آستانه هفدهم (تازه های ادبیات فارسی)

654dfgدر این شماره به معرفی چهار تالیف و دو ترجمه در بازار ادبیات ایران می‌پردازیم:

1- سِفرِ سرگردانی

سعیده امین زاده

“دستش را گرفته‌بودم و تند تند می‌بردمش. خیابان را که تا ته آمدیم پایین، ایستادم. بغضم ترکید وگریه با انفجار بیرون زد. مرتضا آرام مرا روی سکوی سنگی چرکی که از روغن ودوده رنگ واقعی‌اش پیدا نبود نشاند. یادم آمد مده‌آ در صحنه‌ای گفته بود:” برای من دنیا مثل لوح چرکی شده که رنگ واقعی‌اش دیگر پیدا نیست.”(صفحه‌ی 149)

این‌روزها که بازار نشر رونق گرفته‌است، رمان‌های زیادی از نویسندگان نوپا به بازار آمده که متاسفانه استقبال زیادی از کتاب‌هایشان نمی‌شود و برچسب “کتاب اولی” آن‌ها را به انتهای صف خرید رمان می‌برد. اما در این بین کم نیستند رمان‌های خوبی که ارزش خریدن و خواندن دارند و عکس آن کم نیستند رمان‌هایی که یدک‌کش نام نویسنده و یا پیشینه‌ی فلان جایزه‌اند ولی دریغ از آن که بشود چند صفحه‌ی آن را خواند. رمان “سِفرِ سرگردانی” از جمله این رمان‌هاست؛ رمانی خوش‌خوان از یک نویسنده‌ی کتاب اولی که توسط نشرچشمه به بازار آمده‌است.

“سِفرِ سرگردانی” داستان زن جوانی به نام آذر آتشی است که در اشتیاق بازی در تئاتر رؤیاپردازی می‌کند. او خانواده‌ای از هم‌پاشیده دارد، دوستانی متناقض و در نهایت جهانی که میل به شرشدن را مدام در او بیشتر و بیشتر می‌کند. او در حین اینکه برای نقش “مده‌آ” غمنامه‌ای که «اوریپید» نمایشنامه نویس یونان باستان آن را نوشته است و حکایت زنی است که با قلبی آکنده از کینه و بی رحمی عزیزیانش را به نیستی می کشاند تمرین می‌کند، کم کم در نقش “مده‌آ” فرو می‌رود، مده‌آیی که یکی از نمادهای باستانی انتقام است. آذر آتشی که از جهان پیرامون، خیانت‌ها و روابط بی‌سرانجام به ستوه آمده، می‌خواهد دل به دریا بزند و خودش سرنوشت بعضی از “دیگران” را روشن کند و اینجاست که آتش زبانه می‌کشد.

داستان “مده‌آ” بر یکی از افسانه های یونان باستان استوار است و داستان آذر آتشی بر یکی از واقعیت‌های دنیای امروز‌؛ داستان زنی که از دل فاجعه درآمده. رمان مملو از خرده‌شخصیت‌ها، ماجراهای تکان‌دهنده و مرگ‌ها و عشق‌های ناگهانی ا‌ست. نویسنده ماهرانه توانسته علت مشکلات و سختی‌های زندگی شخصیت‌های داستان را به خوبی در گذشته‌ی آنها از نقطه نظر روانکاوانه جستجو کند و بسیاری از روابط انسانی را به خوبی و با تمام ظرافت‌هایش به تصویر بکشد.

رمان “سِفرِ سرگردانی”(سعیده امین زاده)  از نظر کنش رفتاری و جنبه‌های روانکاوانه خشن است. تمام داستان بر محور رفتارهای جنون‌آمیز بنا شده‌است. در نتیجه فرجامی هولناک دارد. اما در پایان جایی که رمان تمام می‌شود یک فصل باز در ذهن خواننده ناتمام می‌ماند که این جبر را باید باور کرد و به آن تن داد؟ آیا این نسل در سرگردانی خود غرق خواهند شد؟ و این از مشخصه‌ی یک رمان خوب است که بعد از تمام شدنش در ذهن خواننده تمام نشود.

قسمتی از رمان: “بوی کبریت سوخته می‌آمد، سربلند کردم و دیدم مرضیه ایستاده پای سماور و دارد دانه دانه چوب کبریت‌ها را آتش می‌زند و بعد فوت‌شان می‌کند. پشت به من بود، با آن موهای مشکی بلند که ریخته بود پشتش. هیچ وقت موهاش را این طوری ندیده‌بودم. دلم می‌خواست تکان نخورد و همان‌طور بماند و من همان‌طور به‌ش خیره بمانم. هم به‌ش خشم داشتم، هم عاشق بودم. لحظه‌ای بین این‌که من آذرم یا مرتضا، مبهوت ماندم. وقتی مرز بین عشق و نفرت از بین رفته بود، مرز بین آذر بودن و مرتضا بودن که دیگر چیزی نبود. گفتم” چه‌قدر ته خط رسیدن برام دور بود؛ نگو که از همان اول، ته خط بوده‌ام.” (صفحه‌ی 134)

رمان از نظر کنش رفتاری و جنبه‌های روانکاوانه خشن است. تمام داستان بر محور رفتارهای جنون‌آمیز بنا شده‌است. در نتیجه فرجامی هولناک دارد. اما در پایان جایی که رمان تمام می‌شود یک فصل باز در ذهن خواننده ناتمام می‌ماند که این جبر را باید باور کرد و به آن تن داد؟ آیا این نسل در سرگردانی خود غرق خواهند شد؟ و این از مشخصه‌ی یک رمان خوب است که بعد از تمام شدنش در ذهن خواننده تمام نشود.

