در این شماره به معرفی سه اثر (یک تالیف و دو ترجمه) در بازار کتاب و ادبیات ایران میپردازیم:
▪️انقلابهای ۱۹۸۹ (سقوط امپراتوری شوروی در اروپا)
ویکتور شبشتین
ترجمه: بیژن اشتری
نشر ثالث
ویکتور شبشتین، زاده سال ۱۹۵۶ نویسنده و تاریخ نگار مجارستانی است که در مورد تاریخ روسیه، کمونیسم و ولادیمیر لنین فعالیت میکند. شبشتین که در شهر بوداپست به دنیا آمده به عنوان ژورنالیست با بسیاری از مطبوعات برجسته ی بریتانیا از جمله The Times، the Daily Mail و the London Evening Standard همکاری کرده است.
کتاب “انقلابهای ۱۹۸۹” نوشته ی ویکتور شبشتین اولین بار در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است. در ابتدای سال ۱۹۸۹ شش کشور اروپایی(آلمان شرقی، بلغارستان،چکسلواکی، مجارستان، لهستان و رومانی) دولت دست نشانده ی حکومت شوروی بودند. اما در پایان همان سال، آن ها همگی استقلال ملی خود را اعلام و در مسیری برای رسیدن به دموکراسی حرکت کردند. ویکتور شبشتین به عنوان گزارشگر در بطن این رویدادها حضور داشته. او برای نوشتن این کتاب از تجارب بی واسطه ی خودش، مصاحبه با شاهدان و اطلاعات آرشیوی تازه کشف شده نوشته است. او داستان خود را از نقطه نظر مردان و زنان عادی و همچنین رهبران و سیاستمداران پرنفوذ در دنیا روایت میکند. او در این اثر از نقش KGB و دولت ایالات متحده سخن میگوید و نشان می دهد چگونه از بین رفتن پرده آهنین باعث تسریع سقوط اتحاد جماهیر شوروی شده.
این کتاب ۷۰۰ صفحه ای در تقریبا پنجاه فصل از نظر ریتم و ضرباهنگ، ساختاری شبه فیلم سینمایی دارد و خواننده را لحظه به لحظه با سقوط امپراتوری شوروی در اروپا آشنا می کند. کتاب پر از جزئیات مبهوت کننده و دست اول درباره شخصیت هایی است که بازیگران اصلی در آن سال انقلاب های بزرگ بودند؛ سالی که جهان برای همیشه تغییر کرده.
کتاب کاملا مبتنی بر اسناد است. او کتاب را با زبانی ساده و روان با سقوط یک امپراتوری پوشالی و ایدئولوژی محور که صرفا متکی به زور و اسلحه است و اقتصادش در شرف ویرانی آشنا میکند و میگوید ” فروپاشی دیکتاتوری های کمونیستی در اروپای شرقی بیشتر به علت عوامل درونی بود تا عوامل بیرونی. و آمریکایی ها در مقطعی از این سال پرشکوه انقلاب های ضد کمونیستی از ترس به هم ریختن توازن سیاسی و ژئوپولتیک جهان درصدد برآمدند که از سرعت فروپاشی این دیکتاتوری ها بکاهند… ”
