کره جنوبی؛ معجزه «توسعه درونزای برونگرا»

khavand فریدون خاوندکره جنوبی یکی از مهم ترین مظاهر چرخشی است که، در دهه های پایانی قرن بیستم میلادی، به شکاف تاریخی میان آنچه در ادبیات روابط بین المللی «شمال» و «جنوب» نامیده میشد، پایان داد. در بخش آسیایی اقیانوس آرام، که طی نیم قرن گذشته به جولانگاه پویایی اقتصادی در جهان بدل شده، کره جنوبی به همراه دیگر قدرت های نوظهوری که ببر و اژدها لقب گرفته بودند (سنگاپور، تایوان، هنگ کنگ)، با الهام گیری از ژاپن در جاده رشد اقتصادی پیش تاختند و فضای مناسبی را برای توسعه و پیشرفت به وجود آوردند که هیچیک از بازیگران منطقه را بی نصیب نگذاشت، از چین یک میلیارد و سیصد میلیون نفری که با بیداری خود دنیا را دگرگون کرد تا کشور های منطقه هندوچین همچون ویتنام که به سرعت پیش میروند. این تحول بزرگ مهم ترین عقب نشینی فقر را در تاریخ زندگی بشر به وجود آورد. صدها میلیون نفر از مردمان منطقه آسیایی اقیانوس آرام به برکت ایجاد فضایی مساعد برای سرمایه گذاری و بازرگانی، از جهنم فقر رهایی یافتند و سریع ترین اوجگیری طبقه متوسط را تجربه کردند.

یک ملت و دو راه

کره جنوبی یکی از مشهورترین قهرمانان این حماسه تاریخی است. در واقع این «نیمه کشور» گهواره یکی از شگفت ترین «معجزه های اقتصادی» قرن بیستم میلادی است که مردمانی را از حضیض واپس ماندگی به اوج پیشرفت کشاند. برای درک ابعاد این تجربه، نگاهی سریع به تاریخ معاصر شبه جزیره کره اجتناب ناپذیر است.

در پایان جنگ جهانی دوم و شکست نظامی امپراتوری ژاپن، که از سال 1910 شبه جزیره کره را در اشغال خود داشت، این منطقه در طول مدار سی و هشت درجه به دو بخش جنوبی و شمالی تقسیم شد. در سپتامبر 1948، شمال مدار سی و هشت درجه  زیر حمایت اتحاد شوروی سابق به «جمهوری دمکراتیک خلق کره» (کره شمالی) بدل شد و در جنوب همان مدار، که در اشغال آمریکا بود، «جمهوری کره» (کره جنوبی) به وجود آمد.

در فاصله سال های 1950 تا 1953، رژیم پیونگ یانگ با پشتیانی صد ها هزار «داوطلب» چینی به منظور یکپارچه کردن دو کره زیر لوای کمونیسم به جنوب هجوم آورد، اما با مقاومت شدید آمریکا و متحدانش روبرو شد و سر انجام، در پی جنگ هایی مخوف و امضای آتش بس، دو بخش شبه جزیره کره در سال 1953 بدون کم ترین تغییر ارضی بار دیگر در دو سوی مدار سی و هشت درجه تثبیت شدند. آتش بس میان دو بخش کره هرگز به یک قرار داد دایمی صلح بدل نشد و شمالی ها و جنوبی ها همچنان با انبوه اسلحه رو در روی هم صف کشیده اند.

در سال 1953، بعد از پایان جنگ، کره جنوبی کشوری بود ویران و فقیر که آه نداشت تا با ناله سودا کند. آمار بر جای مانده از آن دوران نشان میدهند که در سال های 1950، کره جنوبی از لحاظ تولید ناخالص داخلی در سطحی پایین تر از کشور آفریقایی غنا قرار داشت. امروز کره جنوبی با 1500 میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی در سال  یازدهمین اقتصاد دنیا است، حال آنکه غنا هشتاد و هفتمین است. بد نیست اضافه کنیم که کره شمالی، یکی از معدود بقایای بر جای مانده از نظام های استالینی جنگ سرد، با هفده میلیارد تولید ناخالص داخلی (یک هشتاد و هشتم کره جنوبی)، صد و شانزدهمین اقتصاد دنیا است.

