پساانتخابات ۱۴۰۰؛ آینده ای برای همه طرح‌های ناکام خامنه‌ای

Mehdi-JAMI مهدی جامیدر انتخابات ۱۴۰۰ چه اتفاقی افتاد؟

داستانی که در ۲۸ خرداد امسال به پایان رسید از خرداد ۷۶ شروع شد. مردم امیدوار و سرحال از پایان جنگ و دوره بازسازی و تحولات تازه در جهان از جمله فروپاشی شوروی و گرم از افکار شهری و شهروندی (که کرباسچی و تیم روزنامه همشهری پیشگام آن بودند) به اصلاحات آری گفتند. هشت سال بعد سرخورده از عدم امکان توسعه سیاسی راه به پیروزی احمدی نژاد دادند. بعد از ۴ سال متوجه شدند چه اشتباهی کرده اند و درک نادرستی از یکدستی دولت و ولایت داشته اند. رای دادند تا شریف ترین رجل سیاسی بعد از انقلاب رئیس جمهورشان شود و راه سبز اصلاح را دنبال کند. ولایت مقاومت کرد و جنبش «رای من کو؟» پدید آمد. این ذروه خواست‌های شهراندیشانه و مدرن طبقات تحول خواه در ایران بعد از انقلاب بود. در انتخابات ۱۴۰۰، یک داستان ۲۵ ساله به انتها رسید. ولایت ملت را رها کرد. ملت هم به ولایت پشت کرد و به انتخابات استصوابی با نتیجه از-پیش-معلوم نه گفت. رئیس جمهور شورای نگهبان طبق برنامه چیده شده ولایت وارد صحنه شد.

راهی که خامنه‌ای بعد از سالها مقدمه چینی رفت همان راهی است که شاه رفت و بتدریج جای دولت را گرفت و خود به جای وزیران و نخست وزیر کار می‌کرد و دستور می‌داد و آنها را به زائده ای از دربار و منویات اعلیحضرت تبدیل کرده بود که در عین استخفاف باید کار می‌کردند و همیشه هم توسری خور می‌بودند و هر جا هم کار خراب می‌شد ضروری بود که خود را سپربلای شاهنشاه کنند. شاه الگوی ولایت مطلقه خامنه‌ای است (بحث بیشتر در ادامه مقاله).

اما خامنه‌ای هر محاسبه ای کرده باشد یک خطای بزرگ در مدیریت ولایت خود مرتکب شده است. در زمانی که کشور در بحران‌های مختلف غرق است او حفاظ دولت را از دست داده است. دیگر نمی‌تواند ناکارآمدی را به گردن دولت بیندازد و مثل تمام این ۲۵ ساله موضع اپوزیسیونی بگیرد. امروز دولت و ولایت یکی است و آن هم با طرح و برنامه و مهندسی خود ولایت. ناچار بار این بر آن و بار آن بر این خواهد افتاد. دولت پنهان آشکار شده است. و این برای نظامی که پنهانکاری و آب زیرکاهی خصلت ثانوی اش شده دردسرآفرین خواهد شد.

خامنه‌ای جنبش ساز است!

خامنه‌ای موجب دو جنبش بزرگ بعد از انقلاب شده است. جنبش اصلاحات و جنبش سبز هر دو برای نه گفتن به خامنه‌ای بود. اگر شنید یا نشنید دیگر مهم نیست. مهم این است که خامنه‌ای در جریان این ۲۵ سال تکثیر شده است. این بزرگترین خطر امروز و آینده نزدیک ما ست. فردا که خامنه‌ای نباشد فردایی که از همین انتخابات ۱۴۰۰ شروع شده است ما با اژدهایی هفت سر و هفتاد دست روبرو خواهیم بود که در حفظ قدرت هیچ خط قرمز حقوقی و اخلاقی ندارد چنانکه در طراحی همین انتخابات و سلب اختیار جمهور و رفتار نامزدهای ولایی دیدیم.

اگر گفته می‌شود که جامعه ایران جامعه جنبشی است یک معنای دقیق آن همین است که جامعه ایران سر سازگاری با رهبر دوم انقلاب ندارد و نداشته است و به همین دلیل مرتب کوشیده آن را به صور مختلف بیان کند. دوران رهبری خامنه‌ای را ‌می‌توان در زورآوری ملت برای راه باز کردن به حاکمیت و به کرسی نشاندن ایده‌ها و ارزشهای خود و مقابله خامنه‌ای با این زورآوری‌ها خلاصه کرد. او در سالهای آینده خواهد کوشید به‌سرعت طرح‌های ناکام ۲۵ ساله اخیر را اجرایی کند. طرحهایی که ایران را به یکی از مناطق تحت نفوذ نیروی قدس در منطقه تبدیل می‌کند و همان الگوی «میدانی» ولایت در منطقه را در ایران گسترش ‌می‌دهد.

داستانی که در ۲۸ خرداد امسال به پایان رسید از خرداد ۷۶ شروع شد. مردم امیدوار و سرحال از پایان جنگ و دوره بازسازی و تحولات تازه در جهان از جمله فروپاشی شوروی و گرم از افکار شهری و شهروندی (که کرباسچی و تیم روزنامه همشهری پیشگام آن بودند) به اصلاحات آری گفتند. هشت سال بعد سرخورده از عدم امکان توسعه سیاسی راه به پیروزی احمدی نژاد دادند. بعد از ۴ سال متوجه شدند چه اشتباهی کرده اند و درک نادرستی از یکدستی دولت و ولایت داشته اند. رای دادند تا شریف ترین رجل سیاسی بعد از انقلاب رئیس جمهورشان شود و راه سبز اصلاح را دنبال کند. ولایت مقاومت کرد و جنبش «رای من کو؟» پدید آمد. این ذروه خواست‌های شهراندیشانه و مدرن طبقات تحول خواه در ایران بعد از انقلاب بود. در انتخابات ۱۴۰۰، یک داستان ۲۵ ساله به انتها رسید. ولایت ملت را رها کرد. ملت هم به ولایت پشت کرد و به انتخابات استصوابی با نتیجه از-پیش-معلوم نه گفت. رئیس جمهور شورای نگهبان طبق برنامه چیده شده ولایت وارد صحنه شد.

آرمانشهر خامنه‌ای جمهوری نیست

آقای خمینی در آغاز انقلاب راه دیگری جز انتخاب جمهوری در مقابل پادشاهی نداشت. اما این آرمان او نبود. آرمان خامنه‌ای هم نیست. اصولا آرمان هر کسی که خواهان قدرت مطلقه باشد این نیست که ملت فضول و صاحب رای و فضولان ملت را در قدرت خود شریک کند. چه محمدشاه قاجار باشد چه محمدرضا پهلوی و چه علی خامنه‌ای ولی فقیه. این دیدگاه را از همه روشن تر مصباح یزدی تبیین کرده بود اما نظر او امروزه در فقهای شورای نگهبان هم آشکارا دیده می‌شود. مدرسی یزدی همشهری مصباح گفته است کسی نمی‌تواند از ما درخواست کند دلایل رد صلاحیت اش را به او یا عموم اعلام کنیم. و این بیانی است که مظهر قدرت غیرپاسخگو ست.

