برخی معتقدند که بحث اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری حکومتها از نظر فلسفه سیاسی غلط است و در نظریه های علوم اجتماعی محلی از اعراب ندارد چرا که بر رویکرد ذات گرایانه و مطلق نگر بنا شده است. چنین برداشتی به نوعی پاک کردن صورت مسئله است. چراکه برای ایجاد تغییر و تحول در هر سیستمی، یک مجموعه شاخص ها و پیشنیاز ها بایستی وجود داشته باشد که آن تغییر یا اصلاح اولا «ممکن» و بعد «ماندگار» شود.
در این یادداشت به برخی نکات محوری در موضوع اصلاح پذیری حکومتها اشاره میکنیم.
اول؛ چه وقت یک نظام را بایستی اصلاح کرد؟
آیا باید منتظر ماند تا یک نظام سیاسی مستقر شود و بعد از رسیدن به یک وضعیت معین و پس از آنکه تناقض ها یا نقایص درونی آن آشکار شد، دست به اصلاح آن بزنیم. یا اینکه همزمان با فعالیت یک نظام و در طول حکمرانی، دولتمندان مشکلات را احصا می کنند و بعد توصیه به اصلاحات می کنند.
در رویکرد سنتی قایل به روش اول هستند یعنی پس از آنکه یک نظام با نقایص جدی مواجه شده و دچار ناکارآمدی است، جامعه یا حاکمان به این نتیجه می رسند که باید اصلاحات کنند.
دوم؛ چه کسی یا کسانی متولی اصلاحات هستند؟
اصلاحات یا از طریق افراد درون نظام یا حاکمان صورت می گیرد مانند اصلاحات ارضی محمدرضا شاه؛ یا منادیان اصلاحات افرادی بیرون از نظام هستند مانند روشنفکران که سعی می کنند مشکلات را مقابل چشم حاکمان بیاورند تا با تغییر نظام اداری-سیاسی و نظام قضایی، به منظور افزایش کارآمدی سیستم، اصلاحات را اعمال کند.
سوم؛ رفرم یا اصلاحات چیست؟
در ترمینولوژی سیاسی، رفرم به معنای تغییر یک قانون، سیستم اجتماعی یا نهادی است که در نتیجه آن تغییر، بهبود یا کارآمدی حاصل شود. در تعاریفی که برای رفرم ارائه می شود، اصلاح قوانین یا اصلاح نهادی یک وجه بنیادین است.
در جمهوری اسلامی ایران، ناکارآمدی نظام از یک مقطع تاریخی مشهود شد. اگرچه از آغاز شکل گیری نظام برخی افراد مانند مهندس مهدی بازرگان هشدارهایی داده بودند ولی منظور از نقطه عطف تاریخی، زمانی است که چه ناظران و افرادی در درون حکومت و چه ناظران بیرون از حاکمیت و چه آنها که در خارج از ایران، نظام جمهوری اسلامی را به عنوان یک الگوی حکومت اسلامی دنبال می کردند؛ تقریبا به این ادراک مشترک رسیدند که «مشکلاتی وجود دارد که باید حل شود». پس واژه «اصلاحات» برای این منظور ابداع شد.
اصلاحات دوم خرداد 76، مختص نظام جمهوری اسلامی بود و در دنیا نمونه ی مشابهی برای آن وجود ندارد چرا که منادیان اصلاحات هیچکدام از مبانی رفرم سیاسی را یا باور نداشتند و یا برنامهای برای اجرای آن طرح نکرده بودند.
منادیان اصلاحات در ایران، اگرچه افرادی از درون نظام بودند اما صاحب قدرت نبودند. نیاز به تغییر و اصلاح نظام را احساس می کردند ولی نمی خواستند «شالوده شکنی» کنند. هشت سال دولت اصلاحات، جز نام اصلاحات هیچ رسم و قانون اصلاحگرایانه ای را به اجرا نگذاشت.
تئوریسین های اصلاحات در ایران، در حوزه آزادی های فردی و اجتماعی، کاستی ها و نواقصی دیده بودند و می خواستند «در درون نظام» و با «تحمیل به نظام» برخی اقدامات را به نفع آزادیهای اجتماعی و مطبوعات انجام دهند. تعریفی که آقای خاتمی و همفکران ایشان برای این اقدام انتخاب کردند، نامش را «اصلاحات» گذاشتند. اما «اصلاحات خاتمی» با تعریف «رفرم» در غرب و حتی رفرم در شرق کاملا متفاوت است.
ویژگی های رفرماسیون در غرب قرن 16 بر «اصلاح دینی» استوار بود. خلع ید کلیسا، جدایی نهاد دین از نهاد حکومت و بازگشت مذهب به حوزه خصوصی افراد مبنای بسیاری از تغییرات نهادی و سیاسی در اروپا شد.
