بازنگری ادعاها و اعتبارهای اصلاح دینی

d6fgd6f5gdf - مهدی جامیدرآمد

جنبش اصلاح دینی در سال های منتهی به انقلاب اوج گرفت و به فکر انقلاب و تحقق آن بسیار یاری رساند. در دهه اول و دوم انقلاب به عقلانیت روی کرد و از انقلاب به سوی اصلاح گرایید و این بار در برآمدن محمد خاتمی و دولت اصلاحات یاری رساند. اما جنبش اصلاح دینی در سال های اخیر در همان وضعیت انقلابی و اصلاحی نیست. بلکه در حضیض شکست های مختلف اجتماعی و سیاسی از جمله اصلاحات و جنبش سبز کمابیش از نفس افتاده است یا به گوشه امن بحث های تئوریک و نخبگانی پناه برده است.

آیا هنوز می شود به اصلاح دینی دل بست؟ آیا اصلاح دینی هم چنان می تواند همان مسیری را ادامه دهد که در دو مرحله پیشین می رفت؟

اگر همه نشانه ها را احضار کنیم برخی از دستاوردهای دو دوره پیش را می توانیم دید و انبوهی از دستبردهای زمانه و ناممکناتی که باید ما را به بازنگری اصلاح فراخواند. این بازنگری مستلزم آن است که بسیاری از اعتباریات اصلاح دینی از صافی تردید و تامل بگذرد. تلاش می کنم سهم کوچکی در این زمینه ادا کنم. در هر بند نکته ای را که به نظرم در خور تامل است نشان می دهم.

پیامبرانگی هدف اصلاح است؟

هدف از اصلاح دینی چیست؟ فرض کنیم قرار است دین را به همان نابی و خلوصی و تکاپو و معنابخشی خود در زمان پیامبر برسانیم. در این که بتوان چنین کرد تردیدهای جدی وجود دارد. ناب گرایی خود یک انحراف بزرگ فکری در قرن بیستم بوده است و هیچ تجربه موفقی در خاستگاه های خود نداشته و اکنون هم میراث اش به داعش رسیده است. اما حتی اگر بتوانیم بنا به فرض به دینی که همان دین محمد در زمان وحی است برسیم نتیجه ای که انتظار داریم چیست؟ آیا قرار است همه مسلمان شوند؟ آیا باید همه را مسلمان کنیم؟ آیا قرار است خلافت اسلامی را نو کنیم و از نو بنا کنیم؟ آیا قرار است همه مسلمان ها مهذب شوند؟ آیا قرار است گناهان کبیره از جامعه رخت بربندد؟ آیا قتل و برادرکشی و دزدی و رشوه خواری و فساد و نابود کردن حرث و نسل از میان خواهد رفت؟

خیلی دشوار نیست که دریابیم حتی رسیدن به درک دینی مسلمانان در زمان حیات پیامبر مشکلی را حل نمی کند! نه پیامبر هدف اش برانداختن رذایل بود و نه اگر چنین هدفی داشت در کارش کامیاب بود. چنان که بعید است اصولا قصد حکومت کردن و خلافت بنیان نهادن داشت. پس سود آمدن پیامبران به جهان و طرح دعوت هاشان و تحمل رنج ها و تبعیدها و طردها و چه بسا قتل ایشان چه بود؟ این سوالی است که هر که در پی اصلاح دین است نیز باید از خود پرسیده باشد و گرنه بسا که در رسیدن به هدفی می کوشد که دست نارس است.

اما اگر فرض گیریم که سطح اصلاح برسد به حدی که هر سخن گویی آیه ای باشد و هر کلام با کمترین شبهه ای به منبع لایزال الهی متصل شود و هر متن اصلاح طلبانه ای در استحکام و ایقان هم پایه قرآن بشود، باز هم هستند کسانی که بگویند قرآن تازه ای بیاور (ائت بقرآن غیر هذا – یونس 15). اگر پیامبر نتوانست و نمی توانست اصلاح کلی در کار جهان آورد طبعا هیچ اصلاحگر و برنامه اصلاح دینی هم نمی تواند چنان آرمانی را در سر بپروراند.

اصلاح دینی معجزه نمی کند

بحث در ضرورت اصلاح دینی نیست. یعنی این نیست که دین اصلاح می خواهد یا نمی خواهد. کدام جنبه از زندگی ماست که اصلاح نخواهد؟ اما بحث این است که این جاده یک طرفه نیست و معجزه هم نمی کند. بدون دید همه جانبه نگر، جامعه نگر، آینده نگر، و روند نگر بعید است از هیچ اصلاحی نتیجه ای در خور بگیریم.

به همین ترتیب بعید است، و بهتر است صریحا بگویم که ناممکن است، که اصلاح دینی در اسلام همان نتایجی را داشته باشد که اصلاح کلیسا در غرب داشته است. چنان که می بینیم جریان های سلفی و تندرو در مقابله با همین جریان های اصلاحی شکل می گیرند و کارهایی می کنند که هرگز در دین اتفاق نیفتاده  است مثل تخریب بوداها. یا مقدس شماری حس مبارزه جویی در برابر هر چه غربی است؛ و به کار گرفتن تکنیک های غربی برای تخریب ارزش های مدنی به اتهام آنکه غربی و نوین است. بدعت است.

