در این شماره به معرفی سه ترجمه و یک تالیف در بازار کتاب و ادبیات ایران میپردازیم:
▪️یادداشتهای بغداد
نُها الراضی
ترجمه: مریم مومنی
نشر: چشمه
کتاب یادداشتهای بغداد روزنوشتههای زنی در جنگ و تبعید بین سالهای 1991تا 2003 است. کتاب یکی از نمونههای مستندنگاری است بر اساس خاطرات و مشاهدات شخصی. این کتاب روزنوشتههای نقاش و هنرمند و مدرنیست برجستهی عراقی است که از ابتدای جنگ اول خلیج فارس تا انتهای جنگ دوم خلیج فارس را روایت میکند و یک سال بعد پایان کتابش به خاطر سرطان خون از دنیا میرود.
کتاب صرفا خاطره نویسی نیست بلکه روایت رنج و تاریخ و روزگار ملتهب 12 سال آخر حکومت صدام است از چشم زنی برخاسته از یکی از مهمترین خانوادههای روشنفکر عراق. نُها یکی از نقاشان مهم نوگرای عراقی است که در لندن و بیروت درس خوانده و کار کرده و با آغاز جنگ لبنان در اویل دههی هشتاد به کشورش بازگشته. او در این کتاب روایتی میسازد از چگونگی نابودشدن عراق به دست صدام و آمریکا. نابودیای که به زعم او کل خاورمیانه را هدف گرفته است. یادداشتهای او مدام به اتفاقهای روز گذشتهها و هنر و ادبیات اشاره میکند و برای همین کتاب به یک اثر مهم ادبی تبدیل میشود و برای این نقاش برجسته اعتبار فراوانی به همراه میآورد. قصهی پُرآب چشم رویاهایی که قدرتها تباهشان کردند.
نُها الراضی(۲۰۰۴-۱۹۴۱) هنرمندی عراقی است که در یادداشتهای روزانهاش چهرهی متفاوتی از عراقی که تاکنون شنیدهایم ترسیم کرده و نشان میدهد عراقی که با قدمت چندهزارسالهاش گهوارهی تمدن بشر بوده چه طور در چند دهه چنان ویران میشود که بازسازی آن در افق روزگار امروز به امری محال میماند. او زن هنرمند و مستقلی بود که با روحیهای جستوجوگر و قریحهای طناز جزئیات را با نگاه تیزبین یک نقاش میدید و ثبت میکرد. توجه و محبتش به مردم و اطرافیانش را می توان از خلال کلماتش دید، بی آن که آن را به رخمان بکشد. در مقابل، انتقادهای تندوتیزش از غرب و به ویژه آمریکا، که پیکان حمله را به سوی عراق گرفتهاند و زندگی را بر او و هموطنانش تنگ کردهاند، در کلمه به کلمهی یادداشتهای او مشهود است. یادداشتهای روزانهی او از روایتهای بزرگ و ایدئولوژی فاصله میگیرد تا تنهایی آدمی در شب های بمباران و شرایط آخرالزمانی زندگی در دورهی جنگ و تحریم را ثبت کند. و در عین حال، ردپای زندگی و زیبایی را هم نشانمان دهد.
تاریخ شروع این یادداشتها ژانویهی ۱۹۹۱، همزمان با زمزمههای شروع جنگ اول خلیج فارس است و پایان آن مارس ۲۰۰۳. در این مدت، عراقی که هنوز از جنگ هشت ساله با ایران نفس تازه نکرده چند جنگ ویرانگر دیگر را پشت سر میگذارد، این بار با قوای بین المللی به سرکردگی آمریکا و پشت سر آن تحریمهای کمرشکنی که اندک رمقهای باقی مانده را هم از ته ماندهی منابع ذخایر آن سرزمین بیرون میکشد و مردم را در بیپناه ترین وضع ممکن اقتصادی و اجتماعی رها میکند. سال ۲۰۰۳ پس از حملهی یازده سپتامبر و برای انتقام جویی دوباره از صدام و این بار به قصد ویرانی کامل او یکبار دیگر امریکای وحشت زده دنیا را علیه عراق بسیج میکند و جنگی دیگر را بر سر مردمان آن آوار میکند.
در این دوازده سال، روایتها الراضی از آنچه به او و اطرافیانش میگذرد همواره پیوسته نیست؛ گاه هر روز می نویسد و گاه ممکن است چند ماه بین نوشتههایش وقفه بیفتد. با این حال ورقی از خاطرات او نیست که کسالت بار باشد و در هر یادداشت اطلاعات و رخدادهای شخصی و اجتماعی را بدون حاشیه رفتن و لفاظی، روی کاغذ میآورد. گرچه محل شروع یادداشتها بغداد است و نام کتاب را هم در انتها یادداشتهای بغداد گذاشته، این نوشتهها به بغداد محدود نمیشوند. نها همهی این سالها را در بغداد نمیماند و مدتی را در عمان (اردن) و بیروت میگذراند. هر کدام از این فصلها عناوین متفاوتی دارند که دغدغههای ذهنی او را به خوبی نشان میدهند: تحریم، تبعید، هویت.
نام فصل اول را به طعنه و طنزی شیرین هتل السعاده یا هتل پارادیزو گذاشته. این نام اشاره به محل زندگیها در آن دوران دارد: خانه ای در دل باغی در شمال بغداد، نزدیک به رود دجله. و از آنجا که در زمان جنگ اول خلیج فارس، تقریبا امنتر از مناطق دیگر بوده، پناه دوستان و آشنایان و اقوام نها بوده است.
