصاد کشاورزی – صنعتی تبدیل شد که ۷۰ درصد صادرات آن به کشورهای اردوگاه سوسیالیزم بود  و کمک های مالی بلاعوض هنگفتی در کنار نفت رایگان دریافت می کرد .

با وجود چالش های جدی داخلی؛ بلغارستان  جدیدی بر اساس الگو برداری از سیاست های کلان اقتصادی شوروی ایجاد می شد! تعاونی سازی های اجباری که نارضایتی های بسیاری در میان کشاورزان ایجاد کرد. سیاست تعیین حقوق اقلیت های قومی و « بلغاری سازی » جامعه متنوع بلغارستان، مشکلات زیادی برای پیروان ادیان غیر مسیحی و نیز قومی تولید کرد. در سال 1985 نزدیک به یک میلیون نفر از شهروندان مجبور به تغییر نام خود و برگزیدن نام های اسلاوی شدند. بسیاری از اقلیت های حوزه ی ترک همچون تا تارها و کولی ها مجبور به مهاجرت مخصوصا به فرانسه و ترکیه گردیدند.

بلغارستان از مسکو فاصله می گیرد

در سال پنجم جنگ در 1943 میلادی گروه های پارتیزاتی ضد فاشیست در بلغارستان قدرت گرفته و  سازمان نیرومندی ایجاد کرده بودند. در سپتامبر 1944، با ورود جبهه سوم ارتش شوروی از اوکراین به بلغارستان، آنها توانستند با همکاری بخش هایی از ارتش بلغارستان « جبهه میهنی » را تشکیل داده و حکومت را از دست تزار بلغارستان خارج کنند. دور از ذهن نیست که در آن فضا دادگاه های مردمی ایجاد شده و سه هزار نفر از هواداران فاشیستها و تزار اعدام شده و هزاران نفر احکام حبس های طولانی گرفتند. سرانجام 15 سپتامبر 1946 در بلغارستان رفراندوم برگزار شد و بر حسب آمار 92 درصد به تشکیل جمهوری سوسیالیستی بلغارستان رای دادند. مسکو به تدریج تسلط خود را بر ارگان‌های حکومتی بلغارستان تحکیم بخشید.

داستان بلغارستان در شکل و محتوی با روندهای مشابه در کشورهای دیگر سوسیالیستی قرابت زیادی دارد.

کلی ترین شباهت این است که تشکیل حکومت سوسیالیستی در این کشورهای اغلب کوچک و دارای رژیم های متمرکز دیکتاتوری، بدون تشکیل و قدرت گرفتن اتحاد جماهیر شوروی که طی جنگ های جهانی قدرتمند تر شده بود، ممکن نمی شد. از همین رو آشکار است که تحول بنیادی در ساختمان جماهیری شوروی در دهه های پایانی قرن بیستم نمی توانست موجب تکانه های شدید در این کشورها نشود. مهمترین مضمون در سناریوی رویدادهای تاریخی قرن بیستم بویژه در اروپای شرقی داستان گسست و پیوست است بر بستر مطالبات تاریخی مردم .

شکی نیست که مراتبی از آمادگی برای پذیرش نظم سوسیالیستی در بلغارستان و دیگر کشورهایی که به این اردوگاه پیوستند وجود داشته است. سابقه مبارزه پارتیزانی آزادیخواهانه و ضد تزاریسم در بلغارستان و حزب نیرومند کمونیست در چکسلواکی نمونه هایی از بستر پذیرای نظام شوروی بود. اما این پذیرش، در جهانی که نظام سرمایه داری و بویژه قدرت رشد یابنده ایالات متحده آمریکا حرف اول را می زد، برای تشکیل حکومت سوسیالیستی کفاف نمی داد و اتکای ناگزیری به کشور مادر سوسیالیستی را پدید می آورد. تا آنجا که اگر به مناسبات اقتصادی کشور شوراها توجه کنیم می بینیم که براساس آمار موجود 67 در صد مبادلات خارجی آن با کشورهای اردوگاه سوسیالیستی است؛ نه تنها در نفت و گاز بلکه در تمام صنایع نظامی و کشاورزی(1). بدین ترتیب می توان گفت فروپاشی شوروی یعنی تغییر شاخص های کلان اقتصادی همه ی کشورهای اردوگاه سوسیالیستی.

علاوه بر برقراری این مناسبات که در رونق اقتصادی این کشورها نقش داشت، مسکو  کمک های بلاعوض بسیاری به همه این کشورها از جمله بلغارستان می کرد . به این ترتیب وقتی تغییرات ارزش روبل در شوروی پیش آمد و وقتی که مسکو به علت بالا رفتن این ارزش قادر نشد که کمک های اقتصادی را مانند سابق ادامه بدهد؛ تنگناهای اقتصادی ناگهانی در این کشورها بویژه بلغارستان که نزدیکترین رابطه را با شوروی داشت کاملا قابل تصور بود. یعنی از یکسو تغییر بازار هدف در اقتصاد به آسانی ممکن نیست و از سوی دیگرکمک های نقدی وجود ندارد. این وضعیت تا مدتها پس از سقوط شوروی برقرار بود و موجب بروز خلأ ها و مشکلات هر روز تازه تری می شد.