کره جنوبی یکی از مهم ترین مظاهر چرخشی است که به شکاف تاریخی میان آنچه در ادبیات روابط بین المللی «شمال» و «جنوب» نامیده میشد، پایان داد. در بخش آسیایی اقیانوس آرام، که طی نیم قرن گذشته به جولانگاه پویایی اقتصادی در جهان بدل شده، کره جنوبی به همراه دیگر قدرت های نوظهوری که ببر و اژدها لقب گرفته بودند (سنگاپور، تایوان، هنگ کنگ)، با الهام گیری از ژاپن در جاده رشد اقتصادی پیش تاختند و فضای مناسبی را برای توسعه و پیشرفت به وجود آوردند که هیچیک از بازیگران منطقه را بی نصیب نگذاشت، از چین یک میلیارد و سیصد میلیون نفری که با بیداری خود دنیا را دگرگون کرد تا کشورهای منطقه هندوچین همچون ویتنام که به سرعت پیش میروند. این تحول بزرگ مهم ترین عقب نشینی فقر را در تاریخ زندگی بشر به وجود آورد. صد ها میلیون نفر از مردمان منطقه آسیایی اقیانوس آرام به برکت ایجاد فضایی مساعد برای سرمایه گذاری و بازرگانی، از جهنم فقر رهایی یافتند و سریع ترین اوجگیری طبقه متوسط را تجربه کردند.

ایرانی ها نیز دورادور، و گاه از نزدیک، تحولات شبه جزیره کره را پیگیری میکردند. در جریان جنگ کره در اوایل سال های 1950 میلادی، بخش بسیار بزرگی از روشنفکران ایرانی در اردوی هواداران کره شمالی بودند و آرزو میکردند که «نظام مترقی» شمال، به رهبری رفیق کیم ایل سونگ، با پشتیبانی به اصطلاح «داوطلبان» چینی (که در واقع فرستادگان مائوتسه تونگ بودند) بر «اردوگاه امپریالیسم» و «سگ های زنجیری» اش پیروز شوند. احمد شاملو، شاعر بلند آوازه ایران، در «سرود بزرگ» خود که به «شن شو، رفیق ناشناس کره ای»  تقدیم کرده، احساس جامعه روشنفکری آن زمان ایران را بیان میکند.

در اواسط دهه 1960 و اوایل دهه 1970 میلادی، ایرانی ها سرزمین «بامداد آرام» را به گونه ای دیگر شناختند، از راه کره ای هایی که در جستجوی کار به ایران میآمدند. در این دوران کره جنوبی هنوز کشوری فقیر بود و از سر استیصال، مجبور بود شماری از فرزندان خود را برای نان خوردن به سرزمین های دیگر بفرستد. شمار زیادی از کره ای ها در بخش حمل و نقل ایران (از جمله به عنوان راننده کامیون) به کار گرفته شدند.

و سپس ورق برگشت. کره جنوبی محروم از همه ثروت های زیر زمینی، برای تامین بقای خود، به صدور کالا هایی چون لباس و پارچه و کفش و اسباب بازی روی آورد، اما سال به سال خود را بالاتر کشید و کالا های دیگری را، که ارزش افزوده و کیفیت آنها بالا و بالاتر میرفت، جای خود را در بسیاری از بازار های جهان از جمله ایران محکم کردند.

امروز ایرانی ها برای یخچال های ساخت شرکت «دوو»، خود رو های «هیوندای» و تبلت های گلکسی ساخت سامسونگ، سر و دست میشکنند.  آنها می بینند که  سامسونگ کره ای، به عنوان نخستین شرکت جهان در زمینه تکنولوژی های پیشرفته، از هیولت پاکارد آمریکایی پیشی گرفته است. و نیز می بینند که در رقابت بر سر  فروش مرکز برق هسته ای به امارات متحده عربی، کره جنوبی بر فرانسه غالب آمده است.