توصیف زندگی آدمهایی که در دورهی جنگ در گوشه و کنار این خانه باغ، در کنار هم زندگی میکنند و وصف کمبودها و تلاش هایشان برای تأمین نیازهای اولیه خواندنی است. البته روایتها از باغ خودش فراتر میرود و لابه لای ماجراهای شخصیاش زندگی روزمرهی مردم بغداد را هم شرح میدهد؛ کم آبی، غذایی که در نبود برق و از کار افتادن یخچالها باید پیش از فاسدشدن خورده شود، زندگی دهقانی، سروصدا و کم خوابی و آرامشی که از زندگی ها رخت بربسته و مردمی که از ترس کمبودها و هراسهای همگانی به هم پناه می آورند و یا از یکدیگر میدزدند.
جنگ ناامنی به همراه دارد. بنزین کالایی ارزشمندتر از الماس میشود، آن قدر که حتی سهمیهی بنزین پلیس هم محدود میشود و دزدها به هیچ چیز رحم نمیکنند. وقتی بنزین نیست، رفت و آمد آدمها هم محدود می شود و مردم منزوی میشوند و زندگی شهری به کل مختل میشود. چون شهر یعنی مسافتهای طولانی، یعنی رفت و آمد روزمره از این سر تا آن سر شهر، برای رفع نیازهای اولیه ی فردی و اجتماعی، و وقتی اینها ممکن نباشد، همه چیز خلاصه میشود به محله و خانه و جماعت دوروبر.
وجه دیگر این زندگی دهقانی کمبود اطلاعات و نبود رسانهی مناسب است، آن هم در فضایی که بیاعتمادی زیادی به رسانههای داخلی و خارجی وجود دارد. منابع خبری مردم محدود است، رفت و آمدها قطع شده و هر چه هست، پروپاگاندای جنگ است، هم از سوی رژیم صدام و هم از سوی رسانههای غربی. چه طور می شود از بین شعارها و رجزها و تهدیدهای دو طرف از اخبار واقعی و واقعیت ماجراها آگاه شد؟ بازار شایعه داغ است.
او در قسمتی نوشته:
“ممکن است از قصر شیرین در ایران برق بگیریم، اما همهاش شایعه است. هیچ کس چیزی نمیداند. به معنای واقعی، کمبود اطلاعات محلی داریم. رادیو بغداد چند ساعت در روز برنامه پخش میکند و اطلاعات نبردها را به ما میدهد… چندتا هواپیما را زدیم، دشمن دارد چه بلایی سرمان می آورد و ما چه طور علیه شان میجنگیم. برای حفظ روحیهی ما پروپاگاندا بیداد میکند. هیچ کس اهمیت زیادی نمیدهد. ساعت هشت به رادیو مونته کارلو گوش میدهیم. شبها بی بی سی یا صدای امریکاست.”
اما از دل این رسانهها خبر دلگرم کنندهای بیرون نمیآید. نها از تنهایی مینویسد، از تنهایی خود و از تنهایی مردم عراق، زیر هجوم همه جانبهی نیروهای ائتلافی خارجی و سیاست های خودخواهانهی داخلی. تنهایی آدمی در جنگ، در موقعیتهایی که از توان خودش خارج است و در مصایبی که کنترلی بر آنها ندارد، فراتر از تنهایی آدم در زندگی عادی است. و تنهایی جمعی در ابعاد بزرگتر و بین المللیتر به هنگام جنگ بزرگتر جلوه میکند. اما دردناک تر از تحمل این همه رنج این است که ببینی دنیا کوچکترین اهمیتی هم به رنجی که می بری نمیدهد.
“تاکنون ۲۷ هزار حملهی هوایی شده. آیا دنیا دیوانه است؟ یعنی نمی فهمند دارند چه میکنند؟ به نظر من بوش جنایت کار است. این کشور کاملا ویران شده. چه کسی به امریکاییها مجوز داده که هر وقت دلشان خواست بمبارانمان کنند؟ کویت را میتوانم درک کنم که چرا دارد این کار را با ما میکند، اما همهی دنیا را نه. چرا اینقدر از ما متنفرند؟”
سؤال معقول و مشروع نها این است که «چرا دنیا از ما متنفر است؟» چه میشود که تمام قدرتها علیه صدام صف میکشند تا به هر قیمتی که شده، حتی به قیمت ویران شدن تمدن چندین هزارساله و گذشته و حال مردمانش، او را از صحنه حذف کنند؟ نها در عین انتقاد به سیاستهای صدام، چشم خواننده را به استانداردهای دوگانهی جهانی در برخورد با ظلم باز میکند، دنیایی که مثلا چشمانش را به روی شرارتهای اسراییل بر فلسطینیها و لبنانیها بسته و آزادش گذاشته تا بر هر که میخواهد بتازد.
بمباران ها و موشکها، در ابعاد گسترده، زیرساخت های شهری و صنعتی عراق را هدف می گیرند. آنچه از بین میرود از تصور و تحمل آدم ها خارج است. به خصوص آنهایی که مثل مُنذر بیگ، دایی نها، از نسل قدیمیتر بغداد بودهاند این ویرانی را تاب نمیآورند: “منذر بیگ رفت ببیند ساختمان ما در چه وضع است. همان جا ایستاد و گریه کرد، یاد پدربزرگ افتاده بود و این که اگر الان بود چه فکری میکرد.” نها بغداد را در کلمههایش برای ما میسازد. اما این ساختن از همان ابتدا ویرانی است.
میگوید: “اینجا دجله است که همچون ماری در دل شهر پیچ می خورد و از آن خارج می شود. خانه و باغها در محله صُلیخ است که در شمال بغداد واقع شده. پلهای بغداد رگهای ارتباطی اند؛ شریانهای حیات که دو سوی شهر را به هم متصل میکنند، زمین را به زمین و خاک را از دل آسمان به خاک پیوند میدهند.”