روندهای اصلاحی چه بسا به نتایج ناخواسته ای بینجامد که انتظارش را نداریم. این اصلاح مثل ده ها اصلاح دیگر است که در مهندسی های اجتماعی قرن بیستم انجام شد و نتایج ناگوار داشت. دینی که حاصل جریان اصلاح طلبی باشد مثل جریان مهاجرت روستائیان به شهر می تواند سرنوشتی تلخ و ناکام داشته باشد و به حاشیه نشینی ختم شود. ما در مهندسی اجتماعی خود روستائیان را به شهر آوردیم اما نه شهر آباد شد و نه روستا آباد ماند. آیا فردای اصلاح دینی هم چنین خواهد بود؟ که نه دین و حکم خدا آباد و روا شده باشد نه قانون بندگان خدا رونق پیدا کرده باشد؟

کسی که پیش از اصلاح می زید مثل روستایی در روستای خود است. زندگی اش اصل و اصولی دارد. به هرهری مذهبی شهری آلوده نشده است. آن که شرعی زندگی می کند و مقررات فقه را بر خود حاکم می داند بسیار مدنی تر از کسی است که شهروند است اما مقررات قانونی را بر خود حاکم نمی داند. اگر شرع را به نام اصلاح تخریب کردیم و نتوانستیم شهر را هم دینی و مدنی و قانونی کنیم چه برایمان می ماند؟

  1. گرایش به دست کاری در دین

این که ما علاقه مند شده ایم دین را اصلاح کنیم برگرفته از رویکرد قرون جدید برای دست کاری در طبیعت و جهان است. بشر متکی و مسلح و مغرور به علم و دستاوردهای آزمایشگاهی تلاش کرده است که بسیاری چیزها را تغییر دهد. مسیر رودخانه را به دلخواه عوض کند. بی اعتنا به محیط زیست جنگل ها را نابود کند. نسل برخی از حیوانات را براندازد و نسل برخی دیگر را حفظ کند. دریا را خشک کند یا دریای مصنوعی درست کند. شهرهای بزرگی بسازد که میلیون ها نفر را در خود جای دهد. آسمانخراش هایی بسازد که پر از کارمند باشند. ابرها را بارور کند. اقلیم را تغییر دهد. و چنان که می بینیم زمین را در مجموع گرم تر کند و فصل ها را تغییر دهد. در دل صحرا پیست اسکی بسازد و در دل قطب گرما و راحتی ایجاد کند.

این گرایش امروزه با نقدهای بسیاری روبرو شده است و آدمی در مسیر تجدیدنظر در تخریب و دست کاری طبیعت است. حرکت اصلاح دینی هم شکلی از دست کاری است که در حوزه دین اتفاق می افتد. کشیدن پوست صورتِ دین کهنه است. تزریق آمپول های جوان ماندن به بدن اوست. کاشتن دندان های تازه برای اوست. تغییر رنگ پوست دین است. برداشتن استخوان های دنده دین است تا خریدار و بازار بهتری پیدا کند. جای گذاری سیلیکون در اندام دین است. اما دین در این دست کاری چه بسا به سرنوشت “مایکل جکسون” دچار شود که از بس خود را تغییر داد مرد!

اصلاح دینی حد و حدودی دارد. تغییر باید یک جایی بایستد. هیچ معلوم نیست که تغییر بهترین رویکرد به دین یا طبیعت باشد. و یا میزان آن بی توقف و بی مرز باشد. تغییر فی نفسه ارزش نیست.

دین می تواند با تنها یک آیه و یک حدیث دین دار را دگرگون کند. هیچ کس به دین به مثابه یک کل نگاه نمی کند مگر اصلاح گران! این که دین یک نظام است و یک کل است ادعایی است که متاثر از نگرش سیستمی و کل دیدن طبیعت است در علوم جدید. نه اینکه این نظام هست یا نیست بلکه این که می توان بر این نظام چیره شد و شناخت همه جانبه بر آن پیدا کرد. در عمل کمتر مسلمانی با همه دین آشنا ست و با همه قرآن زندگی می کند. مسلمان دیندار برخی آیات را سرلوحه زندگی خود می کند. کاشی می کند بر سر در خانه و مغازه اش نصب می کند. زندگی می کند بدون این که بخواهد همه دین را بشناسد یا اصلا ضرورتی به آن ببیند. اگر اصلاح دینی آن آیه ها را از دین داران بگیرد و نتواند جایگزینی به ایشان بدهد کارش هر چه باشد اصلاح دین نبوده است.

برنامه ریزی برای اصلاح مثل برنامه ریزی برای فرهنگ برای توسعه برای پل سازی برای سدسازی برای کاهش تورم و مانند آن ها ست. طبع دین و طبعیت دین معلوم نیست که برنامه پذیر باشد. این رودخانه ای است که تغییر مسیرش چه بسا آن را خشک کند یا دشت های بسیاری را که آبان و آباد می کرده بخشکاند.