اگر «شن شو کره ای»، رفیق ناشناخته احمد شاملو، واقعیت میداشت و امروز زنده می بود، به احتمال قریب به یقین به هر دری میزد تا از «بهشت» شمال به «جهنم» جنوب بگریزد.  شاید بهتر باشد «شن چو» قهرمان شعر شاملو را رها کنیم و برای درک بهتر مسیری که کره جنوبی طی این چند دهه از سر گذرانده، به شخصیت تخیلی دیگری به نام آقای «کیم» بپردازیم که حدود سه سال پیش در مقاله یک صاحبنظر فرانسوی مسایل آسیا به نام ژان رافایل شاپونیر اختراع شد. و این هم خلاصه زندگی این شخصیت تخیلی :

آقای کیم در پانزده آگوست 1945 به دنیا آمد، درست روزی که کره از زیر یوغ استعمار ژاپن آزاد شد. چهار سال بعد، شبه جزیره کره در کام جنگ برادر کشانه ای، که بین دو بخش شمالی و جنوبی آن در گرفت، به ویرانی کشانده شد. زمانی که آقای کیم به دبستان میرفت، کلیسا های اروپایی برای بچه های کره ای که از گرسنگی می مردند، صدقه جمع آوری میکردند. و زمانی که همان فرد تحصیلات متوسطه را به پایان میرساند، ژنرالی به نام پارک چونگ هی  دست به کودتا زد و قدرت را در دست گرفت. با این حال زمانی که آقای کیم به زندگی حرفه ای خود قدم نهاد، کره جنوبی به یک اقتصاد پویا بدل شده و تولید ناخالص داخلی اش هر سال ده در صد افزایش می یافت. آقای کیم در یک کشور پیشرفته دموکراتیک به سن بازنشستگی رسید و امروز سطح زندگی نوه هایش سی برابر بالا تر از زمانی است که او به دنیا آمد.

از پایان جنگ سه ساله کره تا به امروز، طی حدود شصت سال، دو نیمه شبه جزیره، در دو سوی همان مدار سی و هشت درجه، به دو راه کاملا متفاوت گام نهادند. این دو راه، نتایجی به بار آوردند که برای بسیاری از پژوهشگران، از جمله اقتصاد دانان، گنجینه ای از تجربه را به نمایش میگذارد.

آنها که هواپیمایشان شبانگاه از فراز شبه جزیره کره میگذرد، شمال را فرو رفته در تاریکی می بینند، حال آنکه جنوب غرق در نور است. درخشش اقتصادی کره جنوبی، گذار آرام آن از دیکتاتوری به مردمسالاری و شکوفایی اش در عرصه های گوناگون فرهنگی، نماد یکی از شگفت ترین «معجزه» های اقتصادی چند دهه گذشته است.

کره شمالی اما، به رغم بر خورداری از ثروت های زیر زمینی (فلزات گرانبها و خاک های کمیاب) با فقر دست به گریبان است و طی سه دهه اخیر هزاران نفر از مردمانش، با فرو رفتن در کام قحطی های مخوف، جان سپرده اند. همین امروز هم، بدون کمک های غذایی جنوب، شمالی ها با گرسنگی های مرگبار دست به گریبان خواهند شد. رژه های آنچنانی همراه با انبوه سلاح ها، نتوانسته است این فقر سیاه را بپوشاند.

«شمال» و «جنوب»

تقسیم بندی کشور ها به دو بخش «شمال» و «جنوب» دیگر با واقعیت های کنونی جهان نمی خواند. اما چرا مرز بندی میان «شمال» و «جنوب» بر هم خورد و شمار روز افزونی از کشور های در حال توسعه به جای زندانی شدن در نقش صادر کننده مواد خام، به تولید و صدور کالا های صنعتی روی آوردند و در این راه به نتایجی چنین درخشان، همچون کره جنوبی، دست یافتند؟ در این جا به دو استراتژی مهم توسعه اقتصادی می پردازیم که نخستین «جایگزینی واردات» و دومی «پیشبرد صادرات» است.