کسان دیگری مثل صمصمام الدین قوامی در پردیسان قم، بر اساس آرمانشهر امامت و امارت، دارند دولت-شهر درست می‌کنند. دولت-شهری که نمایندگان ولی فقیه در آن همان اختیارات ولی فقیه را دارند. محمدمهدی میرباقری هم از همین دسته آخوندهای قدرت‌ستای و درباری است که گفته است رئیس جمهور کاره‌ای نیست و روسای جمهور تا امروز هم در کار استحاله کردن انقلاب بوده اند و رئیس جمهور مطلوب آن است که مقدمات ظهور را فراهم کند و کارگزار ولایت باشد. و این یعنی جز ولایت کسی در مملکت محل اعتنا نیست.

این آقایان اینطور چیزها در سر دارند که هیچیک در قانون اساسی نیامده است و هر چه می‌کنند، در واقع، خلاف پیمان ملی میان ملت با حکومت است. این جماعت پیمان‌شکن ترین مردمان اند. و این رمز بی‌اعتمادی فراگیر به ایشان است. و همه تحولات آتی از همین بی اعتمادی مایه خواهد گرفت.

الگوهای حکمرانی خامنه‌ای

الگوهای حکمرانی در هر کشوری چه دموکراتیک باشد چه غیردموکراتیک بر فرهنگ سیاسی ملت استوار است. و چون گفتگو از رفتار ولایت مطلقه در میان است ناچار باید به دو الگوی نزدیک در تاریخ ملت خود توجه کنیم که روش حکمرانی پهلوی و قاجار است.

خامنه‌ای گرچه از کشورهای دیگر هم می‌آموزد اما آنچه در فرهنگ مردم سابقه ای داشته باشد خوشتر جا می‌افتد و او بر همین تکیه دارد. در فرهنگ سیاسی ما اقتدا به مرکز و راس هرم بسیار شناخته شده است و امری نزدیک به طبیعی دانسته می‌شود. و این به خامنه‌ای کمک می‌کند قدرت را در دست خود و در راس هرم متمرکز سازد. بی اعتنا به اینکه جمعیت و جامعه و زمانه عوض شده است. او تکرار محمدعلیشاه قاجار است در تکیه ای که به روس‌ها داشت. تکرار رضاشاه است در تاکیدی که بر تمدن‌سازی آمرانه دارد. و تکرار محمدرضاشاه است در مسلوب الاختیار کردن مجلس و دولت و تجمیع قدرت در مقام همایونی ولایت و حزب واحد.

الگوهای دیگر خامنه‌ای از بازی‌های تشکیلاتی دوره انقلاب و تجربه گروهبندی‌های سیاسی می‌آید. یکی از مهمترین آنها حجتیه است که در توزیع قدرت توده‌ای خود به سراسر کشور تجربه کم نظیری دارد که همپایه تجربه حزب توده است. و دیگری سازمان مجاهدین خلق است که ایدئولوژی اسلامیسم آن برای خامنه‌ای انقلابی سخت جذاب است. آرمان خامنه‌ای داشتن فرقه ای تشکیلاتی مانند مجاهدین است که در آن هر عضوی بی چون و چرا تابع منویات رهبر و مجری فرامین او باشد.

یکی از شگفتی‌های تشکیلات خامنه‌ای تصلب ایشان است و مقاومت در برابر تغییر و انعطاف ناپذیری در چرخش دوران و زمانه. همین را درباره مجاهدین خلق ‌می‌توان گفت. چرا مجاهدین بعد از ۴۰ سال تغییر نکرده اند؟ کنکاش در این چرایی توضیح دهنده این است که چرا بعد از ۴۰ سال خامنه‌ای و فرقه او تغییر نکرده اند حتی وقتی به قول مهدی نصیری مملکت را به افلاس و فلاکت کشانده اند: «امروز صدا و سیما مجددا پر شده از نصیحت‌ها، تهدیدها و کلیشه‌ها در باره مساله حجاب. از جامعه‌ای که اکثریت آن را به فلاکت اقتصادی و اجتماعی کشانده و عدالت را قربانی کرده اید، چه انتظاری دارید که به موعظه‌های مثلا دینی شما گوش فرا دهد و آن را به ریشخند نگیرد.»

راهی که خامنه‌ای بعد از سالها مقدمه چینی رفت همان راهی است که شاه رفت و بتدریج جای دولت را گرفت و خود به جای وزیران و نخست وزیر کار می‌کرد و دستور می‌داد و آنها را به زائده ای از دربار و منویات اعلیحضرت تبدیل کرده بود که در عین استخفاف باید کار می‌کردند و همیشه هم توسری خور می‌بودند و هر جا هم کار خراب می‌شد ضروری بود که خود را سپربلای شاهنشاه کنند. شاه الگوی ولایت مطلقه خامنه‌ای است.

این تصلب خلاصه می‌شود در نفی هر گونه تجدیدنظرطلبی و اصلاح فکر دینی. روزنامه جوان که در ایده پردازی چابک تر از کیهان و امثال آن است جنبه دینی و سیاسی موضوع را به‌خوبی در مطلبی با عنوان «نفوذ با ایده پروتستانتیسم اسلامی» (۲۰ تیر ۱۴۰۰) شرح ‌می‌دهد: «پروتستانتیسم اسلامی پروژه تجدیدنظر در مبانی دینی است که ریشه و اصل نظام جمهوری اسلامی را که همان ابتنای سیستم بر ایده حکومت دینی و ولایت فقیه بود، نشانه رفته است. این ایده، مفاهیمی چون توسعه سیاسی، اصلاحات دینی، سکولاریزاسیون و نرمالیزاسیون را زیر چتر خود دارد. تئوری‌پردازان، نویسندگان و مجریان آن به دنبال کاستن از وجهه ایدئولوژیک و غیرسیاسی کردن دین و تبدیلش به شریعتی حداقلی و سکولار کردن حکومت بودند.» و روشن است که از نظر امنیتی معنای این حرف چیست: هر کس صحبت از توسعه سیاسی و اصلاحات و نرمال سازی کند نفوذی است.

