برای زیستن در یک کشور «عادی» قرن بیست و یکمی

khavand فریدون خاوندکم نیستند ایرانیانی که امروز، در ورای وابستگی شان به طیف های گوناگون سیاسی و مذهبی و حتی طبقاتی، به این باور رسیده اند که کشورشان در یکی از خطرناک ترین پیچ های تاریخ معاصر خود گرفتار آمده است. در واقع مجموعه ای از عوامل، در سطوح درونی و منطقه ای و جهانی، ایران را در تنگنایی بسیار سخت قرار داده که رهایی از آن بسیار دشوار به نظر میرسد :

یک)  در سطح داخلی، زیر فشار بحران های رو به گسترشی که عرصه های گوناگون زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و زیست محیطی اش را در بر گرفته، ایران بیش از بیش به قایقی مست در دریای توفانی شباهت می یابد. اغراق آمیز نخواهد بود اگر بگوییم که نظام جمهوری اسلامی با بحرانی ترین وضعیت  در تاریخ چهل ساله خود دست به گریبان است. جامعه ایرانی نیز به شدت نگران است و از نبود چشم انداز برای بیرون آمدن از بن بست ناشی از ساختار های منجمد سیاسی، واپس ماندگی  دستگاه های تولیدی و انحطاط اخلاقی، به شدت رنج می برد.

دو)  در فضای منطقه ای ایران، ائتلافی بسیار نیرومند و گسترده، که ایجاد آن در گذشته ای نه چندان دور ناممکن می نمود، علیه کشور شکل گرفته و به گونه ای بیسابقه امنیت و تمامیت آنرا در معرض مخاطراتی بزرگ قرار داده است. پیآمد اصلی آنچه آیت الله خامنه ای «دیپلماسی ایدئولوژیک» می نامد، توفیق در جمع آوردن اسراییل و بخش بسیار بزرگی از دنیای عرب در زیر پرچم خصومت با ایران است.

سه) فضای جهانی نیز، در پی ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید واشنگتن، به گونه ای بیسابقه تیره و تار شده و مهم ترین قدرت نظامی و اقتصادی سیاره زمین، در پی خارج شدن از توافق هسته ای معروف به «برجام»، سنگین ترین تحریم های اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم را علیه ایران وضع کرده است .

بخش بسیار مهمی از نابسامانی های اقتصادی کنونی ایران ریشه درونی دارد، ولی عوامل بیرونی، و به ویژه تحریم های اقتصادی، در شدت بخشیدن به آنها نقش مهمی دارند. موج اصلی تحریم های آمریکا علیه ایران، که قرار است بعد از سیزدهم آبان ماه صادرات نفت (منبع اصلی تامین دریافتی های ارزی کشور) را هدف قرار دهد، هنوز به راه نیفتاده است. ولی از هم اکنون، اقتصاد کشور با فلج کامل فاصله چندانی ندارد که مهم ترین و ملموس ترین نشانه آن فرو ریزی  مقاومت ناپذیر پول ملی ، اوجگیری خطرناک نرخ تورم و پیآمد های دردناک آن برای بخش بسیار مهمی از جامعه ایرانی است.

در حالی که فضا های درونی و منطقه ای و جهانی ایران انباشته از بحران هایی چنین خطرناکند، نظام عمومی روابط بین المللی بعد از جنگ جهانی دوم نیز به سرعت رو به زوال میرود. البته این نظام در پی فرو ریزی اتحاد جماهیر شوروی در آغاز دهه 1990 میلادی عمیقا دگرگون شد، ولی زیر نفوذ ایالات متحده آمریکا (ابر قدرت بر جای مانده) و در پرتو وجود سازمان های بین المللی و فرآیند جهانی شدن، همچنان به زندگی خود ادامه داد. امروز اما نهاد های جهانی (از سازمان ملل متحد گرفته تا سازمان جهانی تجارت) و منطقه ای (از اتحادیه اروپا گرفته تا سازمان پیمان اتلانتیک شمالی – ناتو) به طور فرسایشی گرفتار بحرانند. زیر تاثیر مردان و زنانی که به رهبری دونالد ترامپ سکان مدیریت کانون های تصمیم گیری را در واشنگتن تصاحب کرده اند،  مهم ترین قدرت جهان و ضامن اصلی نظام بین المللی  بعد از جنگ دوم به سیاست تازه ای روی آورده که «چند جانبه گرایی» را، حتی به شکل دست و پا شکسته ای که وجود داشت، زیر پرسش برده و استراتژی «هر کس برای خویش» را به همه کشور ها توصیه میکند. رشد ملی گرایی از جمله در مناطق صنعتی جهان و تقویت هر چه بیشتر مرز ها، از آغاز فصلی تازه و کاملا نامنتظره در روابط بین المللی خبر میدهد.

در شرایطی که نهاد های جهانی و منطقه  ای  تنظیم کننده روابط میان کشور ها بیش از بیش اقتدار و جاذبه خود را از دست میدهند، شمار روز افزونی از کشور ها، برای حفظ امنیت و منافع سیاسی و اقتصادی خود، به بازتعریف خطوط اصلی دیپلماسی خود بر پایه شرایط نوین ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک جهان روی آورده اند.