چگونه است که در یک شبه جزیره، دو پاره یک ملت با یک تاریخ و یک زبان و یک مذهب، تنها در پی چند دهه، در وضعیت هایی چنین متفاوت و حتی متضاد قرار میگیرند؟ پاسخ این پرسش را می توان در یک جمله بسیار بدیهی خلاصه کرد: سیاست های اقتصادی درست به نتایج خوب و سیاست های اقتصادی نادرست به نتایج بد می رسند. از خواننده به سبب پیش پا افتاده بودن این پاسخ پوزش می طلبیم. ولی پدیده های حتی خارق العاده گاه پاسخ هایی بسیار ساده دارند و ای بسا که آدم ها بی دلیل به یافتن پاسخ هایی بسیار پیچیده و اغلب نادرست تمایل دارند.

تجربه کشور هایی همچون کره نشان میدهند که با انتخاب های درست در عرصه اقتصادی، می توان حتی بر بسیاری از بن بست های تاریخی و فرهنگی غالب آمد. عکس این سخن نیز درست است : چه بسا ملت هایی که با تاریخ و فرهنگ درخشان، به دلیل گزینش های نادرست، به روز سیاه می نشینند. این را، ایرانیان، خوب می دانند.

ولی راه درستی که کره جنوبی در آن گام گذاشت چه ویژگی هایی داشته و دارد؟ برای پاسخ گفتن به این پرسش، مجبوریم به ادبیات توسعه گریزی بزنیم.

گفتیم که تجربه کره جنوبی به افسانه وجود یک مرز مطلق میان «شمال» و «جنوب» پایان داد و ثابت کرد که «دوزخیان زمین» (اصطلاحی که فرانتز فانون مارتینیکی درباره ساکنان «جهان سوم» به کار برده است) می توانند از حاشیه اقتصاد جهانی به متن بیایند و رابطه قدرت ها را به سود خود بر هم بزنند. «شمال» (که «دنیای توسعه یافته» یا «مرکز» نیز نامیده میشد)، کشور هایی را در بر میگرفت که ساختار های اقتصادی آنها متنوع بود، به این معنا که اغلب آنها هم کشاورزی شان پیشرفته بود و هم در بخش های صنعتی و خدماتی حرفی برای گفتن داشتند. همین تنوع طبعا در بازرگانی خارجی آنها نیز انعکاس می یافت. اقتصاد این کشور ها، علاوه بر تولید بخش مهمی از نیاز های شهروندان و واحد های تولیدی شان، رو به سوی بازارهای جهانی داشت با این هدف که از راه صدور کالا های کشاورزی (به ویژه مواد غذایی) و صنعتی و نیز خدمات، ارز لازم را برای تامین واردات مورد نیاز خود فراهم آورند. در واقع بازار خارجی تداوم  بازار داخلی کشور های «شمال» بود و «برونگرا»یی بخش جدایی ناپذیر سیاست اقتصادی شان به شمار میرفت. اقتصاد آنها در پی فتح بازار های خارجی بود، همانگونه که خارجی ها در پی فتح بازار داخلی آنها بودند.

و اما «جنوب» (که در مورد آن اصطلاحات دیگری چون «دنیای توسعه نیافته»، «جهان سوم» و یا «حاشیه» به کار میرفت)، اقتصاد هایی را در بر میگرفت که از انقلاب های صنعتی قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم بر کنار مانده و بر یک کشاورزی واپس مانده  تکیه داشتند. صادرات آنها اغلب از یک و یا شمار بسیار کمی کالای خام (نفت و دیگر مواد معدنی، مواد کشاورزی مورد استفاده در صنعت و غیره…) تشکیل میشد که ارز مورد استفاده برای وارد کردن کالا های صنعتی و مواد غذایی آنها را تامین میکرد.

طی دهه های متوالی، از نیمه اول قرن نوزده میلادی تا دهه های پایانی قرن بیستم، «شمال» با جایگاه ممتاز خود در بازرگانی بین المللی (مبادله محصولات ساخته شده و مواد غذایی با مواد خام) در صدور کالا های صنعتی از نقشی کم وبیش انحصاری برخوردار بود. ولی این انحصار به تدریج بر باد رفت و تقسیم بندی کشور ها به دو بخش «شمال» و «جنوب» دیگر با واقعیت های کنونی جهان نمی خواند.

