در ربع سده بیستم تحولات سیاسی قابل ملاحظهای در بسیاری از کشورها به وقوع پیوست که ساموئل هانتینگتون آنها را در کلیت خود «موج سوم» دموکراتیکسازی (Democratization) میخواند. موج سوم دموکراسی، به دورهای اشاره دارد که با تغییر رژیمهای خودکامه (Authoritatian) در پرتغال، اسپانیا و یونان درسالهای میانه دهه هفتاد میلادی آغاز شده و انگار آمریکای لاتین، اروپایی شرقی و آسیای شرقی را نیز به تدریج درنوردید. این دگرگونیهای سیاسی که امروز، با تأخیر فاز و با فراز و نشیبهای خاص خود پا به مناطق آفریقا و خاورمیانه میگذارد جغرافیای سیاسی جهان را تغییر داده است. مطالعات جامعهشناختی و علوم سیاسی که در حول این تغییرات سیاسی انجام گرفتهاند را در اصطلاح دانشگاهی «ادبیات دوره گذار» نام نهادهاند. آشنایی با جزئیات و زیر و بمهای این پویش برای پویندگان راه مردمسالاری میتواند مفید واقع گردد.
دگرگونیها دموکراتیک را معمولا در سه فاز به هم پیوسته تعریف کردهاند:
1-فروریزی رژیم حاکم Regime breakdown؛ فرآیندی که معمولا با ترکیبی از بحرانهای عمیق، به ویژه اقتصادی و سیاسی همراه است و به تضعیف و حتی تجزیه رژیم خودکامه میانجامد. بحران سیاسی به تعمیق شکافهای درون رژیم انجامیده و از کارآیی نظام سیاسی به شدت میکاهد.
2-گذار Transition دموکراتیک؛ در برگیرنده فرآیند فاصلهگیری از ساختارها و پویشهای Processes سیاسی کهن و روی آوری به عناصری نو در یک قالب جدید دموکراتیک است.
3-تحکیم consolidation دموکراتیک؛ که در واقع همان ریشه دواندن و مستقر شدن ساختاری و تقویت فرهنگی مناسبات دموکراتیک است که محتاج زمان بس طولانیتری است.
نوشتار کنونی از سه مرحله فوق، تنها به مرحله دوم (گذار دموکراتیک) میپردازد.
متفکران گوناگونی که به خصوصیات دوره گذار پرداختهاند از جمله هانتینگتون به چند گونه (تیپ) گذار به دموکراسی تا کنون اشاره کردهاند که به آنها خواهیم پرداخت:
1-گذار از طریق دادوستد در بالا Transaction
2-گذار از طریق مذاکره Transplacement
3-گذار از طریق جایگزینی Replacement
4-مداخله از بیرون Intervention
طبیعی است که این مبحث صرفا برای ارائه چند گزینه که باید یکی از آنها را «انتخاب» کرد، نیست. در نهایت شرایط پیچیده اقتصادی، سیاسی و جهانی و بازتاب همه آنها در «تناسب قوا» است که یکی از این امکانها را میسر میکند.
به بحث اصلی بازگردیم. مشخصات هر یک از الگوهای گذار به دموکراسی، به اختصار به شرح زیر است:
1-گذار از طریق دادوستد در بالا
1-گذار از طریق دادوستد در بالا Transaction
2-گذار از طریق مذاکره Transplacement
3-گذار از طریق جایگزینی Replacement
4-مداخله از بیرون Intervention
این راه در حالتی شکل میگیرد که نخبگان سیاسی در قدرت آغازگر کوششی در راستای دموکراسی شوند. آنها در ابتدا ساختارهای سیاسی موجود را به طرز نسبی باز کرده (Liberalizition) و تلاش خواهند کرد مسیری نامعین را با حداکثر نظارت و کنترل طی کنند. هانتینگتون معتقد است که بیشترین موارد دموکراتیک سازی (16 مورد از مجموع 35) در موج سوم به این مقوله تعلق دارد. برخی از نمونههای آن عبارتند از اسپانیا (1979-1976)، شیلی (1989)، برزیل (88-1985) و مجارستان (1990). این الگوی گذار در شرایطی تحقق پیدا میکند که رژیم حاکم از مخالفان خود نیرومندتر باشد.
هانتینگتون 5 مرحله برای این گونه از گذار دموکراتیک قائل است:
1-ظهور اصلاح گرانی درون نظام خودکامه، یک جناح در تقابل با جناح دیگر، مدافع حرکت در راستای دموکراسی میشود.