در بافتار دگرگونی های حاصل از تغییر شکل بندی روابط بین المللی، ایران فرو رفته در انزوا، رو در روی نیرومند ترین قدرت جهان و با نفوذ ترین قدرت های منطقه خاورمیانه، در معرض مخاطراتی بزرگ قرار گرفته، آن هم در شرایطی که مردمانش، زیر حاکمیت یک نظام متکی بر آپارتاید مذهبی  و در همان حال ناکار آمد و فاسد، اعتماد به نفس خود را تا اندازه زیادی از دست داده اند.

در وضعیتی چنین پیچیده و نگرانی آور، «کجا می رویم؟» و «چه باید کرد؟» طبیعی ترین پرسش هایی است که در ذهن شمار بسیار زیادی از ایرانیان تکرار میشوند.

کجا می رویم؟

میل به پیش بینی، ذاتی آدمی است. انسان ها مجذوب گذشته اند، ولی در همان حال وسوسه شناخت آینده یکدم رهایشان نمیکند. تصادفی نیست که در همه تمدن های کهن، از مصر و یونان گرفته تا چین و بین النهرین،  پیشگویان و فال زنان و طالع بینان جایگاهی ویژه داشته اند.

با تحولات عصر روشنایی و واپس نشستن مذهب در برابر دانش، جستجوگران آینده به جای الهام گرفتن از ماوراءالطبیعه و تکیه کردن بر اعتقادات دینی، به روش ها و مفاهیم علمی روی آوردند. در کشور هایی که این تحولات را پشت سر گذاشتند، تلاش برای شناخت گرایش های آتی در زمینه های گوناگون بیش از بیش به انسان های مسلط بر علم و فن شناسی انتقال یافت و دانش تازه ای پا گرفت که امروزه آینده پژوهی [1] نام گرفته است.  طی دو قرن گذشته، آینده پژوهی بر پایه روش شناسی علمی به گونه ای چشمگیر توسعه یافت، با متفکرینی از جمله توماس مالتوس، مارکس و انگلس، ژول ورن، گاستون برژه، آلوین تافلر، فرانسیس فوکویاما، ساموئل هنتیگتون و غیره…[2]  در ایران نیز طی چند دهه گذشته تلاش هایی در عرصه اینده پژوهشی انجام گرفته است. [3]

بخش بسیار مهمی از نابسامانی های اقتصادی کنونی ایران ریشه درونی دارد، ولی عوامل بیرونی، و به ویژه تحریم های اقتصادی، در شدت بخشیدن به آنها نقش مهمی دارند. موج اصلی تحریم های آمریکا علیه ایران، که قرار است بعد از سیزدهم آبان ماه صادرات نفت (منبع اصلی تامین دریافتی های ارزی کشور) را هدف قرار دهد، هنوز به راه نیفتاده است. ولی از هم اکنون، اقتصاد کشور با فلج کامل فاصله چندانی ندارد که مهم ترین و ملموس ترین نشانه آن فرو ریزی  مقاومت ناپذیر پول ملی ، اوجگیری خطرناک نرخ تورم و پیآمد های دردناک آن برای بخش بسیار مهمی از جامعه ایرانی است.

امروز بررسی های آینده پژوهانه به یک فعالیت عادی در نهاد های دولتی کشور های پیشرفته، دانشگاه ها، سازمان های بین المللی و حتی شماری از شرکت های چند ملیتی بدل شده است. باید بر این نکته تاکید کرد که آینده پژوهی تنها به منظور پاسخگویی به کنجکاوی انسان ها و یا انجام بررسی های علمی صرفا انتزاعی و دور از عرصه های عملی انجام نمیگیرد. سیر تحولات در جامعه انسانی چنان شتابی به خود گرفته که دیگر نمی توان به برنامه ریزی های کوتاه مدت و میان مدت اکتفا کرد. هدف دیدن آینده های دور تر است، چونان اتومبیلی که هر چه سرعتش بیشتر بشود، باید از چراغ های نیرومند تری برای افزایش قدرت دید راننده در شب استفاده کند.

آیا آینده پژوهی تا امروز در کشف گرایش های آتی موفق بوده است؟ در شماری از عرصه ها، از جمله پیشرفت های علمی و تکنولوژیک و پیآمد های آنها، شماری از آینده پژوهان کارنامه های درخشانی دارند [4]. در عوض در عرصه های سیاسی و اقتصادی، آینده پژوهان در ترسیم انبوهی از رویداد های آتی و شناخت بسیاری از گرایش های تعیین کننده، نامراد بوده اند.

از میان ده ها موسسه نامداری که در دهه های پس از جنگ جهانی دوم در کار  «شوروی شناسی» تخصص داشتند، کدام یک توانست فرو ریزی «امپراتوری سرخ» را، آن هم به گونه ای چنین شتابان،  پیش بینی کند؟ چرا بحران بزرگ اقتصادی سال های 2007 و 2008 میلادی، که دنیا را به لرزه در آورد، همه اقتصاد دانان را غافلگیر کرد؟ چرا شمار زیادی  از رویداد های بزرگ خیر یا شر در یکصد سال گذشته، به گونه ای نامنتظره دنیا را دگرگون کردند و همه محافلی را که به «کارشناس» بودن خود می بالیدند، به شگفتی انداختند، از اوجگیری مقاومت ناپذیر چین تا سطح یکی از دو ابر قدرت قرن بیست و یکم در صحنه اقتصاد و سیاست جهانی گرفته تا عروج بنیاد گرایی اسلامی و طوفان هایی که این جریان درمناطق مهمی از جهان بر انگیخت و پیآمد هایش برای نظام روابط بین المللی؟