اما چرا مرز بندی میان «شمال» و «جنوب» بر هم خورد و شمار روز افزونی از کشور های در حال توسعه به جای زندانی شدن در نقش صادر کننده مواد خام، به تولید و صدور کالا های صنعتی روی آوردند و در این راه به نتایجی چنین درخشان، همچون کره جنوبی، دست یافتند؟ در این جا به دو استراتژی مهم توسعه اقتصادی می پردازیم که نخستین «جایگزینی واردات» و دومی «پیشبرد صادرات» است.

از «جایگزینی واردات» تا «پیشبرد صادرات»

استراتژی «جایگزینی واردات» یک استراتژی درونگرایانه است، زیرا صنعتی را به وجود میآورد که تنها بر بازار داخلی تکیه دارد، زیر چتر حمایت گمرکی رشد میکند، از رقابت کالا های خارجی در امان است و در «شرایط گلخانه ای» به سر می برد. این استراتژی به شمار زیادی از کشور های در حال توسعه امکان داد با نخستین گام ها در عرصه صنعتی آشنا بشوند. ولی محدودیت های آن نیز خیلی زود آشکار شد. بازار ملی طی چند سال به اشباع میرسد و صنایع داخلی گرفتار مازاد ظرفیت میشوند. به علاوه چون بنگاه های داخلی در «شرایط  گلخانه ای» رشد کرده و با بنگاه های خارجی رقیب دست و پنجه نرم نمی کنند، توانایی تولید کالا های برتر با قیمت کم تر را ندارند و نمی توانند بخت خود را در بازار های بین المللی بیآزمایند. مصرف کنندگان داخلی هم که به نام «دفاع از صنعت ملی» چندین سال به خرید کالا های داخلی تن در داده اند، سر انجام خسته میشوند و آگر بتوانند، به سراغ کالا های وارداتی، ولو به صورت قاچاق، می روند. بدین ترتیب استراتژی «جایگزینی واردات» زمینه مساعدی را برای رشد یک اقتصاد صنعتی مدرن و پویا و پایدار فراهم نمی آورد و از نفس می افتد.

در سال های پیش از جنگ جهانی دوم، شماری از کشور های «جنوب» به ویژه در آمریکای لاتین به استراتژی معروف به «جایگزینی واردات» روی آوردند، به این معنی که تصمیم گرفتند به جای وارد کردن شماری از کالاهای صنعتی مثل پارچه و لوازم خانگی و بعد ها خودرو، همان ها را تا آنجا که در توانشان بود، در داخل کشور تولید کنند. به عنوان مثال به جای خرید محصولات نساجی از اروپا، یک صنعت نساجی ملی شکل گرفت و دولت، برای حفظ این صنعت از رقابت خارجی، ورود پارچه و لباس از خارج را یا کلا ممنوع میکرد و یا حقوق و عوارض سنگین گمرکی بر آنها وضع میکرد تا پارچه و لباس داخلی در چارچوب یک بازار ملی حفاظت شده و در نتیجه مطمئن جان بگیرد.

تاکید میکنیم که استراتژی «جایگزینی واردات»، هنگام زایش آن در نیمه اول قرن بیستم و نیز در پی گسترش بعدی آن به بخش بزرگی از دنیای در حال توسعه،  در صدد صدور کالا به بازار های خارجی نبود. در آن روزگار، حتی فکر این که یک کشور توسعه نیافته بتواند با کالا های صنعتی به فتح بازار های آمریکا و اروپای غربی برود، بسیار گستاخانه به نظر می رسید. استراتژی «جایگزینی واردات» هدف بسیار محدود تری داشت و آن این که در پرتو حمایت های گمرکی و در چارچوب مرز های کم و بیش بسته، کالا های بر آمده از تولید داخلی، تا جایی که امکان داشت، «جانشین» کالا های واراداتی بشوند.