2- تماشا

محمد رحیم اخوت

“اکنون درست بیست‌و هفت ساعت از مرگ اینجانب می‌گذرد. به دلایلی محکمه پسند ضرورتی ندارد فعلا نام خود را بگویم. فقط این را یادآور شوم که بنده در پاییز 1308 در اصفهان از مادری آخوندزاده به دنیا آمدم…. و پس از هشتاد سال زندگی در این دنیای خاکی، در حوالی سحر، یا احتمالا بین‌الطلوعین روز شنبه نهم آبان‌ماه 1388، یعنی دیروز صبح، از دار دنیا رفتم. اما از آنجا که دل کندن از این دنیا کار چندان آسانی هم نیست، از دیروز تا به حال در نوعی بلاتکلیفی به سر می‌برم. بلاتکلیفی میان ماندن و رفتن. میان بودن و نبودن. میان زندگی و مرگ.”(صفحه‌ی 7)

متولد ۱۳۲۴ در محله‌ی احمدآباد اصفهان است. شغلش معلمی بوده، اما انقلاب که شده به دلایلی مجبور شده از یکی از علایق زندگی‌اش دست بشوید و به‌طور جدی به داستان‌نوشتن که خودش “همه زندگی‌اش” می‌نامد روی بیاورد. محمدرحیم اخوت بعد از پنج دهه نوشتن، هنوز هم بی‌حاشیه و به دور از جنجال می‌نویسد؛ آرام، متین و باوقار. آهسته و آرام کارهایش را نشر می‌دهد؛ نویسنده‌ای است که با نخستین اثر داستانی‌اش «تعلیق» در سال 1378که برایش جایزه گلشیری را به ارمغان آورد، جایگاه ویژه‌ای برای خودش در داستان‌نویسی معاصر ایجاد کرد. اما این “نام‌ها و سایه‌ها” در سال ۱۳۸۲بود که با بردن جوایز ادبی معتبر مهرگان ادب و یلدا، نام اخوت را پرآوازه کرد. بعد از این دو اثر موفق، و طی سال‌های اخیر، اخوت کارهای بسیاری نشر داده که نشان‌ از پرکاری‌اش می‌دهد. خودش این را ربط می‌دهد به اینکه هنوز ایده برای نوشتن دارد. آن‌طور که خود می‌گوید، از آرزوهایش است دو رمان آخرش، “تا وقتی کسی هست” و «”نامه سرمدی” که مدت‌ها است در ارشاد در بخش ممیزی مانده، مجوز بگیرد و چاپ شود.

رمان”تماشا” در یک جمله قصه‌ی استاد انوشیروان شهابی نامی است که پس از مرگ در ذهن نویسنده‌ای عامه‌پسند(عبدالکریم کاتب) رخنه می‌کند تا به سبب جاودانه شدن، قصه‌اش روایت و بعد ثبت گردد.

اما در هزاران جمله رمان “تماشا” واقعیتی از زندگی بعد از مرگ از نگاه “عرفان کیهانی” است که البته نویسنده در هیچ جایی از کتاب اشاره نمی‌کند که اگر می‌کرد بی شک مجوز چاپ نمی‌گرفت و بعید نیست 4 سال انتظار مجوزش هم از این قرار بوده است. اما اگر عرفان کیهانی را بشناسیم ردکلمات و جملات را لابه لای قصه پیدا می‌کنیم که خالی از لذت نیست مخصوصا در اوائل کتاب جایی که نامی از کتاب استاد طاهری “انسان از منظری دیگر” می‌برد.

“چندی پیش یکی از دوستان اهل کتاب، کتابی آورد با عنوان “انسان از منظری دیگر” در آن کتاب، نه تنها انسان بلکه کل جهان از منظری دیگردیده شده؛ و واقعیت‌ها وحقیقت‌ها وحتی جهان مجازی وعلم و عقل و غیره، مورد بررسی قرار گرفته‌است. من که تمام عمرم را باکتاب‌های گوناگون سرکرده و این اواخر ازتمام لذت‌های دنیوی، دلم را فقط به خواندن خوش کرده بودم، متاسفانه در زمان حیات به ارزش‌های این کتاب پی نبردم؛ و مطالب آن را سرسری و با ناباوری مرور کردم…. و زمانی به حقیقت آن پی بردم که دستم از دنیا کوتاه شد و دیگر نوشداروی پس از مرگ بود. “(صفحه‌ی 8)

رمان تماشا با درهم تنیدگی صدای استاد شهابی و نویسنده روایت می‌شود. گاه این و گاه آن و گاهی نیز دانای کل به کلیت روایت می‌پردازد. این درهم تنیدگی تا اواسط رمان شکل مشخصی می‌یابد، به‌طوری که در چندین فصل به تناوب روایت استاد است (روایتی از گذشته، کودکی، جوانی و عشق‌هایش) و بعد هم عبدالکریم کاتب (روایتی از زمان حال و اوضاع او) و دوباره این روند تکرار می‌شود. در یکی دو جا هم دانای کل با دخالت‌های گاه و بی‌گاهش شکلی نامنسجم و قطعیت‌ناپذیر را سبب می‌شود جایی که نه انوشیروان شهابی می‌تواند سرگذشت خودش را بگوید، نه عبدالکریم کاتب، شخص سومی به میدان می‌آید و با اطلاعات کافی و به کمک تخیلی بی‌پروا، راست، دروغ، واقعیت و خیال را به هم می‌بافد. اما باز در این میان جریان قصه پیش می‌رود. تا یک سوم پایانی قصه شکل دیگری پیدا می‌کند.