مردم شهرها پل ها را دوست دارند؛ اصفهانی ها سی وسه پل را و بغدادیها پل جمهوریت را. شکستن پل یعنی قطع ارتباط، آدمها به سوگ پل شکسته مینشینند: “امروز پل جمهوریت را دیدم. خیلی غمانگیز است که آدم یک پل بمب خورده را ببیند. جنایت است، چون پیوندی را قطع کرده. همه از دیدن منظرهی یک پل بمب خورده خیلی متاثر شدهاند. گوشههای پل جمع میشوند، به سوراخها و شکافهایش نگاه میکنند و اشک می ریزند. ”
در این حین خواسته یا ناخواسته، محوطههای باستانی و موزهها هم آسیب میبینند. تاریخ عراق ترک بر میدارد. طاق هانی الحضر میافتند و درهای مدرسهی مستنصریه بر اثر انفجار باز میشوند. زدودن تاریخ از ملتی که به تاریخ خود مفتخر است قطع ریشههایی است که به از بین رفتن و محوشدن آن ملت میانجامد. وقتی تاریخی نباشد، خاطرهی تاریخی و حافظهی مشترک ملی هم به راحتی از یاد میرود. شکوه و غرور ملی رنگ میبازد و اعتماد به ساختن دوباره و تلاش دسته جمعی معنایی ندارد. تحریم اقتصادی هم بیش از هر چیزی به تاریخ و فرهنگ و هنر زیان میرساند. چون وقتی مردم نان و دارو ندارند چه طور میتوانند مراقب گنجینههای تاریخی و محوطههای باستانی باشند؟ وقتی نگهبانی نباشد غارت آثار تاریخی برای فروش آنها اتفاق قابل پیشبینی و دردناک بعدی است. در این وضعیت، حتی سگ های ولگرد خرابه های باستانی هم پوست و استخوان میشوند.
این ویرانی، علاوه بر تاریخ، آینده را هم هدف میگیرد. اگر خراب کردن بناهای باستانی ویرانی تاریخ است، از بین بردن محیط زیست و آلوده کردنش به مواد شیمیایی و صنعتی و ذرات رادیواکتیو ویرانی حال و آینده است. مینویسد:”برنامهی چشم انداز بی بی سی میگوید سیصد تن اورانیوم ضعیف شده، در مناطق جنگی جنوب عراق، نواقص ژنتیکی دهشتناکی به بار آورده؛ نوزادانی بدون سر، بدون چشم. کامپیوتری هم نیست که بتوان آمار دقیقی گرفت. این اورانیوم ها از سطح زمین به شبکهی آب نشت کرده و معنی اش این است که زمین های کشاورزی هم آلوده شده. هنوز میتوان آنچه را روی زمین است پاک کرد، اما بسیار پرهزینه خواهد بود. اما آنچه در هواست در هوای آن اطراف میماند. بنابراین، فاجعه ای است که قرنها ادامه خواهد داشت. هیروشیما هنوز دارد تاوان بمبارانش را میدهد و ما وضعمان خیلی بدتر است. هر دو قربانی فناوری امریکایی هستیم.”
فصل اول کتاب در بغداد میگذرد، در خانه و باغ ها. جنگ شروع شده و حمله های هوایی از زمین و آسمان دنیای بیرون را به جهنمی پر از نور و صدا بدل کرده اند. باغ اما مأمن و پناهگاه است. نخلهای افراشته و درختان پرتقال و گلها و گیاهانی که تنها میکارد بهشت کوچکی است در دل جهنم آن بیرون. نُها عاشق طبیعت است. با سگش که نام او را، به یاد نقاش سوررئالیست اسپانیایی، سالوادور دالی گذاشته، با موش کوچکی که لانه اش را پس از مرگش کشف میکند و اسباب بازیهای کوچکی که جمع میکرده قلبش را به درد میآورد، با پرندگانی که در عمان بر هرهی پنجره اش می نشینند و گربههایی که در بالکن خانهاش در بیروت به آنها غذا میدهد، با آن شاخه گل لای موهایش، باغبان و مراقب مهربانی است که نشانمان می دهد چه طور در دل جنگ و ویرانی قدر زنده بودن، حیات و شکفته شدن را بدانیم، قدر آن اندک زیبایی هایی را که می شود در سیاه ترین و دهشتناک ترین لحظه ها به آنها چنگ زد و در پناهشان آرام گرفت. نخستین جملهی کتابی که نها همیشه دلش می خواسته بنویسد دربارهی باغ و درختانش است. او خودش را در مختصات باغ میوهاش تعریف میکند: «همیشه می خواستم کتابی بنویسم که جمله ی اولش این باشد: “من در باغی زندگی میکنم که ۶۶ درخت نخل و ۱۶۱ درخت پرتقال دارد.” جای دیگری می نویسد: “داشتم گل سرخها و چیزهای دیگر را در باغ نَجُل هرس میکردم. باغبانی تنها مایهی تسلیام است. خاصیت درمانی اش فوق العاده است. هیچ همنشینی آرامش بخش تر از گیاهان نیست. وقتهایی که خشمگینم سراغ گیاهانم میروم و هرس شان میکنم و وقت هایی که امیدوارم گیاه میکارم.”
باغ نها بازتاب دنیای بیرون است. در عین اینکه باغ است، ویرانی و جنگ هم دارد. تبلور آن بلبشو دنیای خارج در باغ هم دیده میشود. هیاهوی سگهای وحشی، مگسهای مرده و گیاهانی که در کم آبی خشک می شوند. بارانی که نمی بارد و آدم ها را چشم انتظار میگذارد. اما این ویرانی و خشکی دائمی نیست و اوضاع همیشه این گونه نمیماند. بسیاری از اوقات هم، به رغم آنچه خارج از باغ رخ میدهد، زیبایی دوباره جوانه میزند، سینه سرخهای کوچک و پروانه های سفید باز میگردند و جنب و جوش و شادابی شان فضای باغ را پر میکند.