  1. تبدیل صلاح به فساد

باید از خود سوال کنیم چه منطقی در دین بود که صدها سال می توانست خنگ بت و سرخ بت در بامیان را ببیند و به ایشان آزار نرساند اما یک باره با اصلاح جدید متوجه شد که باید برود و آنها را نابود کند و به توپ ببندد؟

این موضوع مهمی است که چه بسیار نکات درخشان در دین هست و عمل می کرده و در همزیستی موثر بوده است که با گرایش های جدید تحت لوای اصلاح و یا ناب گرایی و ناب سازی نابود شده و از بین رفته است. به این دلیل ساده که برنامه ریزان همه جانبه نگر نبوده اند. دین شناس نبوده اند. و چه بسا نگاه شان به اصلاح دینی ابزاری بوده است. آن که می گوید من همه دین را می شناسم و اکنون می توانم برای آن برنامه بریزم چه بسا فسادی را آغاز می کند که از دین هیچ باقی نگذارد.

وانگهی هدف اصلاح به کدام فساد بر می گردد؟ و چقدر از فسادها به دین مربوط است؟ امروزه که انتحال و سرقت علمی رواج غیرمتعارفی گرفته است چقدر به اسلام و دین مربوط است؟ آیا دین اجازه انتحال داده است؟ یا منبع مجاز شماردن این رفتار خارج از دین قرار دارد؟ به عبارت دیگر، موضوع انتحال یا سرقت چه ادبی و چه علمی دزدیدن از کار دیگری است. روشن است که این موضوع در دین تایید نشده است. پس چرا رایج است؟ رشوه خواری در میان قضات که بخش بزرگی از آنان روحانیون هستند از امور منکر اما بسیار معروف و رایج است. آیا آنان نمی دانند رشوه در دین چه حکمی دارد؟ آیا حکم رشوه باید اصلاح شود تا رفتار آنها اصلاح شود؟ اگر نه چه چیزی باید در دین و در جامعه دین داران اصلاح شود تا رشوه متوقف شود یا دیگر پدیده رایج نباشد؟ در میان طالبان افغانستان گرایش به بچه بازی رواج دارد. آیا آنها این را از شریعت گرفته اند؟ آیا از جهل آنها به شریعت است که این فساد در میان آنها رایج است یا با وجود علم به قبح و حرمت آن به آن گرایش دارند؟ چطور این ناب گرایان چنین فسادی را توجیه می کنند؟ و البته فسادهای غیرقابل توجیه یکی دو تا هم نیست.

من از این موضوع این اصل راهنما را بر می گیرم که حتی اگر یک دین مطلوب و اصلاح شده داشته باشیم لزوما مایه رشد حیات آدمی نخواهد شد زیرا این آدمی اصول اخلاقی همین دین موجود را هم که نیازی به اصلاح ندارد رعایت نمی کند. پس قرار است چگونه اصلاحی به چه منظوری انجام دهیم؟

  1. شرع یا عرف

یک رمز این دوگانگی ها و تضادها و تناقض نماها این است که اصلاح دین با این تصور همراه است که گویی دین تنها عامل نافذ در زندگی جمعی ماست. غیر از دین ده ها عامل مهم دیگر نیز در کارند. اصلاح دین یا دین داران بدون توجه به آنها ممکن نیست. یکی از ظرف های بزرگ زندگی روزمره عرف است. اصلاح دینی نمی تواند بدون توجه به عرف انجام شود. دین حقیقی همان عرف رایج است. و این عرف محل تغییر مدام است و منابع تغییرش تنها از دین و متون دینی نمی آید.

عرف استقبال است. اصلاحی که در دین انجام شود اما از آن استقبال نشود چه تاثیری خواهد داشت؟ هیچ! و فسادی که در دین پدید آید و بسیاری از آن استقبال کنند چه تاثیری خواهد داشت؟ بسیار! پس مهم این است که چیزهایی تغییر کند که واقعا تاثیر مثبتی در ذهن و زندگی مدنی دارد. و البته این مشروط است به این که واقعا دین اساس عمل اجتماعی و فردی ما باشد.

رابطه شرع و عرف یکی از بدیهی ترین روابط و مخفی ترین آنهاست و کمترین پژوهش در باره آن انجام شده است. اگر رمز تغییر در عرف باشد باید پرسید اصلاح دینی چه می خواهد که از اصلاح عرفی حاصل نمی شود؟ و به طور عکس اگر از رمزهای اصلاح عرفی بی خبر باشیم چه همتی می توانیم در اصلاح امور دین کنیم؟

این یک مشاهده ساده است که همگان از احکام و آداب دینی که مسلم و قطعی و همه زمانی هم هست تبعیت نمی کنند. پس اگر اصلاح دینی به معنای افزودن چند حکم تازه و مطلوب یا کاستن از چند حکم مردود باشد نیز تغییر بزرگی در جامعه ایجاد نمی کند. جامعه از راه هایی تغییر می کند که تنها بخشی از آن از دین سرچشمه می گیرد.

