ته خط!

sdf6g behzad karimi بهزاد کریمیدر بررسی خیزش آبان 1398 نیاز است گام را از چند و چون این برآمد فراتر برد و بر حقیقتی ایستاد که پوشش ‌دهنده پیش و پس آنست. نکته گرهی در آن هم، شناسایی چیستی جایگاه ایران در پسا آبان 98 است و روشن نمودن سمت دگرگونی‌هایش. در همین راستا و با پرتو‌افکندن بر رشته‌ای از نشانه‌ها، پاسخ این نوشتار به این پرسش که اکنون در کجا هستیم چنین است: ته خط! راهبرد درست و راهکارهای مربوطه نیز درست از دل همین گزاره گرهی برکشیدنی است که بنا به آن، نظام حاکم در آستانه پایان خود ایستاده است! پاره هشدارهای آمده در این نوشته پیرامون آینده، جملگی مایه‌گرفته از چنین نگاهی‌اند و به این انگیزه پیش کشیده شده‌اند که چرخش آینده‌ساز در ایران، در یگانگی با آرزوهایمان رخ دهد و آفتاب در آن بدانسان برآید که آزادی و عدالت بزاید.

تراژدی رژیم!

چهار دهه پیش جمهوری اسلامی با بیرون زدن از دل انقلابی به گستره دریای مردم، جهانی را در برابر بزرگی پایگاه و توانمندی پشتوانه توده‌ای‌اش شگفت زده کرد. امروز اما از آن اندوخته بی همتا، چیزی جز آه سرد و نفرینی گرم بر جای نمانده است. این زبانزد که می گوید انقلاب فرزندان خود را می خورد گرچه زیاده روی و جفا در حق هر انقلابی است، در باره انقلاب اسلامی شده ولی براستی که گزاره ای بس نارساست! حکومت واپسگرای نشسته بر تخت شیخوخیت، دروی انقلاب را با کشتن خودی‌ترین فرزندان آغاز کرد تا اینک به جایی رسد که آستانه پایان یافتگی اوست. کشتن هر آنی که به این یا آن میزان پیشرفت می‌خواست.

از دو پدر عمامه دار – محمدی گیلانی حاکم شرع و جنتی دبیر شورای نگهبان، سه فرزند مجاهد خلق کشته ‌شدند و این دو گفتند: می خواستند از دین جدا نشوند! پناهگاه رشید حسنی اعدامی از فدائیان خلق را پدرش ملا حسنی شناسایی کرد و با شنیدن خبر مرگ او خونسردانه دم از لزوم انجام وظیفه در راه دین زد! تکان دهنده تر، داستان مادر محمود طریق الاسلامی راه کارگری چونان “مادر نمونه” به نمایش درآمده در تلویزیون بود که در واپسین دم زندگی فرزندش، او را گفت: شیرم را حلال نمی کنم!

سلطنت طلبان در طول چهل سال گذشته سه فاز را پشت سر گذاشته است.‌ فاز اول به سرکردگی عقاب‌های شاهنشاهی کسانی چون اویسی‌ها که در پایان دهه 60  ناشی از ناکامی و کهولت پرونده‌شان تقریباً بسته شد. فاز دوم شکل گیری جریان لیبرال منش مشروطه خواه به رهبری داریوش همایون بود که گفتمان متعادل در این طیف را پدید آورد. فاز سوم اما به دهه هشتاد و نود بر می‌گردد که با ورود گروه وسیعی از سرخوردگان دو حرکت اصلاح طلبی ناکام و “سبز” سرکوب شده به خارج، برای رضا پهلوی پایگاهی تازه نفس زیر گفتمان “آریا پرستی” فراهم آمد. این جریان نه اصالت‌های نیروی متعلق به فاز دوم را دارد و نه حتی فداکاری‌های  کارکشتگان فاز اول را که امیر و وزیر و وکیل شاه بودند! اینها شیفته ورود عامل خارجی در همه اشکال آن به ایران برای تعیین تکلیف‌ هستند و سخت تشنه انتقام از هر غیر خود. اگرچه هنوز هم، چیزی نه به بار است و نه به دار، انحصار طلبی اینها اما به جای خود هشدار دهنده است!

ربع سده‌ای همه به خون و جنایت گذشت تا روند گسست جامعه از حکومت در شکاف‌هایی ژرف و گسل‌هایی چاره ناپذیر پدیدار آمد و ورق برگشت. مرگ جانگداز ستار بهشتی بر اثر شکنجه، مادرش گوهر عشقی را به چالش با حکومت کشاند و نشانه‌ای از وجدان جامعه خشمگین شد و تحسین عمومی برانگیخت. چند سال بعد آن، دی ماه 96 فرارسید و کشور را آتش خشم فرا گرفت. در کمتر از دو سال پس از آن، در واپسین هفته آبان 98 بود که شعله‌های انفجار بیزاری 29 استان را در خود فرو برد و تا گلوله “اسلام رانتی” سر پویا بختیاری را همانند صدها معترض دیگر داغان کند، پدرش بی‌درنگ روبروی دوربین بنشیند و در فریادی رسا سخن همگان این چنین سر دهد: به پسرم افتخار می کنم؛ او در راه آزادی مردم ایران جان داد! این، صدای برخاسته از هر کوی و برزن در امروز این سرزمین است و نشانه به ته خط رسیدن حکومتی چنگ انداخته بر گلوی ملت!