محمدرحیم اخوت بعد از پنج دهه نوشتن، هنوز هم بی‌حاشیه و به دور از جنجال می‌نویسد؛ آرام، متین و باوقار. آهسته و آرام کارهایش را نشر می‌دهد؛ نویسنده‌ای است که با نخستین اثر داستانی‌اش «تعلیق» در سال 1378که برایش جایزه گلشیری را به ارمغان آورد، جایگاه ویژه‌ای برای خودش در داستان‌نویسی معاصر ایجاد کرد.

محمد رحیم اخوت، آن‌هم همان‌طوری که هست؛ با قدی متوسط و لاغر، موهای سفید، با لباسی اغلب با نوعی بی‌قیدی و کهنه‌پرستی. مهربان اما جوری که آدم نمی‌تواند با او صمیمی و خودمانی شود وارد قصه می‌شود این روند تقریباً یکی در میان در فصل‌ها تا به پایان ادامه می‌یابد و بعد با خروج استاد شهابی از ذهن کاتب، قصه به اتمام می‌رسد.

مضمون مرگ آغاز و پایان داستان است حتی آنجا که زوال یادها، چیزها، عشق‌ها، اماکن تاریخی و حتی رودخانه خشک زاینده‌رود، همه نقطه اتکایی است که داستان بر آن استوار شده است؛ همه اینها با حضور سه‌گانه استاد، کاتب و اخوت که انگار چیزی جز هراس از فراموشیِ حاصل از مرگ، پیوند دهنده میان آنها نیست.

” ماجرای ما آقا شبیه همین زاینده‌رود است. می‌دانید چرا اسمش زاینده‌رود است؟ چون وقتی از سرچشمه و دامنه‌های زردکوه سرازیر می‌شود، مدام آبش زیادتر می‌شود…. این هم که بنده بعد از هشتاد سال زندگی بی ثمر، مثل مهمانی ناخوانده آمده ام توی ذهن حضرت عالی، لابد برای این بوده که این رودخانه، یا این جوی باریک خشک نشود.”(صفحه‌ی 126)

” تماشا” مرگ فیزیکی آدمی است که هنوز کالبد ذهنی، روانی، اختری آن زنده است جواز دفن جسم صادر شده اما ذهن کار می‌کند و همه چیز را با روشنی بی‌سابقه‌یی در‌می‌یابد. مرگ فیزیکی نه تنها ذهن را از کار نمی‌اندازد بلکه برعکس آنرا فعال‌تر هم می‌کند. تمام پرده‌های فراموشی کنار می‌رود؛ و ذهن نمی‌تواند هیچ چیز را فراموش کند. در آنی از زمان گذشته تا آن لحظه قبل از مرگ را جلوی چشمش می‌آورد و به نظاره‌ی جریان زندگی می‌نشیند. این نظاره از نگاه مرده و از زبان فردی زنده است تا وقتی که هنوز ذهنش را ترک نکرده است.

“هشتاد سال زندگی، از همان کنام گرم و تاریک رَحِم، تا همین آخرین نفس دیروز صبح سحر، به عینه حی و حاضر است؛ و انگار هم اکنون دارد اتفاق می‌افتد. در واقع ترتیب زمانی از میان رفته و تمام رویدادهای این هشتاد سال، در یک زمان حال بی ابتدا و انتها حاضر است؛ به طوری که افعال را نمی دانم با چه زمانی باید به کار برد.(صفحه‌ی 9)

آنچه در پایان رمان بعد از رفتن روح شهابی از ذهن کاتب می‌گذرد سوال‌های بی جوابی است که هنوز انسان امروزیِ در پی خوشبختی، سوالی برای آن یافت نکرده است و بی شک این قصه‌ی مرگ و زندگی تا نرسیدن به درکش ادامه دارد.

“آفتاب غروب کرده است؛ اما شعاع زرد آن هنوز در توده‌های پنبه‌ای ابر که در پهنه‌ی آبی آسمان شناور است، می‌درخشد. آیا زندگی ما هم مثل همین خورشید است که وقتی غروب می‌کند هنوز پرتوی از آن در ابر و آسمان باقی می‌ماند و چند لحظه طول می‌کشد تا محو شود و تاریکی جای آن را بگیرد؟ یا ما هم مثل این پرنده‌ها می‌آییم ومی‌رویم، بی این‌که هیچ نشانی از ما باقی بماند؟ … پرسش‌ها فراوان بود؛ اما کاتب هیچ جوابی برای آنها نمی‌یافت. آقای شهابی رفته بود؛ و پرنده‌ها هنوز، در هوای اول شب، روی آب، پر و بال می‌زدند؛ و عبدالکریم کاتب آنها را تماشا می‌کرد.” (صفحه‌ی 208)

3- فیل‌ها

شاهرخ گیوا متولد 1355 که پیش از این رمان‌های بسیار خوب مونالیزای منتشر، اندوه مونالیزا و قبل آن مسیح، سین، فنجان قهوه و سیگار نیم‌سوخته را نوشته بود این‌بار با انتخاب سوژه‌ای ناب شخصیت عجیبی به نام فیروز جناه را خلق کرده‌است که جای‌اش در ادبیات ما خالی بود. فیل‌ها اثر برگزیده‌ی دوازدهمین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی واو یکی از بهترین و عمیق‌‎ترین رمان‌های چند سال اخیر است.