بنابرین، فهرست مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بسیار فراتر از آن است که با اصلاح دینی اصلاح پذیرد. چاره چیست؟ برای آن چیزها که خارج از حیطه دین و اصلاح دینی قرار می گیرند چه باید کرد؟ چگونه می توان ضابطه و قانون را حاکم کرد؟ محاکم را عادلانه کرد؟ قاچاق کالا به دست مقامات و نهادهای حکومتی را متوقف ساخت؟ بر فروش پایان نامه نقطه پایان گذاشت؟ کسی را به خاطر نقد و نظر و عقیده و دگراندیشی در زندان ندید؟ چطور می توان مدرسه ها را واقعا محل آموزش کرد نه محل آدم سوزی و عمرسوزی و بطالت و اتلاف عمر و سرمایه های مالی و انسانی کشور؟ چطور می توان مشکل آب کشور را حل کرد؟ چطور می توان به شایستگان و نخبگان مقام و موقعیت واقعی شان را برگرداند؟ رشد علمی از چه راهی ممکن است؟ چطور می شود کاری کرد که مردم کار خود را مسئولانه انجام دهند و باری به هر جهت نباشند؟ وزن ارتش و نظامیگری و صنایع نظامی در کل صنایع کشور باید چقدر باشد؟ چطور می شود کودکان خیابانی را از خیابان جمع کرد و اسباب رشد آنها را فراهم ساخت؟ و چطور می توان میان مدرسه ای در سیستان با مدرسه ای در تهران توازن و تعادل علمی و امکاناتی و آموزشی برقرار ساخت؟ و چگونه می توان رابطه ای سالم میان خانواده و جامعه برقرار کرد؟ رابطه ای متوازن میان زن و مرد حاکم ساخت؟

روشن است که اگر هدف از اصلاح دینی اصلاح مردم دین دار باشد ممکن نیست و اگر اصلاح حکومت دینی باشد هدف گذاری درستی نیست و اگر اصلاح قانونی و عدالت محور جامعه باشد بدون اصلاح دینی هم ممکن است.

اصلاح دینی مقدمه ای برای یک جامعه بهتر نیست. زیرا دین به تنهایی جامعه و حیات آدمی را شکل نمی دهد. این تصور که اصلاح دینی سرچشمه خوبی ها ست تنها وقتی درست است که همه دین داران دینی رفتار کنند و ملتزم به قواعد دین باشند. اما چنین نیست. نه در زمان حیات پیامبر بوده است و نه بلافاصله پس از مرگ او و نه امروز پس از 1400 سال از تاسیس اسلام.

  1. حدود اصلاح دین

وقتی از اصلاح دین حرف می زنیم از اصلاح همه دین حرف نمی زنیم. تصور می کنیم برخی جنبه های دین هست که نیاز به اصلاح دارد. اما آن بخشی که نیاز به اصلاح ندارد وضع اش چطور است؟

در بحث های اصلاح دینی معمولا به بخش هایی از دین توجه می شود که یادگار زمان های از دست رفته است. احکام درگذشته نمونه شاخص آن است. احکامی که به حقوق جوامعی با ساختاری متفاوت از جامعه امروز ما بر می گردد.

اما این تصور که اصلاح احکام به اصلاح دین و دین داران و در نتیجه به اصلاح جامعه می انجامد تصوری بی پایه است! منهای برخی احکام دین که مناقشه انگیز است بسیاری از جنبه های هدایتی دین که هم چنان معتبر است هم نادیده گرفته می شود. پرسیده نمی شود که اگر قرآن دعوت به عدالت می کند یا دعوت به شنیدن کلام احسن می کند چرا این ها ترک شده است؟ این بخش از دین که نیازی به روزآمد شدن ندارد. چرا این بخش جاودانی میراث دین در میان دین داران متروک است؟

آن بخشی که در دین نیاز به اصلاح ندارد اما عمل نمی شود بخوبی نشان می دهد که اگر این بخش لازم الاصلاح را هم اصلاح کردیم لزوما پایه ای برای عمل درست نکرده ایم. می توان یک دین اصلاح شده و به نژاد داشت اما کسی به آن عمل نکند. مثل قانونی که خوب نوشته شده و خوب ترمیم و روزآمد شده اما روی کاغذ مانده است.

اصلاح دین با این تصور که با صرف اصلاح و تغییر در دین و احکام وضع پذیرش دین و دین داری اهل دین عوض خواهد شد راهی به دهی نمی برد. مساله میدان عمل است. از این نظربازی دینی چیز چندانی عاید نمی شود تا میدان عمل پدید نیامده باشد. به این نکته بازخواهم گشت.