جای دور نرویم و به تحولات بزرگ سیاسی ایران در نیم قرن گذشته نگاهی بیندازیم. محمد رضا شاه پهلوی در عرصه های گوناگون اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دستآورد هایی غیر قابل انکار داشت و در زمینه سیاست خارجی نیز، هم در سطح منطقه ای و هم در سطح جهانی، بسیار موفق بود. در شرایط دهه 1350 خورشیدی واژگون شدن او از تخت سلطنت اگر نه غیر ممکن، دست کم بسیار بعید به نظر میرسید و معدود ناظرانی هم که این واژگونی را منتفی نمی دانستند،  جانشین جبری نظام سلطنتی را در میان سناریو های محتمل و رایج آن زمان جستجو میکردند، از جمله پیروزی یک کودتای نظامی یا بر آمدن ائتلافی مرکب از جریان های شناخته شده ضد دیکتاتوری، و یا شاید هم شورشی سراسری به رهبری جریان های کمونیستی. در میان تحلیلگران ایرانی و غیر ایرانی، از جمله در مقتدر ترین مراکز اطلاعاتی جهان چه در غرب و چه در بلوک شوروی، کدام کارشناس و پژوهشگری را سراغ داریم که حتی به گونه ای مبهم و تقریبی از احتمال پیروزی بزرگ ترین انقلاب قرن بیستم میلادی در ایران آن هم زیر پرچم رهبران مذهبی با هدف استقرار نظام ولایت فقیه  خبر داده باشد؟

پس یکی از بزرگ ترین درس های انقلاب 1357، ضرورت فروتن ماندن در برابر پیچیدگی های جامعه انسانی و پرهیز از پیشگویی هایی است که بر اعتقاد قاطعانه به ابزار های «علمی» برای «کشف» حرکت جامعه انسانی در مسیری «محتوم» تکیه می کنند.

اعتقادی چنین بلند پروازانه یکی از میراث های بر جای مانده از دوران  اقتدار مارکسیسم در عرصه علوم اجتماعی است. واقعیت آن است که در کنار حجم بینهایت انبوه رمز و راز های گیتی (UNIVERS)، جامعه انسانی نیز مجموعه بسیار پیچیده ای است که بخش بسیار بزرگی از فعل و انفعال های درونی  و سمت و سوی تحرک آن ناشناخته مانده است. چرا جوامعی، در اوج رفاه و آزادی، علیه حاکمان خود سر به طغیان بر میدارند (جنبش ماه مه 1968 در فرانسه) [5]،  و جوامع دیگری، حتی در میان پیشرفته ترین، به «بردگی ارادی» روی میآورند، هست و نیست خود را به پای دژخیمانی چون هیتلر و استالین میریزند و حتی در سوگ آنها میگریند؟ ملت ها، در برهه هایی از زمان، به دلایلی که اغلب ناشناخته مانده اند، اراده خویش را در ویرانگری یا سازندگی به کار میگیرند و طرح های جهنمی یا نورانی را که امروز دور از ذهن به نظر میرسند، به واقعیت های فردا بدل میکنند.

تاکید بر موارد فوق به آن معنا نیست که نگارنده این سطور ایمان خویش را به علوم اجتماعی از دست داده و آن را در تحلیل سیر تحولات آتی ناتوان می بیند. پیشرفت این علوم  در دو قرن گذشته یکی از دستآورد های بزرگ تمدن انسانی است و بدون تکیه کردن بر روش های فراهم آمده توسط آنها، مدیریت جوامع مدرن ناممکن است. به برکت همین علوم، پیشرفت های چشمگیری در شناخت گرایش های «سنگین» درون جوامع انسانی، از جمله در عرصه های جمعیتی، تکنولوژی و اقتصادی، به دست آمده است.

به رغم همه این دستآورد ها، علوم اجتماعی به دلیل تحولات غافلگیر کننده در جوامع انسانی، بلند پروازی های گذشته خود را کنار گذاشته و به فروتنی رسیده است. . واقعیت آن است که سرنوشت جوامع انسانی البته زیر فشار گرایش های «سنگین» و قابل شناخت (شاخص های جمعیتی، سطح آموزش، توسعه اقتصادی، درجه ارتباط با جهان و غیره…) تحول می یابد، ولی در این تحول نباید عوامل بسیار مهم غیر قابل پیش بینی دیگری چون بر آمدن شخصیت های استثنایی و توان تاثیر گذاری اندیشه ها  را نادیده گرفت. دست تصادف را نیز در تحول تاریخ و تکوین آینده نباید از نظر دور داشت. آیا شماری از رویداد های سهمگین تاریخ، که بعد از وقوع به عنوان پدیده هایی محتوم و پرهیز ناپذیر معرفی شده اند،  کم یا زیاد محصول جمع آمدن تصادفی یک سلسله عوامل مساعد نبوده اند؟ انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب اسلامی ایران در این زمره اند.