آنچه در این کتاب میخوانیم دلایل سقوط رژیم های مستبد کمونیستی در اروپای شرقی است. به باور نویسنده رژیم کمونیستی برای ادامه حیاتش نیازمند مشارکت مردم و همکاری نهادهای اجتماعی بود اما مردم به تدریج این مشارکت را از رژیم دریغ کردند. رژیم کمونیستی در عملکردهای خود به بطالت و روزمرگی دچار شده بوده و لذا نمی توانسته خود را با موقعیت های تازه وفق دهد. کارگزاران و حقوق بگیران رژیم کمونیستی معمولا از ترس ناخشنود کردن مقامات مافوق گزارش های موثق یا کاملی درباره حوزه های زیر نظرشان ارائه نمی کردند در حالی که رهبران رژیم برای اداره کشور و ادامه حکمرانی خویش نیاز مبرمی به اطلاعات دقیق و موثق داشتند. ایدئولوژی مارکسیستی که از ارکان هر رژیم کمونیستی بوده به مرور زمان فرسوده شده و اسطوره پردازی ها و نمادسازی های مربوط به آن کارایی خود را از دست داده… دیوانسالاری ، فساد اداری و نظارت های افراطی رژیم بر همه وجوه جامعه باعث شده بوده که دولت نتواند امور جامعه را اداره کند. رقابت ها و کینه جویی های سران رژیم نسبت به هم موجب شکاف در راس حکومت شده بود. رژیم آنقدر دروغ به خورد مردم داده بوده که مردم دیگر کوچکترین اعتمادی به آن نداشتند و در نتیجه با آن همکاری نمی کردند و با نافرمانی خاموش چوب لای چرخ رژیم می گذاشتند. فقدان سیستمی سالم برای عزل و نصب مدیران باعث هرج و مرج مدیریتی و به عرصه رسیدن افراد نالایق شده بوده. تصمیم گیری های اصلی رژیم توسط افراد اندکی انجام می شده و غالب این تصمیم ها نیز مبتنی بر محاسبات غلط بوده. سرانجام وضع بد اقتصادی و ناکارآمدی حکومت در اداره امور مردم منجر به نارضایتی عمومی شده و موقعی که رژیم فهمیده سرکوب گزینه ای غیر واقع گرایانه است دچار فروپاشی شده.
عنوان های این ۵۰ فصل عبارتند :حکومت کارگری /پیام امید کرملین/همبستگی برقکار/جنگ داخلی/زخم خون چکان/قدرت بی قدرتان/صلح طلب برجسته آمریکایی پیروزی بدتر از شکست/ تزار تازه/سپر و شمشیر/حواری النین/ما نمی توانیم ببریم/حافظه خاموش /بگذار متنفر باشند/فاجعه اتمی/ پاکسازی قومی/خفت در میدان سرخ/گنگ چهار نفره / ویتنام گورباچف/ قصه های پیرمردان بازی پایانی در لهستان/پیروزی در منهتن جدال کلامی/هاول در زندان/میز گرد/ شلیک به قصد کشت/پل دوستی سقوط پرده آهنین/ آمریکایی محتاط / اپوزیسیون وفادار/دیکتاتور بدهی هایش را می پردازد/انتخابات دزیده شده/اخراج ترک ها/ پیروزی قاطع انتخاباتی/ تشییع جنازه در بوداپست کاروان ترابی ها/سفر برنامه ریزی شده رئیس جمهور/دولت مخالفان/ پناه جویان/جشن تولد/قدرت مردم/و دیوار فرو می ریزد/ کودتا/انقلاب مخملی/لحظه ضعف…..
کتابی که در آن رنج ملت هایی را می توان دید که حکومت های دیکتاتوری و بی رحم شان تا آخرین نفس تلاش کردند تا بمانند.
نویسنده ی مجاری الاصل کتاب با رفت و برگشتهای روایی ظهور و البته بیشتر سال های رو به زوال این کشورها و دیکتاتورهای عجیب شان را شرح می دهد. از اریش هونکر و دستگاه مخوف در آلمان شرقی تا چائوشسکو در رومانی. از آزادی خواهانی چون لخ والسا و واتسلاو هاول تا یک اشتباه اداری مضحک که باعث سقوط دیوار برلین شد و در صدر این ها نام گورباچف است.