استراتژی «جایگزینی واردات»، به این معنا، یک استراتژی درونگرایانه است، زیرا صنعتی را به وجود میآورد که تنها بر بازار داخلی تکیه دارد، مصرف کنندگان داخلی را هدف میگیرد، زیر چتر حمایت گمرکی رشد میکند، از رقابت کالا های خارجی در امان است و، به همین علت، در «شرایط گلخانه ای» به سر می برد. این استراتژی به شمار زیادی از کشور های در حال توسعه امکان داد با نخستین گام ها در عرصه صنعتی آشنا بشوند. ولی محدودیت های آن نیز خیلی زود آشکار شد. در واقع بازار ملی طی چند سال به اشباع میرسد و صنایع داخلی گرفتار مازاد ظرفیت میشوند. به علاوه چون بنگاه های داخلی در «شرایط  گلخانه ای» رشد کرده و با بنگاه های خارجی رقیب دست و پنجه نرم نمی کنند، توانایی تولید کالا های بر تر با قیمت کم تر را ندارند و نمی توانند بخت خود را در بازار های بین المللی بیآزمایند. مصرف کنندگان داخلی هم که به نام «دفاع از صنعت ملی» چندین سال به خرید کالا های داخلی تن در داده اند، سر انجام خسته میشوند و آگر بتوانند، به سراغ کالا های وارداتی، ولو به صورت قاچاق، می روند.

به دلیل همه این محدودیت ها، و موانع دیگری که در اینجا فرصت پرداختن به آنها نیست، استراتژی «جایگزینی واردات» زمینه مساعدی را برای رشد یک اقتصاد صنعتی مدرن و پویا و پایدار فراهم نیآورد و از نفس افتاد.

با توجه به این تجربه و محدودیت های آن، شماری از کشور ها به استراتژی گستاخانه تری روی آوردند که «پیشبرد صادرات» نام گرفت. اصل بر این گذاشته شد که یک کشور در حال توسعه می تواند سد ها را بشکند، کالا های صنعتی تولید کند و به فتح بازار های آمریکا و اروپا برود. ولی سرمایه و تکنولوژی لازم برای تولید کالا و صدور آن باید چگونه تامین بشود؟ پاسخ این بود که بهترین راه دستیابی به سرمایه و تکنولوژی، باز کردن دروازه های کشور بر سرمایه گذاران خارجی است. با تکیه بر شرکت های فراملیتی غربی می توان بر راز و رمز تولید و بازرگانی آگاه شد و سپس، وقتی که اقتصاد و صنعت جان گرفت، می توان به صادر کننده سرمایه و تکنولوژی بدل شد و حتی شرکت های چند ملیتی به وجود آورد .

اوجگیری کره جنوبی

چند کشور و سرزمین آسیایی، از جمله همین کره جنوبی، از اواسط دهه 1960 میلادی به استراتژی «پیشبرد صادرات» روی آوردند. این کشور ها، که «ببر های آسیایی» لقب گرفتند، توسعه صنعتی را با بازرگانی خارجی گره زدند و به تولید انبوه کالا های ساخته شده برای صدور به بازار های جهانی روی آوردند. کشور های مورد نظر، بر خلاف پیروان استراتژی «جایگزینی واردات»، درونگرایی را رها کرده و به صنعت برونگرا روی آوردند.