خلاصه کنیم : آینده پژوه بر مفاهیم و روش شناسی علوم اجتماعی تکیه میکند، ولی در همان حال میداند که عواملی غیر قابل پیش بینی می توانند همه محاسبات او را بر هم بزنند و رویداد ها را به مسیری غافلگیر کننده بکشانند.  به بیان دیگر آینده پژوهی نه یک سناریو، بلکه سناریو های گوناگونی را طراحی میکند، با این اعتقاد که ممکن است هیچ یک از آنها تحقق نپذیرد.  این به آن معنا است که «آینده» در جایی نوشته نشده که کسی بتواند آنرا کشف کند. برای وضعیت مشخص «امروز» نه یک «فردا»، بلکه ده ها و صد ها «فردا» وجود دارد. انقلاب اکتبر یکی از راه های بیشماری بود  که اوایل قرن بیستم میلادی در برابر روسیه گشوده شد. انقلاب اسلامی نیز سرنوشت محتوم ایرانیان نبود.

زیر تاثیر مردان و زنانی که به رهبری دونالد ترامپ سکان مدیریت کانون های تصمیم گیری را در واشنگتن تصاحب کرده اند،  مهم ترین قدرت جهان و ضامن اصلی نظام بین المللی  بعد از جنگ دوم به سیاست تازه ای روی آورده که «چند جانبه گرایی» را، حتی به شکل دست و پا شکسته ای که وجود داشت، زیر پرسش برده و استراتژی «هر کس برای خویش» را به همه کشور ها توصیه می کند. رشد ملی گرایی از جمله در مناطق صنعتی جهان و تقویت هر چه بیشتر مرز ها، از آغاز فصلی تازه و کاملا نامنتظره در روابط بین المللی خبر می دهد.

به دلیل فرو ریزی دگم ها درباره «جبر» ناظر بر پیشروی جوامع در مسیری قابل پیش بینی، شاید بهتر باشد پرسش  «کجا میرویم؟» را این گونه مطرح کنیم : ایران، با توجه به مجموعه خطر هایی که بر آن سنگینی میکند و مجموعه امکانات بالقوه ای که از آن بر خوردار است، چه آینده هایی می تواند داشته باشد؟ پاسخ به این پرسش نیازمند ترسیم سناریو های فراوانی است که نه در حوصله این نوشته است و نه در صلاحیت نویسنده آن.

یک چیز مسلم به نظر میرسد و آن وضعیت دردناکی است که ایران امروز در آن به سر می برد.  نگرانی عمیق مردم درباره این وضعیت روشن تر از آفتاب است و این از معدود مسایلی است که بر سر آن نوعی اتفاق نظر وجود دارد. حتی در هسته مرکزی حاکمیت در جمهوری اسلامی، و طیف های سیاسی هوادار آن، از اعتماد به نفسی که طی دو دهه بعد از انقلاب موتور محرکه قدر قدرتی آن بود، دیگر خبری نیست. نکته مهم آنکه در رسانه های غربی به حضور و نفوذ ایران در بعضی از کشور های پیرامونش بیشتر توجه می شود تا به اضطرابی که در درون جامعه ایرانی و ایرانیان برون  مرز موج می زند. نگارنده این سطور به یاد میآورد که در دوران شوروی سابق نیز نگاه غربی ها بیشتر بر پیشروی این ابر قدرت در خارج از مرز هایش متمرکز بود تا بر ضعف و فسادی که همچون موریانه به  جان نظام مارکسیستی – لنینیستی افتاده بود. امروز هم فرسایش قابل ملاحظه نظام جمهوری اسلامی، آنگونه که ایرانیان می بینند، از دید بسیاری از ناظران خارجی پنهان مانده است.

به دلایل گوناگون، با توجه به اوجگیری تنش ها در فضای درونی و بین المللی کشور  که به برخی از آنها در بالا اشاره رفت، بخش بزرگی از گرایش های سیاسی در میان ایرانیان درون مرز و برون مرز به این نتیجه رسیده که وضعیت کنونی نمی تواند ادامه داشته باشد.  ولی در مورد آنچه می تواند و یا باید جانشین وضعیت موجود شود، صدای سه گرایش عمده بلندتر از همه به گوش می رسد :

یک) هسته مرکزی قدرت در جمهوری اسلامی می پذیرد که نظام به مرحله ای حساس و احتمالا خطرناک رسیده، ولی به سیاق گذشته خواهد توانست از این گردنه هم به سلامت بگذرد  و بار دیگر ابتکار عمل را هم در سیاست خارجی و هم در سیاست خارجی در دست بگیرد.

دو) طیف های گوناگونی که به رغم اختلاف های گاه شدید میان آنها با عنوان «اصلاح طلبان» شناخته می شوند، عمدتا بر این باورند که کشور تاب گذار از یک انقلاب تازه را ندارد و تنها راه هدایت این کشتی توفان زده به ساحل سلامت، استفاده از ظرفیت های قانون اساسی جمهوری اسلامی برای انجام اصلاحات سیاسی و اقتصادی در درون و ایجاد تعامل با خارج است.

سه) و سر انجام طیف های سومی هستند که در ادبیات جمهوری اسلامی «بر انداز» یا «معاند» نامیده می شوند و میان آنها نیز تفاوت ها و اختلاف نظر ها کم نیست، ولی وجه مشترک همه این طیف ها عبور از جمهوری اسلامی است. از دیدگاه آنها انحطاط  و آشفتگی کشور زاییده نظام جمهوری اسلامی است که جوهر آن اصلاح نمی پذیرد و راهی جز پایان دادن به آن نیست.