وقتی درباره اصلاحات دنگ شیائو پینگ در چین دهه 70 میلادی هم صحبت می کنیم، منظور تغییر «خطمشی سیاست خارجی» و یک سلسله «تغییرات نهادی در حوزه قوانین اقتصادی و بانکی» بود. اصلاحاتی که ویژگی شان در «برگشت ناپذیر بودن» آن است. سیاست درهای باز در چین به عنوان یک رهیافت در حزب کمونیست چین پذیرفته شد و بعد از مرگ شیائوپینگ، همچنان تغییری در آن رخ نداده است.
بنابراین مفهوم «رفرم» آنگونه در غرب یا شرق احصا می شود، اساسا در جمهوری اسلامی هرگز رخ نداده است.
هدف اصلاحات در ایران چه بود؟
برخی تغییرات ضروری برای «بزک کردن» قیافه نظام، نام اصلاحات به خود گرفت. هدف از این تغییرات، افزایش «مقبولیت» بود و نه افزایش «کارآمدی».
«رفرم» اصولا معطوف به ساختار و زیربنا است. تغییرات روبنایی را نمی تواند «رفرم» نامید. چون همانطور که در تعریف رفرم ذکر شد، تغییرات «قانونی»، «قضایی» و «نهادی» مبنای آن است که در ایران به اصلاحات ساختاری تعبیر شد.
ویژگی های اصلاحات دوره خاتمی چه بود؟
1) اصلاحات خاتمی، تاثیری بر کارآمدی نظام نداشت. اگر برخی بهبودها یا تغییرات مثبت را شناسایی کنیم به سبب مجموعه ای حوادثی بود که در نظم بین الملل رخ داد ضمن اینکه شعار تنش زدایی در دوران خاتمی به آن کمک کرد. بااین همه خط مشی سیاست خارجی را تغییر نداد. مثلا به واسطه ی تنشزدایی منطقه ای، برخی اصلاحات فصلی در حوزه سیاسی و اقتصادی رخ داد اما پایدار نماند.
2) اصلاحات دوره خاتمی، منحصر به قوه مجریه مطرح می شد، صرفا جنبه روبنایی داشت، و ماندگاری هم نیافت.
در حالیکه مهمترین اصل رفرم، اصلاحات در قوه مقننه و قوه قضائیه است؛ قوایی که دولت خاتمی و اصلاح طلبان هرگز دسترسی بدان نداشتند. چون در ظاهر شورای نگهبان ولی در واقع رهبری و ساختار حقیقی و حقوقی قانون اساسی مانع اصلی هرگونه اصلاحاتی در نظام بوده و هست.
رفرم یعنی گذراندن قوانینی که پایدار باشد ولی دولت خاتمی نتوانست هیچ تغییر ملموس و پایداری در قوانین صورت دهد.
3) اصلاحات دوم خرداد، منسجم نبود. پیوند ارگانیکی میان عناصر آن وجود نداشت. مثلا شل گرفتن حجاب و پوشش در تهران و برخی شهرهای اصلی دیده می شد اما همین تغییر نمادین در شهرهای کوچک یا روستاها اصلا جلوهای نداشت. تاجایی که استانداران استانهای محروم حتی رویکردی کاملا مخالف دولت داشتند. بنابراین دولت حتی در درون نظام اجرایی خود هم، یک انسجام رفتاری یا سازمانی را نتوانست پیدا کند. تاجایی که رئیس جمهور، رهبر اپوزیسیون معرفی میشد!
چنین ویژگی مختص ایران است چراکه چنین جدایی میان دولت و حاکمیت نمونه ی مشابهی در سطح جهانی نداشته است.
چرا اصلاحات در ایران «ممکن» و «ماندگار» نشد؟
برای توضبح این چرایی، واژه اینرسی را از فیزیک وام می گیرم. جمهوری اسلامی «اینرسی» بالایی دارد. inertia یا لَختی خاصیتی است که جسم در برابر تغییر سرعت یا تغییر جهت، مقاومت می کند.
قانون اینرسی در فیزیک می گوید هرچه جرم یک جسم بیشتر باشد لختی آن بیشتر است. جسم میل به توقف، رکود و سکون دارد. در فیزیک جسمی که تمایل به حرکت ندارد باید نیرویی بیشتر از حد آستانه بدان وارد شود تا آن را به حرکت وا دارد.
جمهوری اسلامی به دلیل مونولوگ بودن، مذهبی بودن و خصلت های رهبران سیاسی اش دارای نوعی از «اینرسی» است که در برابر هر تغییر مقاومت می کند. لذا برای حرکت یا تغییر روی آن به انرژی زیادی نیاز است.
منادیان اصلاحات در ایران، هرگز نتوانستند جنبش یا نیروی لازم برای به حرکت درآوردن نظام یا تغییر جهت آن را اعمال کنند و صرفا در حلقه ی بسته قدرت، در خدمت افزایش «مقبولیت» و «مشروعیت» حکومت به بازی گرفته شدند بدون آنکه بر «کارآمدی» و «اصلاح» نظام تاثیر بگذارند.
اینرسی جمهوری اسلامی ریشه در چه دارد؟
ثقل نظام بر «مذهب» و «باورهای مذهبی» مردم استوار است. «تعصب مذهبی»، «خرافات» و «سنت» به لختی یا اینرسی بیشتر نظام کمک می کند. هرچقدر اینرسی یک جسم یا سیستم بیشتر باشد، سرعت حرکت (تغییر) آن کُندتر و جهت دهی به آن دشوارتر است.