وقتی جنگ شبه جزیره کره میان بخش شمالی مورد حمایت شوروی و چین  و بخش جنوبی زیر حمایت آمریکا  در اوایل دهه 1950 به پایان رسید، کره جنوبی چندین سال بر سر انتخاب الگوی توسعه سرگردان ماند. سر انجام با به قدرت رسیدن ژنرال پارک چونگ هی در اوایل دهه 1960، رژیم نظامی کره جنوبی به استراتژی «برونگرایی» صنعتی در راستای «پیشبرد صادرات»  روی آورد، به این معنا که تصمیم گرفت نیروی کار ارزان قیمت کشور را در در خدمت تولید انبوه کالا به ویژه لباس و صدور آنها به بازار های جهان به ویژه آمریکا و اروپا به کار بگیرد. لباس های ساخت کره به رغم کیفیت پایین خود، از توان رقابتی بالایی بر خوردار بودند. با استفاده از ارز حاصل از صدور لباس، کره ای ها دستگاه های نساجی وارد کردند و بعد به تولید کالا های دیگری چون کفش و اسباب بازی و لوازم ورزشی پرداختند و این تولید انبوه را روانه بازار های جهان کردند. طولی نکشید که استراتژی برونگرایانه کره جنوبی به نتایج مطلوب دست یافت و راه برای گسترش آن به عرصه های دیگری چون فولاد و کشتی سازی و خود رو سازی و بعد وسایل الکتریک و الکترونیک فراهم آمد، آنهم با کالا هایی که کیفیت آنها سال به سال بهتر و بهتر میشد.

امروز این سرزمین پنجاه و دو میلیون نفری آسیایی در گروه پیشرفته ترین و ثروتمند ترین کشور های جهان جای گرفته، با در آمد سرانه ای که اگر بر پایه «برابری قدرت خرید» سنجیده شود، تقریبا در سطح فرانسه است. به علاوه از سال های 1980 میلادی به این طرف، کره جنوبی به جرگه کشور های دموکراتیک جهان پیوسته و از لحاظ سیاسی نیز عضو باشگاه دموکراسی های صنعتی است.

با توجه به این تجربه، شماری از کشور ها به استراتژی گستاخانه تری روی آوردند که «پیشبرد صادرات» نام گرفت. اصل بر این گذاشته شد که یک کشور در حال توسعه می تواند سد ها را بشکند، کالا های صنعتی تولید کند و به فتح بازار های آمریکا و اروپا برود. ولی سرمایه و تکنولوژی لازم برای تولید کالا و صدور آن باید چگونه تامین بشود؟ پاسخ این بود که بهترین راه دستیابی به سرمایه و تکنولوژی، باز کردن دروازه های کشور بر سرمایه گذاران خارجی است. با تکیه بر شرکت های فراملیتی غربی می توان بر راز و رمز تولید و بازرگانی آگاه شد و سپس، وقتی که اقتصاد و صنعت جان گرفت، می توان به صادر کننده سرمایه و تکنولوژی بدل شد و حتی شرکت های چند ملیتی به وجود آورد .

تردیدی نیست که دولت نظامی در کره جنوبی در دهه 1960 میلادی با الهام گیری از آلمان و ژاپن قرن نوزدهم به مدرنیزه کردن کشور بر پایه استراتژی «توسعه درونزای برونگرا» کمر بست. شاهکار دولت توسعه گرا در کره جنوبی این بود که به جای ابدی کردن حضور خود در عرصه اقتصادی و قبضه کردن همه چیز، راه را برای کاهش تدریجی این حضور و پیشروی به سوی یک اقتصاد واقعی بازار فراهم آورد و، همانگونه که گفته شد، گذار به سوی دموکراسی را نیز امکان پذیر کرد.

هستند نظریه پردازانی که اوجگیری کره جنوبی در عرصه اقتصادی را به میراث فرهنگی بر جای مانده از دوره استعمار ژاپن در فاصله سال های 1905 تا 1945 میلادی نسبت میدهند. این نظریه قابل قبول به نظر نمیرسد، زیرا بخش شمالی شبه جزیره کره، که همچون جنوب زیر سلطه ژاپن بود و طبعا همان فرهنگ را دارد، امروز گرفتار یکی از نا بهنجار ترین نظام های سیاسی و اقتصادی جهان است.

آنچه کره جنوبی را به جایگاه کنونی رساند، سیاست های اقتصادی درستی بود که به اجرا گذاشت، و اراده استواری که در خدمت توسعه این کشور به کار افتاد. بقای کره جنوبی به موفقیت اقتصادی آن بستگی داشت. بدون این موفقیت درخشان، سئول نمی توانست در رویارویی با غول های نیرومندی چون ژاپن و چین و نیز در کشمکش با کره شمالی تا دندان مسلح، به زندگی خود ادامه دهد.