کتاب با صحنه ی اعدام چائوشسکو و همسرش آغاز و با سخنرانی واتسلاو هاول رو به ملت اش، چک تمام می شود. جایی که هاول می گوید: “تمام اشکال از دیکتاتورها نبود بلکه ما نیز مقصر بودیم که تن دادیم” کتاب مملو از اتفاق های مستند تکان دهنده است که گاه تراژیک و گاه طنزآلود است. وقتی مرزها فروپاشیدند و انتخابات آزاد برگزار شده بسیاری از آدم ها به آنچه بر آنها گذشته تامل کردند.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
دادستان پرسید: ما در رومانی نمیتوانستیم گوشت گیر بیاوریم ؛ شما خجالت نمیکشید چه دارید به ما بگویید درباره ترازوهای طلایی که دخترت از آنها برای وزن کردن گوشت های وارداتی از خارج استفاده میکرد؟
النا (همسر چائوشسکو) با داد و فریاد پاسخ داد: تو چطور جرات میکنی به ما چنین حرفی بزنی؟
دادستان: این ها جرائمی اند که ما شما را به ارتکابشان متهم میکنیم و از ریاست دادگاه تقاضا داریم هر دوی شما را به مرگ محکوم کند:
١- نسل کشی ۲- سازماندهی اقدامات مسلحانه علیه مردم و کشور ٣- نابودی اموال و ساختمان های عمومی ۴- خرابکاری در اقتصاد ملی ۵- تلاش برای فرار از کشور همراه مبلغی بیش از یک میلیارد دلار که در بانکهای خارجی سپرده شده.
چائوشسکو: همه حرفها دروغ و تهمت است. قبول ندارم.
دادستان: چرا با ارتکاب این اقدامات، باعث شدید مردم رومانی امروز دچار فلاکت و حقارت شوند؟ چرا ملتی را که شما نمایندگی شان را بر عهده داشتید گرسنگی دادید؟
چائوشسکو: من حاضر به جواب دادن به تو نیستم و تو را به رسمیت نمیشناسم. هر ادعایی میکنی دروغ است، میتوانم به تو بگویم در هیچ دوره ای در رومانی در تاریخ به اندازه الان پیشرفت اتفاق نیفتاده است. ما مدرسه های بسیار ساختیم، بر تعداد پزشکان افزودیم و هر چیزی که برای زندگی عزتمندانه ضروری بود فراهم کردیم.
دادستان: در مورد میلیارد دلارت در بانک سوئیس بگو؟
چائوشسکو: من به پرسش دار و دسته ای که کودتا راه انداخته اند جواب نمیدهم.
پس از طی کردن مراحل کوتاه دادگاهی چائوشسکو و همسرش النا اعدام شدند.
▪️در باب حرف مفت
هری فرانکفورت
ترجمه: محسن کرمی
نشر کرگدن
“هنگامی که گفتهای را باد هوا مینامیم، مرادمان این است که آنچه از دهان گوینده بیرون میآید فقط با هواست؛ دم صرف است. سخن گوینده تهی است، بی هیچ مایه یا محتوایی. بیش از اینکه گوینده نفسش را بیرون داده هیچ اطلاعات دیگری منتقل نمیشود. اتفاقا شباهتهایی میان باد هوا و مدفوع هست که گویا باد هوا را مترادف مناسبتری برای حرف مفت میسازد. درست به همان نحو که باد هوا سخنی است که از هر گونه محتوای آگاهی بخش تهی شده باشد، مدفوع هم مادهای است که از هر چیز مغذی خالی شده باشد.”
کتاب “در باب حرف مفت” نوشته هری فرانکفورت از مجموعه فکر و زندگی نشر کرگدن است. این مجموعه هدفش این بوده تا روش تفکر و فلسفی در زمینههای گوناگون را به مخاطب آموزش دهد. آثاری که در این مجموعه منتشر میشوند هم منعکس کننده تفکر درباره زندگی انسان و جنبهها و حیطههای مختلف آنند، به خواننده کمک میکنند به اندیشههایش جهت ببخشد، بهتر فکر کند و شاید به زندگی خود سامانی بدهد و آن را بهتر بگذراند.