فرض کنید برای حرکت یک توپ پینگ پُنگ، نیروی معینی را وارد میکنید، با یک ضربه راکت، توپ سرعت زیادی می گیرد ولی وقتی همان نیروی معین را به یک توپ سربی وارد میکنید، یا اصلا حرکت نمی کند یا فقط دو سانتی متر یا کمتر جلو میرود.
Gravity یا ثقل جمهوری اسلامی زیاد است و به همین دلیل تغییر نمی کند مگر آنکه نیروی جنبشی زیادی به آن وارد شود که که بر نیروی اینرسی و نیروی اصطکاک آن غلبه کند.
«خرافات»، اینرسی نظام را افزایش می دهد و ریشه های حکومت را تقویت می کند. «تحجر» و «تعلیمات مذهبی» مقوم جمهوری اسلامی است. به تعبیری نقطه ی ثقل نظام جمهوری اسلامی بر «خرافات» و «تقویت باورهای خرافی/ مذهبی» استوار است. بنابراین مبارزه با خرافات، مقدمه ی هرگونه اصلاحات در ایران است.
اگر بخواهیم جنبشی اصلاحی در ایران را به حرکت درآوریم که پایدار باشد باید از «ثقل» کم کنیم و «انرژی» را افزایش دهیم. هدف از جنبش اصلاحی بایستی «مذهب زدایی» باشد ولی از آنجا که توان آن را نداریم، گزینه قابل اجماع «خرافه زدایی» است. منظور از مذهب زدایی، حذف مذهب و نهاد دین از نهاد قدرت و حکومت است. در حکومت مذهبی، مذهب عامل سرکوب و انقیاد است و برای اصلاح حکومت، ناگزیر به زدودن شریعت از ساحت قانون و جامعه هستیم.
در اروپای قرن 13 مذهب کاتولیک چنان ثقل و ایستایی به اروپا وارد کرده بود که دچار سکون و رخوت شده و حرکتی نمیکرد تااینکه پروتستانتیزم، ثقل مذهب را کم کرد و به تدریج نیروی مذهب را از قانون و جامعه از بین برد. پس از آن بود که انقلاب صنعتی رخ داد. تجربه رفرماسیون نشان داده که بدون تحول دینی، امکان هرگونه تحولی بسیار ضعیف است.
چه باید کرد؟
در ایران اصلاحات بیشتر معطوف به «روش» است تا «هدف». اینکه منادیان اصلاحات در مقابل براندازان یا تحول خواهان بر مسالمت آمیز بودن روش شان تاکید دارند و آنرا وجه تمایز خود معرفی میکنند، پاک کردن صورت مساله است. اصلاح طلبان در واقع پرسش اصلی مربوط به اصلاح پذیر بودن حکومت را وامی نهند. آنها بعد از تجربه 20 ساله همچنان نمی گویند «چه چیزی را چگونه می خواهند تغییر دهند؟». تناقض گفتاری و میل بازگشت به قدرت سبب شده که اصلاح طلبان برای پاسخ به این پرسش بنیادین درجا بزنند. در مقابل، حکومت توانسته با ارعاب، انحصار قدرت نظامی و سیاسی، و رد هرگونه چانه زنی و مصالحه؛ فرصت بازیگری اصلاح طلبان را سلب کند و به واسطه آن از سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان بکاهد.
مهم است بدانیم که اصلاح نظام جمهوری اسلامی به لحاظ ساختار حقیقی و حقوقی آن ممکن نیست. وقتی درباره «اصلاح» سخن می گوییم، منظور اصلاح «نظام حکومتی» در ایران است. اگر بخواهیم نظام حکومتی ایران را اصلاح کنیم باید شالوده ی نظام جمهوری اسلامی را بشکنیم. چرا که تکرار می کنم نظام جمهوری اسلامی غیرقابل اصلاح است.
تحول خواهی هدفش بایستی شالوده شکنی باشد و روش هم خرافه ستیزی و مذهب زدایی است. اینها روش هایی که به واسطه ی آن، جامعه زمینه لازم را برای تغییر، تحول و اصلاح پیدا می کند. بدون این شالوده شکنی اساسا حکومت و جامعه ایران غیرقابل اصلاح باقی می ماند.
تحول خواهان به عنوان نیروی آلترناتیو بایستی از تجربه اصلاح طلبان درس بگیرند و نخست به این سوال، شفاف پاسخ دهند که «چه چیزی را چگونه می خواهند تغییر دهند» و در قدم بعد انرژی لازم برای به حرکت درآوردن جنبش تحول خواهی را با اجماع سازی بر سر «هدف» و نه صرفا روش، گردآورند. همزمان بر کم کردن نیروی ثقل (اینرسی) نظام متمرکز شده تا در نهایت بتوانند تغییر و تحولی را بر نظام ایستای جمهوری اسلامی تحمیل کنند.