درک خامنه‌ای از نظم سیاسی به دلیل ناتوانی از اقدام بر اساس محبوبیت و رضایت عمومی بسیار بوروکراتیک است. برای همین او یکی از پرکارترین رهبران معاصر در ساختن سازمان و تشکیلات است. گرچه ‌می‌توان گفت دستگاه ولایت برای مهار دولت ناگزیر بوده سازمانهای عریض و طویل و متعدد به موازات آن ایجاد کند، اما همزمان این گرایش علاقه عمیق رهبر را به بوروکراسی و تشکیلات منظم نشان ‌می‌دهد که به او تا حد زیادی قدرت پیش بینی می‌بخشد. خامنه‌ای رهبری کاریزماتیک نیست. بنابرین انتخاب کرده است که رهبری بوروکراتیک باشد و در هزارتوی بوروکراسی ولایی مسئولیت‌ها را تقسیم کند، قدرت همه را با قدرت‌های دیگر نهادها مهار و تضعیف کند و هر جا لازم است سرنخ‌ها را گم کند تا معلوم نشود مسئول اصلی کیست.

بوروکراسی ولایی او هم در ایران گسترش یافته و هم در سراسر منطقه هر جا که ایران قدم گذاشته است و همین رمز موفقیت عملیاتی و تبلیغاتی آن بوده است. این بوروکراسی بسیار شبیه تشکیلات حزبی در وسیع ترین صورت آن است و از دانشگاه المصطفی تا دهها شبکه رادیوتلویزیون و آنلاین در زیر مجموعه «اتحادیه رادیو تلویزیون‌های اسلامی» و گروههای مختلف شبه نظامی و نیابتی را با تجهیزات مفصل نبرد زمینی و هوایی دربر می‌گیرد. خامنه‌ای در مقیاس منطقه‌ای بر یک امپراتوری حکومت می‌کند. کافی است کسی کارنامه و برنامه فعالیتهای ایران را در سوریه وارسی کند.

خامنه‌ای و طبقه جدید ولایی

یک روش دیگر بررسی آینده ایران که به آینده ولایت گره خورده وارسی ایده‌های رهبری است؛ و این را در متونی ‌می‌توان یافت که خامنه‌ای به صورت طرح و برنامه و توصیه و سیاستگذاری نوشته یا امضا کرده است. یکی از تازه ترین و مهمترین آنها بیانیه او موسوم به گام دوم انقلاب است.

در بیانیه گام دوم بارها به تصریح و تلویح به جابجایی مدیران کشور با مدیران جوان و/یا انقلابی اشاره رفته است. تا بتواند «نظریه نظام انقلابی تا ابد» به تعبیر این بیانیه را قوام بخشد: «مدیران جوان، کارگزاران جوان، اندیشمندان جوان، فعالان جوان، در همه میدان‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و بین المللی و نیز در عرصه‌های دین و اخلاق و معنویت و عدالت، باید شانه‌های خود را به زیر بار مسئولیت دهند.» او برای اجرایی شدن طرحهایی که تا کنون عملی نشده و لازمه «اقتصاد مقاومتی» و پیشرفت به سبک اسلامی مطلوب او ست «چشم امید به جوان‌ها» دارد و معتقد است «اگر زمام اداره بخش‌های گوناگون کشور به جوانان مؤمن و انقلابی و دانا و کاردان که بحمداللّه کم نیستند سپرده شود، این امید برآورده خواهد شد»؛ طبعا چنین امری نیازمند تربیت این مدیران و به نوبه خود تشکیل طبقه ای جدید از ایشان است.

طرح طبقه جدید مومن و انقلابی را خامنه‌ای در دوران احمدی نژاد به قوت دنبال کرد اما به نتیجه دلخواه نرسید و با زه زدن احمدی نژاد و خرابکاری‌های ناشی از سیاست متوهمانه در آن دوره باید روحانی می‌آمد تا ولایت در نرمشی قهرمانانه نفسی تازه کند. اما در دوران پساانتخابات ۱۴۰۰ دوباره به همان طرح باز می‌گردیم که البته به صورت پنهان ادامه داشته است و قرار نداشته و ندارد با دخالت روحانی از مسیر خود منحرف شود. از اینجا ست که هر چه روحانی کرد و مطلوب خامنه‌ای نبود با هجوم رسانه‌های ولایی روبرو شد یا با مانع گذاری مجلس جدید انقلابی.

مالک شریعتی، نماینده مردم تهران، گفته است: «به آقای رئیسی پیشنهاد می‌کنم اقدامات چند ماه پایانی دولت شامل: انتصاب و ارتقای مدیران، تبدیل وضعیت استخدامی، اعزام به مأموریت، تأسیس مؤسسات، واگذاری پروژه، جذب هیئت علمی، افزایش پایه حقوق و اعطای مجوز را بررسی، موارد خارج از ضابطه را در نخستین جلسه هیئت دولت خود باطل اعلام کند و بازگرداند.» (روزنامه جوان، ۲۲ تیر ۱۴۰۰) مفهوم این حرف این است که حتی کسانی که در دولت روحانی جذب بدنه حکومت شده اند باید مجددا ارزیابی شوند تا اگر با معیارهای ولایی مذکور در بیانیه گام دوم انقلاب سازگار نیستند حذف شوند.

با این حساب راه ارتقای اجتماعی برای بخش بزرگ و اکثریت جامعه بسته خواهد بود و ارتقای استصوابی صرفا به کسانی تعلق خواهد گرفت که از هفت توی صافی گزینش گذشته باشند و به الیگارشی ولایی نزدیک باشند و رقیب طبقات حذف شده باشند یا بتوانند بشوند.

طبقه جدید و حذف مردم از حکمرانی

یک راه نجات حکمرانانی که نخواهند با مردم باشند یا مردم نخواهند با ایشان باشند حذف مردم از صحنه سیاست و تصمیم گیری است. این راهی است که خامنه‌ای انتخاب کرده است. به تعبیر برتولت برشت قرار است حکومت مردم تازه ای را انتخاب کند. این مردم تازه تشکیل دهنده همان طبقه جدید ولایی اند که در قالب طبقه حاکم قرار است تا ابد از نظام انقلابی دفاع کنند و از آن برخوردار باشند و آن را بر دیگر مردم در داخل و خارج کشور تحمیل کنند. این شیوه حکمرانی مبتنی بر نوعی درک خام و ناقص از نظام جهانی به تصور ولائیون است که فکر می‌کنند یک گروه خاص در جهان امور جهان را می چرخانند و همه موانع را از پیش پای خود بر می‌دارند. فرقه خامنه‌ای متکی به قدرت است و جز قدرت برای هیچ اصل دیگری حرمت قائل نیست. انتخابات ۱۴۰۰ نقطه چرخش ولایت به سمت قدرت است. قدرت مطلق و دیگر هیچ.

خامنه‌ای هر محاسبه ای کرده باشد یک خطای بزرگ در مدیریت ولایت خود مرتکب شده است. در زمانی که کشور در بحران‌های مختلف غرق است او حفاظ دولت را از دست داده است. دیگر نمی‌تواند ناکارآمدی را به گردن دولت بیندازد و مثل تمام این ۲۵ ساله موضع اپوزیسیونی بگیرد. امروز دولت و ولایت یکی است و آن هم با طرح و برنامه و مهندسی خود ولایت. ناچار بار این بر آن و بار آن بر این خواهد افتاد. دولت پنهان آشکار شده است. و این برای نظامی که پنهانکاری و آب زیرکاهی خصلت ثانوی اش شده دردسرآفرین خواهد شد.