اگر درماندگی و سقوط “از کجا تا به کجا” را بتوان در زمره نشانه‌های تراژدی دانست، پس این رژیم ورشکسته به تقصیر با تراژدی روبروست. تراژدی̗ حاصله از نابودی زنجیره‌وار غیرخودی، نیمه خودی، کمتر‌ خودی و باز هم نه به اندازه لازم خودی؛ نمایش تک‌ماندگی نظامی که اگر رهبرش زمانی در ارتفاع ماه به آسمان برده ‌شد، جانشین‌اش ولی، نفرین شده ترین چهره در ایران امروز است و سزاوار هیزم برای دوزخ. خون هر غیر خود مکید و دندان خونین بر گلوی هر منتقد خودی فشرد تا به تک افتادگی کنونی رسید. حکومت اسلامی شاید هنوز باورش نمی‌شود که رفتنی است ولی مردم می‌روند که این را به او بباورانند. اینست چیستی امروز ایران: پوسیدگی حکومتی که مواجه با ملتی است سر تا پا انگیزه برای گذر از آن. ته خط!

انقباض ولایی نظام!

با پرتو‌افکندن بر رشته‌ای از نشانه‌ها، پاسخ این نوشتار به این پرسش که اکنون در کجا هستیم چنین است: ته خط! راهبرد درست و راهکارهای مربوطه نیز درست از دل همین گزاره گرهی برکشیدنی است که بنا به آن، نظام حاکم در آستانه پایان خود ایستاده است! پاره هشدارهای آمده در این نوشته پیرامون آینده، جملگی مایه‌گرفته از چنین نگاهی‌اند و به این انگیزه پیش کشیده شده‌اند که چرخش آینده‌ساز در ایران، در یگانگی با آرزوهایمان رخ دهد و آفتاب در آن بدانسان برآید که آزادی و عدالت بزاید.

این نظام از همان بدو پیدایش خود تا به امروز، فقط و فقط با فشرده تر شدن هرچه بیشتر در ولایت طی طریق کرده است. این، قانونمندی حکومت دینی در خوانش شیعی آنست و ولایت مداری، ضامن چیرگی فقه و شرع بر آن. تلاش برای رهایی جمهوری اسلامی از ولایت از آنرو بیهوده است که “رهایی” جمهوری اسلامی از چنگ ولایت، پنداری بیش نیست؛ جمهوری اسلامی اگر از ولایت بگسلد به پایان خود می رسد زیرا ستون پایه‌اش درهم می‌ریزد. مهندس بازرگان بدآموزی کرد که به نادرستی گمان برد ردای ولایت تنها برازنده خمینی است! ولی فقیه بنیانگذار که رفت، ولایت بیش از پیش رو به پا سفت کردن گذاشت! ولایت، هر ولی فقیهی را در دمسازی با خود می تراشد تا او را همساز خود کند! همه این چهل سال نشان داده که گرایش درون‌زا در این نظام، هرچه توانمندتر کردن و پیوسته فزونتر جاانداختن ولایت است در راستای یکه‌تاز‌تر شدن آن.

آنهایی که ولایت را “مشروط” خواستند و چشمداشت “نرم رفتار”ی از آن پیش کشیدند، هیچگاه ولایت فقیه را فهم نکردند. اکنون هم که با مچاله شدن پندارهایشان به بن بست سیاسی رسیده‌اند، شوربختانه باز چیزی از به‌خود‌آمدن نشان نمی‌دهند؛ که اگر به پوچ پنداری خویش پی می بردند چنین آشکار و پنهان نمی گفتند دیروز زمانه دیگری بوده اکنون ولی روبرو با چیز تازه‌ای هستیم! اینها راهکار تازه می‌کنند نه که به اندک بازبینی در بن مایه‌های نگاه خود برخیزند و هم از اینرو، اعتمادی هم بر نمی انگیزند. جمهوری اسلامی در سیر تثبیت کردن خود هیچگاه از راه بیرون نزد و به همینجایی می بایست می‌رسید که رسیده است. ولایت، راه خود پیش گرفت و جلوتر آمد تا هر نشانه مانده از جمهوری در این سرزمین را فوت هوا کند. کژراهه رفتگان‌، نیازمند شهامت برای بازنگری در نگاه هستند‌.

این حکومت از همان آغاز، نماد تناقضی بزرگ بود که در مانایی‌اش فقط به سود ولایت می توانسته از میان برخیزد؛ اس و اساس آن به ولایت است. بهای حل این تناقض را جمهوریت مردم پرداخته است. نه برسازی “بیت” چونان درباری بزرگ بر بنیان دین از سر هوس بوده و نه نهاد سازی‌های نوع ولایی موازی در درازای این چهار دهه ناشی از تفنن. همه برسازی‌هایش برای آن بوده که از جمهوری تحمیلی انقلاب بر خود، چیزی جز پوسته متروک باقی نماند.