2-اصلاح گران دست بالا را در ساختار قدرت کسب میکنند. این امر میتواند به دلایل کاملا متفاوت صورت گیرد: از مرگ طبیعی دیکتاتورها گرفته تا توافق و بالاخره کودتا.
3-اقدام در جهت بازکردن نسبی عرصه سیاسی (لیبرالیزه کردن) با شکست مواجه میشود. درون حاکمیت سیاسی یک دوگانگی بر سر سیاست شکل میگیرد. جناحی به دموکراتیک سازی روی میآورد و جناح دیگر به اعمال سرکوب و خفقان.
4-تضعیف محافظهکاران درون نظام سیاسی در عین عدم گسست کامل از سنت حکومتی گذشته. نوعی متقاعد کردن محافظهکاران به این که دموکراتیک سازی معقولترین امکان حفظ نظام و خنثی کردن مخالفان افراطی است.
5-آغاز فرآیند دموکراتیکسازی. در این مرحله میان اصلاح گران حکومتی و بخشهای معتدل مخالفان توافقهایی صورت میگیرد. این توافقها(Pacts) میتواند شکل رسمی و یا غیررسمی به خود گیرد.
همان طور که پیشتر نیز اشاره شد، این شکل از گذار زمانی تحقق میپذیرد که در وهله اول حاکمیت از مخالفان خود بسی نیرومندتر باشد. دوم، جناحی اصلاحگر و دوراندیش نقش فعال و چشمگیری درون حکومت ایفا کند. این اصلاحگران غالبا دیدگاهی نسبتا محافظهکارانه و میانه روانه (Centrist) دارند. در غیر این صورت قادر به جلب اعتماد جناح تندروتر (محافظهکارتر) حکومت نخواهند شد. سوم، وجود احزاب و محافل قابل ملاحظه و معتدلی در میان مخالفان که حاضر به مذاکره و کنار آمدن با اصلاح گران حکومتی باشند.
باید توجه داشت که این الگو، که مورد توجه دستهای از نظریهپردازان گذار همچون هانتینگتون، ادانل O`Donnel اشمیتر Schmitter و وایت هد Whitehead بوده است، بازیگران اصلی همان گروههای مختلف نخبگان سیاسی Eliter هستند. نقش جامعه مدنی و مخالفان سیاسی در این الگو چندان مهم نیست. طبعا دموکراسی حاصله نیز قرابت بیشتری با دموکراسی محدود و نخبهگرایانه-که از زمینههای مشارکت مردم و جامعه مدنی میکاهد-خواهد داشت.
این قرائت نخبهگرایانه از دموکراسی از سنت خاص خود برخوردار است و متفکرانی نظیر مدیسون، شومپیتر و رابرت دال پایهگذاران این مکتب هستند.
امروز که خوشبختانه دموکراسی، به عنوان یک آرمان، جای خود را در میان اکثریت روشنفکران و فعالان سیاسی باز کرده است، توجه به ظرایف و جزئیات و تفسیرهای متفاوت از دموکراسی است که جایگاه نیروهای سیاسی را متمایز میکند. در غیر این صورت همه امروز دموکرات هستند!
2-گذار از طریق مذاکره
این شکل از گذار به دموکراسی در جوامعی اتفاق افتاده است که رژیم حاکم تضعیف گشته است و برای خلاصی از عواقب تلاش برای حفظ قدرت، روی به مذاکره با مخالفان میآورد. طبعا در این جا تناسب قوا، بیش از الگوی پیشین، به سود مخالفان است. طبق برآورد هانتینگتون 11 مورد (از مجموع 35 کشور) در این مقوله قرار داشته است. نمونههای بازر آن بولیوی (80-1979)، اوروگوئه (85-1982)، کره جنوبی (87-19885)، لهستان (1990-1988) و آفریقای جنوبی (1994-1990) بودهاند. محتوای این الگو برپایه مذاکره میان اصلاحگران حکومتی و مخالفان غیرافراطی استوار است. به عبارت دیگر، هر دو عامل در این فرآیند نقش بازی میکنند.
معمولا بیاطمینانی نسبت به آینده و عواقب تصمیمگیری در این شرایط بسیار بالا است. زیرا هم حکومتگران و هم مخالفان، طی یک مدت، تلاش کردهاند که حرف اول خود را به کرسی بنشانند که میسر نشده است: نه رژیم قادر به برقراری سرکوب کامل شده است و نه مخالفان موفق به کنار زدن حکومت.