در واقع، در مدل خامنه‌ای مساله رشد نامتوازن که یک ویژگی عمومی و مزمن در ممالک غیرغربی است به صورتی اراده گرایانه حل می‌شود. توسعه نامتوازن حاصل رشدیافتگی اقلیت در مقابل کندی رشد اکثریت است. این را در هند مثلا به‌خوبی می‌شود دید چون طبقات فعال، از طبقات نجس‌ها یا کاست هند، کاملا متمایزند و این را با چشم سر در همه جا ‌می‌توان ملاحظه کرد. اما این امر انحصار به هند ندارد و این توسعه نامتوازن تا نمونه‌هایی مثل عربستان و امارات هم دیده می‌شود. معمولا راه حلی که انتخاب می‌شود این است که اقشار و طبقات رشدیافته تصدی امور را عهده کنند تا به‌تدریج رشد اجتماعی و فرهنگی و علمی، طبقات کثیر را در بر گیرد. در مدل خامنه‌ای این روش برعکس شده است. اقلیت رشدنایافته اما وفادار به صورت گلخانه‌ای پرورش می‌یابد و به کار گرفته می‌شود و اکثریت رشدیافته و تحول خواه به دلیل ناهمسویی با حاکم ولایی برکنار می‌مانند. و این معنای دیگری از حذف مردم است و مسلوب الاختیار کردن آنان در تعیین سرنوشت خود. و مفهوم دقیق ولایت است که متضمن صغیرپنداری مردم است و رعیت تلقی کردن ایشان. جز اینکه در اینجا مردم نه صغیرند نه رعیت؛ بی قدرتانی هستند که همسو نیستند.

رئیسی رضاشاه ولایی

توسعه در روایت منطقی خود تبدیل علم است به فرهنگ. و این متضمن آن است که دانشگاه و مدیریت و رسانه و بازار و اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی از اصولی علمی یا دست کم کامیاب و تجربه شده پیروی کند و در حل مسائلی که پیش می‌آید خلاقانه رفتار کند. اما توسعه از نظر طبقه حاکمه‌ای که اقلیت است معنای دیگری دارد و آن محکم کردن پایگان قدرت است که لزوما با علم به معنای متعارف سروکاری ندارد. بلکه متکی به علم دیگری است که در آن به جای دانشمندان تحلیلگران امنیتی و شرکت‌های اقتصادی همسو نشسته اند. هدف تولید بیشترین ثروت است به هر قیمت و در کمترین زمان. حتی اگر پیامد آن محرومیت مردم باشد و لازمه اش خشکاندن هورالعظیم‌ها و صاف کردن جنگل‌ها باشد.

رئیسی در واقع قرار است ظاهرا با تکیه بر آنچه مخالف ندارد مشروعیت نداشته‌ی دولت خود را از گزند آفات دور بدارد -دست کم در آغاز کار. به نوشته روزنامه جوان، «عملکرد مطلوب دولت سیزدهم در جهت کنترل گرانی، تورم، رکود و مبارزه با فقر و بیکاری، می‌تواند بارقه‌های امید در اقشاری که امیدی نسبت به آینده ندارند و زمینه احیای اعتماد عمومی جامعه بعد از هشت سال پرمشقت را به وجود بیاورد.» طبیعی است که کسی با کنترل گرانی و تورم و مبارزه با فقر و بیکاری مشکلی ندارد. بنابرین ولایت تصور می‌کند با الگو قرار دادن چنین برنامه‌ای که در آن هیچ بحثی از ارزش‌های انقلابی و ولایی نیست، بیشترین حمایت را نصیب طرح‌های خود خواهد کرد که به نام همین مدیریت اقتصادی انجام خواهد شد. اگر باقی فرض‌ها و شواهد این مقاله درست باشد، طبعا این مدیریت اقتصادی هم به معنای دست به دست کردن اقتصاد یا در واقع کوتاه کردن دست مزاحمان و مخالفان بیرون از دایره ولایت است. تصور آنها این است که اقتصادی که متمرکز در دست خودشان باشد لاجرم بی اشکال خواهد بود و در هر صورت کمترین فایده اش حذف کسانی از گردونه اقتصاد است که با رهبری کشور همسویی ندارند. یعنی طرحی در ادامه یکدست سازی حاکمیت.

یکدستی امروز یادآور یکپارچه سازی دوران رضاشاه است. در سالهای اخیر بحث روی کار آمدن یک رضاشاه ولایی خاصه در میان سرداران سپاه بسیار مطرح بود و انعکاس آن را در نامزدی بسیاری از سرداران برای ریاست جمهوری ۱۴۰۰ دیدیم. اما مصلحت ولایت بر این قرار گرفت که این نقش را نه یک سپاهی که یک روحانی بازی کند. اما اصل داستان فرقی نکرده است. بُناپارتیسم در راه است.

سیاست اوباشگری

اما وقتی برنامه کلان شما این باشد که اکثریت مردم پرتکاپو را از حکمرانی دور نگه دارید و برانید و به اطاعت درآورید و این اکثریت با شما همدل نیست، محتاج زبان و بیان و روش اوباشی می‌شوید. اوباشگری الگوی موفقی است که خامنه‌ای سالها ست دنبال می‌کند. نماد پیشتاز آن روزنامه کیهان بوده و هست ولی در دوره احمدی نژاد اوباشگری کیهانی به دیگر روزنامه‌ها و سایت‌ها و خبرگزاری‌های تازه تاسیس هم رسوخ پیدا کرد و بعد صداوسیما هم به شکل کیهان درآمد و امروز ‌می‌توان گفت سیاست اوباشگری سیاست اصلی را در روابط عمومی و البته عملیاتی ولایت می‌سازد و در صور مختلف از سرکوبگری تا تئوری‌بافی عوامانه گسترش می‌یابد؛ به نشانه ۲۳ تیر که بعد از ۱۸ تیر ۷۸ اعتراض‌ها را سرکوب کرد و به نشانه سرکوب اعتراضات ۸۸ به دست بسیج و اوباش محلات (که سردار همدانی سازماندهی آنها را از افتخارات خود ‌می‌دانست) و سپس ظهور ۹ دی و در کنار اینها برآمدن حسن عباسی‌ها و رائفی پور‌ها و یک دوجین نظریه پردازان عامه پسند ولایی.