چه باید کرد؟

نویسنده این یادداشت با تاکید دوباره بر محرک ها و پویایی های ناشناخته درون جوامع انسانی و تحولات غافلگیر کننده ای که در چنته روزگار است، بار دیگر تکرار میکند که در ورای صدا های بلند، صدا های دیگری هم هست که چندان رسا نیستند و یا شاید اصلا به گوش نمیرسند، ولی وقتی زمان شان فرا برسد می توانند جامعه ایرانی را به مسیری بکشانند که امروز تصور آن دشوار است. ایران در برهه های گوناگون تاریخ معاصر خود، از انقلاب مشروطیت گرفته تا برآمدن رضا شاه پهلوی و جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی، بار ها شگفتی (به مفهوم نیک و بد) آفرید و به راه هایی گام گذاشت که در مخیله کسی نمی گنجید.

این شگفتی ها اما از آسمان نیفتادند. آنها از اندیشه هایی سر برون آوردند که طی سال های دراز، نرم نرم و پیگیرانه در درون جامعه ایرانی نفوذ کردند. بسیاری از انقلاب ها و تحولات سیاسی بیش از آنکه از عوامل مادی (از جمله فقر ملت ها) سر چشمه بگیرند، از محرک های فکری منشا گرفته اند. انقلاب مشروطه زاییده جنبش های فکری دهه های پایانی قرن نوزدهم در ایران بود، همان گونه که انقلاب اسلامی عمدتا ثمره بذری است که جنبش های روشنفکری ایران در سال های پس از جنگ جهانی دوم در کشور پراکندند. [6] انقلاب نخست سر آغاز رستاخیزی شد که ناتمام ماند، و انقلاب دوم به فاجعه ای انجامید که  می بینیم.

امروز هم مهم ترین عاملی که می تواند کشور را از بن بست کنونی بیرون بیآورد، پروراندن و پخش اندیشه هایی است که بر پایه درس های چهل سال گذشته به دست آمده اند. در این زمینه فرهیختگان جامعه ایرانی گام های بزرگی برداشته اند. از توانایی های اندیشه در تاثیر گذاری بر سیر رویداد ها غافل نشویم. فکر پیآمد دارد، هم به گونه بهمنی که در مسیر خود بزرگ و بزرگ تر میشود و همه چیز را در هم میکوبد، و هم چونان بارانی که دشت های تشنه را شکوفا میکند.

ایران در شریطی بسیار خطرناک به سر می برد و کم رنگ کردن این واقعیت دردناک به منظور جلوگیری از سلطه یاس، دردی را دوا نمی کند.  ولی در همان حال امکانات بالقوه عظیم کشور را برای تدارک یک جهش دوباره، نباید دست کم گرفت. کشور ما طی این چند دهه  مصیبت های بزرگی را از سر گذرانده، ولی در همان حال، تحولات چشمگیری را نیز در عرصه های سیاسی و جمعیتی و فرهنگی از سر گذرانده، تجربه ها اندوخته و نگاهش به خویش و دیگران یکسره دگرگون شده است. پا به پای تحولات بزرگ دنیا در چهار دهه گذشته، ایرانیان برای نخستین بار از لاک ملی خود به در آمده و منطقه پیرامون و نیز جهان و قوانین و ملزومات و پیچیدگی های آن  را «کشف» کردند. این تحول کوچکی نیست. شمار بسیار زیادی از ایرانیان در «جهان شناسی» و شناخت جایگاه کشور خود در روابط بین المللی از کودکی به بلوغ رسیده اند. حتی حاشیه ای ترین و محافظه کار ترین قشر های جامعه ایرانی از پیآمد های این چرخش بزرگ در امان نمانده اند.  جامعه امروز ایران بسیار «پخته» تر، آگاه تر و جهان دیده تر از جامعه ای است که زمینه های انقلاب اسلامی 1357 را فراهم آورد. حتی اگر تنها به همین دستآورد اکتفا کنیم، حق داریم امیدوار باشیم که شکست، سرنوشت محتوم ایرانیان نیست و در پی «نشیب» کنونی، می توان شرایط دستیابی به «فراز» را فراهم آورد.

آیا آینده پژوهی تا امروز در کشف گرایش های آتی موفق بوده است؟ در شماری از عرصه ها، از جمله پیشرفت های علمی و تکنولوژیک و پیآمد های آنها، شماری از آینده پژوهان کارنامه های درخشانی دارند. در عوض در عرصه های سیاسی و اقتصادی، آینده پژوهان در ترسیم انبوهی از رویداد های آتی و شناخت بسیاری از گرایش های تعیین کننده، نامراد بوده اند.

ولی ما برای تبدیل امکانات بالقوه خود به موج نیرومندی که بتواند سد مشکلات را بشکند، به یک شجاعت جمعی نیاز داریم، شجاعت در قبول این واقعیت که جمهوری اسلامی می تواند مضمحل شود، بی آنکه ایران را در این اضمحلال به دنبال خود بکشاند.  قانون اساسی و نظام بر آمده از انقلاب 1357 بیش از بیش از چشم مردم می افتد و شمار روز افزونی از هم وطنان ما به این نتیجه میرسند که بدون پایان دادن به این نابهنجاری بزرگ، کشور روی عافیت به خود نخواهد دید. در شرایط امروزی کشور، درخواست انحلال «ولایت مطلقه فقیه» در ایران همانقدر طبیعی است که مطالبه سیاهان آفریقای جنوبی در روزگاری نه چندان دور  برای پایان دادن به نظام «آپارتاید».

