در حالیکه در جستجوی محلی مناسبی برای برگزاری مراسم «سیزده بدر» بودیم، یکی از همراهان که دانشآموخته جامعهشناسی یکی از دانشگاههای اروپایی بود، خاطرهای را از تعلق خاطر کُردها به تشکیل کشور مستقل کردستان بازگو میکرد. در کلاس درس، دانشجویی هنگام معرفی خود، گفته بود که از «کردستان» آمده، و این دوست و همراه ما، برای آنکه مدعای او را به سادهترین و علمیترین شکل ممکن ابطال کند، نقشه بزرگی را که به کلاس درس آویخته نشانه رفته و از او خواسته بود که «کشور» کردستان را روی نقشه نشان دهد.
همراه ما، معتقد بود که او تنها خواسته است با برخوردی علمی و البته با رویکردی جامعهشناسانه نشان دهد که مدعای آن دانشجوی کُرد نادرست است، اما همین کار سبب شده که آن دانشجو تا پایان دوره تحصیلات، ارتباطش را با او قطع کند و در مواردی با او دشمنی ورزد.
چند سال بعد، همین دوست جامعهشناس، به علتی کاملا شخصی و خصوصی، «نام خانوادگی» خود را تغییر داد و «تابعیت» کشور دیگری را گرفت. ما، بنا به عادت، مدتها پس از تغییر نام خانوادگی، او را با همان نسبت فامیلی قبلی صدا میزدیم و او مرتب نام و «هویت»جدیدش را یادآوری میکرد. بهتدریج کار بهجایی رسید که متوجه شدیم از اینکه با فامیلی قبلی فراخوانده شود، رنجیده میشود. خلافآمدِ عادت سخت بود، ولی برای آنکه اسباب رنجش او نباشیم و خدایناکرده کار به «جدایی» نکشد،، بسیار احتیاط میکردیم و حتی اگر گاهی سهواً فامیلی قدیمی او را به کار میبردیم، پوزش میخواستیم.
مدتی دیگر گذاشت. به صرف «آبگوشت» میهمان یکی از دوستان مشترک شدیم. میان میهمانان بحثی درگرفت که آیا ترکزبانان ایران «آذری» هستند یا «ترک»؟ در آن جمع، دوستانی حضور داشتند که بنا به اطلاعات تاریخی خود، بر این باور بودند که آذریهای ساکن ایران به اشتباه خود را ترک میخوانند و چنانچه کسی آن ها را آذری بخواند، ممکن است رنجیده شوند. همان دوست جامعهشناس نیز حضور داشت و از زمره کسانی بود که این رنجش را غیر منطقی میدانست و حتی به دلایلی آن را نادیده میگرفت و انکار میکرد. کار بهجایی رسید که نگارنده،که در بحث مشارکتی جدی نداشت، به خطا افتاد و از او پرسید « پس شما چرا وقتی با فامیلی قبلیتان صدای تان می زنند، رنجیده میشوید؟». این سوال آن دوست را به سکوت واداشت؛ سکوتی که به زعم من نشانهای از تامل نداشت بلکه علامت یک رنجیدگی خاطر بود.
***
«سیزده بدر»، «کرد»، «کشور»، «کردستان»، «آب گوشت»، «اسم فامیلی»، «آذری»، «ترک»، «موطن» و بسیاری از مولفههای ریز و درشت هویتی، در اساس خود، فاقد بار معرفتیاند و حامل هیچ «ارزشی» نیستند. اعتبار و ارزش این مولفههای هویتی، به اثری است که در زندگی انسان میگذارند و به خدمتی است که به نگهداری و انتقال معرفتها و احساسهای بشری میکنند. هرجا که این مولفههای هویتی به ابزاری علیه انسانها تبدیل شوند و یا از خدمت خود به مولفههای اصیل دیگر فارغ شوند، کارآمدی و کارآیی خود را از دست میدهند و لاجرم اگر متحول نشوند، دورانداختنیاند.
دانشجوی کُردی که به جای هویت ترکیهای/ ایرانی/ عراقی و یا سوری، خود را «کردستانی» میخواند، دستکم در یک جا دریافته است که این هویت فعلی به او به مثابه یک انسان، خدمت بیشتری میکند و آن هویت قبلی در جایی اسباب زحمت او شده است. «نام خانوادگی» مولفهای معرفتساز است و حامل نسب و چه بسا بسیاری از مولفههای ژنتیکی و فامیلی فرد و معرف بخشی از تاریخچه زندگی او و فرزندانش است اما هنگامی که فرد به داشتن آن آزرده است و یا به هر دلیلی شخصی، نداشتن آن و تبدیلش را ترجیح می دهد، انکار آن تنها به آزردگیاش ختم میشود.