  1. اصلاح دین یا دین دار؟

دشواری اصلاح دینی و تناقض های آن و ناکامی هایش به این معنا نیست که در دین و دین داران چیزی اصلاح شدنی نیست. اما مشکل را باید از زاویه ای طرح کرد که چاره پذیر باشد. باید فکر کرد به این که مثلا: چطور می شود فکر مذهبی را طوری تغییر داد که بداند نمی تواند با زندانی هر رفتاری بکند و هر کسی که مخالف است محاربه با خدا نمی کند؟ چطور می شود از مغالطه های اهل قدرت و قضا جلوگیری کرد که به نام دین حکم نکنند که اگر کسی گفت ولایت فقیه مترادف حکومت آمرانه است یا یک اقلیت بر کشور حکم می راند این به معنی براندازی است و براندازی نیز از مصادیق محاربه و فساد فی الارض و مجازات آن اعدام است؟

مساله این است که آیا تغییر فکر کافی است؟ یا تغییر ساختاری نیز دربایست است؟ آیا اصلاح گر باید از قرآن و نهج البلاغه و حدیث ثقه حکم و استدلال بیاورد و همین جا کار او تمام می شود؟ اگر کسی به سخن او اعتنا نکرد چه باید بکند؟ وانگهی باید از خود بپرسد که آیا درک مذهبی را باید عوض کرد یا درک مستبدانه را باید عوض کرد؟ آیا از درک مذهبی شکنجه کردن توجیه می شود یا از درک استبدادی؟ آیا راه ما از اصلاح دین می گذرد یا اصلاح دولت؟ و اگر از اصلاح دین می گذرد چه کار تازه ای می شود کرد که آن نتیجه را تضمین کنیم که زندان به قبر تبدیل نشود؟ و اگر از اصلاح دولت باشد چه می توان کرد که قدرت دولت را مهار کنیم؟ و اگر قدرت دولت را نتوانیم مهار کنیم چطور ممکن است قدرت مذهب را مهار کنیم؟

باید از خود بپرسیم آیا این معضلات حتی اگر به نام دین پدید آمده همه دینی اند؟ آیا اگر دینی اند اختصاص به اسلام و مسلمانی دارند؟ و اگر در دین های دیگر و ایدئولوژی های دیگر و اصولا در رفتارشناسی انسانی دیده می شود چطور می شود از اصلاح دین به اصلاح این رفتارها رسید؟ آیا اصلاح دین شاه کلید حل همه معضلات رفتاری و مدیریتی آدمی است؟

  1. معضل تاریخ و عقل

معضل دیگر در بستر تاریخی مساله است. به باور بسیاری از روشنفکران، تاریخ نزدیک ما دست کم تاریخ عقل و عقلانیت نبوده است. من اکنون به درستی و نادرستی آن نمی پردازم اما اگر نبوده است اصلاح دینی مان هم از آن متاثر خواهد شد. اگر بوده است این فاصله گذاری باید انجام شود و روشنگری شود که در تاریخ نزدیک ما عقل چگونه و با چه طور و اطواری ظهور پیدا کرده است و اصلاح دینی دنباله کدام سنت عقلانی است.

همین معضل در باره اسلام رحمانی و غضبانی وجود دارد. اصلاح دینی نمی تواند تاریخ اختراع کند و فرضا اسلام را دینی رحمانی فرض کند که هیچ گاه نتوانسته رحمانیت خود را ظاهر و حاکم کند. به عبارت دیگر، اگر بحث از اسلام رحمانی می کنیم باید نشان دهیم که آنچه می گوییم در تاریخ تحقق یافته است و ما در پی احیای آن روش و منش و تطبیق آن به عقل و اقتضای زمانه خود هستیم. پالایش متون که بخش مهمی از اصلاح دینی شمرده می شود اینجا هم کار زیادی نمی تواند کرد. مگر آنکه نشان دهیم این متون در تاریخ به شیوه رحمانی تعبیر شده و ظاهر شده و حکومت معنوی و سیطره عقلانی و ارزش عملی داشته و در زندگی و حکومت موثر افتاده است.

از نگاه اجتماعی و تبلیغی هم واقعیت این است که بحث نظری به کار نخبگان می آید. برای عموم مخاطبان اما باید الگوها را نشان داد. قهرمانان اسلام رحمانی را برجسته ساخت. شمایل های اسلام رحمانی کدام اند؟ اصلاح گران دینی چه کسانی را دارند یا معرفی کرده اند که رستم های عرصه اصلاح باشند؟ کدامیک از این الگوها در ذهن و دل مردم جای گرفته اند؟ اگر چنین اتفاقی نیفتاده است بخشی از آن به بی اعتنایی ایشان به تاریخ بر می گردد و بخشی دیگر هم به اینکه اصلاح گران خود در تردید اند و دقیقا نمی دانند در تاریخ ما کدام افراد و گروه ها و نحله ها و جریان ها را باید حمایت کنند و پشتوانه فکر خود را در آنها نشان دهند.

به این ترتیب، اصلاح گران نیز تاریخ بعد از اسلام را نادیده می گیرند و می خواهند ما را یکسره به خانه محمد و علی پیوند بزنند. این درک غیرتاریخی از دین و اسلام چاره گر هیچ دردی نخواهد بود اگر خود درد تازه ای درست نکند و ادامه همان روند گزینشی در تاریح نگری است که هم پیش از انقلاب به آن دچار بودیم و هم بعد از انقلاب به آن دچاریم. هر کدام می خواهند بخشی از تاریخ را حذف کنند یا نادیده بگیرند. حال آن که تاریخ منبع هویت بخشی و سرمایه بزرگ تجربه و تداوم است. اصلاح گری که خود را در تاریخ نبیند بی ریشه خواهد بود.

