در این نوشته به ارزیابی متد و اسلوب مواجهه با مسائل سیاسی اجتماعی و تغییراتی که در این عرصه در ذهن بخشی از نیروهای سیاسی در طی نزدیک به چهل سال اخیر رخ داده پرداخته شده و بررسی تفاوت تئوری ها و ارزیابی از شرایط و نیروی سیاسی موضوع بحث این نوشته نیست.
دوران انقلاب
دوران قبل از انقلاب و جوانی من مصادف با جنبش اعتراضی رادیکال جوانان و روشنفکران در ایران و در سراسر جهان بود. روزهایی که جوانان و روشنفکران جهان میخواستند دنیا را دگرگون کنند و جهانی انسانی تر بسازند. ما تصور میکردیم به نیروی اراده و به اتکا عزم و فداکاری خود قادریم هر سدی را در هم بشکنیم و راه را بسوی فرداهای بهتر بگشاییم.
در تفکر ما، فردا مجموعه ای از همه ارزشهای انسانی بود. جامعه ای که در آن ظلم و سرکوب، بی عدالتی، فقر و استثمار ریشه کن شده باشد. جامعه ای که در آن انسانها آزادند آنگونه که میخواهند زندگی کنند و امکانات برابر در اختیار همه قرار دارد. جامعه ای که دست یابی به آن ممکن و راه رسیدن به آن به اتکا عزم و مبارزه و فداکاری میسر بود.
در تفکر ما مرز بین فردا و امروز، مرز بین آنهایی که برای رسیدن به فرداهای روشن می کوشیدند و کسانی که پاسدار امروز و گذشته های تاریک بودند مرزی بود روشن. آنهایی که در مسیر ساختن چنین فردایی آنگونه که ما می اندیشیدیم نمی کوشیدند به ارتجاع و گذشته تعلق داشتند. میانه ای وجود نداشت.
صمد بهرنگی در نوشته های خود به بهترین وجهی روحیه و روانشناسی آن نسل را منعکس کرده است. ماهی سیاه کوچولو سمبل عزم رسیدن به فردا و مرغ ماهی خوار و دشمنان او پاسداران امروزند و کفشدوز و همه آنهایی که با نصیحت ماهی سیاه کوچولو می کوشند او را از راه رسیدن به فردا بازدارند در خدمت حفظ وضع موجود و خدمتگزار دشمنان ماهی سیاه کوچولو هستند. اولدوز نماد پاکی و آینده است و مادر بزرگ سمبل گذشته و سرکوب و همه یا در خدمت اولدوز و حامی او هستند یا همراه مادر بزرگ و مخالف او. میانه ای وجود ندارد. دوگانگی و تناقضی دیده نمی شود.
در تفکر ما دو جبهه ترقی و ارتجاع روشن و مرز بین آنان مرزی بود سنگین و غیر قابل عبور. میانه ای وجود نداشت. میانه اپورتونیسم بود و در خدمت جبهه ارتجاع و حتی بدتر از دشمنان آشکار.
این نگاه با درجات متفاوت همه نیروهای سیاسی کشور را در برمیگرفت. نیروهای مذهبی عمدتا در همین چارچوب و و در ابعادی به مراتب عمیق تر و وسیع تر می اندیشیدند. مرز بین ما و دیگران، خودی و غیر خودی در ذهن آنان مرزی بود مشخص و سنگین. جمله یا باید با علی بود یا معاویه، میانه عمروعاص است که بدتر از معاویه است و یا شعار منافقین بدتر از کفارند انعکاس روحیه و روانشناسی آنان بود. بخش بزرگی از آنان حتی تا آنجا پیش میرفتند که سرکوب هر آنکس که با آنان نبود را مجاز می دانستند.