در رابطه با تبدیل این مطالبه به یک شعار سراسری، هستند فرهیختگانی که هزینه بسیار کلان و احتمالا ویرانگرانه این پیکار رو در رو با نظام جمهوری اسلامی را پیش میکشند، از خطر «سوریه ای» شدن ایران سخن میگویند و نیز دیگر مخاطراتی که در صورت فرو ریزی نظام «ولایت فقیه»، امنیت و تمامیت ارضی کشور را تهدید خواهند کرد. هشدار هایی از این دست را نمی توان نادیده گرفت و گرایش ها و شخصیت هایی که بر ضرورت اصلاحات برای بیرون آمدن از بن بست کنونی تاکید میکنند، الزاما شریک دزد و هوادار تداوم استبداد دینی نیستند. با این همه این استدلال اصلاح طلبانه، که طی مدت زمانی کم و بیش دراز می توانست از صلابت و کارایی بر خوردار باشد،  امروز  گرفتار تزلزل شده است.  دست کم به دو دلیل :

الف) سه تلاش عمده برای انجام اصلاحات، که از بعد از جنگ با عراق تا به امروز به ابتکار سه روحانی برخاسته از بطن نظام اسلامی (علی اکبر هاشمی ارفسنجانی، محمد خاتمی و حسن روحانی) انجام گرفت، به شکست انجامیدند. حتی می توانیم جمهوری اسلامی را گورستان طرح های اصلاحی توصیف کنیم. در عرصه اقتصادی،  هر ابتکاری برای خروج از تنگناها، از خصوصی سازی گرفته تا آنچه در ادبیات جمهوری اسلامی «تعامل با خارج» نامیده میشود، در نبرد سنگر به سنگر و طولانی با محافل صاحب نفوذ نزدیک به هسته های اصلی قدرت در جمهوری اسلامی، از نفس افتاد. در واقع نظام مکتبی جمهوری اسلامی همان قدر با اصلاحات آشتی پذیر است که، پیش از او، نظام ایدئولوژیک شوروی.

ب) نظام «اولایت فقیه» بیش از آنکه از ناحیه نیرو های «برانداز» تهدید شود، در تضاد های درونی خود دست و پا میزند و فرو ریزی آن، به دلیل غرق شدنش در بی کفایتی و فساد، غیر ممکن نیست. حتی بعید نیست که در صورت رو به رو شدن با خطر فروریزی،  وسوسه «فرار به جلو» در میان سر سختان جمهوری اسلامی بیشتر شود و اینان را به ماجراجویی های بیشتر در صحنه منطقه ای بکشاند. این خطر و پیآمد های آن کم تر از خطرهایی نیست که اصلاح طلبان در توجیه گریز از درگیری رو در رو با نظام جمهوری اسلامی عنوان می کنند.

با این همه باید پذیرفت که نظام «ولایت مطلقه فقیه» و انبوه صاحب امتیازانی که پیرامون آن شکل گرفته اند، به آسانی تن به انقراض نمی سپارند. راه چاره نه سر سپردن به تداوم این نظام، بلکه قانع کردن بخش بسیار بزرگی از مردم ایران به قبول ضرورت این انقراض است. هر چه شمار ایرانیان هوادار پایان نظام جمهوری اسلامی بیشتر باشد، گذار از این نظام با مخاطرات کم تری همراه خواهد بود. خوشبختانه به نظر می رسد که بعضی از چهره های شاخص اصلاح طلبان نیز به صف هواداران انحلال «ولایت مطلقه فقیه» می پیوندند.[7]

امروز زمینه برای طرح این شعار بنیادی، مساعد تر از هر زمان دیگری است. بر خلاف نظر بعضی از گرایش های رادیکال، بخش مهمی از روحانیون شیعه ایران نیز می توانند به این شعار بپیوندند، زیرا آینده و منافع دراز مدت آنها در گرو انقراض نظام «ولایت مطلقه فقیه» است. روحانیت به عنوان یک نهاد دیرنده از استقرار این نظام سود نبرد. حتی می توان گفت  که انقلاب اسلامی 1357 نه تنها سلطنت را از اریکه قدرت به زیر آورد، بلکه روحانیت شیعه را نیز با کشاندن به عرصه حاکمیت سیاسی، در ورطه ای خطرناک و بی سر انجام غوطه ور کرد.

کار رهبران مذهبی ایران این نبود که هدایت قطار سیاست و اقتصاد کشور را در دست بگیرند و آن را بر روی ریل های پر پیچ و خم و در درون تونل های خطرناک دوران پایانی قرن بیستم و سال های آغازین قرن بیست و یکم به حرکت در آورند. روحانیت جایگاه شایسته و آسوده خود را داشت و فرود آمدنش در عرصه ای فانی، که به ناچار جولانگاه خطرها و نوسان ها است، طبعا نمی توانست به فرجامی نیک بیانجامد.

ولی بخش مهمی ازدستگاه رهبری روحانی نتوانست از وسوسه های قرن پرآشوب بیستم بگریزد، در دام «ایدئولوژیزه کردن» دین گرفتار نشود و از میدان پر جاذبه «بسیج توده ها» برای دستیابی به قدرت بر کنار بماند.  این دسته از روحانیون نفوذ دیرنده خود را با زرق وبرق «دولت مستعجل» تاخت زدند.