جمهوری اسلامی فقط فرزند انقلاب نبود، جونده و ویرانگر اصالت‌های مردمی‌اش هم بود. حسن روحانی، نماد واپسین مرحله از “آبدارخانه چی بودن” رئیس جمهور در بارگاه ولایت فقیه است و آبرو ریزی مجلس اسلامی در برابر حکم حکومتی، پیام‌آور مرگ نهادی از قبل شناسا به ابتر بودن. بازی‌ انتخابی و انتصابی هم رخت بسته‌ای است از دیرباز؛ “انتخابی”ها ابزار دست‌ ولی فقیه‌اند و نوع دیگری از نصب. از اول هم نسبتی میان جمهوریت و ولایت نبود، حالا ولی نسبت مردمانی از جامعه با نظام دیگر رسیده به ته خط!

اصل بر همان ناهمزمانی است!

این سئوال هنوز باید پاسخ بگیرد که الحاق “سبز” به خیزش‌های دی ماه‌ و آبان ماه، آیا فقط در بهم پیوستن ناگزیر بدنه‌های آنان رخ خواهد داد یا رهبرانی از “سبز” هم این هم‌شدگی را همراه خواهند شد؟ در هر حال “سبز” اگر بخواهد طلوعی دیگربار داشته باشد، دیگر در همانی نخواهد درخشید که دهسال پیش با آن خموشی گرفت. آن “سبز”، به دیروز سپری شده تعلق دارد، عروج‌ امروزینش به آنست که خود را مولفه‌ای بداند از طیف تحول‌خواهی سکولار دمکرات.

این سخن خامنه‌ای خطاب به “ذوب شدگان” که: مستضعف من هستم و شما دلبسته‌های جمهوری اسلامی، نشانه دیگری است از رسیدن به ته خط ! همانگونه که رویکرد از چندی پیش او برای “جوان” سازی کادر مدیریت جمهوری اسلامی نشانه دیگری بود از وحشت پیری نظام! “جوان” مد نظر او نه بیولوژیک بلکه سپردن امور است در پسا خود به همانندهایی چون مجتبی، رئیسی‌ها و سرداران سپاه ذوب در ولایت. این واپسین تکاپوی نظامی است میرا برای گشودن منفذ در محفظه‌ای بسته و رو به مرگ! جمهوری اسلامی همه منابع کلان تغذیه اجتماعی خود را از دست داده و خود را در مقابل نیروی اجتماعی همه این منابع بی سپر کرده است. حفاظ او فقط نیروی سرکوب است.

جمهوری اسلامی وقتی سرکار آمد از جمهوری گفت و از برگشت‌ناپذیری نظام سلطنتی 2500 ساله و لذا ملتی بیزار از دیکتاتوری را جذب رویکرد نفی سلطنت خود کرد. دریغ اما که نیت و خیز آن برای ولایت مداری از چشم بسیار بسیارانی پوشیده ماند. استبداد سکولار ستیز جایگزین سکولاریسم آمرانه شد و حالا در پایان این روند، کشور گرفتار بدترین نوع سلطنت؛ سلطنت نعلین.

جمهوری اسلامی از معنویت و طاغوت زدایی دم زد و با این شعار برای بسیارانی از اهالی مذهب و شیفته اخلاقیات جذبه آفرید و آنان را جلب خود کرد. خمینی رهبر انقلاب، نام پدر معنوی ملت هم دریافت کرد! اینک اما میراث شوم همین سفاک بیمار، سیستمی شده سرتاپا فاسد که در آن سوداگری و سوداندوزی در ردا و قبای ریا و تزویر، تولید و بازتولیدی است همه روزه. فساد به  حد انتهایی خود رسیده و همین خود، شبح مرگی است بالای سر نظامی محتضر مرکب از جماعتی تسبیح بدست که هر دانه آن نشانه‌ای است از رشته رانت خواری‌ها.

بیگانه ستیزی خود را در لباس ضدیت با امپریالیسم عرضه کرد و توانست مخالفان سلطه گری امریکا را یا حول خود گرد آورد و یا برای مدتی، دستکم همصدا با خود. حاصل نهایی این بیگانه ستیزی و دشمن تراشی از سویی استقلالی هستی سوز شد و از سوی دیگر دخالت‌های اسلامی ضد ملی در برونمرز. اکنون ولی، کابوس شکست در این برنده‌ترین بازی‌، خواب از چشمان ربوده است.

از استثمار مستضعف توسط مستکبر سخن گفت و بیشترین پایگاه خود را میان طبقات و اقشار محروم جست. اما دی 96 و آبان 98 نشان داد که مهیب‌ترین دشمنش در حاشیه شهرها کلبه و کاشانه دارد. ولی فقیه راست می‌گوید که مستضعف در جمهوری اسلامی، خود جمهوری اسلامی است! نظام گداپرور مستضف نواز، بدل به بزرگترین دشمن مستضعفان شده که همین را نقطه پایان آن باید خواند.

