“ز ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو
خرابی چونکه از حد بگذرد آباد میگردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آبوآتش دشنه پولاد میگردد.” (فرخی یزدی)
در روزهای پرآشوبی که حکومت دوباره با مردم درگیر شده و خون هموطنان و نوجوانان و کودکان بسیاری را بر زمین ریخته است، جدای از سوگ بزرگی که هر یک تنی که به خاک میافتد با خود میآورد،[1]به دست آوردن نقشهای از آنچه در پیش رو ست از ارزشی بایسته برخوردار است، بر وطن دوستان واجب است که در این دوران احساسات خود را مهار کرده بکوشند فهمی درست از شرایط و جامعه شناسی قدرت به دست بدهند، تا شاید بتوان دانست چه در پیش رو کوشش مردمان را انتظار میکشد.
از سال 88 استراتژی صندوق رای ناکارآمدی خود را نشان داده است و طی فرآیندی جامعه از آن عبور کرده به خیزشهای خیابانی رسیده است، اما این فاز نیز در آیندهای نهچندان دور به پایان خود خواهد رسید. در سال 88 برای ماههای پی در پی مردم مرتب به خیابان آمدند، زندانی و کشته و زخمی دادند و دستاورد ملموس و عینیای به دست نیاوردند، پس خسته، خشمگین و افسرده به خانهها برگشتند، در خیزش جدید نیز هرچند حکومت نمیتواند مانند 98 کشتار کند( اینکه چرا نمیتواند با همان بی پروایی بکشد خود نکته جدایی است.) روشی را در پیشگرفته که نهایت آن سرخورده کردن معترضین است. البته این بدان معنا نیست که حکومت بر همهچیز اشراف دارد و با اعتماد به نفس و اندیشیده عمل میکند. منظور برونداد آن چیزی است که از ا ین سراسیمگی بیرون میآید. حکومت چند صد تن را در این دور کشته است، دانشگاهها را مورد هدف قرار داده و بدین ترتیب به جنبش پیام میدهد که داغدارتر و زخمین تر خواهید شد و دستاوردی “به جز باد و به جز خون خویشتن” نخواهید داشت. بی تردید بسیاری از کشتن ها با انگیزه و به دستور است و به اتفاق رخ نمی دهد. شکارچیان حکومت کسانی را از بین معترضین میزنند تا بدین ترتیب به جامعه پیامی از ترس و بی رحمی را بفرستند. از سویی توان آن اندازه از کشتار را نیز ندارد که مردم را به رگبار ببندد و با حمام خون ماجرا را جمع کند.
پرسش این است اگر استراتژی حضور خیابانی بدین شکل که در جریان است، به پایان خود برسد فاز بعدی چه خواهد بود.
در این فضا آنچه بیشتر مطرح میشود و به مثابه بن بست شکن عنوان میشود اعتصاب سراسری است. اما به نظر نگارند ه اعتصاب نه ممکن است و نه موثر. اعتصاب تنها زمانی قابل اندیشیدن است که نشانههای نیرومندی از سرنگونی هویدا شده باشد. یعنی اعتصاب تنها درآستانه فروپاشی ممکن است .چرا که اعتصاب بدنه دولت و حقوق بگیران با توجه به هزینهای که برای آنها دارد بهراحتی ممکن نیست کسانی که همه زندگیشان حقوقی است که دریافت میکنند و سمتی است که گرفتهاند، حاضر نمیشوند درحالیکه هیچ نشانهای از سرنگونی وجود ندارد با همه سرمایه شغلی و حتی اجتماعی خود قمار کنند. محیطهای کارگری نیز به خاطر مناسبات درونی آن این استعداد را ندارند.
اضافه بر آن چیزی که در محیط های کارمندی وجود دارد، در محیطهای کارگری مناسبات بسیار غیرانسانیتر است. محیط پر از تملق و زیرآب زنی و سرکوب زیردستان توسط مدیران ردههای بالایی و حتی یک مسئول جزء، کارگران را از لحاظ روانشناختی در موقعیتی بهشدت محافظهکارانه و ضد اخلاقی قرار میدهد. چرا که آنها گرفتار نبرد درونی در مناسبات کاری هستند و ازلحاظ اخلاقی هم حاضر به گذشت و فداکاری نیستند. و هیچ عاملی نمیتواند آنها را بهصورت یکپارچه به کنشی مؤثر وادار کند.کسانی که برای پیشی گرفتن از همکاران خود به نبردی درونی مشغولاند و از همه ابزارهای ممکن و حتی غیراصولی هم استفاده میکنند، برای ارزشی والاتر هزینه نخواهند داد.از این رو ممکن است اعتصاب هایی به طور موقت و موضعی رخ بدهد ولی اعتصاب سراسری و موثر در این چشم انداز غیر ممکن است.
افزون بر آن اینکه، برای حکومت الگوی پیش رو در بدترین حالت نمونه سوریه یا لیبی و یمن است؛ حتی اگر اعتصاب سراسری هم شکل بگیرد حکومت میتواند نیروهای خود را حفظ کرده آنها را تأمین نماید، اعتصابی که بخواهد مؤثر باشد باید برای ماهها بپاید تا همهچیز را فلج کند، در آن صورت در مملکت قحطی خواهد شد و ممکن است براثر بینظمی و قحطی میلیونها نفر آواره و کشته شوند برای حکومت این نکته دارای ارزش نیست، آنها حاضرند مانند اسد مملکت را تکهپاره کنند ولی بر جای خود بمانند و حتی در محدودهای کوچک سلطنت خود را پایدار نگهدارند. حکومت میداند که در اعتصاب سراسری نیز این مردم هستند که بیشتر ضرر میکنند.آنها میتوانند در شرایط بحرانی با توجه به این که پول و قدرت نظامی را در اختیار دارند خود را حفظ کنند و نظاره گر پریشانی مردم و فجایعی باشند که در حال رخ دادن است.چه بسا حکومت به این نیز می اندیشد که در صورت آشفتگی و قحطی مردم دوباره به سمت آنها خواهند آمد تا وضعیت را دست کم به حالت پیشین برگرداند.