برای ما ترقی و پیشرفت در یک پاکت یک پارچه ای از ارزش های قابل تایید معنا می داد. مخالفت با سرمایه داری؛ حرکت در راستای سوسیالیسم؛ مخالفت با امپریالیسم، مبارزه برای انقلاب توده ای، دمکراسی مردمی، اعتقاد به توده ها و …، مجموعه به هم پیوسته ارزشهایی بود که تایید میشد. در این مجموعه یافتن حلقه زنجیریا عامل عمده ای که به اتکا تغییر آن امکان تحول در جامعه فراهم میگشت و همه ارزشهای انسانی و مورد تایید مکان شکوفایی و رشد می یافتند ضرور بود. عاملی که مبنای تعیین سیاست و مناسبات با دیگر نیروها بود.
ما از تصویر سازی روشن و یگانه فردا یک قدم بیشتر پیش رفته و تصور می کردیم همانطور که علم و دانش و تاریخ مشخصات جامعه آینده راترسیم کرده، راه رسیدن به آن نیز مشخص شده است. تجربه ناکامی ها و موفقیت های پیشینیان ما چراغ روشنی است برای ما و یافتن مسیر دست یابی به آینده فردا. همه آنهایی که این راه را نمی پذیرند و در برابر آن قرار میگیرند به نوعی در خدمت دیروزند. شعار «با ایمان به پیروزی راهمان» که پای همه اعلامیه های چریک های فدایی خلق نوشته میشد، انعکاس این اعتقاد و ایمان ما به مسیری بود که در پیش گرفته بودیم. مسیری که جان ما می توانست هموار کننده آن باشد.
انقلاب بهمن
در چنین شرایطی ما با انقلاب بهمن و جهان پر تلاطم آن دوران مواجه شدیم. انقلاب بهمن از مسیری متفاوت با آنچه ما به آن یقین داشتیم آغاز گردید. توده های مردم به مبارزه رادیکال با رژیمی که دو سال قبل از آن در اوج قدرت تصور میشد روی آوردند ولی روی آوری آنان از طریق توده ای شدن مبارزه مسلحانه رخ نداد. آنچه ما سالها بخاطر آن رزمیده بودیم و هزینه پرداخته بودیم رخ داده بود. توده های مردم به انقلاب روی آورده بودند ولی رهبری نیرویی را پذیرفته بودند که نه به فردای روشن مورد اعتماد ما بلکه به گذشته های تاریک تعلق داشت.
روزهای بعد از انقلاب ما شاهد آن بودیم که بخش بزرگی از توده ها و زحمتکشانی که ما برای بهروزی آنان می کوشیدیم در تایید نیرویی که در برابر ما قرار داشت تظاهرات میکردند و سرکوب ما را خواستار می شدند. من در جنگ گنبد در روزهای پس از انقلاب برای برقراری صلح اعزام شده بودم و به عنوان عضوی از هیات دولت در آن سوی جبهه در میان کمیته ای ها و نیروهای مسلحی بودم که برای سرکوب ترکمن ها اعزام شده بودند. کسانی که به مردم عادی شهرهای مازندران تعلق داشتند ولی درموضع نیروهای مخالف آتش بس و برقراری صلح و مدافع ادامه جنگ و سرکوب و کشتار ترکمن ها و کمونیست هایی که آن سوی شهر سنگر گرفته بودند عمل می کردند. انقلاب و ماه های بعد از آن صحنه آشکار به چالش کشیده شدن یقین هایی بود که من با آن تربیت سیاسی شده بودم.
پایه های فکری و ابزارهای تحلیلی ما در برخورد با شرایط پیچیده آن زمان با دشواری مواجه بود. کسانی در برابر ما قرار داشتند که علیه سرمایه های بزرگ عمل می کردند ولی با سوسیالیسم دشمن بودند، علیه آمریکا و امپریالیست ها بودند ولی علیه ما بودند و سرکوب ما را تدارک می دیدند.