شاهرخ گیوا

«حیف، حیف که آدمی تنها وقتی آن چین‌و چروک‌های ترسناک، سرزمین نازک پوستش را تسخیر می‌کند و وقتی شترِ مرگ به خانه‌اش نزدیک می‌شود، تازه می‌فهمد که باید ببیند، باید بیش‌تر ببیند، بیش‌تر نفس بکشد، بیش‌تر راه برود، بیش‌تر زندگی کند، بیش‌تر عشق بورزد و شاید این تقدیر آدمی است که دیر بفهمد. آن هم خیلی دیر…»

متولد 1355 که پیش از این رمان‌های بسیار خوب مونالیزای منتشر، اندوه مونالیزا و قبل آن مسیح، سین، فنجان قهوه و سیگار نیم‌سوخته را نوشته بود این‌بار با انتخاب سوژه‌ای ناب شخصیت عجیبی به نام فیروز جناه را خلق کرده‌است که جای‌اش در ادبیات ما خالی بود. فیل‌ها اثر برگزیده‌ی دوازدهمین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی واو یکی از بهترین و عمیق‌‎ترین رمان‌های چند سال اخیر است. داستانی عمیق با ایده‌ای ناب اما با دست‌مایه‌های امروزی.

فیروز جناه مردی است ۵٠ ساله‌، تنها، که علاقه‌ی زیادی به جمع‌آوری اسکناس‌های کهنه که روی‌شان چیزی نوشته شده دارد. اوکارمند سابق چاپخانه‌ی بانک مرکزی، ثروتمند، ترک شده از طرف همسر، باز‌مانده‌ای از خاندانی زمین‌دار در آذربایجان، ساکن یکی از محلات حوالی میدان فردوسی در خانه‌ای بزرگ و قدیمی زندگی می‌کند.

فیروز جناه زمانی‌که در چاپخانه‌ی بانک مرکزی شاغل بوده، یک‌روز به سرش می‌زند تا با تغییری ناچیز اسکناس‌های زیر‌چاپ را دستکاری کند. در ادامه از کارش دست می‌کشد و زندگی خود را وقف یافتن اسکناس‌های دستکاری‌شده می‌کند و این آغاز ماجراست. تدریجا نظرش به نوشته‌ها و کلمات روی اسکناس‌ها جلب می‌شود. تنهایی و نداشتن مشکل مالی دست‌به‌دست هم می‌دهند تا فیروز جناه را به کلکسیونر اسکناس‌هایی تبدیل کند که هرکدام حاوی متن، جمله یا کلمه‌ای است. مضمون این رمان، رنج است و تلاش برای رهایی از آن، البته به روشی مـدرن. دل‌نوشته‌های نقش‌بسته روی اسکناس‌ها نماد دردهایی است که خرج زندگی می‌شود؛ دردهایی که مانند پول آنقدر دست به دست می‌شوند که دیگر متعلق به کسی نیستند و به نوعی با زندگی یکی می‌شوند. در جایی از رمان می‌خوانیم که فیروز جناه می‌گوید:”من کلکسیونر رنج هستم.”

رمان در دو سطح روایت می‌شود. یکی، اول‌شخص که در متن با فونتی ریز، ماجرا را از زبان فیروز بازگو می‌کند و دیگری که با فونت درشت ماجراها را از زبان دانای کل محدود به ذهن فیروز شرح می‌دهد.

“حتی اسکناس‌هایی را که کسانی از سر دلتنگی یا تفنن تصویری بر آن‌ها کشیده بودند جمع می‌کرد؛ مثلا چشم و ابرو یا طره‌‌ی پیچ پیچ زیبارویی لوند در گوشه‌ی اسکناس پانصدتومانی، یا نقاشی ناشیانه‌ای از یک قلب تیرخورده و چند قطره اشک. قصه‌های آمیخته با اسکناس‌ها چیزی از بار تحمل ناپذیر هستی‌اش برمی‌داشند و مفری بودند که چنین دلخوشی‌ای داشته باشند، که اگر بودند، از آن‌ها بی خبر بد. نوزده سال یا زمانی در همین حدود بود که این کار را می‌کرد بلکه ایام بیهوده‌ی زندگی‌اش را مزده‌دار کند. “(صفحه‌ی 15)

از دیدگاه نگارش، شخصیت اصلی رمان فیروز جناه است، که در ادبیات داستانی ما شخصیت کم‌نظیری است. از منظری دیگر می‌توان به طرح این فرضیه پرداخت که شخصیت اصلی رمان پول است که به لحاظ نشانه شناسی پول به عنوان مهم ترین اصل سرمایه‌داری در این روزهاست. در جهان فیروز جناه پول‌ها به دو دسته تقسیم شده‌اند. اول پول‌هایی که در گردش‌اند و مردم با آنها داد‌و‌ستد می‌کنند و دوم پول‌های منقوش و مکتوبی که به کار مجموعه‌ی عجیب‌و ‌غریب او می‌آیند و به‌دلیل متنی که بر روی آن نوشته‌شده‌اند از مابقی پول‌ها ممتازاند و به آن تعلق‌خاطر دارد. به بیان ساده‌تر، نوشته‌ی روی پول‌ها در نظر او رگه‌ای از ادبیات را در خود مستتر دارند. نیازها، دلتنگی‌ها، دعاها و عشق‌های آدم‌های از همه‌‌چیز ‌محروم و ‌جدا‌افتاده روی این اسکناس‌ها نقش بسته است و دست‌به‌دست می‌چرخد. او مناسبات آدم‌ها و حس‌وحال پشت این خطوط را مجسم و با آنها همدردی می‌کند. در رمان می‌خوانیم که پدر فیروز، مصحح متون کهن بوده و حتی در لحظه‌ی مرگ هم گرفتار یکی از شبهات و ابهامات بیتی از غزل حافظ بوده است. او در پی آن بوده تا بداند نسخه‌ی تصحیح قزوینی مصرع “ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می” درست‌تر است یا تصحیح شاملو “صوفی بیا که شد قدح لاله پر ز می”. این اختلاف در نسخ عینا شبیه به معضل فیروز جناه با پول‌های کلکسیونش است. پدر جناه کمی قبل از مرگ از پسرش می‌خواهد تا همه‌ی کتاب‌های او را از جلوی چشمش دور کند. از چشم پدر فیروز هر متنی متعلق به خواننده است، زیرا در‌نهایت هر مخاطبی کتاب را به شیوه‌ی خود می‌خواند و تصحیح متن به معنای ارجاع آن به نیت نویسنده غیرممکن است. فیروز کتاب‌ها را به زیرزمین می‌برد. هرچند از کتاب‌ها دوری می‌گزیند، کلمات دست از سر او برنمی‌دارند و به شکل متن‌های روی اسکناس‌ها زندگی‌اش را ویران می‌کنند.