بنابراین در حالی استراتژی حضور در خیابان دارد به پایان خود میرسد که جایگزینش اعتصاب نخواهد بود،و استراتژی یا راهکار نوینی نیز هنوز زاده نشده است.
اما این موج از خیزش نشانههایی را آشکار کرد که دارای اهمیت است.در این دور، درگیریهای بین مردم و نیروهای سرکوب جدی بوده است و نیروهای سرکوب نیز کشته و زخمی دادهاند.و تمایل به خشونت از طرف معترضین در زبان آنها نیز به شدت خود را نشان داده است .تا آنجا که از ناسزا نیز به راحتی در شعار استفاده میکنند.
اگر این خیزش با سال 88 مقایسه شود میتوان دید که مسیر از یک اعتراض مدنی با راهپیمایی سکوت به جایی رسیده که درگیری و خشونت در آن پررنگ است و دارد مشروعیت پیدا میکند و در غالب ” دفاع مشروع” جای خود را مییابد. در این گام معترضین اگرچه درگیر میشوند ولی از درگیری هدف خاصی را دنبال نمیکنند. بهطور نمونه اشنویه برای یک روز در دست مردم بود ولی دوباره نیروهای نظامی به آن وارد شدند. اگر بعد از این گام جامعه به این نتیجه برسد که باید شهرها را تسخیر کند وضعیت به ایجاد جنگ داخلی نزدیک خواهد شد. روشن است که این اتفاق در شهرهایی چون تهران یا کردستان رخ نخواهد داد. اگر چند شهر سقوط کند و به دست مردم بیفتد، تسخیر دوباره آن برای حکومت خیابان به خیابان میشود و حکومت بایست با نیروی نظامی جنگی به شهر حمله کند و یا شهر را بمباران کند. در این صورت است که کشورهای غربی نیز میتوانند نقش پررنگ و مؤثری بازی کنند، آنها در این صورت می توانند با التیماتوم نظامی از در هم کوبیده شدن شهر ها توسط حکومت جلوگیری نمایندو روشن است که اگر شهری سقوط کند هر چند در پرتگاه فاجعه انسانی قرار میگیرد ولی حکومت نیز نمیتواند به راحتی دوباره آن راپس بگیرد.
البته این که نیروهای نظامی در آن انسجام و فرمانبرداری خواهند ماند که شهرها را در هم بکوبند خود نکتهای قابل بررسی است.ولی به نظر میرسد ایده تسخیر شهرها و به یک معنی جنگ داخلی، با توجه به شواهدی که دیده میشود چندان دور از ذهن نیست. بر خلاف تصور حکومت ایران نه شبیه لیبی است و نه سوریه. چرا که حکومت از بستر قومی یا حتی جفرافیایی ویژه برخوردار نیست که بتواند در آنجا برای خود منطقه ای ایجاد کند و حکومتش را پایدار بدارد.و با قبیله خود در برابر کسانی که دشمن میداند بجنگد.
در آن شرایط از آنجا که حکومت با مردم در تمام کشور درگیر است بنا بر این هیچ منطقه ای را مال خود ندارد تا بتوان گفت یک منطقه علیه منطقه دیگر میجنگد. در صورتی که شهر هایی که بلند میشوند در صدد تسخیر و نگهداری شهر برآیند، حکومت تنها پادگان ها را خواهد داشت، در خوشبینانه ترین حالت در این وضعیت سرنگونی به سرعت رخ میدهد چرا که طولانی شدن جنگ میتواند فجایع انسانی بزرگی به بار آورد.
نسلی که در خیابان است اراده گرا است و نسبتی با تاریخ و تجارب گذشته برقرار نمیکند و همین بی پروایی آنها را مصمم تر میگرداند. یعنی در اینجا ندانستن تاریخ و گذشته ای که میتواند باعث نا امیدی و محافظه کاری بشود به آنها امید میبخشد و به همین نسبت نیز آنها را رادیکال تر میکند. این”ندانستن” و رادیکالیسم، تاریخی که حکومت از ترس و وحشت برای خود ساخته است را بی اثر میکند و از آنجا که هیچ نشانه ای از طرف حکومت به چشم نمیخورد که صدای مردم را شنیده باشد، دوران پر خاک و خونی را بایست انتظار کشید. روشن است پایان استراتژی حضور خیابانی بدین شکل بدان معنا نیست که لزوما بازه ای از سکوت و خاموشی در پیش است، ممکن است روند رخداد ها به سویی باشد که فاز جدید از دورن همین انسداد زاییده شود. توحش حکومت و خشم و صبر و شجاعت روز افزون مردم میتواند زمان این عبور را تعیین نماید.
[1] – جان و کرامت هر انسان یک “بینهایت” است و نبایست و نمیتوان جان آدمیان را با عدد سنجید، اما برای نشان دادن عمق فاجعه، گریزی از دست یازیدن به ارقام و اعداد نیست، هر چند با شرمگینی و سر افنکدگی.