تجربه این چهل سال نشان می‌دهد که هر آن چهار چهره آرایی‌ها، ناپایدار بوده و ته کشیده‌اند. این نظام از نارسایی‌ها، کژپنداری‌ها و ژرفا نرفتن اندیشه مدرن، سکولاریسم، استقلال همبسته و عدالت اجتماعی قانونمند در دارندگان آنها بهره‌ها برد، وگرنه در اصل خود، همان ناهمزمانی دایناسور گونه‌اش بود در ایرانی از صد و سی سال پیش گام گذاشته به ورودیه جهان مدرن! این نظام هر روز بیشتر در همانی چهره می‌کند که بود و هست: واپسگرایی! جمهوری اسلامی بازگشت مشروعه بود برای بیرون راندن کامل مشروطه از ایران. اکنون اما این مشروعه در پایان خود قرار دارد و مردم ایران با هر خیزی آماده‌تر می‌شوند برای بیرون ریختن این کهنگی چسبیده به حلقوم خویش. بادکردن شکم این هیولا از پوشیدن انواع زره و جوشن در خود است؛ نه نشانه قدرت، که بیانگر انزوای مرگبار.

پائین و وسط در می آمیزند!

بیشترینه نیروی اجتماعی اعتراض به قلدری ولی فقیه در “جنبش سبز”، اقشار متوسط جدید بودند و مقیم کلان‌شهرها. معترضان به تحقیر شدگی‌ شهروندی‌شان، زیر هژمونی بخشی از متعلقین به نظام دینی گردآمدند و خواستار گشایش پرونده تقلب انتخاباتی، پایبندی جمهوری اسلامی به اجرای کامل قانون اساسی خودش و میزانی از آزادی و دمکراسی شدند. در شیوه مبارزاتی هم عمدتاً در شکل “راهپیمایی سکوت”. در آن جنبش، از تهیدستان که نخستین اولویت‌شان نان است، خبر چندانی نبود.

بیشترینه نیروی اجتماعی اعتراض به قلدری ولی فقیه در “جنبش سبز”، اقشار متوسط جدید بودند و مقیم کلان‌شهرها. معترضان به تحقیر شدگی‌ شهروندی‌شان، زیر هژمونی بخشی از متعلقین به نظام دینی گردآمدند و خواستار گشایش پرونده تقلب انتخاباتی، پایبندی جمهوری اسلامی به اجرای کامل قانون اساسی خودش و میزانی از آزادی و دمکراسی شدند. در شیوه مبارزاتی هم عمدتاً در شکل “راهپیمایی سکوت”. در آن جنبش، از تهیدستان که نخستین اولویت‌شان نان است، خبر چندانی نبود.

اما خیزش دی 96 به تهیدستان تعلق داشت و صد شهر شورشی در آن، قدرت خود را مدیون نیروی اعتراضی فرودستان. حرکتی که از سختی معیشت مایه می‌گرفت، با شتابی شگرف رنگ سیاسی یافت و نظام را نشانه رفت. آغازش اگر با بازی‌های درون حکومتی بود به سرعت ولی از کنترل آنان خارج گردید و صحنه دست مردم افتاد. تک و توک “الله اکبر”ی هم در آن شنیده شد، گرچه عمده صدای شورش فریاد علیه جمهوری اسلامی بود. مطالبات محوری آن خیزش را کار و نان  رقم زد و سمت طغیانش متوجه “ژن برترها”! حرکت، شکل شورشگرایانه داشت و در آن، چیز چندانی از همراهی اقشار اجتماعی متوسط  به چشم نخورد. پیام این خیزش، گسست آشکار تهیدستان از نظام بود.

خیزش آبان 98 اما اگر هم نگوییم به لحاظ  بدنه اجتماعی‌اش، سنتزی از 88 و 96 بود در نیمه سنتز بودن آن و دقیق تر، در اینکه آغازی برای بهم پیوستگی این دو به شمار می‎‌رود، کمترین تردید روا نیست. این خیزش، نیروی عمده خود را از تهیدستان کلان شهرها و شهرهایی از 29 استان گرفت و نیز از بخش‌هایی متعلق به اقشار متوسط رو به فقیرترشدن و البته در وجود جوانانشان که بیکارند و بی چشم انداز. خودجوش بود و نه تنها بری از هرگونه حضور سودجویانه فلان یا بهمان گروهبندی حکومتی در آن برای بهره گیری از پتانسیل اعتراضی جهت خواباندن مچ رقیب درون سیستمی، بلکه مواجه با اتحاد همه سیستمی که به هراس افتاد. از همان آغازش، سیاسی بود علیه همه حکومت، و شاخصه آن، توامان نان و آزادی. هم راهیپمایی آرام کرد و هم از خشم منفجر شد. خود رهبر بود و ستاد رهبری‌اش، شبکه‌های اجتماعی.