رمان فیل‌ها در خانه‌ی سرد فیروز و با روایت مرگ “پیرزن جادو” در مرغداری‌اش آغاز می‌شود. زنی به نام عطیه که از همان آغاز رمان می‌خوانیم خود را از سقف مرغداری‌اش حلق‌آویزکرده است. شناخت کامل‌تر پیرزن جادو در چند صفحه‌ی بعد شکل می‌گیرد. اما تنهایی اشتراک هر دو آنهاست. تنهایی فیروز چنان نابودکننده است که حتی در جایی می‌خوانیم که از پیرزن جادو خواهش می‌کند که پیشش بماند. شاید همان‌طور که عطیه، می‌گوید فیروز اسکناس‌هایی را که نشانی از رنج دیگران بر تن‌ خود دارند، جمع می‌کند تا تنهایی‌اش را پس بزند و این‌طور به خودش دروغ بگوید. همچنان که خود عطیه با آشپزی کردن و درست کردن سالاد شیرازی تسکین پیدا می‌کند و از احساس تنهایی می‌گریزد و می‌داند که دارد به خود دروغ می‌گوید.

“خب زندگی یعنی همین دیگر…”جمله‌ی نوشته شده روی اسکناس‌هایی که از پیرزن به فیروز ارث می‌رسد، نشانگر همین مفهوم است که آغازی بر تحول شخصیت فیروز می‌شود، که سال‌ها نگهبان رنج‌ها و دردهای مشترک بوده است، رنج‌هایی که از آدم‌ها فیل می‌سازد.

“همه آن ایام، دیوانه‌وار پی چیزی بودم تا به کمک آن، خوره‌ای را که در جوف افکارم می‌لولید از کار بیندازم؛ خوره‌ی تنهایی‌ام را و خوره‌ی بیهودگی‌ام را “.(صفحه‌ی 32)

در جایی از رمان فیروز و عطیه از اسکناس‌های سال پنجاه‌و‌هفت سخن به میان می‌آورند. “مرگ بر شاه” با “شاه” وارونه روی اسکناس‌های آن سال یکی از علایق فیروز کلکسیونر است. برای عطیه سوال پیش آمده که چرا فیروز نسبت به این اسکناس‌ها این‌قدر ولع دارد و مگر وجود یکی از این اسکناس‌ها در مجموعه او کافی نیست. فیروز در جواب برای عطیه توضیح می‌دهد که هر‌کس بر‌حسب آمال و آرزوهای آن زمان خود این شعار را روی اسکناسش نوشته است. بنابراین “مرگ بر شاه” هیچ دو اسکناسی شبیه به هم نیست.

شاهرخ گیوا، نویسنده‌ی رمان، در مصاحبه‌ای از بی‌انگیزگی این روزهایش به نوشتن که نتیجه‌ی سردی فضای فرهنگی و بی‌تفاوتی مردم به بازار کتاب است می‌گوید و اینکه دیگر میلی به نوشتن ندارد اما او بی‌شک از بهترین های ادبیات این روزهاست گرچه رنج‌ها از او فیلی بسازد خاکستری. گاهی رنج‌ها آدمی را زندانی خودش می‌کند و گاهی ما هستیم که زندان‌بان رنج‌ها می‌شویم و لذت زندگی می‌شود رنج‌ها.

4- عابر علف

داستان بلند “عابرِ علف”(علیمراد فدایی نیا) شامل هفت فصل که برای نخستین بار در هفته‌نامه‌ی “تماشا” انتشار یافت و جست‌و جوهای او را در یافتن راهی نو، برای پیدا کردن شکل و شیوه بیانی دیگر، در بوطیقای داستان‌نویسی مدرن آن سال‌ها، در کنار نویسندگان تثبیت شده نسل گذشته، به ما نشان داد و  امروز در قالب یک داستان بلند  توسط نشرآوا نوشت چاپ شده است.

علیمراد فدایی نیا

“مرد، هنوز بی آب، تشنه را می‌نگریست و با خودش می‌گفت:” یکنواختی، اوه … خیلی خوبه، همیشه، تشنه، همیشه، خیلی خوبه، عالمی کیف داره. رنگ عوض کردن کار دست خالی یا نیست. اصلا رنگ عوض کردن کار خوبی نیست. باید مث دریا بود که همیشه دریاست. یا مث این خاک که همیشه همینطوره. هیچ نشونی نیست که یه روز اینجا سبزی بوده، آدم بوده، خونه بوده، پرنده بوده، خیلیم خوبه. طبیعت یعنی این. واقعا یه آدم وختی به دشتای قشنگ خالی نگا کنه …” و به آسمان (برای چندمین بار؟) نگاه کرد. آبیِ آبی بود. بی ابر. و بعد، به زمین خیره ماند(انگار با خطاب):”همیشه همینطور بمون. هیچ احتیاجی نداری، هیچ. برای اینکه یه ابر خودشو بچلونه روت.” و برگشت (نگاه از بیابان گرفته چگونه‌ست) زن را نگاه کرد که دراز کشیده بود. دامنش بالا رفته بود.” (صفحه‎‌ی 13)