  1. اصلاح یا احیای زمان از یاد رفته

آیا اصلاح دینی امری جدید است؟ به نظر من از یک بابت جدید است و از یک بابت تمنای بازگشت به گذشته است. گذشته ای که از آن تعبیرهای مختلف وجود دارد. در بهترین تعبیر و مدنی ترین آن گذشته ای است که در آن “همزیستی” وجود داشته است. چه بخشی از دین را باید تغییر دهیم تا “همزیستی” با دیگران را دوباره بپذیریم؟ چه سنی شیعه را و چه شیعه سنی را و چه مسلمان نامسلمان را و غیر آن؟

آیا اصولا زمانی وجود داشته که همزیستی مدنی میان اهل قبله وجود می داشته است؟ آیا اصلاح دینی بدون بحث تاریخی ممکن است؟ برای مثال می توان دید که اگر همزیستی هرگز در میان اهل دین وجود نداشته باشد اصلاح دینی به سود همزیستی – که بهترین هدف گذاری برای اصلاح است – هم ممکن نخواهد بود.

مسائل اساسی بشری همیشه وجود داشته. ایمان و عشق کهنه نمی شوند. مدارا و انصاف تازه و نو ندارند. جوانمردی همیشه جوان و تازه است. نیاز به پیوند به دیگران و شناخت دیگران همیشه بوده است. ممکن است ما فراموش کرده باشیم و امروز بخواهیم دوباره به “یاد” بیاوریم. اما ساختن چیزی کاملا جدید در دین و بر مبنای دین غیرممکن است. تنها می شود به سنت دینی بازگشت. می شود گفت سنت امام موسی صدر در لبنان سنت مطلوب تری است. سنتی است که زمانی آن را درک نمی کرده ایم و امروز ارزش آن را دریافته ایم. می شود گفت سنت شیخ رضی در بغداد سنت متعالی بوده و ناشی از درک عالی و انسانی از اسلام. چیزی که ما به دلیل شرایط اجتماعی مان و گذر تاریخ و تحولات فکری از یاد برده ایم. اما وزن تاریخ یادها در اصلاح دینی ما چقدر است؟

10. ویران کردن مقدس، آبادی نمی آورد

اصلاح دینی از زمان سید جمال اسدآبادی تا امروز مرتبا تئوریک تر شده  و ظاهرا به ریشه ها علاقه مندتر شده است. اما چه بسا این ها ریشه نیست بلکه کلیشه است. تکرار سخنان ناقدان اروپایی در حال و هوای دیگری است که امروز قرن ها از ما دور است.

آیا مثلا تقدس زدایی از متن و خاصه قرآن و محال شمردن امام زمان کمکی به عقلانی شدن ما می کند؟ برای مردمی که هزاره ها ست هزاره پرست بوده اند اصولا دلیل و برهان اقامه کردن برای نفی مقدس خطا ست. قرآن سخن خدا نباشد هم می شود متنی مثل تورات و انجیل اما تقدس اش از بین نمی رود همان طور که برای یهود و ترسا تقدس آن متون از بین نرفته است. ممکن است دلیلی به دست غیرمذهبی ها بدهد که با خیال راحت تری از قرآن جدا شوند اما کمکی به اصلاح مذهبی نمی کند؛ سهل است کمک می کند که اهل داعش برآیند تا به زعم خود قرآن را نجات دهند. چرا که زمانه دیگر است و چیزی که در قرن های پیش در میان مردمانی دیگر تاثیری داشته هیچ تضمین نیست که امروز هم همان تاثیر را در مردم ما داشته باشد.

برای مردمی که صدها منبع غیرمقدس دیگر هم دارند که به آن باور دارند چه سود اصلاحی بر تقدس زدایی از قرآن مترتب است؟ مردمی که در به در دنبال امر معنوی و قدسی و باورهای جادویی می گردند و به هزار جور تقویم و ستاره شناسی و اقبال شناسی و فال قهوه و فال حافظ و استخاره و نشانه شناسی غیبی اعتقاد دارند و بر اساس آن زندگی و تصمیم خود را رقم می زنند چطور ممکن است وقعی به تقدس زدایی از چیزی بگذارند که برای شان مقدس است، راز است، رازگشا ست، مشکل گشا و پناه است؟

فرض کنیم قرآن اصلا کلام آسمانی نباشد و زمینی باشد. مگر کلام بودا مقدس نیست؟ مگر کلام موسی مقدس نیست؟ مگر کلام مولانا و حافظ و سعدی و فردوسی حرمت و اهمیت ندارد؟ در زندگی ما نقش ندارد؟