سوای همهی اینها، نها هنرمند است. هنرمند چه طور از دل تاریکی زیبایی و نور بیرون میکشد؟
“تک تک آنهایی را که در اتاق نشیمن خوابیدهاند در دفترم ثبت کردم و با نور شمع ازشان عکسهای عالی گرفتم. نمیدانم نور فلش حسشان را عوض میکند یا نه؛ سایهها عجیب و زیبا هستند، مثل نقاشیای از کاراواجویا دولا تور. عکسی از مامان، تنها ونَجُل گرفتم که دور میز نشسته اند و دارند غیبت میکنند، شبیه جادوگرها افتادهاند. نقاشها چه طور زیر نور شمع نقاشی میکرده اند؟ ”
این هنرمند چه طور از غوغای کرکننده و دهشتناک حملات هوایی و موشکها و انفجارها، به طعنه و کنایه، نوای هماهنگ ملودی یک ارکستر سمفونیک را میشنود؟
“ما یک اسلحه ی ضدهوایی شانزده میلی متری جدید یا چیزی در این مایهها داریم، خیلی به ما نزدیک است. صدای زیبا، آهسته، گنگ و خفه ای دارد که به ارکستر شبانهی فضای باز خانه مان اضافه شده؛ سمفونی مدرنی از صداهای گوش خراش، ولی هماهنگ. شبها که آسمان با نورهای وسیع سفید، زرد و قرمز روشن میشود و صدای خفهی این اسلحه در همسایگیمان به آن اضافه میشود، تقریبا میتوانی خودت را گول بزنی که رفتهای به تماشای اپرای فیلیپ گلاس، با نمایش رقص نور و صدا. هنوز صدا و کلمه ندارد، اما زمان که بگذرد تبدیل به پدیدهای تاریخی میشود و میتوانند در سرتاسر عراق اجرایش کنند. هیچکس با تفسیر من از موسیقی جنگیمان موافق نیست. مضحک است که دیگر نمیتوانم موسیقی واقعی گوش کنم. ”
هنر تسکینی بر رنج آدمی است، شفابخش است و درمان میکند. اما معنایش این نیست که در دورهی جنگ هم می توانی به راحتی اثر هنری خلق کنی. جنگ تلاش برای بقای امروز است، تلاش برای گریختن از ویرانی و عدم. جنگ که تمام میشود نها مینویسد:”هنوز نمیتوانم به موسیقی گوش دهم، اما نقاشی کشیدن را دوباره شروع کردهام. نمی دانم چرا نمیتوانستم موقع جنگ کار کنم… موقع جنگ داخلی در بیروت هم همین طور شده بودم. برای همین بود که مجبور شدم آنجا را ترک کنم. روند خلاقیت من در طی جنگ میمیرد، ویرانی اطراف مخرب روان است.”
پس از جنگ و در دورهی تحریم، که قحطی فراگیر میشود و مردم شروع میکنند به بازیافت هر چه که دارند، نها هم برای خلق آثار هنریاش به مواد بازیافتی روی میآورد.”برای این که مشاعرم را از دست ندهم، خودم را با درست کردن ترکیب های عجیب و غریب از سنگ و تکه فلز مشغول نگه میدارم. در این فضا هنر معنایی ندارد. اینها فقط چیزهای آشغال و بامزه اند که کمی از سنگینی اوضاع مان میکاهند.”
اما همین چیزهای «آشغال و بامزه» که ها از سر فروتنی آنها را این گونه میخواند و تبدیل به بیانیه های سیاسی و اعتراضی او می شوند. جایی در اواخر کتاب می نویسد:”پس فقط هنر میماند. من مجسمه ام را دارم: تعدادی شمایل نقاشی شده در ارتفاعهای گوناگون و به صف ایستاده و ساخته شده از چوب بازیافتی، که از کارگاههای ساختمانی جمع شده؛ انگار دارند تظاهرات میکنند. اینها نمایندهی مردم عراقاند و اسمش را گذاشته ام «مه، مردم». این اسم را کریستینا پیشنهاد کرد، همان دوست آلمانیام که پیش من مانده. گفت مردم این شعار را موقع فروریختن دیوار برلین فریاد می زدند.”
شاید در وهلهی نخست خیلی به چشممان نیاید که چرا تا پیش از این نها الراضی را نشناخته بودیم. اما خواندن این یادداشتها ممکن است پرسش هایی را به ذهن مان متبادر کند که تا پیش از این، حتی بهشان فکر هم نکرده بودیم؛ اینکه اصلا چه قدر هنر کشور همسایه مان عراق را می شناسیم، تاکنون نام چند هنرمند عراقی به گوشمان خورده و با شنیدن اسمشان کدام اثر هنری شان را میتوانیم در ذهنمان مجسم کنیم. از جواد سلیم، شاکر حسن السعید، فائق حسن، لیلى العطار و سایر هنرمندان عراقی چه میدانیم؟ این هنرمندان در چه شرایطی در آن جامعه کار میکردند و هنرشان بازتاب چه بوده است؟
نها در توصیف خانواده اش در یکی از یادداشتها می نویسد:”شاید باید شروع کنم به نوشتن شرح حال خانوادگی و همهی اولین های خانواده در سالهای ابتدایی استقلال عراق را فهرست کنم. پدربزرگم مؤسس بانک کشاورزی بود. عموی بزرگم، صائب، اولین جراح عراق بود، پدرم اولین متخصص کشاورزی و باغداری حتی در نسل خودمان، شل اولین زن باستان شناس بود و من اولین زن سفالگر.”
این همه «اولین» بودنها در عراق نشان میدهد که خانواده ای که او در آن رشد کرده خانواده ای معمولی نیست و یکی از مهم ترین خانوادههای عراقی است.