خامنه از اوباشان همچون گروه عصبه استفاده می‌کند. گروه خشنی که به تحلیل ابن خلدون هر حکومت نوپایی به آن نیاز دارد. این گروه عصبه در دو صورت «قدرت عریان» و «قدرت مالی» تقویت می‌شود. به عبارت دیگر، رشد گروههای وابسته، یا حامی پروری، متضمن دو چیز است: نخست اجازه دهی تا آنها از نظر مالی رشد کنند و به ثروت دست پیدا کنند تا دست بالا را در نفوذ اجتماعی پیدا کنند و دوم اینکه اجازه دهی هر قانونی را که لازم است زیر پا بگذارند و به اصطلاح «جهادی» رفتار کنند یا «آتش به اختیار» باشند یا چنین گروههایی را بسازند  و به کار گیرند.

پس از حوادث سال ۸۸ در مقاله ای نوشتم که خشونت نقش مهمی در پیش بردن منویات خامنه‌ای دارد. در مدل جامعه سازی خامنه‌ای، «راهبران ایران، همچون استعمارگران کلاسیک، فکر می‌کنند بر کشوری وحشی حکومت می‌کنند و خود را در نقش اربابان و هدایت‌گران به سوی پیشرفت و عمران می‌بینند. آنها با مردم خود چونان بیگانگان قبیله‌های دور رفتار می‌کنند. بر خلاف تصور عمومی مدل آنها از امامت صدر اسلامی نمی‌آید. از تاریخ حکمرانی استعمارگران می‌آید.» و باز اگر کسی در این تردید داشته باشد کافی است روش‌های استعماری ولایت در سوریه را بررسد.

رئیسی با تکیه بر توسعه آمرانه ولایی نقشی در این حکمرانی استعمارگرانه خواهد داشت: جز آبادی چیزی ‌می‌خواهید؟ من به شما می‌دهم. در مقابل شما به من سواری بدهید یا سکوت کنید. راه سومی نیست.

مشکل این است که در سوی مخالفان رئیسی و نظام ولایی هم طرح‌های بهتری وجود ندارد. فرق عمده احتمالا اینجا ست که اپوزیسیون به دنبال رضاشاه سکولار است. برای همین هم برایش خیلی گوشنواز است که معترضان در ایران از رضاشاه یاد می‌کنند. اگر مدل ولایی‌ها پاکستان باشد مدل اپوزیسیون ترکیه است. اما چنین آرمانهایی، شوقی در دل ایرانیانی که شهروند شده اند و دیگر رعیت نیستند ایجاد نمی‌کند. در واقع، مدل‌های امروز سیاسی در ولایت و ضدولایت هنوز و همچنان رعیتی است و در آن شهروند جایی و اعتباری ندارد.

آیا ایران استبدادپرور و استبدادپذیر است؟

یک روش دیگر بررسی آینده ایران که به آینده ولایت گره خورده وارسی ایده‌های رهبری است؛ و این را در متونی ‌می‌توان یافت که خامنه‌ای به صورت طرح و برنامه و توصیه و سیاستگذاری نوشته یا امضا کرده است. یکی از تازه ترین و مهمترین آنها بیانیه او موسوم به گام دوم انقلاب است. در بیانیه گام دوم بارها به تصریح و تلویح به جابجایی مدیران کشور با مدیران جوان و/یا انقلابی اشاره رفته است. طرح طبقه جدید مومن و انقلابی را خامنه‌ای در دوران احمدی نژاد به قوت دنبال کرد اما به نتیجه دلخواه نرسید و با زه زدن احمدی نژاد و خرابکاری‌های ناشی از سیاست متوهمانه در آن دوره باید روحانی می‌آمد تا ولایت در نرمشی قهرمانانه نفسی تازه کند. اما در دوران پساانتخابات ۱۴۰۰ دوباره به همان طرح باز می‌گردیم که البته به صورت پنهان ادامه داشته است و قرار نداشته و ندارد با دخالت روحانی از مسیر خود منحرف شود.

ولایت و آمرانگی صورت‌هایی از استبداد سیاسی است. استبدادپذیری به معنای آمادگی برای از دست دادن اختیار و واگذاری آن به دیگری است؛ از برادر و پدر و بزرگتر تا ریش سفید و رئیس اداره و مقامات بالاتر. چنین فرهنگی در میان ما سابقه دارد چه نامش ریش سفیدی باشد یا کدخدامنشی چه پدرسالاری و استبداد. با این حساب، آینده ولایت مطلقه چه خواهد بود؟ ‌می‌توان گفت تا زمانی که استبدادپذیری هست و ساختارهای اجتماعی متناسب با آن حیات دارد، خطر ولایت آن هم از نوع مطلقه جدی است و نمی‌توان نادیده اش گرفت چه خامنه‌ای باشد یا نباشد. چه جمهوری اسلامی بپاید یا نپاید.

اما تکیه بر فرهنگ استبدادی به‌تنهایی روا نیست. درست است که زیرساخت‌های فکری و اجتماعی و سیاسی برای حضور شهروندان و انتخابگری ایشان فراهم نشده یا نااستوار و ناپایدار است، تجربه ایرانی به ما می‌گوید یکی از دلایل مهمی که مستبدان حاکم درس نمی‌گیرند و روش خود را دیگر نمی‌کنند و با مردم کنار نمی‌آیند، برخورداری آنها از حمایت خارجی یا دست نشاندگی آنان است. محمدعلیشاه قاجار ‌می‌توانست شاه مشروطه باشد و چنانکه سوگندان مغلظ خورده بود که حافظ مشروطه باشد ‌می‌توانست به آن سوگندها وفادار بماند و نام نیک از خود به جای گذارد. اما نمی‌توانست و در بازی بزرگ میان روس و انگلیس باید جایی قرار می‌گرفت که به او نزدیکتر باشد یا منافع او را بیشتر تامین کند یا امید به حمایت قوی تری از او برود. و چنین بود که او کنار روسیه ایستاد و مجری سیاست روسیه شد و مجلس مردم را بمباران کرد (تیرماه ۱۲۸۷) و آزادیخواهان را به دار کشید و تارومار کرد اما خود را نیز به زودی به فنا داد و فاتحان تهران سال بعد (تیر ماه ۱۲۸۸) او را از شاهی خلع کردند و پسرش احمدشاه را به شاهی برداشتند.

در روزگار ما سرشت و سرنوشت طالبان در همسایگی مان نمونه مشابهی است. طالبان تغییر نمی‌کند تا وقتی سیاست‌های حامیان اش تغییر نکند و وقتی تغییر کرده باشد به معنای آن است که سیاست حامیان اش تغییر کرده است. طالبان کارش اجراگری است نه سیاستگذاری کلان.

در دوران شاه نیز در خطوط کلی چنین اتفاقی افتاد. گرچه او واقعا میهن پرست بود اما بیشتر از آن خود را مجری سیاست‌های آمریکا و غرب ‌می‌دید. بنابرین هم انقلاب شاه و مردم اش خالی از اصالت بود و هم اسلام‌پناهی اش که به خاطر مهار چپگرایان طرفدار همسایه شمالی شوروی بود؛ و هم نهایتا نمایشی که از «سوسیالیسم سلطنتی» ارائه می‌کرد و به تاسیس حزب واحد رستاخیز هم رسید.

