گفته اند که دی ماه سال 57 شاه با هلیکوپتر بر فراز راه پیمایی میلیونی تهران پرواز کرد و از همان دم که آن جمعیت را -که مثل مدی انسانی موج می زد- دید، دل از ماندن کند و گریخت.
نمی دانم به روح اعتقاد دارید یا نه اما اگر از شاه روحی مانده باشد و این روح هنوز خلبان باشد، انگار که یکبار دیگر در همین دی ماه گذشته که متصل شد به چهلمین سالگرد انقلاب، از عالم برزخ اجازه پروازی گرفته تا ببیند که چگونه دوباره در شهرهای بزرگ و کوچک ایران، مردمی به خیابان آمدند و این بار مرگ بر شاه که نه ، بلکه ناله سر دادند که “ای شاه ایران برگرد به ایران”.
حالا پس از چهل سال از بر آمدن نظام اسلامی و جمهوری آیت اللهی، نمی توان به سادگی از انقلاب نوشت و از جور شاه گفت، دیگر هر سخنی با حسرتی همراه است که ای کاش چنین نمی شد، از همین است که عذر تقصیر بسیاری از پیش کسوتان انقلاب به پیشگاه مردم را شنیده ایم که اعلام پشیمانی کرده اند. حتی اگر مورخی دست به نگارش تاریخ زند آنچنان که جناب عباس میلانی در کتابِ” شاه”، این کار سترگ را کرده است، ناگزیر باید که مرثیه ای بخواند. درهمان ابتدای کتابِ شاه، که روایت روزهای واپسینِ اقامت شاه در کاخ نیاوران است، قلم میلانی نوحه پرداز است که: مکن ای صبح طلوع.
امان از زمان که وقتی می گذرد و پرده ها می افتد و رازها عیان می شود و آینده و گذشته در هم می آمیزد و قصه کامل، باید که همه آنچه تا کنون می دانسته و خوانده ایم را کناری گذاریم و چنین شده است که گویی یادآوری انقلاب 57 بی ذکرِ خیر شاه ممکن نیست و آن معترضان دی ماه هم همین را فریاد می زدند که “ما انقلاب کردیم ، ما اشتباه کردیم”.
باور کردنی نیست اما حقیقت دارد که شاه و خاندان پهلوی در بهمن سال 57 منفورترین موجودات بودند در پندار بیشترینه ایرانی ها، ولی این نفرت عظیم از نیاتِ متفاوت می آمد.
روشنفکران و مبارزان مسلح از نخوت شاه، از آن لحن متکبر و آمرانه اش و از رابطه اش با غرب و آنچه نوچگی شاه برای آمریکایی ها می دانستند و از ساواک و سرکوب، بیزار بودند و آن مستضعفین به خیابان آمده هم که در راه پیمایی های سال 56 و 57 ، یکباره به گود مبارزه وارد شدند، هر چند از جامعه توحیدی و تضاد طبقاتی و کودتای 28 مرداد و فدایی و مجاهد، چندان خبری نداشتند اما ایمان داشتند که خمینی، نایب امام زمان و محمد رضا پهلوی شخص یزید است و اگر امام به ایران بیاید، حکومت عدل علی خیمه خواهد زد.این گونه بود که تمام عشقِ گنگ شیعه به امامان در آن لحظات مستی انقلاب در نقطه کانونی چشم خمینی، متمرکز شد. بیراه نیست که قیصر امین پور شاعر انقلابی در مدح بی صله ی امام می سرود که لبخند تو خلاصه خوبی هاست / لختی بخند خنده گل زیباست. پدر عشق بسوزد که همه جا خانمانسوز است و در سیاست جهان سوز.
معشوقِ نظام اسلامی، پشت برقع تاریخ مقدس شیعه و پنهان زیر عبای دیانت و اخلاق روحانیان، هم برنامه داشت – همان که قرآن و پیغمبر و علی گفته اند- هم امام داشت که حداقل در لحظه انقلاب معصوم قلمداد می شد.