خواندن این کتاب بر همه واجب است. مردم عراق سالها و قرنها همسایهمان بودهاند. اما خیلی از ما ایرانیها به ویژه آنها که کودکیشان در جنگ هشت ساله با آنها گذشت تقریبا چیزی از آنها نمیدانند جز دشمنی و جنگ و تبلیغات سیاسی صدام و حزب بعث. این کتاب دریچهای است به شناخت فرهنگ و هنر مردم عراق و پلی کوچک به جهان صلح و امید.
نها در آخرین جملات “یادداشتهای بغداد” در پی شروع جنگی دوباره و این بار در ابعادی بسیار گستردهتر، از امیدی حرف میزند که تنها دلگرمی او در این فضای سرد و مأیوس کننده است، امید به مردمی که از خانههایشان بیرون می آیند و صدای اعتراض او و مردم عراق، علیه این جنگ تحمیل شده میشوند:”امید به مردم دنیاست که علیه این جنگ تظاهرات میکنند، تظاهرات میکنند، و تظاهرات میکنند. آنها هستند که به ما قدرت و امید به آینده میدهند.”
▪️ایران جامعهی کوتاه مدت
محمدعلی همایون کاتوزیان
ترجمه: عبدالله کوثری
نشر:نی
چهار مقاله با عناوین زیر به نوشتهی کاتوزیان در این کتاب آمده است:
1- ایران و جامعهی کوتاه مدت
2- مشروعیت و جانشینی در تاریخ ایران
3- انقلاب برای قانون
4- ملکالشعرا بهار در دوران مشروطه
هریک از این مقالات به نوعی مشکلات تاریخی توسعهی اقتصادی و سیاسی ایران را بررسی میکند. مثلا فقدان امنیت برای مالکیت خصوصی و در نتیجه عدم انباشت سرمایه در دست بخش خصوصی، انحصار ثروت و قدرت اقتصادی در دست حکومتها که خود به انحصار قدرت سیاسی میانجامید و سرعت و شدت تحولات سیاسی و اجتماعی که جامعه را از چهارچوب قانونی با ثبات که لازمهی رشد و توسعهی اقتصادی است محروم میکرد، در دو مقاله اول بررسی میشود. تلاش برای استقرار قانون و نظم قانونی که به انقلاب مشروطه انجامیده و علل ناکامیها و کمبودهای این جنبش مضمون مقالهی سوم است و در مقالهی چهارم که به معنایی دنبالهی مقالهی سوم است شرحی از زندگی و آثار ملک الشعرای بهار است که از کوشندگان راه مشروطه بوده و انسانی آزادی خواه که میکوشیده در دورانی خطرخیز و پرآشوب و دیکتاتوری بعد از آن در عین وفادار ماندن به آرمانهای خود از تندرویها بپرهیزد و در محیطی که کمتر کسی هوادار اعتدال و خرد بوده به اعتدال برسد.
1-ایران برخلاف جامعهی درازمدت اروپا جامعهای کوتاه مدت بوده است. در این جامعه تغییرات حتی تغییرات مهم و بنیادین اغلب عمری کوتاه داشته است. این بی تردید نتیجهی فقدان یک چهارچوب استوار و خدشه ناپذیر قانونی است که میتوانسته تداومی درازمدت را تضمین کند. در دورههای کوتاه مدت حضور طبقات لشکری، دیوانی و مالک چیزی نمایان بوده. در قسمتی از مقاله آمده:
” اما ترکیب این طبقات بیش از یک یا دو نسل دوام نیاورده. برخلاف اریستوکراسی سنتی اروپا یا حتی طبقه بازرگان این جوامع در ایران مالکیت و موقعیت اجتماعی عمری کوتاه داشت، دقیقا بدان سبب که این امتیازات چیزی شخصی شناخته میشد و در شمار حقوق اجتماعی موروثی و نقض ناشدنی نبود. موقعیت صاحبان رتبه و ثروت – جز در مواردی معدود- حاصل توارثی درازمدت (مثلا بیشتر از دو نسل قبل) نبود و اینان انتظار نداشتند که وارثانشان بنا بر حقی بدیهی در این موقعیت باقی بمانند. این وارثان تنها در صورتی بر آن جایگاه باقی میماندند که میتوانستند شایستگی خود را به اثبات برسانند و این شایستگی چیزی نبود مگر خصائلی شخصی که برای موفقیت در فلان عرصه اجتماعی ضروری شمرده میشد. بدین سان در این جامعه تحرک اجتماعی بسیار بود تا حدی که در تاریخ قرون وسطی و تاریخ جدید اروپا اصولا قابل تصور نبود. حتی جایگاه شاه هم در این میان مستثنی نبود، زیرا مشروعیت و حق جانشینی کم و بیش همواره در معرض چالش هایی جدی و حتی شورش قرار داشت.”
کاتوزیان برای توصیف جامعهی کوتاه مدت ایران اصطلاح خانه کلنگی را به کار میبرد. یعنی جامعهای که بسیاری از جنبههای آن سیاسی، اجتماعی، آموزشی و ادبی در معرض این خطر است که هوس کوتاه مدت جامعه با کلنگ به جانش میافتد. و از آنجا که تدوام درازمدتی در میان نبوده این جامعه در فاصله دو دوره کوتاه تغییراتی اساسی به خود دیده و به دین ترتیب تاریخ آن بدل به رشتهای از دورههای کوتاه مدت به هم پیوسته شده است.
2-در ایران هیچ قانون و یا سنت تثبیت شده وجود نداشته تا جانشینی را قابل پیشبینی کند یا قبل از تحقق به آن مشروعیت ببخشد. بنیانیترین اصل برای جانشینی و مشروعیت، ارشدیت (نخست زادگی) نبوده، هرچند پسر دار بودن یا خویشاوند او بودن در این راه مؤثر بوده.