در این الگو غالبا چهار مرحله قابل تشخیص است:
1-رژیم حاکم آغاز به لیبرالیزه کردن میکند که به ضررش تمام میشود و از مشروعیت و قدرت آن کاسته میشود.
2-مخالفان به امید سرنگون کردن حکومت بر فعالیت خود میافزایند.
3-حکومت واکنش خشن نشان میدهد.
4-سرانجام رهبران هر دو جانب شاهد یک بنبست میشوند و آنگاه به امکان یک گذار از طریق مذاکره تن میدهند.
در این جا نقش جامعه مدنی از اهمیت بیشتری برخوردار است. اگر قرار باشد مخالفان از گستردگی و سازمان یافتگی (بخصوص سیاسی) و در نهایت قدرت تأثیرگذاری برخوردار باشند، وجود یک جامعه مدنی (مستقل از حکومت) یک پیش شرط اساسی است. هر چه این عوامل و شرایط مساعدتر باشند و اپوزیسیون ریشهدارتر و سازمانیافتهتری موجود باشد، طبعا نقش فعالتری در فرآیند گذار به دموکراسی ایفا خواهند کرد.
هانتینگتون و دیگر نظریهپردازان گذار تأثیر چندانی بر نقش مبارزات تودهای نمیگذارند و عامل اصلی را اراده نخبگان میدانند. هانتینگتون بر این نظر است که تنها در 6 کشور مبارزات تودهای در گذار به دموکراسی نقش محوری داشتهاند. (فیلیپین، آلمان شرقی، رومانی، کره جنوبی، لهستان و چکسلواکی).
3-گذار از طریق جایگزینی
این امکان آنگاه میسر میشود که گروههای مخالف نقش اساسی در فرآیند گذار ایفا کنند و حکومت نیز سقوط کند و یا سرنگون شود. گفته میشود که نمونههای یونان (1974)، پرتغال (1975) و آرژانتین (1983) بیانگر این الگو از گذار به دموکراسی بودهاند. در رژیمهایی که خصلت دیکتاتوری فردی در آن بارز باشد این امکان تقویت میشود. زیرا جناح اصلاحگرا به سختی میتواند خود را سازماندهی کند و بخصوص دست بالا را در حکومت پیدا کند. به همین خاطر تمامی بار مبارزات برای تغییر بر دوش گروههای مخالف خارج از حکومت میافتد.
معمولا سه فاز گوناگون در این شکل از گذار مشاهده می شود:
1-مرحله مبارزات گروههای مختلف اپوزیسیون در راستای براندازی رژیم.
2- مرحله فروپاشی حکومت.
3-فرآیند ایجاد نهادهای دموکراسی که میتواند با اختلافهایی میان گروههای مختلف همراه باشد.
4-گذار از طریق مداخله خارجی
هانتینگتون بر آن است که برخلاف موج دوم دموکراسی (1962-1943) که مداخله خارجی عامل اساسی در زمینهسازی نهادهای دموکراتیک در کشورهای درگیر جنگ با متفقین بود، در جریان موج سوم این شکل از گذار بسیار نادر بوده است و حداقل در دوره 1974-1990 محدود به دو مورد گرانادا و پاناما بوده است.
تناسب قوا تعیین کننده چگونگی گذار
در خاتمه این بحث، پرداخت به چند نکته ضرورت دارد. همانطور که پیشتر نیز اشاره کردیم، سه الگوی بالا را نمیتوان صرفا به مثابه گزینههایی که مخالفان یک حکومت انتخاب میکنند، نگریست.
در تحلیل نهایی، این عامل تناسب قوا میان کلیت اپوزیسیون و حکومت از یک سو و میان نیروهای معتدل و نیروهای ضد دموکراسی (خواه در حکومت، خواه در میان مخالفان) است که چگونگی گذار را تعیین میکند.
به علاوه، عوامل مهم دیگری نظیر میزان پیشرفتگی جامعه مدنی، شرایط جهانی، نقش رهبران سیاسی (چه در حکومت چه در میان مخالفان)، و وقایع تأثیرگذار نظیر جنگ و سقوط ناگهانی اقتصاد، همگی میتوانند در اشکال گذار تأثیر جدی بر جای گذارند.
دیگر این که، شرایط ملموس یک کشور الزاما خالص و ناب نبوده و میتواند ترکیبی از دو مدل را در خود داشته باشد.