مردم می گفتند مگر این سید که عمرش در راه دین بوده و به تبعید رفته و مال مردم نخورده و جز حرف حق نزده چه گناهی کرده است و ای بسا که طی طریق هم کرده و به مقام فنا هم رسیده است. آن حال عرفانی اش در بازگشت به ایران و احساس هیچ اش هم حجت موجه پیروان امام بود.
خمینی از بی تاریخی می آمد، انگار که میان ما نزیسته بود و یکباره از آسمان نازل می شد. سال 57 کسی به یاد نداشت که همین روحانیت و شیخ فضل الله نوری کمر مشروطه را شکستند و روشنفکران هم در خلسه ی خیال انگیز روزگار بی شاه و مبارزه با امپریالیسم، فراموش کردند که هر جا در این تاریخ معاصر راهی به پیشرفت بوده، روحانیت سدی بر آن زده است.
خمینی لوح سفیدی بود که یکباره باز شد و در این نانوشته بودن، هر کسی از ظن خود یار شد و آن امام همام هم کم خدعه نکرد، آنجا که لازم بود از دموکراسی گفت و خر که از پل گذشت نه خری باقی گذاشت و نه پلی.
شب شرابِ انقلاب، بامداد خماری داشت و اندک اندک، مستان به خود آمدند و چهره واقعی معشوق دیدند، شاید اولین کسانی که صورت بی نقاب نظام اسلامی را زیارت کردند، آن دسته از زنان بودند که بی حجاب همراه انقلاب شدند و یکسال نشده، دانستند که باید از خیابان به خانه برگردند و بلکه با این فقه جواهری که جاگیر می شد به مقام کنیزی هم رسیدند.
بعدِ ایشان، مبارزان سابق بودند که با خمینی اصلی مواجه شدند، امامی که به راحتی می توانست فرمان قتل دهد، به یاد آوریم که چه طور اهالی جبهه ملی را که لایحه قصاص و بازگشت به قوانین عرب جاهلی را وحشیانه شمرده بودند، مرتد دانست و خونشان را مباح اعلام کرد.
انقلاب 57 یک حادثه بود که می توانست اتفاق نیفتد و یا حتی سرکوب شود. مردمان کوچه و بازار که به خیابان آمده بودند، گرچه چند ماهی مستِ رجعت به صدر اسلام و منگِ بازگشت امام زمان شدند اما تا همیشه در این حال و هوا نمی ماندند که نماندند.
پس از انقلاب همه چیز دگرگون شد، آن ثبات نسبی اقتصادی، جایش را به طوفان قیمت ها داد، آزادی های اجتماعی که در دوران شاه به چشم نمی آمد، سرمه چشم شد و بدتر اینکه جنگ و کشتار و اعدام که در همه دوران پهلوی سابقه نداشت، خاطره هر شب شد.
انقلاب سال 57، بنیه ای نحیف از حقوق بشر و تقاضاهای مدرن داشت، نه عدالتخانه می خواست و نه انتخابات آزاد، آنچه مردمان فریاد می زدند مرگ بر شاه بود و در پی این نخواستن پررنگ، نه برنامه ای بود و نه جهتی.
در پس انقلابی غلیانی و سریع السیر، حکومتی سر برآورد که نه دنیا را می شناخت و نه حکومت داری می دانست. جوانان 23 ساله قاضی و وزیر و فرمانده شدند و هر چه از مشروطیت تا سال 57 از مدرنیسم در ایران روییده بود را خاک توبره کردند.
این آشوب و زیر زبر شدن، هر سال و ماه گروهی را از انقلاب بیزار می کرد، گواهش سیل مهاجرتی بود که پس از انقلاب شکل گرفت و هنوز هم به قوت ادامه دارد.جنگ هشت ساله نیز در ریزش هر ساله رزمندگان نشان می داد که حتی معتقدان به خمینی و نظام نیزاز نفس افتاده اند، هر چند دم نمی زنند و اعتراضی نمی کنند.