در قسمتی از مقاله دوم آمده است:” آنچه نقش اساسی داشت فرهی ایزدی یا فیض الاهی بود. هرکس که از این فره برخوردار بود میتوانست از طریق جانشینی یا به طور مستقیم به تاج و تخت دست یابد و بدین ترتیب حکومت او مشروعیت مییافت. ”
شاهنامهی فردوسی یک ماخذ عمده در مورد مفهوم فرهی ایزدی و کاربرد آن در ادبیات در وسیع ترین مفهوم این اصطلاح بوده است. در شاهنامه فرمانروایان از آنجا که از این فره برخوردارند از حق جانشینی برخوردار میشدهاند و حکومت آنان به همین دلیل مشروع و دادگرانه شمرده میشده. شورش بر فرمانروا از حقانیت برخوردار بوده و اگر پیروز میشدند، رهبر شورشیان لاجرم دارنده فره ایزدی به شمار می آمده و جانشین مشروع شناخته میشده و بر تخت فرمانروایی مینشسته.
نویسنده معتقد است: “نظریه یا اسطوره فرهی ایزدی و پیامدهای برخورداری از آن یا از کف دادن آن در عمل در سراسر شاهنامه پراکنده است، خواه در بخشهای پهلوانی حماسی آن و خواه در بخش تاریخی. جالب این که در یک مورد خاص، این فره صورت مادی میگیرد و جالبتر این که این تجلی در بخش تاریخی روی میدهد، مثلا در داستان اردشیر بابکان بنیان گذار امپراتوری ساسانی.
آن گاه که اردشیر از دست اردوان آخرین شاه اشکانی میگریزد و اردوان به دنبال او می تازد شاه اشکانی به شهری میرسد که پیش از او اردشیر از آن گذشته است. اردوان از مردم می پرسد آیا اردشیر را دیده اند و آنان پاسخ میدهند که آری، دیدهاند:
یکی گفت از ایشان که ایدر گذشت دوتن با دو اسب اندر آمد به دشت
به دم سواران یکی غرم پاک چو اسبی همی بر پراکنده خاک
به دستور گفت آن زمان اردوان که با این غرم باری چرا شد دوان
چنین داد پاسخ که او فر اوست به شاهی و نیک اختری پر اوست
گر این غرم دریابد او را متاز که این کار گردد بر ما دراز
چو بشنید از او اردوان این سخن بدانست که آواز او شد کهن ”
شاهنامه به ما میگوید فرمانروای دادگر باید از فرهی ایزدی برخوردار باشد. به سخن دیگر داشتن فرهی ایزدی شرط لازم و کافی برای مشروعیت فرمانرواست.
“اما در الگوی فردوسی این فرمانروا باید صفاتی داشته باشد که فره ایزدی صرفا شرط لازم برخورداری از آنهاست. شرط دوم آن است که فرمانروا از «تخمه پاک» باشد و این احتمالا به معنای آن است که او از تبار شاهان باشد، اگرچه این نکته به صراحت بیان نشده. شرط سوم توانایی آموختن از دیگران و اصلاح خویش به جای رنجیدن از اندرز نیکوست. فردوسی بعد از بیان این سه شرط، شرط چهارم را برای کمال شاه مطرح میکند و آن خرد است به معنای توانایی بازشناختن درست از نادرست و این در ظاهر چیزی سهل و ساده مینماید اما به راستی رسیدن به آن دشوار میشود آنگاه که کل افکار و اعمال فرد را شامل گردد.”
3-در سال ۱۹۰۹/ ۱۳۲۶ ه. ق. قانون اساسی ایران قواعد و روش کاری مبتنی بر قانون برای حکومت تعیین کرده. بدین ترتیب برای نخستین بار در طول تاریخ ایران، حکومت مشروط به مجموعهای از قوانین بنیانی شده که محدودهی قدرت اجرایی را مشخص و به گونهای دقیق حقوق و وظایف دولت و جامعه را تعیین کرده. در مقاله سوم آمده است:”چنین انقلابی هرگز در اروپا روی نداده بود، زیرا اعمال قدرت در جوامع اروپایی همواره تابع محدودیتهای قانونی بود. هر اندازه هم که حکومت ها مقتدر بودند و هر اندازه دامنه قوانین ناظر بر روابط دولت و جامعه و روابط میان طبقات اجتماعی محدود و ناعادلانه می بود، بازهم این محدودیت ها اعمال می شد. در اروپا، حتی در چهار قرن حکومت سلطنت مطلقه که بر سراسر این قاره، از انگلستان تا روسیه حکم می راند البته حکومت مطلقه در روسیه زمانی دراز دوام آورد اعمال قدرت دولت تابع محدودیت هایی بود، هرچند در روسیه در قیاس با غرب این محدودیتها بسیار کم تر بود.”
▪️راسپوتین ابلیس یا قدیس (دو جلدی)
ادوارد راژینسکی
ترجمه: بیژن اشتری
نشر: ثالث
ادوارد راژینسکی متولد ۱۹۳۶ در مسکو نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و پژوهشگر روسی و نویسندهی بیش از چهل کتاب تاریخی توانسته زندگینامهی تزار نیکلای دوم، الکساندر دوم، راسپوتین و جوزف استالین را بر اساس اسناد محرمانه از بایگانی مخفی روسیه و پژوهشهای شخصی به رشتهی نگارش درآورد.
” رنجِ از توبه، گناه را به عشق تبدیل میکند.”