ما مردمی هستیم که با ضرب المثل ها زندگی می کنیم. با ابیات و شعرها و حکمت ها زندگی می کنیم. چطور می شود از ما و این مردم آیات درمان گر و شفابخش و نورانی و رحمانی را گرفت؟ که مثلا اصلاح دینی کرده ایم؟ آیا ما قصدمان بهتر کردن زندگی آدمی است یا تهی کردن زندگی آدمی؟ آیا می خواهیم دین به کمک بهبود حیات اجتماعی و سیاسی بیاید و عدالت و عزت را تقویت کند یا می خواهیم دین را از نقش و حیات بیندازیم؟ و چه داریم بعد از آن؟ کدام مکتب و فکر و عقیده و مرام را آماده کرده ایم و آزموده ایم و برگزیده ایم تا متن متین پیامبری جدید خود کنیم؟

  1. همزیستی گوهر اصلاح

آن چه نیاز به اصلاح در رفتار دینی دارد انزواطلبی و مخاصمه با جهان و ابزار جدید و تحولات زندگی روزمره است. دین دارانی که وظیفه خود می بینند با سینما و رادیو و موسیقی مخالفت کنند با لباس های جدید مخالفت کنند یا آشپزخانه اوپن را خلاف دین و سنت بشمارند محکوم به انزوا و چه بسا زوال باشند. حتی اگر مشی این گروه زوال نیابد مرتب کوچکتر و کوچکتر خواهند شد و به صورت اقلیت در خواهند آمد. این هم به نوبه خود عیبی ندارد. هستند گروه های مسیحی هم که هم چنان با ماشین و ابزار الکتریکی مخالف اند و با اسب و امکانات مکانیکی قرن نوزدهم بسنده می کنند. اما نمی توانند دیدگاه و سبک زندگی خود را اصل دین بشمارند. ایشان اگر به عقل نگاه می کنند تجربه نشان می دهد که راه انزواطلبانه و نفی به نتیجه نمی رسد و اگر به نقل نگاه می کنند نمی توانند بالاتر و فراتر از قرآن و نص بروند. هدایت صورت ظاهری ندارد.

دین داران باید بیاموزند که دین چیزی در ظاهر زندگی نیست. ولی همیشه کسانی هستند که ظاهر هم برای شان به اندازه باطن ارزش دارد. نکته این است که این کسان نباید مشی و پسند و انتخاب خود را به نام دین و دولت و مسجد و مرجعیت دینی بر دیگران چه مسلمان و غیرمسلمان تحمیل کنند.

دین داران باید بیاموزند که خداوند اگر می خواست همه را به یک دین در می آورد و امت واحد بر پا می کرد و وحدت ظاهری حاکم می ساخت. اما نخواسته چنین کند و تنوع و اختلاف مشی و پسندها و ارزش ها را میان آدمیان برقرار ساخته و از این نمی توان فرار کرد و به سوی یکسان کردن همگان حرکت کرد. این با سنت الهی ناسازگار است.

حتی اگر دین داران نگران حق و باطل هم باشند از پیامبر بالاتر نیستند و بر کسی جز ابلاغ وظیفه ندارند و صاحب سیطره بر دیگران نیستند. خداوند به پیامبرش هم می گوید تو هر کس را خواستی نمی توانی هدایت کنی و این خداوند است که هدایت می کند یا نمی کند. این وظیفه را بر دوش کسی از دین داران نگذاشته اند که همه را هدایت کند ولو بلغ ما بلغ! هدایت امر دولت و تحمیل نیست. اگر کسی راه هدایت مردمان را نمی داند بهتر است از این کار دست بکشد تا مردم را از دین بیزار نکند.

بنابرین واقعا مساله اصلاح دین اصلاح دین داران است. و طبعا نظر به این اصلاح است که باید آیات و روایات را بازخوانی کرد و یادهای ارجمند را زنده کرد و الگوهای دینی را نشان داد. اصلاح دینی برای انسانی کردن دین است که اصل آن عدم تحمیل است و وانهادن هدایت به ابلاغ انسانی و اراده الهی.

آنچه ما نیاز داریم در فکر دینی برجسته کنیم مساله همزیستی است که هم دوش عدم تحمیل و درک تنوع آدمیان در عقیده و مرام است. چیزی که در تنش های عصر مدرن جای خود را به هم-ستیزی داده است. چیزی که 1400 سال مجسمه های بودا را در جای خود محفوظ می داشت اما در عصر مدرن نابود ساخت. امروز دینِ ستیز به اندازه ایدئولوژیِ ستیز بیکاره و بی ارزش است. احیای همزیستی مستلزم تغییر در دین هم نیست. بلکه تغییری در منظر دین دار به دین و تغییری در منظر انسانی به جامعه انسانی است. همزیستی هم هدف است و هم روش. هر چه با همزیستی هم سو نباشد دود می شود و به هوا می رود.

  1. غیبت میدان عمل

نهایت این که وضعیت اصلاح دینی برای من یادآور وضعیت های دیگری است که ما در تجربه عالم جدید داشته ایم. یکی از آن وضعیت ها غیبت میدان عمل است.