با این گزینش خطرناک، آنها به سرعت با دغدغه های «این جهانی»، از جنگ و دیپلماسی گرفته تا مسایل امنیتی و بودجه بندی و تورم و سقوط پول ملی و کوهی از دشواری دیگر برای پاسخگویی به نیاز های مادی و معنوی جمعیتی اوجگیرنده، در گیر شدند، آنچنان که دیگر اعتبار و توان چندانی برای پرداختن به «قیل و قال» مدرسه برایشان باقی نماند. از این عرصه باز ماندند و در آن عرصه نیز، چون جایگاهشان نبود، به جایی نرسیدند. بدتر از همه این که  شماری از آنان و خانواده های شان در فساد حاضر در یک جامعه  رانتی خاور میانه ای غوطه ور شدند.

ولی اشتباه بزرگی  خواهد بود اگر گمان کنیم که همه روحانیون ایران در سفره غارت کشور سهیم اند. بسیاری از آنها در جمع قربانیان اند و جایگاه آنها در ایران آینده باید به رسمیت شناخته شود.

برای عبور از مرحله بسیار دشوار کنونی و جمع آوری بیشترین جمعیت در خدمت شعار عبور از نظام «ولایت مطلقه فقیه»، قبول و پیشبرد رواداری- TOLERANCE- یکی دیگر از مهم ترین وظایف ایرانیان است. تنها پادزهر میراث شوم یک نظام متکی بر آپارتاید مذهبی، اجماع بر سر رواداری و خشونت ستیزی است.

برای نظام موجود، چه بدیلی وجود دارد؟

آینده پژوهی نه یک سناریو، بلکه سناریو های گوناگونی را طراحی می کند، با این اعتقاد که ممکن است هیچ یک از آنها تحقق نپذیرد.  این به آن معنا است که «آینده» در جایی نوشته نشده که کسی بتواند آن را کشف کند. برای وضعیت مشخص «امروز» نه یک «فردا»، بلکه ده ها و صد ها «فردا» وجود دارد. به دلیل فرو ریزی دگم ها درباره «جبر» ناظر بر پیشروی جوامع در مسیری قابل پیش بینی، شاید بهتر باشد پرسش  «کجا می رویم؟» را این گونه مطرح کنیم : ایران، با توجه به مجموعه خطر هایی که بر آن سنگینی می کند و مجموعه امکانات بالقوه ای که از آن بر خوردار است، چه آینده هایی می تواند داشته باشد؟ پاسخ به این پرسش نیازمند ترسیم سناریو های فراوانی است.

بر جای می ماند یک پرسش اساسی: برای نظام موجود، چه بدیلی (آلترناتیو) وجود دارد؟ از شعار هایی که طی یک سال گذشته در ده ها شهر ایران فریاد زده شد، چنین بر می آید که آرزوی  بخش بزرگی از مردم ایران زندگی کردن در یک «کشور عادی» قرن بیست و یکمی است، کشوری که در آن دین از دولت جدا باشد، زمینه کسب و کار وفعالیت و سرمایه گذاری و خلاقیت در یک فضای فارغ از انحصار طلبی بنیاد ها و پاسداران فراهم شود، و تنش از روابط ایرانیان با دنیای خارج رخت بر بندد. برنامه آتی حاکمیتی که به جای جمهوری اسلامی خواهد نشست، بر آوردن این آرزو های بسیار ساده است که شوربختانه، در وضعیت کنونی ایران، بلند پروازانه به نظر می رسند.

تدارک سناریوهایی که بتوانند خواست مردم ایران را در راستای «عادی شدن» تحقق بخشد، برعهده آینده پژوهان است.  تاریخ نشان داده است که بلند پروازی همواره به شکست نمی انجامد.


 [1] برای کلمه Prospective  در زبان فارسی معادل های گوناگون به کار میرود از جمله آینده پژوهی، آینده نگری و یا دور نگری…

[2]  در قرن نوزدهم توماس مالتوس، اقتصاد دان انگلیسی و یکی از پیشگامان آینده پژوهشی، با نظریه بدبینانه خود درباره تحولات آتی جمعیتی و رابطه آن با منابع غذایی به شهرت رسید. مارکس و انگلس با  «ماتریالیسم تاریخی» نظریه گذار جبری جوامع انسانی از مراحل مشخص و پیشروی آنها را به سوی مراحل محتوم مطرح کردند.  ژول ورن فرانسوی، در همان قرن، شکل دیگری از همین نگاه به آینده را، این بار در قالب رمان های علوم تخیلی، ارائه داد.

در قرن بیستم میلادی، در فاصله دو جنگ جهانی و به ویژه بعد از جنگ دوم، زایش و رشد رشته علمی تازه ای زیر عنوان «روابط بین المللی» به آمریکایی ها امکان داد برای مدیریت حضور رو به گسترش خود در صحنه جهانی، به ویژه در فضای جنگ سرد، مناطق و کشورهای گوناگون جهان را بهتر بشناسند و به ابزار ها و مفاهیم تازه ای برای یافتن گرایش های آتی آنها متوسل شوند. در دهه 1950 میلادی، مکتب فرانسوی آینده پژوهی به سردمداری گاستون برژه پا گرفت. در آغاز دهه 1970 میلادی، گزارش مشهور «کلوب رم» زیر عنوان «محدودیت های رشد» تلاش مهم دیگری برای شناخت آینده تمدن انسانی بود. همزمان آثار آینده پژوهانه آلوین تافلردرباره گذار از جامعه صنعتی به «جامعه اطلاعاتی»، که پیام آور پیدایش تکنولوژی های نوین مبتنی بر داده پردازی بود، به شهرت رسیدند.