در طول تاریخ گریگوری راسپوتین چهرهای کاریزماتیک و جذاب که زندگی پرماجرا و اسرارآمیزی داشته و منبع شایعات گوناگون بوده است. چنین سوژهای برای مورخان، زندگینامهنویسان و فیلمسازان میتوانسته بسیار جالب بوده. درطول صد سالی که از مرگ راسپوتین میگذرد، کتابهای بسیار زیادی زندگی او را دستمایهی خود قرار دادهاند و در کنار معدود کتابهای خوبی که درباره راسپوتین نوشته شده، انبوهی از کتابهای کم مایه و مبتذل هم وجود دارد که اغلب این کتابها به فارسی هم ترجمه شده است.
بنابراین در همان ابتدا این پرسش به ذهن میرسد که توجه دوباره به راسپوتین و ترجمهی کتابی تقریبا نهصد صفحهای درباره این چهرهی جنجالی و درعین حال دستمالی شده چقدر میتواند ضرورت داشته باشد؟ سوالی که با خواندن کتاب میتوان جواب آن را به روشنی دریافت.
کتاب اثری غیر داستانی در ژانر بیوگرافی است و یک پیش زمینه و درس تاریخ از کل دادگاههای روسیه است که همهی بازیگران اصلی تاریخ در آن نقش دارند. مهمترین ویژگی کتاب حاضر که توسط بیژن اشتری ترجمه شده، این است که پس از فروپاشی شوروی سابق نوشته شده. بنابراین نویسندهاش دسترسی کاملی به بایگانیهای اسناد روسیه داشتهاست. این اثر علاوه براین که به زندگی پرماجرای راسپوتین میپردازد، اطلاعات خوب و دقیقی از تزار نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه و روابط دربار میدهدکه حائز اهمیت است، البته برخلاف آثار و روایتهایی است که کمونیستها و بلشویکها از روسیهی تزاری دادهاند. نویسنده یک نمودار تبارشناسی و لیستی از شخصیتهای متصل را نیز در اختیار خواننده قرار میدهد.
در واقع اینجا مخاطبِ اثری بی طرف از ادوارد راژینسکی هستیم که از رهگذر زندگی راسپوتین و بایگانیهایی که تا قبل از فروپاشی شوروی دسترسی به آنها ممنوع بوده و علاوه بر این او موفق به یافتن انبوهی از اسناد تازه شده و از این منظر تا حد زیادی توانسته آن نگاه قدیمی و کلیشهای به راسپوتین را دگرگون کند. مخاطب این کتاب با یک راسپوتین واقعی و ملموس روبهرو میشود که تفاوتهای محسوسی با راسپوتینهای قبلی دارد. تا قبل از کتاب راژینسکی، راسپوتین به عنوان یک چهرهی تاریخی صددرصد منفی شناخته میشد. تقریبا همه کتابهایی که تاکنون درباره او نوشته شده مبتنی بر اسنادی بوده که حکومت کمونیستی شوروی علنی کرده بوده. نویسنده برای مخاطب روشن میکند که بسیاری از این اسناد قلابی بوده است یا به صورت گزینشی انتخاب و عرضه شده است. کمونیستهای شوروی اصرار داشتند او را به عنوان نماد و مظهر فساد و تباهی نظام سلطنتی معرفی کنند و در این راستا از هیچ کلک و حقهای از جمله سندسازی و جعل تاریخ پرهیز نداشتند و تقریبا تمامی اسناد و شواهدی که کوچکترین نگاه مثبتی به راسپوتین داشتهاند در بایگانیهای اسناد شوروی ممنوع الانتشار بوده.
در این کتاب آنچه نتیجهگیری میشود او چهرهای تاریخی عجیب و غریب و تندرو و عاشق روسیه است. راسپوتین دهقان سادهای بوده که در جریان بیماری تزارویچ الکسی وارد دربار میشود و چون موفق میشود که شاهزاده را درمان کند در قصر ماندگار میشود و طولی نمیکشد که او دست راست شاه و ملکه و مورد اعتماد آنها میشود. به طوری که در تمام امور سیاسی اظهار نظر میکند و این مساله سبب حسادت اطرافیان میشود به طوریکه منجر به قتل او میگردد. اما این شخصیت به دلیل پیشگوییاش و نیز زنبارگی بی حد و حصرش و نقشی که در انقلاب روسیه بازی کرده به شخصیتی رازآمیز و معمایی تبدیل شده.
راسپوتین بیشتر اوقات جوانی خود را ظاهرا مست و خشن به سر برده. جزئیات باور نکردنی از زندگی او شبیه افسانه است. بسیاری از روسپیان معتقدند او می توانست با داشتن رابطه جنسی با زنان کاملا آنها را از گناه پاکسازی کند. همچنین اعتقاد مردم بر این بوده که سخنان نبوی او اغلب خواستههای پنهان امپراطور را تأیید میکرده. پس از گذشت تقریبا یک قرن، مورخان فقط توانسته بودند دربارهی نقشی که راسپوتین در سقوط روسیه تزاری بازی کرده بود، دست به حدس و گمان بزنند. اما در سال 1995 یک پروندهی گمشده از بایگانی ایالت پیدا شده، پروندهای که شامل بازجوییهای کامل از حلقهی داخلی بوده. با این سابقهی تاریخی، ادوارد راژینسکی زندگینامهای قطعی را نوشته است و زندگی جذاب یک انسان احتمالا مقدس را که روند تاریخ روسیه را تغییر داده است را به طور کامل بازسازی کرده. راسپوتینی که کمونیستها برای دهههای متمادی به عنوان یک شخصیت صددرصد منفی در ذهنها فرو کرده بودند مقداری نکات مثبت هم دارد. مثلا با خواندن کتاب می فهمید که در مقطعی که دولت روسیه تزاری قصد ورود به جنگ جهانی اول را داشته در سرتاسر روسیه تقریبا همه شخصیتهای سیاسی و غیرسیاسی کشور به شدت طرفدار ورود به جنگ بودند جز راسپوتین. این کشیشی که به هرزگی و فساد معروف شده بود از همه نفوذ خود استفاده کرده تا تزار روسیه را از ورود به جنگ منصرف کند و اساسا اشراف روس برای این کمر به قتل راسپوتین بسته بودند که وی مخالف ورود روسیه به جنگ بوده.