براساس ابزارهای تحلیلی ما مقابله با امپریالیسم وسرمایه های بزرگ عامل عمده تحولات جامعه بود. بخشی مانند اقلیت فداییان در توضیح مخالفت با نیروهای حاکم که ارتجاعی تلقی می شدند، مخالفت آنان با امپریالیسم وسرمایه های بزرگ را ظاهری تلقی می کردند و بر سازشکاری آنان تاکید داشتند و مخالفت با سرمایه های بزرگ را به دلیل حضور موتلفه ای ها ونمایندگان بازار در حاکمیت رد می کردند و حضور نیروی پرقدرتی که خواهان ملی شدن بازرگانی خارجی بود را نادیده گرفته می گرفتند. حتی راه کارگری هایی که بر اساس آموزش های مارکس از حکومت های استثنایی و بناپارتیسم در جهت تحلیلی منعطف تر گام برمی داشتند درعمل در همین نقطه متوقف می شدند و در تمام برخوردها و تحلیل های خود در همان چارچوب عمومی باقی می ماندند.
در نظر بخش دیگری مانند اکثریت فداییان در سالهای شصت و شصت و یک تایید و حمایت از نیروهای ضدامپریالیست و ضد سرمایه های بزرگ در حاکمیت تحت عنوان خط امام می بایست با چشم بستن بر جنبه های دیگر حرکت آنان صورت می گرفت. تصور می شد، سمت گیری در این راستا که حلقه زنجیر تحولات جامعه تلقی می شد قطعا به تکیه به توده ها به عنوان پشتوانه این حرکت منجر شده و این خود به ساییده شدن دگم ها و همسویی و پذیرش ارزشهایی که ما به آن اعتقاد داریم منجر خواهد شد.
دیدن مستقیم شوروی و تضادهای جامعه ای که تصور میشد با نفی سرمایه داری، مسیر دست یابی به جامعه عادلانه و یگانه ای که ما آرزوی آن را داشتیم، تحقق بخشیده چالشی گسترده تر با یقین های ما را شکل داد. ما نه با کشوری که ارزشهای انساندوستانه وسوسیالیستی در آن در مجموعه یگانه تحقق یافته باشد بلکه با کشور پرتناقضی مواجه شدیم که بخش بزرگی از روابط حاکم در آن با ایده آلهای ذهنی ما فاصله ای بزرگتر از کشورهایی داشت که ما آنها را نفی میکردیم.
سی و هشت سال بعد از انقلاب
دگرگونی های بزرگی که در چند دهه اخیر در ایران و جهان رخ داد نمی توانست انعکاس خود را در تحلیل ها و ارزیابی های همه نیروها برجای نگذارد. کشورهای سوسیالیستی فروپاشیدند و در روسیه و برخی کشورهای اروپای شرقی سرمایه داری در شکل خشن خود حاکم شد. نیروهای مذهبی در کشورهای اسلامی تقویت شده و جنگ و خونریزی عمدتا با پوشش مذهبی از لیبی و نیجریه تا افغانستان به چهره غالب بدل شد. تصویر روشنی که ما در دهه هفتاد از آینده قابل دسترسی بشریت در ذهن داشتیم تا آینده های نامعلوم امکان تحقق ندارد. جهان مملو از تحولاتی است که با راه انقلاب سیاسی و سرنگونی که ما تنها راه تحول می دانستیم و یا راه آلترناتیو آن یعنی رفرمهای تدریجی که در سالهای بعدی حاکم شد، قابل توضیح نیست. تحولاتی که اصلاح و انقلاب درآن در هم تنیده شده اند. تحولاتی که راههای اصلاح طلبانه و غیر خشونت آمیز در فاصله زمانی کوتاه به دگرگونی های بنیادین سیاسی انجامید. ما با نیروهایی مواجهیم که بکارگیری واژه مثبت ومنفی، ارتجاعی و انقلابی برای آنها بسادگی قابل توضیح نیست.