در دوران پس از جنگ سرد، کتاب های فرانسیس فوکویاما (پایان تاریخ و آخرین انسان) و ساموئل هانتینگتون (برخورد تمدن ها) واکنش های بسیاری را در سراسر جهان بر انگیختند که همچنان ادامه دارد.

[3] در ایران به دلیل وجود محدودیت های شدید در زمینه اندیشه، آینده پژوهی تنها در عرصه هایی خاص فرصتی نسبی برای پیشرفت دارد که برنامه ریزی اقتصادی یکی از مهم ترین آنها است. در این عرصه می توان به تحقیقات دکتر فیروز توفیق، در سال های پیش و پس از انقلاب اسلامی، اشاره کرد. از سوی دیگر شماری از کانون های قدرت در جمهوری اسلامی تلاش میکنند تا آنجا که ممکن است، به ابزار های آینده پژوهی مسلط شوند. دو گزارش تازه مرکز پژوهش های مجلس در این زمینه جلب توجه میکند : «روش های آینده پژوهی» (آذر ماه 1392) و «در آمدی بر آینده پژوهی و قانونگزاری» (اردیبهشت 1393). همچنین جمهوری اسلامی برنامه بیست ساله ای زیر عنوان «سند جامع چشم انداز» فراهم آورده و برای عملیاتی کردن هدف های آن، شماری «نقشه راه» و «اسناد راهبردی و توسعه ای» منتشر کرده است. بسیاری از این «اسناد»، پیش از آنکه در بر دارنده برنامه های دراز مدت متکی بر بررسی های آینده پژوهانه باشند، به پلاتفرم های تبلیغاتی و مکتبی و وعده های دور و دراز سیاسی و اقتصادی شباهت دارند.

[4] در دهه 1970 و 1980 میلادی، زمانی که صنعت داده پردازی در آغاز راه خویش بود و تبدیل کامپیوتر های شخصی به یک کالای مصرفی انبوه و عادی هنوز به رویا شباهت داشت، بودند پژوهندگانی که به تحولات بزرگ ناشی از این انقلاب تاریخی پی برده بودند. همچنین می توان از نوشته ها و گزارش هایی یاد کرد که چند دهه پیش، در زمینه  محیط زیست و اهمیت اوجگیرنده آن در زندگی انسان ها انتشار یافتند و با ناباوری بخش بسیار بزرگی از مسئولان سیاسی و افکار عمومی روبرو شدند. امروز می بینیم که بخش بزرگی از هشدار های آنها معتبر بوده و هست.

[5] در ماه مه سال 1968 میلادی، میلیون ها دانشجو و کارگر فرانسوی با شعار های انقلابی به خیابان ها ریختند و طی مدت چند هفته یکی از مهم ترین قدرت های جهان را فلج کردند. فرانسه، در آن دوران، در اوج شکوفایی اقتصادی بود و عملا در اشتغال کامل به سر می برد. رهبری سیاسی نیز  با ژنرال شارل دوگل بود که مهم ترین شخصیت در تاریخ یکصد سال گذشته این کشور به شمار میرود و فرانسوی ها، بخش بزرگی از ثبات و اقتدار و پیشرفت کشورشان را به او مدیونند. زیر فشار انقلابیون ماه مه، ژنرال دوگل به بادن بادن آلمان پناه برد و اگر درایت او و یاران نزدیکش نمی بود، کار از دست میرفت.

[6] این جنبش ها عمدتا زیر سلطه «هژمونی فرهنگی» چپ ایران قرار داشتند که با جاذبه ای مقاومت ناپذیر، بر جریان های ناسیونالیستی و حتی مذهبی تاثیر گذاشتند، و مجموعه نیرومندی را در مقابله با نظام حاکم به وجود آوردند.  طیف های گوناگون این مجموعه، به رغم شکاف ها و تنش هایی که میان آنها وجود داشت، در چند نکته مشترک بودند : نفی بنیادی هر تحولی که مبتکر آن تکنوکراسی رژیم سلطنتی بود، مخالفت سرسختانه با هر آنچه می توانست به یک نظام «سرمایه داری» شباهت داشته باشد، تنفر از غرب از جمله نظام سیاسی آن که از آن با تحقیر به نام «دموکراسی غربی» یاد می شد، دفاع غیر انتقادی و بی چون و چرا از جریان های فکری  ضد غربی و نظام های در گیر با آمریکا و قدرت های اروپایی… انقلاب اسلامی به بخش بزرگی از خواست های جنبش های روشنفکری ایران در سال های پیش از انقلاب جامه عمل پوشانید.  حتی تا امروز، شماری از کانون های قدرت در جمهوری اسلامی همچنان به گفتمان ضد غربی و ضد سرمایه داری دوران پیش از انقلاب وفادارند. چهره ای چون محمود احمدی نژاد، به برکت استفاده از همان گفتمان،  هنوز درمیان بقایای طیف های رادیکال جهان سومی در جهان محبوبیت فراوان دارد.

[7] مثلا مراجعه کنید به نوشته مشترک ابوالفضل قدیانی و علیرضا رجایی :

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/76963/