خیزش آبان 98 ادامه روندهای تاکنونی در مناسبات جامعه با جمهوری اسلامی است ولی در همانحال همچون نقطه عطف برای آغاز یک پایان!

اندک اندک جمع مستان می‎‌رسند!

ویژگی دیگر خیزش مردمی در واپسین هفته آبان 98، گره خوردگی حرکت سراسری با حرکات تبعیض ستیز بود که علیه انواع تبعیضات در جمهوری اسلامی قدبرافراشته‌اند. کلکسیونی از حرکات تبعیض ستیز در وجود حرکت سراسری.

برآمدها علیه تبعیض جنسیتی طی سال‌های اخیر و برکشیده در حرکات نمادینی چون “دختران خیابان انقلاب”، شهامت نمونه‌وار “سپیده قلیان” و تراژدی “دختر آبی”، مهر و نشان خود بر این خیزش فراگیر عمومی را کوبیدند. در فضای فوق امنیتی و سرکوبگری وحشیانه جمهوری اسلامی، دختران شجاع نشان دادند چه میزان آمادگی برای فداکاری و از جان گذشتگی در مبارزه با نظام را نهفته خود دارند. در خیزش دی ماه 96 نمی‌شد از برآمد خاصی در این زمینه سخن گفت.

شاخه‌های جنبش تبعیض ستیز اتنیکی کشور نیز با این خیزش درهم آمیختند و پدیده‌ای را شکل دادند که مدتی بود زیر سایه قرار داشت. در جریان جنبش سبز 88 جز حرکاتی محدود در کردستان، چیزی از حمایت آنها از حرکت در تهران به چشم نیامد و در دی ماه 96 هم کمابیش چنین بود. آبان 98 اما ورق را برگرداند. بیشتر ستمدیدگان معترض به تبعیضات ملی در کردستان و مناطق عرب نشین و آذربایجان با این خیزش همراه شدند و سهم بزرگی از جانباختگان را تشکیل دادند. این درهم آمیختگی جنبش سراسری برای نان و آزادی با حرکات تبعیض ستیزانه در کشور، آغازی است برای یک پایان و پایانی بر یک رویکرد غیرسازنده.

جمع مستان از تلخ‌وش تبعیض، اندک اندک سر می‌رسند و در متن حرکت سراسری بهم می پیوندند!

از هلال شیعی تا بدر مردمی!

همزمانی شعار “ایران برو بیرون” در عراق و لبنان با فریاد جمهوری اسلامی برو پی کارت در ایران، خود نشانه دیگری از پایان کار است با پیام خاصی که بهمراه دارد. اولی از پسزمینه‌های همین دومی است. این پرسش از جمهوری اسلامی که، چرا باید به بهای فقر بیشتر برای ملت ایران و بهانه دان به دیگران علیه مصالح ملی این کشور، بساط هلال شیعی راه بیندازد، بدل به پرسشی ملی شده است.

خیزش آبان 98 اما اگر هم نگوییم به لحاظ  بدنه اجتماعی‌اش، سنتزی از 88 و 96 بود در نیمه سنتز بودن آن و دقیق تر، در اینکه آغازی برای بهم پیوستگی این دو به شمار می‎‌رود، کمترین تردید روا نیست. این خیزش، نیروی عمده خود را از تهیدستان کلان شهرها و شهرهایی از 29 استان گرفت و نیز از بخش‌هایی متعلق به اقشار متوسط رو به فقیرترشدن و البته در وجود جوانانشان که بیکارند و بی چشم انداز. از همان آغازش، سیاسی بود علیه همه حکومت، و شاخصه آن، توامان نان و آزادی. هم راهیپمایی آرام کرد و هم از خشم منفجر شد. خود رهبر بود و ستاد رهبری‌اش، شبکه‌های اجتماعی.

این واقعی است که غرب و مخصوصاً امریکا و نیز کشورهای منطقه با برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی مشکل دارند، مسئله گرهی در چالش فیمابین اما، نه اتم بلکه توسعه طلبی اسلامی و تولید “عمق استراتژیک” در کشورهای منطقه است. برنامه‌ای که خرج بسیار دارد. این یعنی، فشار کمرشکن بر صندوق دولت و انتقال آن بر دوش نحیف مردم و در درجه نخست توده‌های میلیونی تهیدست. سوی دیگر این برنامه، پیش آوردن سیاست واکنشی تحریم‌های سهمگین اقتصادی توسط امریکاست که فقط مردم را به تنگنا نمی اندازد بلکه دولت متکی بر درآمد نفت را هم عاجز از فروش کافی به بهای معمول می‌کند و این منجر به ته کشیدگی صندوق و بی پشتوانه شدن بودجه. واکنش متقابل حکومت در قبال این واکنش، “اقتصاد مقاومتی” است و پیامد چنین اقتصادی، گران شدن دو تا سه برابر قیمت بنزین و از این طریق، تحمیل گرانی باز بیشتر بر مردم. این نیز یعنی، باز بیشتر خالی شدن جیب مردم تا به ته رسد و شورش در پی آورد!