بلغارستان برای حل مشکلات پیش آمده به سیاست های جدید و شتابزده اقتصادی رو آورد که مشکلات تازه تری به جامعه بحران زده بلغارستان تحمیل کرد. تعاونی های کشاورزی منحل شد و زمین ها به صاحبان قبلی آنها و وراثشان که مقیم شهرها بودند برگشت. در نتیجه مجتمع های بزرگ کشاورزی، به قطعات کوچک زمین تفکیک شدند که منجر به کاهش شدید تولید گردید. آزاد کردن ناگهانی قیمت و تغیبر ارزش پول ملی، همانطور که در هر کشوری اتفاق می افتد، در بلغارستان نیز شوک روانی ایجاد کرد که تأثیرات منفی در همه ی زمینه های اقتصاد داشت.

مشکل بلغارستان فقط وابستگی اقتصادی نبود

مشکل وابستگی بلغارستان و کشورهایی نظیر بلغارستان با این درجه از نزدیکی به اتحاد شوروی  فقط منحصر به اقتصاد نبود بلکه در عرصه سیاست و فرهنگ نیز وضع از همین قرار بود.  در رویکردهای فرهنگی و سیاسی نیز هر اقدامی در جهت دموکراتیک کردن فضا به شکل تاریخی متکی بود به حمایت های سیاسی و امنیتی شوروی! به این ترتیب قابل فهم است که وقتی مسکو خود درگیر انشقاق و فروپاشی کا گ ب و نهادهای مرتبط با آن است و اخبار پروستریکا و گلاسنوست تأثیرات خود را در احزاب برادر هم باقی می گذارد، ضرورت مدیریت فضا چه دشواری های بزرگی را در مقابل رهبران حزب در بلغارستان می گذارد.

باری، با آمدن میخاییل گورباچف و آغاز روند پروستریکا، نه فقط  مشکلات جدی در وضعیت اقتصادی و معیشت مردم به وجود آمد، بلکه تحت تاثیر رویدادهای مرتبط با پروستریکا و گلاسنوست در شوروی، جناح های ناراضی در صفوف حزب کمونیست بلغارستان نیز نیاز به مدیریتی قدرتمند را پدیدار کرده بود!  برای مدیریت این نیازها و رفع خلأ های نوظهور، پلنوم حزب کمونیست بلغارستان در 1987 تشکیل شد و مانند همیشه که الگوهای حزبی و سیاسی نیز از حزب مادر اخذ می شد، برنامه ای شبیه به پروستریکا تحت عنوان « تزهای جولای » برای نوسازی جامعه و دموکراتیزاسیون مصوب شد.

تزهای جولای، حاصل گزارش دبیر کل حزب کمونیست بلغارستان تئودور ژیوکوف به پلنوم کمیته مرکزی بود که پروستریکا ی بلغارستان نام گرفت. امری که در حقیقت الگو برداری از تحولات مسکو‌ با هدف نجات سیستم و فراهم کردن ادامه کمک های مسکو به صوفیه بود. تفکیک حزب کمونیست از حکومت، اجازه تاسیس بخش خصوصی، آزادی بیان دین و عقیده و از این قبیل با هدف  چابک سازی ‌و بازسازی سوسیالیزم از مبانی این تزها بود که بدیهی بود همچنان که در مسکو پاسخگوی بحران عمیق همه جانبه در شوروی نبود در بلغارستان نیزامکان تحقق نداشت.

تغییر نام حزب کمونیست به سوسیالیست و تلاش‌های رهبران آن برای ایجاد ثبات اقتصادی و سیاسی به جایی نرسید ‌و در آغاز سال 1988 غیر قابل اجرا بودن تزهای جولای در شرایط بحران ساختاری در بلغارستان نمایان شد.

سپس نیروها و جبهه های جدید سیاسی در بلغارستان شکل گرفت و حقوق دانی به نام پاپوف در دهه نود به رهبری تحولات سیاسی رسید و در 1991 بلغارستان اولین عضو اردوگاه سوسیالیزم بود که قانون اساسی را تغییر داد و به این ترتیب یکی از کم هزینه ترین پروسه های گذار در یکی از مهمترین کشورهای اردوگاه سوسیالیزم طی شد.

به مبحث آغازین بحث برمی گردم و پایان می دهم این بررسی را با این ادعا که در جهان کنونی ایجاد تحولات تاریخ ساز فقط با اتکا به درون امری بسیار مشکل و تنها به مدد ارتقای آگاهی جمعی و قدرتمندسازی نهادهای دموکراتیک اجتماعی قابل تحقق است و البته توجه و تأمل دقیق بر این مسئله که عوامل بیرونی به معنای دخالت خارجی همواره در کمین هر پروسه سرنوشت ساز تحول برای هر دولت، ملتی است.


1-https://ru.m.wikipedia.org/wiki/%D0%AD%D0%BA%D0%BE%D0%BD%D0%BE%D0%BC%D0%B8%D0%BA%D0%B0_%D0%91%D0%BE%D0%BB%D0%B3%D0%B0%D1%80%D0%B8%D0%B8