یکی از بلاهای فرهنگی و اجتماعی روزگار ما رواج حرف مفت است بگونهای دیگر خیلی کم حرف حساب به گوش میخورد شاید یکی از علل اصلیاش وجود گوشهای مفت است و مسئولیت شهروند در یک نظام مردم سالار این شده که دربارهی هرچیزی، یا دست کم هرچیزی که به ارادهی امور کشورش ربط دارد، عقیدهای داشته باشد.
و در واقع، حرف مفت جمله ای است عموما خبری و گه گاه وصف الحالى که گویندهاش اصلا دغدغهی حقیقت، و صدق یا کذباش را ندارد، بلکه فقط در صدد است که دیگری را متقاعد کند و چنان که آدم گاهی عزیزانش را نوازش میکند، هستند کسانی که برای پیش برد اغراض و منافع شخصی خود، احساسات و عواطف دیگران را نوازش میکنند و در واقع، به آنان باج احساسی و عاطفی میدهند. و گاهی بدین صورت است که سخنانی میگویند که مخاطب خوشش میآید، اعم از اینکه صادق باشند یا کاذب و اعم از اینکه به مصلحت او باشد یا نباشد.
طرز تهیهی حرف مفت این است که، به قدر رفع حاجت، به ضرب المثلها، سخنان حکمت آمیز، کلمات قصار، مصرعها و ابیات شعری، و … خلاصه آن چه در نزد مخاطبان اعتبار برخوردار است رجوع کنند.
هری فرانکفورت در کتابش درباره چیستی حرف مفت، حرف مفت زن، چرایی حرف مفت زنی، چگونگی حرف مفت زدن، نحوه بازشناسی حرف مفت، برشماری زیان هایش، و راه های مقابله با آن صحبت کرده است. او با زبانی ساده و همه فهم سعی کرده است مفهوم حرف مفت را برای مخاطب توضیح دهد و راههایی را بیان کند که بتوانیم با استفاده از آنها حرف مفت و حرف مفت زن را تشخیص دهیم و با او برخورد صحیح داشته باشیم.
مخاطب حرف مفت کیست؟
حرف مفت زن بالطبع برای هر مخاطبی حرف مفت می زند اما در دو موقعیت برای حرف مفت زدن انگیزه بیشتر است: یکی از آن جاهایی که همراهی دیگران با او برایش نفع چشمگیر و صرف نظرناکردنی دارد؛ عرصه هایی مانند تبلیغات برای فروش کالا و مدیریت سازمان و …. عرصه هاییاند که در آنها جلب مشتری اهمیت بسیاری دارد و به همین جهت در آنها بیشترین حرف های مفت زده میشود… دیگری در آن جا که مخاطبان قدرت تشخیص حرف مفت را ندارند مانند عرصههایی که مخاطبان در آن ها بی اطلاع یا کم اطلاع اند.
چرا حرف مفت میزنیم؟
احساس تنهایی، خودشیفته بودن، خودنمایی و خودفروشی (یعنی من برتری ای دارم که شما ندارید)ِ، تنبلی، سیطره ی کمیت بر کیفیت (یعنی به جای این که حرف درست و خوب بزنیم، باید حرف زیاد بزنیم.)