“هلال شیعی” اکنون در وضعی نیمه تاریک قرار دارد. جمهوری اسلامی هر بادی در آن کاشت بلکه محصول بدر اسلامی موعود چیند، اکنون باید طوفان درو کند! سنگرهایش در سوریه یا با بمباران اسرائیل و یا رسیدن سهم شیر به روسیه از دست می‌رود، در لبنان بهمراه حزب الله سرازیری شکست طی می‌کند و در عراق که بزرگترین امید سلیمانی به آن بود کنسولگری‌ها در آتش می‌سوزد. مبارزه درونمرزی مردم ایران و مبارزات مدنی برونمرزی در لبنان و عراق، هلال را به تکمیل نرسیده در افول ‌برده‌اند. جای آن، بدر مردمی رو به پرتو افکنی گذاشته تا چشم خفاشان را بیازارد و از کار اندازد!

سیاست محکوم به شکست خارجی جمهوری اسلامی، نشانه‌ای از پایان خود آنست؛ چون ولایت اگر از تعرض اسلامی بیفتد، می‌پژمرد و می‌میرد.

نصیحت یا سیاست؟!

خط اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی گرچه مدتهاست دچار ورشکستگی، ولی نقطه پایانش را با نمایه‌های بس روشن در همین آبان 98 به نمایش گذاشت. به چند نمونه نمادین اشاره می‌کنم تا نتیجه پایانی بگیرم.

سید اصلاحات – خاتمی، با آخرین گلوله بر شقیقه راس “معتبر” این خط که خود حضرتش باشد فقط خود را نکشت، بلکه با “خیانت” به بخش زیادی از شیفتگانش، صفوف از هم‌گسیخته اصلاح طلبان را داغان‌تر نمود. او با تسلیم‌طلبی رسوایی برانگیز در برابر ولی فقیه و ستایش از جایگاه وی بر متن تحولات آبان 98، مشی اصلاح نظام را هم که معلق بین زمین و آسمان بود، بکلی به هوا فرستاد!

‌از رفتار برده‌وار “فراکسیون امید” بگذریم که حتی ارزش صرف وقت برای بازشناسی هم ندارد؛ افزار دست ولی فقیه‌اند و تابع حکم حکومتی‌. بر رفتار آن اصلاح طلبانی درنگ باید کرد که به “رادیکال” بودن مشهورند و در رابطه با همین خیزش آبان 98 دو بیانیه را انتشار دادند. بیانیه‌هایی حاوی همدردی با مردم سرکوب‌شده ولی سکوت محض در قبال ولی فقیه و ولایت! میان اینان، سخنرانی تاج زاده بیشتر خصلت‌نما بود که در آن خطرات ادامه سیاست‌های نظام برای کشور و نیز عواقب آن حتی برای خود حکومت به بن‌بست‌رسیده بخوبی تشریح می‌شود اما، دریغ از یک حرف مشخص در آن! همه نصیحت و توصیه است برای جلب الطاف راس حکومت، بی هیچ پرداختنی به سیاست مشخص! و چرا؟ چون اصلاً برای برون رفت از وضع موجود سیاستی در چنته ندارند و نیز ندارند بدان خاطر که، قادر به دل‌کندن از این نظام‌ نیستند!

عناصر صادق و مستعد بازاندیشی آنها، البته گامی دیگر به نقطه تصمیم نهایی نزدیک شده و نزدیک‌تر خواهند شد که نیست مگر مرزبندی با ولایت فقیه و پیوستن به سکولاریسم در عین حفظ دین باوری‌‌هایشان.

اصلاح طلبان حکومتی همانند اصلاح طلبان سکولار حامی و هم خط خود، لازم است بر این حقیقت بیشتر درنگ کنند که نمی‌توان از پاسخ به یک پرسش مرکزی گریخت. این پرسش که، آیا این نظام اصلاح‌پذیر است یا می‌باید به موزه تاریخ رود؟ بی تعیین تکلیف با آن، پشت سرهم شکست و تسلیم تجربه خواهند کرد و ماندن و درجازدن‌ در باتلاق ولایت فقیه را. گفتمان و عمل اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی، در پایان خود قرار دارد که خود پایانی است برای جمهوری اسلامی.

جمهوری اسلامی بی ولایت؟!

شیخ کروبی و مهندس موسوی نیز – این نمادهای “سبز”، در رابطه با خیزش مردمی پیام دادند.

شیخ شجاع می‌خواهد در کنار مردم باشد، ولی چون نمی‌خواهد جسارت ورزی‌‌اش محدوده نظام را درنوردد، مردد باقی می‌ماند. مشکل او با خودش و مشکل جامعه با او، در اینست که با جمهوری اسلامی بی ولایت هم – که خود این نیز البته توهمی بیش نیست – فاصله دارد. او فقط از ولی فقیه خامنه‌ای گذشته، از وجود ولی فقیه و اصل ولایت فقیه، هنوز نه! آرزو که بگذرد.