متولد 1325 در مسجد سلیمان، از مهم‌ترین داستان‌نویسان فرم‌گرا در دهه‌‌ی پنجاه ایران پس از ابراهیم گلستان است و جزء امضاکنندگان “مانیفست شعر حجم”. او پیش از آن که داستان بنویسد، شعر می‌گفت و به همین خاطر نثرهای او به شکلی شاعرانه‌اند؛ یا شعرهایی‌اند که نثر شده‌اند. فدایی‌نیا از نسل نویسندگانی‌ست که نخستین تجربه‌های دستانی‌اش را در میانه‌ی سال‌های1340 در نشریه‌های ادبی و هنری پیشتاز مدرن به چاپ رسانده‌است. او داستان بلند”حکایت هیجدهم اردیبهشت بیست‌وپنج” را در سال ۱۳۴۹ چاپ کرد. سپس مجموعه داستان”برج‌های قدیمی” و “حکایت ها” را همان سال‌ها با نگاهی به مانیفست حجم‌گرایی چاپ کرد. فدایی‌نیا ایران را در اوایل دهه‌ی ۱۳۵۰ به مقصد نیویورک و برای همیشه ترک کرد و از آن زمان تاکنون در یک هتل ‌آپارتمان دورافتاده در آن شهر زندگی می‌کند. او سال ۱۳۸۲ کتاب «ضمایر» اش در ایران منتشر کرد. در آمریکا نیز در این مدت چندکتاب داستانی دیگر منتشر کرده است.

داستان بلند “عابرِ علف” شامل هفت فصل که برای نخستین بار در هفته‌نامه‌ی “تماشا” انتشار یافت و جست‌و جوهای او را در یافتن راهی نو، برای پیدا کردن شکل و شیوه بیانی دیگر، در بوطیقای داستان‌نویسی مدرن آن سال‌ها، در کنار نویسندگان تثبیت شده نسل گذشته، به ما نشان داد و امروز در قالب یک داستان بلند توسط نشرآوا نوشت چاپ شده است.

داستان از یک ایستگاه قطار شروع می‌شود. از زن و مردی که همدیگر را نمی‌شناسند و قرار است در یک کوپه همسفر باشند. مردی که به دیدار همسرش می‌رود و زنی که بعد از دیدار خانواده به خانه‌ی همسرش که همسن پدرش است بر‌می گردد. اوایل کتاب هنوز نمی‌دانیم زمان داستان به کی می‌گردد و به عادت داستان‌های این دهه منتظریم تا مامور قطار خودی نشان دهد اما خبری از این تفکیک نیست کما اینکه مامور قطار برایشان آبجو هم می‌آورد. به قول راوی آن شب تا صبح در هم رفتند.

“مرد اما مثل یک وظیفه عمل کرد. شب بود و دیگر کسی سراغ اتاقک نمی‌آمد. مرد زن را عریان جلو خود یافت(در این عریانی مرد حتما دخالت‌هایی کرده ‌است. معلوم است که منظور دخالت‌های دستی است.) پستان‌های زن پر بود؛ و گلوش نرم. مرد، موهای زن را بالا برد و لبانش را پشت گردن زن گذاشت.

زن-فقط-گفت:

“آه‌ه‌ه!”

در هم رفتند.”(صفحه‌ی 18)

اما داستان از فردا صبحش شروع می‌شود. مرد وقتی زن می‌خواهد ارتباطش را ادامه دهد ولی با مردی دیگر غیر از مرد شب گذشته مواجه می‌شود که اصلا دیشب اتفاقی نبوده و این سردی شخصیت که به خوبی در داستان نشان داده در ماجراهای بعدی داستان به اوج می‌رسد و خواننده را با مردی خاص روبرو می‌کند.

“زن غمگین ماند. شاید از مرد خوشش آمده بود(می‌توانید به یاد بیاورید اولین نگاه را)شاید باز هم به مرد احتیاج داشت (یعنی احتیاج فقط) اما می‌توان هزاران شاید دیگر هم گفت. اما می‌توان هزاران شاید دیگر هم گفت. اما مرد تو مخیله‌اش اصلا هیچ چیز، اکنون هیچ چیز نبود. شبی گذشته بود. فقط.” (صفحه‌ی 21)

علیمراد فدایی نیا در روند ادبیات داستانی همواره تلاش کرده در خلق هر اثرش شیوه ای دیگر را تجربه کند. مثلا در این داستان در حین تعریف داستان از زبان راوی آنچه در ذهن نویسنده می‌گذرد را داخل پرانتز می‌آورد درست مثل وقتی که می‌خواهیم داستانی بنویسیم و اشاراتی که لازم است توضیح داده شود می نویسیم تا بعد به شرحش بپردازیم یا نشانه‌هایی برای خود نویسنده که او آن نشانه ها را در داستان قرار داده و همین امر موجب متفاوت کردن داستان شده است و دادن یک تصویر به خواننده.

زبان داستان گاها شاعرانه می‌شود و تشبیهات بی نظیری از نویسنده می‌خوانیم.

“با حرکت، دست‌ها از پنجره‌های قطار، برای خداحافظی، بیرون آمد و در یک زمان می‌توانستی دستی را ببینی که مثل شاخه‌ی لخت درختی پاییزی در هوا مانده است؛ شکوه غمگین بیش‌تر از آن پنجره‌ها بود که دستی خالی‌شان را پُر نمی‌کرد. “(صفحه‌ی9)

حالا که دهه‌ای شده که از هر چندین کتابی که منتشر می‌شود فقط یک کتاب ارزش خواندن دارد کتاب خوب بخواینم کمی متفاوت بخوانیم کمی با نویسندگان دهه‌ی پنجاه مهربان‌تر باشیم و قدرشان را بیشتر بدانیم کمی خوشبین باشیم کتاب‌ها بدون سانسور هم مجوز می‌گیرند.