جستاری از مصطفی ملکیان در پیوست کتاب آمده که معتقد است:” در تمدن مدرن سخن گفتن، علامت برتری است. یکی از ویژگی های فرهنگی مدرنیته این است که برای سخن ارزش قائل است، نه برای سکوت. بنابراین مدرنیته بی معنایی (non sense) را رواج داده است، زیرا برای نفس سخن گفتن ارزش قائل است. در حالی سکوت یکی از ویژگیهای فرزانگان در دوران گذشته بود.دموکراسی باعث رواج حرف مفت میشود . در دموکراسی از شهروندان خواسته میشود که در مسائل مختلف اظهارنظر کنند و این سبب رواج حرف مفتگویی میشود. البته دموکراسی به ضرورت عملی چارهای جز رجوع به نظر همگان ندارد و به لحاظ حقوقی برای همه حق سخن قائل است، اما این بدان معنا نیست که افراد به لحاظ اخلاقی نیز می توانند راجع به هر چیز حرف بزنند. در حالی که باید میان حقوق و اخلاق تمایز گذاشت…. و وجود نداشتن «حکمت به من چه» عامل اجتماعی این است که در مدرنیته «حکمت به من چه» وجود ندارد. فرزانگان باستان میگوید سوالاتی را باید پرسید که وضع انسان قبل از طرح آنها در ذهن با بعد از طرح آنها فرق کند. در مدرنیته به نام کنجکاوی علمی هر پرسیدنی مستحسن شمرده میشود. در «هستی و زمان» در این زمینه بهترین نکته را خاطرنشان می شود و میگوید باید اولین مرحله یعنی کنجکاوی بیجا را متوقف کرد وگرنه دو پدید بعدی یعنی یاوه گویی بی ارزش و سرگشتگی نیز رخ می دهد. سیطره کمیت بر کیفیت پدیده اجتماعی دیگری است که سبب رواج یاوه گویی میشود، سیطره کمیت بر کیفیت در دوران ما است. در چنین روزگاری افراد به جای حرف درست (توجه به کیفیت)، زیاد حرف می زنند (توجه به کمیت) . قرآن میگوید: «لیبلوکم أیکم أحسن عملا» (سوره ملک، آیه ۲) یعنی خدا میآزماید که کدام کار بهتر میکنید، نه اینکه کدام یک کار بیشتری میکند یعنی نگفته است «ایکم اکثر عملا» یعنی قرآن برای کیفیت عمل ارزش قائل است نه کمیت آن.”
یکی از زیبایی های کتاب آنجاست که تقدیم شده به همه آنهایی که حرفی برای گفتن ندارند اما حرف مفت هم نمیزنند.
▪️خاطرات پسر بچهی شصت ساله
حمید جبلی
نشر پرنیان
کتاب” خاطرات پسربچهی شصت ساله” مجموعه داستانی از حمید جبلی بازیگر، کارگردان، صداپیشه و نویسندهی بی حاشیه است. پیش از این از او نمایشنامهی “عشق روی خرپشته” در سال ۹۵ و “دوستان با محبت ” در سال ۹۷ را خوانده بودیم که توسط همین نشر چاپ شده بود و امسال مجموعه داستان ” خاطرات پسربچهی شصت ساله” به بازار آمده.
آنچه در مقدمهی این مجموعه آورده نشان از این است که قصهها خاطرات کودکی اش هستند. که خواندش برای آنها که دههی چهل و پنجاهی هستند خالی از لطف نیست. میگوید:” شاید نتوانسته باشم چنان که باید غمها و شادیهای آن دوران را بیان کنم اما غصهی خراب شدن ماشین قرمز اسباببازیام از ناراحتی امروزم برای یک ماشین واقعی بیشتر بود و یک ریالیهایی که جیبم را قلنبه میکرد شادیاش خیلی بیشتر از حساب بانکی امروز بود.”
این قصه ها برای بچههای دیروز است و بی شک با خواندنشان احساس کودکی شان را به یاد میآورند. شاید نسل امروز مخاطب این قصه ها نباشند و سخت ارتباط برقرار کنند اما پس هر کدام باوری است که آدمی همیشه ثابت نیست و مادربزرگها و پدربزرگها هم روزی کودک بودند.
راوی قصه ها من راوی است که از وقتی اسپرمی بیش نبوده شروع به گفتن میکند. و همه را با جزییات به زبانی ساده و دلنشین با صداقت شرح میدهد. از وقتی زیر ننوی ورشوی روسی روی سرش تور سفید انداخته بودند تا پشهها او را نگزند تا هفت سالگی.