برای شاه و طالبان و محمدعلیشاه همه چیز ابزار پیشبرد اهداف است و خود آنها نیز ابزار اهداف سیاسی می‌شوند. آنها حیثیت سیاسی خود را از بیگانه می‌گیرند و در جلب مردم و توده‌ای کردن سیاست و خلق محبوبیت ناتوان اند. آنها حامی دارند و خود نیز حامی پرور هستند. یکی از دلایلی که در نظام‌های آنان فرد خردمند هوشمند و خلاق راه و جایی ندارد اما اوباش و بزن بهادرها و شعبان جعفری‌ها را گرد خود جمع دارند همین است. همه از خرد و کلان و باهوش و بی‌هوش باید مطیع باشند و طبعا لشکر مطیعان فرماندهی لازم دارد که او همان شخص رهبر یا شاه است و این اطاعت ناچار استبداد را تقویت می‌کند و خردمندان را می‌راند.

به این ترتیب، حمایت بیگانه در واقع به تقویت استبداد می‌انجامد و ضد همه ارزشهای دموکراتیک است و هر جا نمایشی از این ارزش‌ها هم ارائه کند -مثل لیبرالیسم فرهنگی دوران شاه یا دوران بعد از ۱۱ سپتامبر در افغانستان یا لیبرالیسمی که تلاش می‌شود در عربستان گسترش یابد- به حاکمیت مردم ختم نمی‌شود. اپوزیسیون وابسته این خطر را تشدید هم می‌کند.

تاریخ دراز اجبار و آمرانگی

به داوری استاد شفیعی کدکنی، «جمهوری اسلامی، فاقدِ نگاهِ کلانِ فلسفی به هنر و زیبایی است تا آنجا که شنیدنِ بهترین مدایحِ حضرتِ رسول را، در شعر احمد شوقی، از حنجرۀ بزرگترین نابغۀ آواز عصر، ام کلثوم، حاضر نیست بشنود و آن را “حرام” می‌داند. این چنین جهان بینی‌ای نمی‌تواند میدانِ جاذبه‌ای عظیم باشد و هرچه خوب و زیباست از سراسرِ جهان جذب کند.» (مجله بخارا ۱۴۴، ص ۱۵) سوال این است که نظام‌هایی که فاقد جاذبه و جذابیت اند چگونه سر پا می‌مانند؟ جواب سرراست آن اجبار و آمرانگی است.

یکدستی امروز یادآور یکپارچه سازی دوران رضاشاه است. در سالهای اخیر بحث روی کار آمدن یک رضاشاه ولایی خاصه در میان سرداران سپاه بسیار مطرح بود و انعکاس آن را در نامزدی بسیاری از سرداران برای ریاست جمهوری ۱۴۰۰ دیدیم. اما مصلحت ولایت بر این قرار گرفت که این نقش را نه یک سپاهی که یک روحانی بازی کند. اما اصل داستان فرقی نکرده است. بُناپارتیسم در راه است.

به تناسب ذکری که از استاد شفیعی کدکنی شد خوب است این آمرانگی را در طرح آینده ولایت با اشاره ای به سرنوشت تغییرات اجباری فرهنگی در حوزه زبان و خط روشن تر سازیم -یعنی گسترده ترین نوع اجبار: هم در افغانستان فارسی ستیزی و پشتوپروری داشته ایم و داریم (که در کتاب عالی استاد نجم کاویانی به نیکی بررسی شده است: سرگذشت زبان فارسی در صد سال پسین؛ انتشارات فروغ کلن، ۱۳۹۴) و هم در آسیای میانه مبارزه سازمان یافته‌ای با زبان فارسی انجام شده است (بنگرید به فصل دوم کتاب آسیای میانه؛ تحول سیاسی فرهنگی و روزنامه نگاری به زبان فارسی، از استاد ناصرالدین پروین، شیرازه، ۱۳۹۸). از تحولات خط و زبان در جمهوری ترکیه هم که بعد از فروپاشی عثمانی انجام شد همه باخبریم. امروز که به این سیاست فارسی ستیزی و تغییرات زوری فکر می‌کنیم دیگر بسیاری از تحولات قابل برگشت نیست. خط فارسی از ترکیه رخت بربسته است. زبان فارسی در آسیای میانه بسیار ناتوان شده است و تحت تاثیر ازبکی و روسی حتی صرف و نحو تازه ای پیدا کرده است. و زبان فارسی در افغانستان فارغ از توانایی‌ها و غنای تاریخی اش با سنایی‌ها و مولوی‌ها و بیهقی‌ها و خواجه انصاری‌ها -که همه در قلمرو افغانستان امروزی پرورده شده اند- در مقام زبان دوم نسبت به پشتو قرار گرفته است که نتیجه یک تصمیم کاملا سیاسی است و فارسی دری را با کلمات بسیاری از اردو و پشتو انباشته است.

نظام‌هایی مثل نظام ولایی می‌خواهند هر طور شده منویات خود یا رهبران خود را پیش ببرند و می‌دانند که اجبار بخش مهمی از تغییرات فرهنگی معاصر در منطقه ما را پدید آورده است و آنها هم مایل اند بخت خود را بیازمایند و آنچه را صلاح می‌دانند -فارغ از اینکه شهروندان با آن موافق اند یا مخالف- به ضرب و زور هم باشد اجرایی کنند. نحوه روی کار آمدن رئیسی در انتخابات ۱۴۰۰ دقیقا همین الگو را نشان ‌می‌دهد. رهبری کشور مایل است کارهایی را به سلیقه و صوابدید خود پیش ببرد و در آن از اجبار بهره می‌گیرد؛ حتی اجبار مردم به انتخاب فردی معین یا مایوس کردن مردم از مشارکت تا آن فرد معین انتخاب شود. راه آینده ولایت از همین گذرگاه تنگ می‌گذرد و امید دارد تغییرات به‌تدریج پذیرفته شود ولو با مقاومت روبرو باشد. چنان که در ترکیه و تاجیکستان امروزی شده است و در افغانستان در جریان است.

تاریخ اجبار و تغییرات آمرانه در منطقه ما و در ایران تاریخی است که هنوز نانوشته بسیار دارد. بسیاری از کنشگران سیاسی همین امروز هم راه اجبار را دنبال می‌کنند نه راه جلب نظر و حمایت و محبوبیت و رضایت شهروندان. قدرتمندان منتظر نمی‌مانند بی‌قدرتان با آنها موافقت کنند یا همنظر شوند.