5- خیابان بوتیک‌های خاموش (ترجمه)

خیابان بوتیک‌های خاموش (پاتریک مودیانو/ساسان تبسمی) مهم‌ترین اثر این نویسنده است که توانسته جایزه‌ گنکور را به خود اختصاص دهد. رمان درباره‌ی مردی است که سال‌ها پیش حافظه‌اش را از دست داده و با مدارک قلابی که کارآگاهی برایش درست کرده‌است زندگی می‌کند و حالا بعد سالها، او می‌خواهد گذشته‌ی خود را پیدا کند و بفهمد چرا سرنوشتش چنین بوده است.

نویسنده: پاتریک مودیانو

مترجم: ساسان تبسمی

“این دنیایی که من می بینم، همه چیز بین آدم هایش، اتفاق افتادنی‌ست و هیچ هرگزی در موردشان مثال زدنی نیست.”

پاتریک مودیانو از مطرح‌ترین نویسندگان فرانسه به عنوان یک نویسنده‌ی صاحب سبکِ قرن بیستمی است. زبان ساده و خاص مودیانو و دنیای منحصر به فردی که در آثارش می‌آفریند، سبب محبوبیت او شده است. نگاه مودیانو به ادبیات، نگاه کلاسیک نیست. رمان خیابان بوتیک‌های خاموش، مهم‌ترین اثر این نویسنده است که توانسته جایزه‌ گنکور را به خود اختصاص دهد.

رمان درباره‌ی مردی است که سال‌ها پیش حافظه‌اش را از دست داده و با مدارک قلابی که کارآگاهی برایش درست کرده‌است زندگی می‌کند و حالا بعد سالها، او می‌خواهد گذشته‌ی خود را پیدا کند و بفهمد چرا سرنوشتش چنین بوده است.

رمان با جمله‌‌ای از مرد این‌گونه آغاز می‌شود: “من هیچم. هیچ، جز نیم‌رخ رنگ پریده‌ای در تراس یک کافه‌ی غروب زده.” و در طول داستان، مرد که حالا دستیار همان کارآگاه شده با افراد بسیاری ملاقات می‌کند و با به دست آوردن یکسری اطلاعات به بازیابی هویت خویش می‌پردازد. او به تدریج به نام واقعی‌اش پی می‌برد و کم‌‌کم خاطراتی از گذشته در ذهنش زنده می‌شود و تلاش می‌کند تا اتفاقات گذشته را در ذهن خود بیابد.

رمان در واقع همان بحران هویت و گم گشتگیِ انسان پس از همه‌ی جنگ ها، مهاجرت ها، انقلاب‌ها یا حتی وقایع مهم در زندگی شخصی مثل طلاق یا فوت است. همان انسان امروزی که بعد از همه‌ی این عوامل به دنبال هویت و خود واقعی می‌گردد که در هیاهوی حادثه گم کرده‌است. احساس، هیجان، علاقه همه را گم‌کرده و نمی داند کیست. یک شخصیت تنها، بی حس که انگار حتی از روی وظیفه دنبال گذشته خود می‌گردد.

نثر مودیانو نقطه‌ی ‌قوت نویسندگی او است. او با روایت روان و ساده‌، دست مخاطب را می‌گیرد با او در کوچه ها و کافه های پاریس پرسه می زند. او درست مثل یک نقشه‌ی راهنما عمل می‌کند. تمام اماکن شهر پاریس، کوچه‌ها، محله‌ها و کافه‌‌های پاریس با اسم واقعی‌شان می‌آورد. هویتی که در کتاب‌های دیگر نویسنده هم تکرار می‌شوند و یکی از المان‌های مهم آثار او را شکل می‌دهند.

به گفته‌ی مترجم در مقدمه‌ی کتاب، دنیای مودیانو ساده، معمولی و اندوه‌بار است، دنیایی آکنده از راز، ابهام و همزمان، واقعیت محض. طعمی از گذشته، اما آغشته به بو و عطر امروز. تمام قصه‌ی او بر اساس همان پرسه‌زنی و شبگردی‌ها است. مهم رفتن است نه رسیدن به چیزی. تا آخر کتاب به دنبال او می‌روید، اما از آن رویداد که منتظرش هستید، خبری نیست. عجیب‌تر این‌که از این نبود، خوشحال‌اید و راضی.

اندوه و تنهایی را باید مهم‌ترین شاخصه‌ی آثار مودیانو دانست که در بیشتر داستان‌هایش تکرار می‌شود که ریشه‌ی آن را در مرگ برادرش دانسته‌اند که در 10 سالگی به علت بیماری فوت کرده است.او زندگی سختی داشته و اغلب روزگارش را در تنهایی گذرانده است و همین نکته سبب شده است تا از او به‌‌عنوان متخصص به تصویر کشیدن تنهایی نام برده شود.