مهندس اما جدا از بدهی بزرگ همچنان سر جای خود در رابطه با دهه “طلایی” 60 و اوج آن کشتار 67، با وفاداری به حقیقت و بازاندیشی در اندیشه پیش می‌راند. موسوی از اصلاح طلبی عبور کرد و به تحول خواهی پیوست، چون جسورانه از ولایت گذشت. خیزش آبان نشان داد که او دیگر در کادر ولایت فقیه نیست و اکنون مسافری است برای ایستگاه جمهوری اسلامی بدون ولایت. امید که او در وفاداری به مردم از این توهم نیز بگذرد.

این سئوال هنوز باید پاسخ بگیرد که الحاق “سبز” به خیزش‌های دی ماه‌ و آبان ماه، آیا فقط در بهم پیوستن ناگزیر بدنه‌های آنان رخ خواهد داد یا رهبرانی از “سبز” هم این هم‌شدگی را همراه خواهند شد؟ در هر حال “سبز” اگر بخواهد طلوعی دیگربار داشته باشد، دیگر در همانی نخواهد درخشید که دهسال پیش با آن خموشی گرفت. آن “سبز”، به دیروز سپری شده تعلق دارد، عروج‌ امروزینش به آنست که خود را مولفه‌ای بداند از طیف تحول‌خواهی سکولار دمکرات.

ناجی، خودمان هستیم!

‌از رفتار برده‌وار “فراکسیون امید” بگذریم که حتی ارزش صرف وقت برای بازشناسی هم ندارد؛ افزار دست ولی فقیه‌اند و تابع حکم حکومتی‌. بر رفتار آن اصلاح طلبانی درنگ باید کرد که به “رادیکال” بودن مشهورند و در رابطه با همین خیزش آبان 98 دو بیانیه را انتشار دادند. بیانیه‌هایی حاوی همدردی با مردم سرکوب‌شده ولی سکوت محض در قبال ولی فقیه و ولایت!

در زمینه رویکرد حکومت‌های مرتبط با جمهوری اسلامی اعم از مخالف و یا شریک در قبال این خیزش، کم مکث شده است. روسیه و ترکیه به انگیزه حفظ محور مقابله با امریکا‌، رسماً طرف جمهوری اسلامی را گرفته و از گسترش اعتراضات ابراز نگرانی نمودند! چین به شیوه مالوف همیشگی از سکوت موذیانه‌اش نان خورد. اما ترامپ تاجرباشی و دولت‌های منطقه‌ای در تنش با جمهوری اسلامی، به امید اینکه تهران اسلامی در برابر فشارهای داخلی پای معامله بیاید آن را “فرصت” تلقی کردند. اما وقتی دیدند جمهوری اسلامی، خیزش را به خود آنها منتسب کرد و کماکان بر مشی “دشمن محوری” کوبید، به رویه  قبلی برگشتند. پومپئو، باران هوک و خود ترامپ دیگربار آتش توپخانه گشودند و وزیر مخابرات حکومت را تحریم نمودند. رفتار آنها منطقاً منطبق بر منافع واقعی و احتمالی‌شان بود.

از اروپایی‌ها هم تا ده روزی واکنش چشمگیر دیده نشد! اینجا هم محاسبات سیاسی مبتنی بر منافع، نسبت به موضوع حقوق بشر تقدم داشت! مسئله، اصلاً هم سبک و سنگین کردن نبود، زیرا موضوع ایران از پرونده‌های باز و فعال بر روی میز کار روزانه ستادهای فکر و اقدام در این کشورهاست. تاخیر دستجمعی آنها برای موضع‌گیری، نه نشانه ناروشنی و نبود سیاست، بلکه بیانگر سیاست معین بود. عدم تحریک جمهوری اسلامی و باز نگهداشتن دروازه معاملات با آن، انگیزه رفتاری اروپاست و تصادفی هم نیست که شش کشور اروپایی همین چند روز پیش اعلام کردند که به “اینستکس” می‌پیوندند.

خیزش آبان 98 یکبار دیگر نشان داد که در مبارزه میان ما مردم با جمهوری اسلامی، ناجی خودمان هستیم! دولت‌ها در عمل به منافع خود، آماده چرخش به هر اقتضاء هستند. روآمده‎‌ها بر متن این خیزش مردمی دیگربار درستی رویکردی را به اثبات رساند که سیاست بر این باور بنا دارد: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! این تجربه، ورشکستگی گزینه‌ای را نشان داد که به عاملیت تعیین کننده خارج در امور ایران چشم دوخته است. امید که این تجربه، پایانی یا دستکم تعدیلی باشد بر اینکه امید به دیگری بسته نشود!

باز هم “همه با من”؟!

سلطنت طلبان کوشیدند تا بر این خیزش سوار شوند و آن را یک “قیام” برای بازگشت سلطنت جابیندازند. بیشترین کمک به آنها در این آژیتاسیون را هم جناب خامنه‌ای پریشان خاطر مرتکب شد و حسابی بادشان زد.

