{این مقاله قبل از خیزش اعتراضی اخیر نوشته شده است.}
آیا سرکوب شدید و گسترده حقوق و آزادیهای اجتماعی-سیاسی افراد باعث طغیان اجتماعی نمیشود؟ سرکوب تشکل های مدنی و بازداشت فعالان سیاسی-اجتماعی، به بسیج این نیروها علیه حکومت منجر میشود؟ حکومت تاکجا میتواند از ابزار خشونت برای سرکوب استفاده کند؟
ماکس وبر جامعه شناس آلمانی معتقد است که عامل بقای قدرت، مشروعیت آنست. قدرت مشروع هم قدرتی است که افراد جامعه، جهت گیری ها و نظام ارزشی هیات حاکمه را میپذیرند و از آن تبعیت میکنند. مهمترین کارکرد نظام ارزشی جامعه، مشروعیت و مقبولیت بخشیدن به بهره برداری از قدرت است. «قدرت» مجموعه ابزاری است که برای اداره جامعه در اختیار طبقه حاکم قرار میگیرد و طیف وسیعی از تشویق و ترغیب لفظی تا تهدید به استفاده از قوه قهریه و اعمال زور و خشونت را شامل میشود. حکومت از طریق اعمال قدرت؛ جامعه را کنترل و نظم اجتماعی را برقرار میکند. وبر در ادامه میگوید حکومت بدون حداقلی از مشروعیت، پردوام نخواهند بود. بسیاری تحلیلگران از همین نظریه برای تحلیل انقلاب و شورش های اجتماعی در حکومت های دیکتاتوری استفاده میکنند.
ماکس وبر رفتار انسان را به دوگونه مشخص میکند: کنش و کنش اجتماعی . وبر کنش را رفتاری تعریف میکند که دارای مفهومی ذهنی برای عامل آن است ، درحالیکه کنش اجتماعی گونه ای از رفتار است که مفهوم ذهنی آن شامل اگاهی از رفتار متقابل کسانی است که فرد رفتار خود را با رفتار آنان مطابقت می دهد. جامعه در مقابل حکومتی که اعتبار و اقتدار مشروعش را از دست داده و ابایی از اعمال خشونت شدید ندارد، ضرورتا دست به انقلاب نمیزند بلکه گاهی کنش اجتماعی متفاوتی را در پیش میگیرد که به نوعی تطبیق رفتارش با رفتار طرف مقابل هست.
به عنوان مثال در تبعیدگاههای کار اجباری که در زمان جنگ جهانی دوم هزاران یهودی را در خود جای داده بود، زندانیان توانسته بودند نوعی هماهنگی با رفتار وحشیانه زندانبانان خویش کسب کنند. نوعی تفاهم متقابل و پذیرش ناخوشایندیها.
در جنگها هم طرفین متخاصم هریک رفتار خود را براساس کنش طرف متقابل تنظیم و با آن هماهنگ میسازد. درواقع جامعه، خشونت محدود و کنترل شده حکومت را به نوعی پذیرفته از ترس بروز خشونت عمومی و نامحدود که در صورت بروز ناامنی و شورش ممکن است رخ دهد.
شاید توصیف توماس هابز در کتاب لویاتان اینجا به کار بیاد که مدعی بود زمانی که مردم در نبود یک قدرت مشترک که همه از آن بترسند زندگی کنند، عملا در حال جنگ بسر میبرند و جنگ فرد علیه فردی دیگر رخ میدهد. نظر رئالیستی هابز درباره احترام برای قدرت هراس اور است. ولی برداشت مفیدی از ارتباط متقابل نظم با خشونت میدهد. به این معنا که گاه جامعه به خشونت سازمان یافته حکومت مقتدر تن میدهد از ترس هرج و مرج ناشی از نبود قانون و حکومت.