قسمتی از رمان:” بی اختیار از جیبم، عکس‌هایی را بیرون آورده‌بودم که قصد داشتم به فردی نشانشان بدهم. بین آن‌ها عکسی از کودکی جی اورلو. تا آن لحظه توجهم به اینکه گریه می‌کرد جلب نشده‌بود. گریه‌ی او را از بغض و چین افتاده بر ابروهایش حدس می‌زدم. لحظه‌ای مرغ فکرم از این دریاچه پرید و به آن سوی دنیا پرواز کرد، کنار دریاچه‌ای دیگر در پهنه‌ی جنوبی روسیه، مکانی که سال‌ها پیش‌تر، این عکس را برداشته بودند. دختر بچه‌ای، دم دمای غروب همراه مادر از پلاژ باز می‌گردد. دلیلی برای گریه او نیست، جز اینکه بخواهد به بازی‌اش ادامه دهد. او حالا دورتر شده…. و در نبش خیابان پیچیده است…. آیا حیات ما نیز به همان سرعتِ این اندوهِ کودکانه در دل غروب ناپدید می‌شود؟” (صفحه‌ی247)

6- بدخواهی (ترجمه)

هیگاشینو نویسنده‌ی ۵۹ ساله‌ی ژاپنی جزء سیزده نویسنده‌ی برتر رمان‌های معمایی در ژاپن  بین سال 2009 تا 2013 است که در سال ۱۹۸۵ برای رمان “بعد از مدرسه” موفق به کسب جایزه ادوگاوارمپو شد. رمان”بدخواهی”(ترجمه نسرین حیدری)، از پرفروش‌ترین کتاب‌های معمایی سال گذشته و فینالیست جایزه‌ی ادبی ادگار است. “بدخواهی” شرح‌حال رنجش و کینه‌توزی عمیق چند ساله است که خود را در قالب نیت شوم و شیطانیِ قتل نمایان می‌کند.

نویسنده: کیگو هیگاشینو

مترجم: نسرین حیدری

“میشه رفت جلو و همه چیز رو فراموش کرد.”

هیگاشینو نویسنده‌ی ۵۹ ساله‌ی ژاپنی جزء سیزده نویسنده‌ی برتر رمان‌های معمایی در ژاپن بین سال 2009 تا 2013 است که در سال ۱۹۸۵ برای رمان “بعد از مدرسه” موفق به کسب جایزه ادوگاوارمپو شد. او به‌خاطر رمان‌های معمایی‌اش نویسنده‌ی شناخته شده‌ای است، رمان”بدخواهی”، از پرفروش‌ترین کتاب‌های معمایی سال گذشته و فینالیست جایزه‌ی ادبی ادگار است.

“بدخواهی” شرح‌حال رنجش و کینه‌توزی عمیق چند ساله است که خود را در قالب نیت شوم و شیطانیِ قتل نمایان می‌کند. در این کتاب نه ‌تنها به روانشناسی قتل پرداخته می‌شود بلکه نقشه‌ی ماهرانه‌ی قاتل بر جذابیت روایت داستان می‌افزاید. در این کتاب می‌خوانیم که نویسنده‌ی رمان‌های پرفروشی به نام هیداکا که همراه همسر جوانش قصد مهاجرت به ونکوور کانادا را دارد، به‌طرز فجیعی شبانه در خانه‌اش به قتل می‌رسد. او در حال تکمیل فصل آخر جدیدترین رمانش بوده است که چند ساعت بعد جسدش در اتاق کارش پیدا می‌شود. در ادامه‌ی داستان با پیچیدگی‌هایی مبتنی بر انگیزه‌ی قتل مظنونین روبه‌رو می‌شویم. در پایان، این رمان روایتگر گرفتاری شخصیت‌ها در دام حسد، ترس، ناامیدی و در نهایت بدخواهی است.

بر خلاف همه‌ی داستان‌های جنایی که قاتل قصد فرار و از بین بردن ردپاها را دارد این‌بار قاتل که خود نویسنده‌ی باهوشی است قصد دارد با گذاشتن نشانه‌هایی پلیس را به سمت خود بکشد اما با مخفی کردن راز اصلی قتل که این خود رمان را نسبت به بقیه رمان‌های جنایی جذاب تر کرده است چرا که پیدا کردن قاتل هدف رمان نیست چه بسا که در اوائل رمان مشخص می‌شود بلکه هدف راز قتل است. این روند رمان و فلاش‌بک های زیبایی که به گذشته می‌زند و نگاه روانشناسانه به آدم‌ها، خواننده را ترغیب به خواندن و فهمیدن چراها می‌کند. بدخواهی با ترجمه‌ی خوب و روان کتابی است که قطعا در یک نشست خوانده می‌شود و شاید کمک بزرگی باشد در ورزش دادن سلول‌های مغز و دورشدن از روزمره‌گی.

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:”روزهای متمادی این احساس را داشتم که دفعه دیگر که کارآگاه کاگا به دیدن من در بیمارستان بیاید، همه جواب‌هایی را که در جست‌وجویشان بود، به همراه خودش می‌آورد. طبق آنچه که تابه‌حال از کارش دیده‌ام: آدم دقیق، بافکر و به‌طرز وحشتناکی سریع است. هر بار که چشم‌هایم را می‌بندم، می‌توانم صدای قدم‌هایش را تصور کنم که دارند به‌سرعت نزدیک می‌شوند. وقتی به رابطه هاتسومی و من پی برد، تقریباً در برابر آنچه داشت اتفاق می‌افتاد، تسلیم شدم. چشم‌هایش بُرنده‌تر از آنچه انتظار داشتم، بود. من به‌ندرت می‌توانم در مورد دیگران قضاوت کنم، اما فکر می‌کنم تصمیم درستی گرفت که از تدریس دست کشید. وقتی دفعه بعد به دیدنم آمد، دو مدرک با خودش آورده بود. یکی چاقو بود و دیگری یک نوار ویدیویی. در کمال تعجب، نوار، داخل نسخه‌ای از کتاب شبح دریا جاسازی شده بود. فکر کردم چقدر این کار هیداکا شبیه مزاح و شوخی‌های سبک خودش بود. آدم می‌تواند جا دادن نوار در کتاب را یک حرکت ماهرانه تفسیر کند. اگر آن نوار فقط یک کتاب بود، حتی کارآگاه کاگا هم نمی‌توانست به این سرعت به حقیقت برسد.”