اینکه یک نیروی سیاسی بکوشد خود را با این یا آن برآمد سیاسی مرتبط کند، چیز عجیبی نیست و جزیی از سیاست به شمار می‌رود. بحث اما بر سر آن انحصار طلبی بیمارگونه‌ای است که جریان سلطنت خواه بر متن تظاهرات برونمرزی چونان حامی این خیزش از خود به تماشا گذاشت. حضرات هنوز غوره نشده، داعیه مویز بودن دارند! پرچم شیر و خورشید پادشاهی در ابعاد چند متر در چند متر را بر بام تظاهرات‌ها می‌افرازند و با شلوغ کاری مانع از به گوش رسیدن شعارهای دیگر جریانات سیاسی می شوند. داستان “همه با من” معروف را به  تکرار برخاسته‌اند ولی نمی‌خواهند ‌بدانند که چنین خیالاتی سرابی بیش نیستند.

گرچه اینجا جای سخن تفصیلی نیست، اما مفید است بر یکی دیگر از آسیب‌های وارده بر سیاست در ایران، یعنی میدان گرفتن سلطنت طلبان از سر برکت  جمهوری اسلامی هم تاکیدی بشود. این طیف در طول چهل سال گذشته سه فاز را پشت سر گذاشته است.‌ فاز اول به سرکردگی عقاب‌های شاهنشاهی کسانی چون اویسی‌ها که در پایان دهه 60  ناشی از ناکامی و کهولت پرونده‌شان تقریباً بسته شد. فاز دوم شکل گیری جریان لیبرال منش مشروطه خواه به رهبری داریوش همایون بود که گفتمان متعادل در این طیف را پدید آورد. فاز سوم اما به دهه هشتاد و نود بر می‌گردد که با ورود گروه وسیعی از سرخوردگان دو حرکت اصلاح طلبی ناکام و “سبز” سرکوب شده به خارج، برای رضا پهلوی پایگاهی تازه نفس زیر گفتمان “آریا پرستی” فراهم آمد. این جریان نه اصالت‌های نیروی متعلق به فاز دوم را دارد و نه حتی فداکاری‌های  کارکشتگان فاز اول را که امیر و وزیر و وکیل شاه بودند! اینها شیفته ورود عامل خارجی در همه اشکال آن به ایران برای تعیین تکلیف‌ هستند و سخت تشنه انتقام از هر غیر خود. اگرچه هنوز هم، چیزی نه به بار است و نه به دار، انحصار طلبی اینها اما به جای خود هشدار دهنده است!

فروپاشی!

مهندس موسوی اما جدا از بدهی بزرگ همچنان سر جای خود در رابطه با دهه “طلایی” 60 و اوج آن کشتار 67، با وفاداری به حقیقت و بازاندیشی در اندیشه پیش می‌راند. موسوی از اصلاح طلبی عبور کرد و به تحول خواهی پیوست، چون جسورانه از ولایت گذشت. خیزش آبان نشان داد که او دیگر در کادر ولایت فقیه نیست و اکنون مسافری است برای ایستگاه جمهوری اسلامی بدون ولایت. امید که او در وفاداری به مردم از این توهم نیز بگذرد.

همه چیز حاکی از به پایان رسیدن است. بزرگترین دستاورد آبان 98 را در نشاندن همین پیام در دل و جان ایرانیان دانست که در ذهن و روان خود از جمهوری اسلامی گذشته‌اند.

تابستان گذشته کنگره نخست حزب چپ ایران(فدائیان خلق) بود و ساعات مربوط به بررسی پیش نویس سند سیاسی توسط کنگره. در گرماگرم بحث، عزیزی که از نظر سیاسی با همدیگر بسیار نزدیک هستیم به من گفت گرچه سند بسیار خوبی است ولی فکر نکنم آوردن گزاره “شروع فروپاشی جمهوری اسلامی” در آن لازم باشد. این عزیز را گفتم که اولاً صحبت از “شروع” است و دوم هم اینکه باید منتظر تکرار دی 96 ها بود!

آبان 98 نشان داد که نه تنها آن انتظار واقعی بود و در فرازی بمراتب بالاتر از قبل نیز، بلکه خیزش آبان 98 نشانه‌ای است از تکرارهایی دیگر در مارپیچ تکوین تحولات ایران. فروپاشی را نباید در نقطه پایانی روند دید و آنهنگام که، گسیختگی عضلات و شکسته‌شدن استخوان‌ها نعش جسم از نفس‌افتاده را بر زمین نهند. این تنه ترک برداشته در جابجای خود و با شیارهایی ژرف در شاخه به شاخه‌هایش، حکایت از پوسیدگی و آغاز فروپاشیدگی دارد. اگر این دشوار است تا بدانیم کدامین باد و طوفان این مشرف به موت را درهم خواهد شکست، به ته رسیدن این حکومت ولی باوری است بارآور. مردم تاب تحمل بیش از این را ندارند، صبرهمگانی به ته رسیده است!