آخوندهای شیعه گرچه از یک مدل جهانی پایبندی به اصول قدرت و حفظ آن پیروی می‌کنند، اما در سنت فکری خود نیز به طور خاص ذهنیتی آمیخته با خشونت و زور دارند. آنها به‌خوبی می‌دانند که شیعه در ایران به زور شمشیر جایگیر شده است و این خاطره صنفی و تعهد تاریخی را فراموش نکرده اند. هر روحانی قدرتمندی با خود فکر می‌کند اگر شیعه به ضرب شمشیر در ایران گسترش یافت و به امری نرمال و هنجارین تبدیل شد و بخشی از هویت ایرانی را ساخت، پس امروز نیز می‌شود ولایت مطلقه را به ضرب زور و تحمیل و خدعه وارد فرهنگ و جامعه ایرانی کرد؛ صد سال بعد کسی یادش نمی‌آید که در ۱۴۰۰ چه اتفاقی افتاده است!

ولایت ضد سنت

از دولت و ولایت گفتیم خوب است پیش از اتمام سخن و نتیجه گیری یک نکته اساسی را هم کوتاه به عنوان دفع دخل مقدر عرض کنم گرچه دقت در آن خود یک جستار دیگر می طلبد: آیا نظام ولایی برآمده از سنت ما ست؟

استاد بی مثال ابوالفضل بیهقی در مقدمه جلد ششم تاریخ خویش می‌فرماید: «بدان که خدای تعالی قوتی به پیغمبران صلوات الله علیهم اجمعین داده است و قوت دیگر به پادشاهان و بر خلق زمین واجب کرده که بدان دو قوه بباید گروید و بدان، راهِ راست ایزدی بدانست.» (تاریخ بیهقی، چاپ فیاض، صص ۱۱۶-۱۱۷)

این سخن نقد اساسی نظام ولایی حاکم در ایران است: نظام ولایی برخلاف سنت ما دین و پادشاهی را یکی کرده است و فضای ثانوی باقی نگذاشته. در نظام قدیم دین سوی دیگر سکه دولت بود و ‌می‌توانست آن را مهار کند. یا دولت روی دیگر سکه دین و شریعت بود و ‌می‌توانست زیاده خواهی و تندروی و سخت گیری اهل دین را مهار زند. اما در نظام ولایی این دو یگانه شده است. بنابرین، اگر آن را دولت بدانیم شریعت نیست و اگر شریعت حساب اش کنیم دولتی در کار نیست -و این در رفتارشناسی نظام ولایی به خوبی دیده می‌شود و اصلِ اصل بی اعتماد شدن ملت است به آن.

به این اعتبار، نظام ولایی که مدعی سنت و احیای آن است نظامی است کاملا ضدسنت. هیچ اعتباری نمی‌توان به این نظام بابت سنتی بودن و بزرگداشت سنت و شریعت داد. این نظام به شیوه‌ای خودویرانگر، نه دولتی باقی گذاشته نه دین و شریعتی. چون هر دو را از جای خود خارج کرده و در اسلامیسم خود یگانه ساخته است.

نتیجه گیری۱: تعارض‌های ولایت و دولت

مشکل این است که در سوی مخالفان رئیسی و نظام ولایی هم طرح‌های بهتری وجود ندارد. فرق عمده احتمالا اینجا ست که اپوزیسیون به دنبال رضاشاه سکولار است. برای همین هم برایش خیلی گوشنواز است که معترضان در ایران از رضاشاه یاد می‌کنند. اگر مدل ولایی‌ها پاکستان باشد مدل اپوزیسیون ترکیه است. اما چنین آرمانهایی، شوقی در دل ایرانیانی که شهروند شده اند و دیگر رعیت نیستند ایجاد نمی‌کند. در واقع، مدل‌های امروز سیاسی در ولایت و ضدولایت هنوز و همچنان رعیتی است و در آن شهروند جایی و اعتباری ندارد.

انتخابات ۱۴۰۰ به معنی یکی شدن دستگاه ولایت و دستگاه دولت است. معنای این یکی شدن غلبه ولایت بر دولت و آشکار شدن هر چه بیشتر تعارض‌های ولایت و دولت است. این تعارض‌ها را اخیرا در مجلسی در کلاب‌هاوس به بحث گذاشتم و از ویرایش و فشرده سازی نظرات حاضران این سرخط‌ها به دست آمد که ‌می‌تواند خطوط اصلی حرکت دولت/ولایت آینده را نشان دهد. ‌می‌توان انتظار داشت که ویژگی‌های ولایی در سالهای آتی بر خصایص دولت بچربد (و رئیس جمهور هم عملا به نخست وزیر رهبر تبدیل شود بدون اینکه قانون اساسی تغییر کند):

  1. ایدئولوژی ولایت در مقابل سیاست ورزی دولت
  2. گرایش به میدان در مقابل گرایش به دیپلماسی
  3. ترجیح سیاست خارجی از جمله دخالتهای منطقه ای (که در بیانیه گام دوم بر آن تاکید بلیغ رفته است) در مقابل تلاش برای بهبود سیاست داخلی (یعنی: «سوریه مهمتر از خوزستان»)
  4. امامت باوری در مقابل ریاست جمهوری
  5. گرایش به منافع امت (هلال شیعی) در مقابل منافع ملت
  6. اقتصاد ولایی (و فرامرزی) در مقابل اقتصاد ملی
  7. اقتصاد پنهان و قاچاق و پول کثیف در مقابل اقتصاد شفاف و قانونی
  8. هزینه سازی در مقابل درآمدزایی
  9. مجاز بودن همه چیز (شیوه چریکی) در مقابل نظارت سختگیرانه مدنی
  10. جنگ و انقلاب دایمی (نظریه انقلاب ابدی) در مقابل دولت خدمتگزار و رفاهی
  11. قدرت حقیقی ولایت در مقابل دکور سیاسی و کتک‌خورِ صحنه
  12. راندن مردم به سمت حکومت و امارت اسلامی در مقابل مقاومت ایشان در برابر امارت سازی
  13. ولایت مطلقه در مقابل قدرت مشروطه
  14. طبقه جدید ولایی در مقابل طبقه متوسط شهری
  15. حکم حکومتی و استصوابی در مقابل رای مردمی
  16. جناح‌های روسوفیل (و سینوفیل) در مقابل جناح‌های ضدروسی (و ضدچینی)
  17. حکومت اقلیت قدرتمند اما ترسان از موقعیت متزلزل خود در مقابل اکثریت بی قدرت و امیدوار به تغییر
  18. حکمرانی خشن و سرکوبگر در مقابل حکمرانی متکی بر گفتگو و رضایت
  19. حکومت خدعه و پنهانکاری و عملیات روانی در مقابل دولت پاسخگو و شفاف و رسانه محور
  20. سیاست حصر و حصار در مقابل سیاست درهای باز

نتیجه گیری ۲: زمانی برای مهندسان طرح‌های ناکام

انتخابات ۱۴۰۰ آخرین قمار خامنه‌ای بود و آنچه مسلم است او خواهد کوشید از این فرصت آخر که با هزینه بسیار سنگین به دست آمده استفاده کند و با حداکثر قوا به همه طرح‌های ناکام خود جامه عمل بپوشد؛ یعنی: از تهاجم فرهنگی تا اقتصاد مقاومتی، از عدالت توزیعی تا توسعه حامی پروری، از پشت پا زدن به دیپلماسی تا قهر انقلابی، از پمپاژ تبلیغاتی تا حجاب اجباری بر زنان و بر ایران و حصارکشی اینترنتی. و نهایتا قطع همه راه‌های معمول مذاکره با آمریکا چنان که در بیانیه گام دوم به صراحت گفته است: «در مورد آمریکا حل هیچ مشکلی متصور نیست و مذاکره با آن جز زیان مادی و معنوی محصولی نخواهد داشت.»