در نظریه هابز؛ جامعه عبارت است از گونه ای نظم که توسط گروهی از افراد بر سایرین تحمیل شده و تداوم ان توسط جبر و قوه قهریه تضمین میشود. متفکران هابزی بر این اعتقادند که نظام و نظم اجتماعی بر مبنای استفاده از خشونت توسط گروهی حاکم علیه سایر افراد جامعه پایه ریزی شده است. دولت در این دیدگاه انحصار قدرت مشروع و بکارگیری ان در حوزه جغرافیای سرزمینی را داراست.
ماکس وبر بر این تمکین ارادی شرط دیگری می آورد و آنهم «تمایل بی قید و شرط» زیردستان (مردم) در اطاعت از صاحبان قدرت (حکومت) است. در قدرت مشروع، مردم به نظام ارزشی معرفی شده توسط حکومت باور دارند و از آن تبعیت میکنند. اما وقتی اعتماد و اطمینان خود را نسبت به توانایی حکومت برای اداره صلح آمیز جامعه از دست بدهند؛ آنوقت حکومت مجبور میشود از حربه ی خشونت و اعمال زور برای به اطاعت واداشتن مردم استفاده کند.
بحران مشروعیت در جمهوری اسلامی
در حکومت های توتالیتر، هیات حاکمه تلاش میکند بر تمام جنبه های رفتار جامعه و حتی طرز تفکر افراد جبرا مسلط شود. نظام سیاسی تلاش میکند که با متمرکز ساختن افکار مردم در یک جهت و ایدولوژی خاص، انان را وادار به قبول تشکیلات توتالیتر خود کند. جمهوری اسلامی یک چهره زشت از حکومت توتالیتر است بااین همه علیرغم تلاشی 40 ساله، هرگز نتوانسته آن یکدستی ایدئولوژیک مطلوبش را در جامعه برقرار کند. در این سالها نه تنها مردم به تدریج دچار تضاد ارزشی با حکومت شدند بلکه نیروهای درون نظام هم ریزش کردند. و دیگر نظام ارزشی حکومت، نقش و موقعیت و اعتبار پیشین را ندارد و فاقد مشروعیت شده است.
در این شرایط حکومت برای کنترل شهروندان روی نیروی قهریه متمرکز میشود چون به لحاظ ارزشی دیگر نمیتواند جامعه را تشویق یا ترغیب به پذیرش ارزش های مطلوبش کند. اما این ابزار هم محدودیت خودش را دارد.
استفاده از زور اگرچه به عنوان ابزار حکومت برای برقراری نظم اجتماعی پذیرفته میشود اما استفاده از زور تنها زمانی مشروع و مجاز شناخته میشود که با معیار ارزشهای مشترک جامعه سنجیده شود.
نکته دیگر محدودیت اعمال زور، به تبعیت و فرمانبرداری کامل نیروی سرکوب از طبقه حاکم بازمیگردد. اطاعت کامل قوای مسلح از اوامر حکومت شرط لازم است اما این را باید در نظر داشت که نیاز روز افزون حکومت به استفاده از قوای مسلح برای اعمال قدرت، میتواند خود مشوق وقوع انقلاب های خشونت امیز شود.
چرا حکومت جمهوری اسلامی در سرکوب و استفاده از زور هراسی ندارد؟
1-حکومت اسلامی و ولی فقیه با بهره گیری از دین و خرافات مذهبی، نظام ارزشی خاصی را برای جامعه تعریف کرده که به واسطه آموزش عمومی، قانون و اعطای امتیازات اقتصادی و اجتماعی به پیروان؛ توانسته آن نظام ارزشی خاص را در بخشی از جامعه عمومیت بدهد.
تردیدی نیست که امروز تضاد ارزشی بین جامعه و حکومت به نسبت سالهای اغاز حکومت اسلامی، افزایش قابل توجهی یافته است؛ بااین همه «نظام ارزشی حکومت» به دلیل پیوند با مذهب، همچنان مانع تعارضات خشونت آمیز علیه حکومت میشود. به این معنا که وجه اسمی «حکومت دینی» برای گروههای مومن تمایل به سازش با حکومت توتالیتر را همچنان زنده نگه داشته است.