در قصه ی خواستگاری عمو میخوانیم:” بالاخره سربازی عمو تمام شد. او یک ماشین فولکس خرید و من خیلی خوشحال شدم. فقط اشکال ماشین این بود که یادشان رفته بود درِ صندلی عقب را بگذارند. ولی با آن ما را همه جا می برد. حتی می گذاشت من بوق بزنم. یک روز همه با هم لباس نو پوشیدیم و رفتیم مهمانی. عمو گل و شیرینی خرید. عزیز عطر زد. آقابزرگ کراوات زد. با فولکس عمو چند متری دورتر ایستادیم که آنها نبینند ماشین عمو دو در ندارد.
خیلی حرف زدند. مثل عید بود. خوراکی زیاد بود. همه لباس نو پوشیده بودند. یک میوه شبیه خیار دیدم، ولی زرد… هرچه به مادرم اشاره کردم که بردارم او ابرو بالا انداخت. تا بالاخره صاحب خانه یکی از آن میوه ها را برداشت و به جای آنکه مثل خیار پوست بکند، پوستش را پایین کشید و پوست میوه با دست کنده شد. گفت: «بفرمایید موز میل کنید. » با هر بدبختی بود موز را گرفتم، مادرم چشم غره رفت. یک گاز زدم. مثل خیار نمک نمی خواست و خوشمزه بود. صاحب خانه به آقابزرگ نگاه کرد و آقابزرگ به تک تک آدمها، و گفت: «مبارک باشد.» همه دست زدند. خانم صاحب خانه، شیرینی تعارف کرد. پیش خودم گفتم این موز چقدر مهم است که می گویند مبارک باشد و چند نفر به خاطر این که من از موز خوشم آمده بود، بلند شدند و همدیگر را بغل کردند و دست زدند.”
توجه به جزییات و تصویرسازی از مشخصهی بارز قصههاست مثلا از خاطرات حمام بردنش که میگوید” کیسهای که انگار پر از میخ بود به من میمالیدند” و یا از خوراکی هایی که خاله حاجی آورده میگوید”آب نبات قیچی هایی که همیشه به کرک جیبش چسبیده بود، نقلهایی که تقریبا چرک شده بود” همچنین جزییاتی که از تهران قدیم میگوید خود گویای نقشهای از تهران امروز است.
“من و عزیز و آقابزرگ، سه یار جدانشدنی بودیم. از عشرت آباد پیچ شمیران آمدیم و سوار اتوبوس دو طبقه ى لیلاند قرمز شده که تجریش می رفت، پشت آن اتوبوس ها در نداشت و باید بالا میپریدم. عزیز دو کله قند و بسته ی بزرگی چای و مقدار زیادی سیگار برداشته بود. خیلی وقت ها شکر هم می آورد. من فقط دوست داشتم طبقه ی دوم اتوبوس، بالای سر راننده بنشینم و به جای او رانندگی کنم. بیشتر وقتها عزیز لبش را گاز می گرفت و در همان طبقه ی اول می نشستیم. ولی من روی نیمکت های طبقه ی پایین حالم به هم می خورد.
بالاخره به تجریش رسیدیم. منتظر ماشین جماران شدیم. مینی بوس آمد، البته خیلی دیر. تا جماران فقط باغ بود و گندمکاری. پیاده شدیم و تا حصارک، میان گندمکاری ها پیش رفتیم. آقابزرگ به همه ی ساختمانها نگاه می کرد و بد و بیراه می گفت. حتی با لگد در یک خانه را باز کرد و با عصبانیت گفت: «درخت توتی که من کاشتم کو؟ درخت گردو را چراکندید؟» و ما با تعجب به او نگاه کردیم. آقابزرگ گفت: «تمام این زمینها را من فروختم. فکر میکردم گندم میکارند و درخت ها را حفظ می کنند. ولی همه چیز را خراب کردند و ساخته ساختند. نیاوران باید گندم زار باشد. » ”