در بی آیندگی که جمهوری اسلامی برای ایرانیان آفرید و در خصلت نگاه به گذشته که در جان ما ایرانیان نهادینه شده است و در فقدان حتی یک دوره حکومت دموکراتیک موفق در ایران باز یاد شاه است که جان می گیرد و شاه به سمبل پیشرفت و آرامش و آبرو مبدل می شود و پناهگاه ایران در خطر. سال 64 در اوج جنگ و ویرانی ، محمد رضا شجریان آلبوم بیداد را منتشر کرد که صدای خیلی از انقلابی ها را در آورد آنجا که شعر حافظ را می خواند: شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار/ مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد. شاه در آن هنرنمایی شجریان همان آرمان شهری بود که نه در آینده بلکه جایی در دوردست دیروز جامانده بود و یاد باد آن روزگاران یاد باد.
دوران شاه از زبان پدران و مادرانی که روزگار جوانی شان را در همان عهد جا گذاشتند و البته سیاسی نبودند، مثل قصه پریان نقل شده است و از قضا با ظهور اینترنت و ماهواره و بیرون آمدن فیلم ها و عکس های زیر خاکی و چشمگیر شدنِ تفاوت عظیم آن روزها با این روزها- قسمت بزرگی از این اختلاف عظیم، حجاب زنان و رخت و لباس است در نگاه اول که خیلی وقتها نگاه آخر هم هست- زمان شاه دوباره بازسازی شده است، اینبار بدون سیاست ، سرخوش و رنگین، خواستنی و از دست رفته .
اگر خمینی این بخت را داشت که بی تاریخ به میان ما بیاید.عملکرد نظام اسلامی و گذشت چهل سال از انقلاب اینک چهره شاه را نیز دچار دگردیسی کرده است. حالا دیگر گفتن از دوران ستمشاهی بی مزگی است با این ظلم ولایی مستقر و گفتن از وابستگی رژیم شاه، چندش آور است با این متروکی نظام اسلامی در زیر بیرقِ روسیه. اینک شاه نیز بی تاریخ شده و بی هیچ سوء پیشنه ای و انگار که همین امروز از مادر زاییده شده است.
وقتی اصلاحات زمین گیر شده و اصلاح طلبان، حکومتی شدند. وقتی جمهوری اسلامی و روحانیان، انقلابی که در آن بسیاری از مبارزان ملی و مارکسیست و غیر روحانی نقش داشتند را به نام خمینی مصادره کردند و اخلاق و دین را نیز در راه حفظ نظام ذبح کردند و آنگاه که در افق روبرو روشنی نباشد، بیچاره ملت، پشت سرش را نگاه می کند و دل به کورسوی نوری که از دوران سپری شده مانده است، می بندد.
در این ناکارآمدی نظام اسلامی که در جهاتِ مختلف مملکت را به بن بست رسانده است، می توان انتظار داشت که در نهایت تعجب ستاره بخت پهلوی ها دوباره اوج بگیرد. به یاد داشته باشیم که
اصلا حضور پهلوی در عرصه سیاست در پی نا کارآمدی بوده است. رضا خان میرپنج اگر که توانست به شاهی رسد، در پی آشفتکی دولتهای مشروطه بود. در واقع می توان گفت رضا شاه، سلسله قاجار را بر نینداخت بلکه به دولت مشروطه پایان داد و روشنفکران و مردم آن روزگار هم رضایت داشتند که دولت مشروطه که اتفاقا تزلزل دموکراتیکی داشت و گیر مجلس و انتخابات بود و در نهایت نظمی به بار نمی آورد با دست رضا شاه بر اندازی شود. حالا هم ناکارآمدی مهلک در حکومت است و هم استبداد دینی، باید دید آیا بخت دوباره با پهلوی ها خواهد بود یا نه. ایران جایی است که تاریخی بلند اما مکرر دارد، عوض می شود اما تغییر نمی کند.