2-جمهوری اسلامی ایران یک حکومت یکدست و یکپارچه نیست. کشور چندصدایی است که یکی از این صداها بلندگو در دست دارد. اسلامگرایان افراطی که مبلغ قرائت متحجرانه از اسلام هستند، امروز توانستند ریاست قوای مجریه، مقننه و قضائیه را در کنار نهاد رهبری در دست بگیرند. ضمن اینکه انحصار کامل نیروهای سرکوب را هم در اختیار دارند. هماهنگی بین سران هیات حاکمه، نظام را در سرکوب نهادهای مدنی-سیاسی جسورتر کرده است.
3-حکومت در این عمر چهل ساله؛ بارها از اجرای کامل منویات سیاسی-اجتماعی اش عقب نشینی کرده است. زمانی موسیقی پاپ به فتوای شرع حرام موکد بود، اکنون انواع ترانه ها با مجوز وزارت ارشاد اسلامی در کشور تولید و پخش میشود که اغلب از رقبای لس آنجلسی اش هم پیشی میگیرد. موسیقی، حق تحصیل و کار دختران و زنان، ورزشگاه رفتن زنان، زمانی از نگاه شرع تابو محسوب میشدند اما با فشار اجتماعی، مطالبه ی عمومی و فشارهای بین المللی نهایتا حکومت از مواضع اش عقب نشینی کرد.
4-امروز حکومت پذیرفته که اکثریت مردم باوری به نظام ارزشی-دینی حکومت ندارند. جامعه هم پذیرفته که در مقابل ارتش تا دندان مسلح نظام، دست بسته است. در این حالت طرفین به یک «تفاهم استنباط» رسیدند. درک متقابل بین مردم و حکومت برسر شرایط موجود هست. فرض کنید در یک سلول، یک جنایتکار با یک فرد پاک زندانی است. هردو در فضای تنگ این سلول گیر کرده اند و بیگناه میداند که هر اعتراضی به تعرض آن جنایتکار؛ به رنج و مرگ خودش منجر میشود پس همزیستی بین این دو را «تفاهم استنباطی» نام میدهم. مثال تبعیدگاه کار اجباری یهودیان در دوران نازی ها، نمونه دیگری از همزیستی خشونت و جامعه است. نوعی تفاهم استنباطی در پذیرش ناخوشایندها به ظن حفظ آرامش.
فیلم سینمایی طنز «دینامیت» به کارگردانی مسعود اطیایی مثال دیگری است از رابطه حکومت و جامعه در ایران. دو جوان طلبه ی داستان که دو چهره ی اصلاح طلب و تندروی حکومت را نمایندگی میکنند، در ساختمانی ساکن میشوند که دیگر مستاجرها بی اعتنا به نظام ارزشی، مهمانی شبانه مختلط دارند و بساط مشروب شان براه است. تلاش طلبه ها ( نمایندگان حکومت) برای براه آوردن مستاجرها (مردم) پیوسته ناکام میماند و نهایتا مجبور شدن شل کنند و شبیه مستاجرها بشوند.
5-حکومت در مقاطعی مجبور میشود بخاطر فشار اجتماعی یا بین المللی، برخی فرصت ها و آزادی های اجتماعی را به مردم بدهد، گشایش های حداقلی در ورود زنان به استادیوم ها در مقابل سخت گیری های گشت ارشاد ناشی از آنست که سرعت مذهب زدایی در جامعه ایران بسیار بالاست، به محض کوچکترین فضای تنفسی، نقطه گریز مردم از مرکز شتاب میگیرد؛ اینست که حکومت همزمان با هر عقب نشینی؛ از قوه قهریه و سرکوب با شدت بیشتری استفاده کند که جلوی سرعت گذار جامعه را بگیرد.
سرکوب؛ آخرین حربه حکومت برای ممانعت از جامعه است که به سرعت در حال مذهب زدایی، بی قیدی نسبت به ارزشهای نظام و گذار از جمهوری اسلامی است.