نمونه ها در اینباره فراوان اند. حتی بسیاری از ادیان فعلی اگر فارغ از مولفههای هویتی دیده شوند و نشانههایشان را از آنها بگیریم، چیزی اگر از آنها باقی بماند، لابد یکی است.
***
اشتباه نشود! بنا نیست مولفههای هویتی و آثار آنها را یکسان ببینیم و حتی پیشنهاد کنیم که از آن ها بگذریم و برای نگهداشتن آنها تلاشی نکنیم و یا اعتباری برای قانونی بودن یا رسمی شدنشان قائل نشویم. آنچه در بندهای پیشین این یادداشت آمد، اشارههای سادهای بود به اصالت انسانهایی که دارای گوشت و پوست و استخواناند. بلی، میشود سیاست ورزید و به خاطر منافع سیاسی و اقتصادی فردی یا عمومی به خواستههای هویتی بیتوجه بود و یا آنها را ترجیح نداد و با اعمال زور مشروع یا نامشروع از تبدیل و تحولشان جلوگیری کرد. حتی میشود استدلال کرد که تغییر یا حذف فلان مولفهی هویتی به رنج انسانهای بیشتری منجر میشود و یا در تضاد با منافع عمومی فلان گروه بشری است و علیه آن کوشید. حتی در نمونه های بالا، میتوان گفت که چون تغییر نام فامیلی ممکن است با ناراحتی فرزندان صغیر روبرو شود، چون اسباب از دست رفتن بخشی از هویت سابق آنان میشود، پس از این کار باید جلوگیری کرد و یک نفر را رنجاند تا دیگرانی متحمل رنج نشوند. یا میشود نوشت که چون از تغییر هویت فلان دانشجوی کُرد و یا وطن خواندن فلان جا، کشوری مانند اسرائیل منتفع میشود و منافع اسرائیل در تضاد با منافع کشور ماست، پس باید با آن مخالفت کرد و از آن جلوگیری کرد.( و این دهشتناکترین خطای بخشی از سیاستمداران ایرانی بود که حتی در مواردی خود قربانی همین نگاه و رویکرد بودند)
اما و صد اما، نمیشود و نمیتوان «اصالت» آن خواستهی بشری و آن تعلق خاطر اصیل را انکار کرد و آن را به مولفههای دیگری نسبت دارد که موجب «انکار» بخشی از هویت خودخواستهی فرد شود. این «انکار» به چیزی جز خشونت نمیانجامد و تاریخ بشر گواه است که بزرگترین خونها و کشتارهای بشری محصول این انکارها و رقابتهای هویتی است. ویرانههای سوریه و آوارههای سوری گواه رقابت دو هویت سنی و شیعیاند که هیچکدام حامل هیچ حقیقت و معرفتی نیستند و تنها نشانههای نوعی رفتار متفاوت و درختچه تاریخی دو گروه انساناند که در جغرافیای متفاوتی زیستهاند و شاید متفاوت اندیشیدهاند. حتی اگر بخواهیم برای نشان دادن عمق فاجعه غلو کنیم، میتوانیم بگوئیم میلیونها انسان در سوریه کشته و بیخانمان و آواره شدند بهاینخاطر که یک شناسه هویتی مانند «دستگرفتن به هنگام نماز» و یا «مهر گذاشتن به هنگام سجده»، در فلان جغرافیا، بماند یا برود.
«دشمنیکردن» با آدمها بسی سهلتر از «انکار» آن هاست. انکار هویتی به انکار آدمها میانجامد و آدمها حق ترک،انتخاب و تعلق خاطر به هویت خود را دارند، حتی اگر این حق به رسمی نبوده، قانونی برای آن وضع نشده و زوری برای گرفتن آن وجود نداشته باشد. زیبایی و اعتبار جهان به حضور و وجود انسانهاست و «انکار» مرحلهی فراتر و خشنتر و دهشتناکتر از عداوت و دشمنی است؛ اینها را احمد شاملو به خوبی دریافته بود، هنگامی که سرود :
جهان اگر زیباست
مجیز حضور مرا میگوید
ابلها مردا
عدوی تو نیستم من
انکار تو ام