ما در کشوری زندگی میکنیم که نتیجه سالها کوشش برای دورکردن زنان از عرصه تولید و فعالیت اجتماعی به حضور پررنگ تر آنان انجامیده تا جایی که ایران از لحاظ در صد زنان دارای تحصیلات عالی یکی از برترین کشورهای جهان است. کشوری که سالها کوشش برای وادار کردن جوانان به پذیرش ارزشهای دینی مورد تایید رهبران رژیم اسلامی به شکل گیری فاصله ای روزافزون بین آنان و این ارزشها انجامیده است. شکافی که از تمامی کشورهای اسلامی پررنگتر است. کشوری که نزدیکترین چهره به جریانات افراطی و ارگانهای منتخب به قدرت در قامت اپوزیسیون در انتخابات ظاهر می شود، کشوری که بخش مهمی از شخصیت های سیاسی درون قدرت آن مخلوطی از تناقضات و سمت گیری هایی را منعکس می کنند که با یک بیان مثبت و منفی نمی توان به قضاوت آنها نشست.
چنین تحولاتی نمی توانست بر ذهنیت و ارزیابی نیروها و فعالان اجتماعی تاثیر گذار نباشد. هیچ شخصیت سیاسی و اجتماعی جدی در ایران وجود ندارد که در چهل سال اخیر تحولات جدی نظری سیاسی را از سر نگذارانده باشد. این نوشته قصد بررسی چنین تحولاتی را برعهده ندارد ولی من در تجربه این مدت خود به این نتیجه رسیده ام که تجدید نظر در اسلوب ها و متدهای سیاسی تحلیلی بسیار دشوارتر از هرگونه تحول در دیگاههای تئوریک و ارزیابی های سیاسی اجتماعی است. کم نیستند کسانی که از یک قطب سمت گیری های سیاسی به قطب دیگر نقل مکان کرده اند. مجاهدینی که ضد مجاهدین شده اند. ملیون و چپ هایی که از رژیم پادشاهی دفاع می کنند. مدافعان سرکوبی که به صف اصلاح طلبان پیوستند. اشغال کنندگان سفارت آمریکایی که به مدافعان برقراری رابطه دوستانه با آمریکا تبدیل شدند. وابستگان به نیروهای مذهبی درونی رژیمی که به صف نیروهای سرنگونی پیوسته اند، چپ های رادیکالی که تندترین نظرات لیبرالی را پذیرفته و از جریانات چپ نفرت دارند؛ ولی تحول در متدها و اسلوب های سیاسی عادت شده مسیری دشوارتر را طی میکند. کم نیستند ضد مجاهدهایی که با همان اسلوب و گفتمان مجاهدین، به این سازمان حمله می کنند. چپ های رادیکالی که از گذشته خود نادمند ولی همان اسلوبهای پیشین را در تحلیل و برخوردشان با نیروهای سیاسی حمل می کنند.
از نظر من مهم ترین تغییری که تحولات بزرگ ایران و جهان در این سالها در ذهن بخشی از نیروهای سیاسی پدید آورده زیرسوال رفتن مطلق گرایی و برخورد مونیستی در سیاست بوده است. زیرسوال رفتن دوگانه اصلاحات(رفرم یا اصلاحات تدریجی) و سرنگونی. زیرسوال رفتن این تصور که همه امتیازات در اختیار ما و همفکران ماست. زیر سوال رفتن قطعیت راه انتخاب شده و پیش بینی قطعی فرداهای دورتر. زیر سوال رفتن برخورد مطلق و غیر نسبی با نیروهای سیاسی و پذیرش نیروهای سیاسی متفاوتی که هیچ یک نماینده خوب و شر مطلق نیستند و زیر سوال رفتن تصمیم سیاسی تنها بر اساس یک پارامتر که عمده تصور می شود. تحولی که تنها بخشی از نیروهای سیاسی اجتماعی را به درجات متفاوتی در برمی گیرد و هنوز گامهای ابتدایی خود را به پایان نرسانده است.
مهدی فتاپور
12.06