از طرف دیگر، خامنه‌ای خواهد کوشید همه طرح‌های کامیاب خود در منطقه را در ایران هم پیاده کند؛ یعنی: توسعه گروههای نیابتی و حمایتی، توسعه میدان در همه عرصه‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، تسلط فرهنگ شیعی و اقلیت ستیزی، گسترش فساد شبکه‌ای و زیرزمینی. به این بیفزایید اجرای عملیات کوچاندن و مهاجراندن در سطحی بالاتر و فراتر از آنچه تا امروز در ایران و منطقه انجام شده است. سیاست خامنه‌ای در مهاجراندن نسبتا شناخته شده است اما سیاست او در کوچاندن گروههای جمعیتی تقریبا ناشناخته باقی مانده است. اما او هم در ایران به نمونه خوزستان و هم در منطقه به نمونه سوریه فعالانه پروژه‌های کوچاندن گروههای نامطلوب و جایگزین ساختن جمعیت‌های مطلوب را دنبال می‌کند (و در واقع سیاست اش در این زمینه کاملا اسرائیلی است).

با این طرح‌های مهندسی اجتماعی، خامنه‌ای تلاش دارد ایران را به ولایت-شهری تبدیل ‌کند که همیشه آرزو داشته است: اقلیتی تاییدشده متکی به طبقه‌ای نوپا و مطیع بر اکثریت سرکش حکمرانی کنند و بافت فرهنگ و سیاست و رسانه و دانشگاه را که به دست طبقه متوسط و تحول خواه شکل گرفته تغییر دهد و به شیوه‌ای درآورد که نمونه‌های آن را در دوره احمدی نژاد دیدیم و در این اواخر مجددا با روایتی تازه در حال ظهور و خودنمایی است. ایران در روایت خامنه‌ای صرفا به صورت ولایت-شهر معنی دارد و همه و هر کس که با حکومت سر و کار دارد باید تنها و تنها با همین صورت و معنی خود را تطبیق دهد و گرنه در گردونه استصواب حذف خواهد شد. این دوره خامنه‌ای مصداق تمام و کمال این دو آیه از قرآن خواهد بود: الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا (کهف، ۱۱۴) وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (زخرف، ۳۷).

ولایت و آمرانگی صورت‌هایی از استبداد سیاسی است. استبدادپذیری به معنای آمادگی برای از دست دادن اختیار و واگذاری آن به دیگری است؛ از برادر و پدر و بزرگتر تا ریش سفید و رئیس اداره و مقامات بالاتر. چنین فرهنگی در میان ما سابقه دارد چه نامش ریش سفیدی باشد یا کدخدامنشی چه پدرسالاری و استبداد. با این حساب، آینده ولایت مطلقه چه خواهد بود؟ ‌می‌توان گفت تا زمانی که استبدادپذیری هست و ساختارهای اجتماعی متناسب با آن حیات دارد، خطر ولایت آن هم از نوع مطلقه جدی است و نمی‌توان نادیده اش گرفت چه خامنه‌ای باشد یا نباشد. چه جمهوری اسلامی بپاید یا نپاید.

در هیچ کشوری پیش بردن طرح‌هایی که محبوبیت و حمایت عمومی را ندارد آسان نبوده است. طراحی خامنه‌ای برای دادن قوای کشور به دست کسانی مثل رئیسی و اژه‌ای به‌خوبی نشان ‌می‌دهد که او خود را آماده می‌کند یک «زور دیگر» بزند و از پشتوانه همفکران و همدستان دیرین خود بهره برد تا شاید بتواند طرح‌هایی را که به آن دل بسته است به پیش برد. هنوز دوران رئیسی شروع نشده شروع دوباره زورگویی و تحمیل و ارعاب را شاهد بوده ایم. از وعده راه اندازی گشت ارشاد و برخورد با سگ گردانی و تخفیف اصغر فرهادی به عنوان «جایزه بگیر» تا تلاش برای ربودن اکتیویست‌ها و مخالفانی مثل مسیح علی نژاد و سرکوب معترضان خوزستانی که به قول خود خامنه‌ای اعتراض شان جای گله ندارد -اما به هر حال قابل تحمل نیست. نظام خامنه‌ای در سالهای پیش رو بیشتر از همیشه کم تحمل خواهد بود.

تنها نکته اساسی و رهایی بخش این است که آینده برخلاف آنچه امثال خامنه‌ای و مهندسان اجتماعی او می‌اندیشند قابل طراحی و محاسبه نیست. آنها ‌می‌توانند برنامه‌ها و کنش‌های خود را بسنجند. تا حدودی هم ‌می‌توانند برنامه‌ها و واکنش‌های مخالفان خود را بسنجند. اما نمی‌توانند همه عوامل دردسرآفرین و موانع فکری و فرهنگی و تدارکاتی و انسانی را برطرف کنند و پیامدهای مهندسی خود را بشناسند و بازدارند. تاریخ ضدمحاسبه است و سرشار از بدعت و ناچار شکستی که بر سرشان به یقین آوار خواهد شد از آن جایی می‌آید که به گفته قرآن حسابش را نکرده اند: فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا! و خود خانه خویش را خراب خواهند کرد (حشر، ۲). وَبَدَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ! (زمر، ۴۷)

این قدر ‌می‌توان دانست که در افق آینده‌ای که می‌آید از شکست ولایت نهاد دولت قوت خواهد گرفت. اما دیگر تحت امر ولایت نخواهد بود. نه ولایت شاهی نه ولایت فقهی. ولایت از آن مرد‌می ‌خواهد بود که دولت برآمده از رای و نظر ایشان است. سی مرغی است که سیمرغ دولت ملی را می‌سازد. این که چنان دولتی بر اساس چه نوع پیمانی شکل خواهد گرفت و پیمان ملی یا قانون اساسی اش چگونه رقم خواهد خورد به نتیجه نزاع فکری آلترناتیوهای امروز ولایت وابسته است. هنوز چشم انداز روشنی که اجماع بزرگ و سرنوشت ساز بر سر آن شکل گیرد پیدا نیست.