ما در کتاب و درس و بحث مدرن می شده ایم یا تصور می کردیم شده ایم ولی در خانواده رفتارمان در چارچوب سنت ها و عرف بود. ما در ذهن مدرن می شدیم اما امکان تجربه مدرنیته را در عرصه عمومی نداشتیم. حتی غرب را از کتاب ها و فیلم ها می شناختیم یا تصور می کردیم شناخته ایم اما هنوز غرب را ندیده بودیم و آن را تجربه و زندگی نکرده بودیم. در بسیاری از وضعیت های مدرن تجربه ما به دلیل غیبت میدان عمل فردی و اجتماعی به خواندن و دیدن و تامل گذشته است. مدرنیته بیشتر برای ما “خبر” بوده تا تجربه. محفوظات بوده تا رفتار. تقصیر کسی هم نبوده و نیست. اقتضای وضعیت بینابینی ما بوده و هست. در دانشگاه مدیریت می خوانیم بر اساس متون و الگوهای غربی اما در عمل قادر نیستیم آنها را اجرایی کنیم و دنباله رو عرف می شویم. روزنامه داریم اما حزب نداریم. روزنامه داریم اما خبرنامه دولت و حاکمیت است تا پایگاه ملت و بازار و اصناف و اقشار اجتماعی. حزب داریم اما دولت ساخته است یا هیاتی است. ذهن مان در غرب می گذرد و جسم مان در وطن اسیر آلودگی و فساد و آشفتگی است. کمتر می توانیم کار منظم و پیگیر و جدی و علمی و همه جانبه نگر انجام دهیم و اگر انجام دادیم بیشتر از آنکه پایدار باشد و بشود در معرض تهدید و فشار و تزلزل قرار می گیرد چون با بقیه نظام کار و تکاپو سازگاری ندارد.

اصلاح دینی هم چنین است. بزرگ ترین مشکل اصلاح امروزه نه پالایش متون که ارائه میدان است برای پرورش و پیش نهادن تربیت شدگانی که مبتنی بر اصلاح عمل کنند. ممکن است شمار کسانی که کتاب های اصلاح دینی را می خوانند و خبرش را کسب می کنند هنوز قابل توجه باشد. اما میدان عمل آنها کجا ست؟ یا اصلا چه شماری از آنها اهل عمل اند؟

روش کنونی در اصلاح دینی مثل آن است که گروهی از جوانان را مشتاق بازی فوتبال کنیم اما زمین بازی برای آنها نداشته باشیم. این اشتیاق یا دانش در باره فوتبال بدون زمین بازی به کار نخواهد آمد. در یک بازی ذهنی محدود می ماند و هرگز توانایی عمل آنها و گفتمان آموخته ایشان در اصلاح را نشان نمی دهد.

به زبان دیگر، اصلاح نهاد می خواهد. حرکت اصلاحی ضمن این که یک حرکت ذهنی و گفتمانی است یک حرکت اجتماعی است. امروز نهاد اصلاح دینی کجا ست؟ تیپی که تربیت می کند چه نشان هایی دارد؟ الگوهایی که ارائه می کند چه کسانی اند و با چه رفتارهایی شناخته می شوند؟ چقدر قدرت تربیت نیرو دارند؟ چقدر می توانند نهاد بسازند؟

زمانی حسینیه ارشاد نهاد اصلاح دینی بود. پیشرو بود. چهره ها و سخنرانان و کتاب ها و مخاطبان خاص خود را داشت. آن نهاد توان رهبری داشت. توان بسیج داشت. تولید علمی و دینی داشت. هواخواه و مشتری داشت و نهادهای شبیه خود را هم تکثیر می کرد. امروز نهاد اصلاح دینی کدام است؟ چقدر قدرت رهبری و تربیت و بسیج نیرو دارد؟ چه حرف تازه ای در زمینه دین و خدا و انسان دارد؟ اگر همه چیز را تحویل به حقوق بشر کند دیگر چه نیازی به دین و اصلاح آن خواهد ماند؟ کدام گفتمان های دینی هست که امروز سیاست و فرهنگ و اقتصاد و مدرسه و خانواده را پوشش دهد و به نیازهای آنان پاسخ گوید؟ برنامه سیاسی اش چیست؟ برنامه های اقدامی اش کدام است؟

اصلاح دینی امروز با آوار نزدیک به چهل ساله ای از حکومت دینی روبرو ست. این همان اصلاحی نیست که در حسینیه ارشاد بود. یک تجربه دراز و تلخ را پشت سر دارد که از اصلاح برآمد و  آمد در فساد نشست. چگونه از سایه هول این رنج عظیم که بر گرده مردمان ما سنگینی می کند خود را نجات خواهد داد؟ به یک عبارت، دین از اصلاح شده و اصلاح نشده اش در طول عمر انقلاب میدان عمل اش حکومت بوده است. در این میدان خوب بازی نکرده است. باز کردن میدان تازه ای برای عمل بسیار دشوار خواهد بود. گرچه شاید در کوتاه مدت چه بسا ناممکن باشد. اما همه چیز در گرو میزان انرژی اصلاح گران و اصلاح طلبان خواهد بود. این انرژی امروز کجاست؟ فردا به همان میزانی که امروز انرژی در کار آمده باشد نتیجه ای حاصل خواهد یا نخواهد شد.