کتابهای خوب زندگینامهای کتابهایی هستند که ذهنیت کلیشهای خواننده را دربارهی موضوعشان بر هم میزنند و کتاب راسپوتین نوشتهی راژینسکی هم یکی از همین نوع کتاب هاست.
ریشه اصلی این کتاب از تحقیقات دادگاه رومانوف که در سال 1917 توسط روسها آغاز به کار کرده ناشی میشود. دولت موقت در فاصله زمانی بین سقوط تزار در مارس و انقلاب بلشویک در ماه نوامبر کمیسیون فوق العادهای برای تحقیق در مورد اقدامات غیرقانونی توسط وزرا و سایر افراد مسئول رژیم تزاری تشکیل میدهد تا از همهی رهبران چهرههای دولت قدیم بازجویی کند. سرانجام در سالهای 1926 و 1927 این بازجویی ها در هفت جلد توسط مقامات شوروی منتشر میشود. که در بخشی از این تحقیق برای کشف “نیروهای تاریک” در پشت سزار قسمتی به راسپوتین ربط دارد. راژینسکی در دهه 1980 متوجه میشود، در کمال تعجب نسخههای بازجویی ها کامل نیستند و فصل سیزدهم که مربوط به راسپوتین بوده نابود شده. در سال 1995 اسناد به طرز مرموزی توسط نوازندهای در حراجی لندن ظاهر میشوند که همه را راژینسکی خریداری میکند. در این کتاب به گفتهی خود عصارههایی را از آن اسناد نقل میکند.
در مورد جوانی راسپوتین به ویژه در دوران کودکی وی و اوایل دوره زمانی که وی در هجده سالگی ازدواج کرده است اطلاعات کم است. آنچه معلوم است بیشتر واقعیتهای زندگی وی که توسط اسناد و مدارک روشن شده است گزارشهایی است که توسط پلیس در مصاحبهها، دفتر خاطرات، نامهها و روزنامهها منتشر شده است.
نوشته شده او ساعتها در یخ زدگی در هوای مرطوب در مزرعهای ایستاده و حرکت نکرده حتی توسط پشهها گاز گرفته شده اما او همچنان ایستاده. مشخص است که راسپوتین دست کم برای مدتی، واقعاً مانند یک راهب زاهد و نژاد پرستشگر انواع خدا را جستجو میکرده و به دنبال دستورالعملهای مذهبی بوده. او همسر و سه فرزند خود را ترک کرده و از خانه روستایی خود در سیبری دور شده تا به دنبال خدا بگردد.
همه قبول دارند که راسپوتین قدرت روانی بر نیکلاس و الکساندرا، آخرین تزار و تزار روسیه، به ویژه الکساندرا داشته. او این قدرت را وقتی بدست آورد که جادوگرانه بیماری هموفیلی پسرشان را درمان کرد. او مردم را از نظر روانی و جسمی درمان میکرده و حتی پیشبینی بروز بیماریهایی مانند نارسایی کلیه را هم کرده. او همیشه به واسطه تأثیرگذاری در الکساندرا باعث شد که نیکلاس تصمیمات سیاسی فاجعه آمیز بگیرد. سایر اشراف و مقامات عالی کلیسا راسپوتین را خیلی دوست نداشتند چون او بدون آموزش و از طبقه پایین جامعه بوده.
راسپوتین معتقد بوده:”بدون گناه زندگی وجود ندارد، زیرا اگر توبهای نباشد، هیچ شادی وجود نخواهد داشت.”
از راسپوتین به عنوان یک نقطهی تجمع سیاسی برای دشمنان و رقبای تزار برای کنترل دولت استفاده میشده. طبق اسناد شرح داده شده در این کتاب توطئههای بسیاری وجود داشته است. پس از انقلاب هر کس که به او ارتباط داشته اعدام شده.
نویسنده معتقد است بیشتر کارهایی که او انجام داده از طریق بینش خوبش بوده و اینکه او به طور غریزی همه چیز را میدانسته. در کتاب، الکساندرا بطور مداوم با ماری آنتوانت مقایسه میشود و راسپوتین با هیتلر و استالین. اما معمولاً “دهقان نیمه بی سواد روسی” خوانده می شود. در بخش اول کتاب یک خط وجود دارد که در مورد زندگی قبل از تولد راسپوتین صحبت میکند که مادرش چند مورد سقط جنین داشته است. جایی که میگوید:”مانند هیتلر و استالین، راسپوتین تنها فرزند بود.”
نویسنده “حقایق” آنچه را که عصر قتل اتفاق افتاده است، توصیف میکند. سپس آنچه را که فکر می کند واقعاً اتفاق افتاده است را تعریف می کند و این همان جایی است که روایت جذاب میشود.
▪️وای خواهیم ساد
مهسا محب علی
نشر: زریاب کابل افغانستان
رمان”وای خواهیم ساد” دومین رمان از سهگانهی رمانهای خانم مهسا محبعلی است که چند سال پیش “نگران نباش” از این مجموعه جایزهی بهترین رمان گلشیری را از آن خود کرد. این رمان که به دلیل موضوع و نوع پردازش قطعا با مشکل مجوز روبرو میشده به خواست خود نویسنده توسط نشر زریاب در کابل افغانستان چاپ شده و توسط سایت آمازون در دسترس خوانندگان قرارگرفته است.
رمان “وای خواهیم ساد” قصهی نسل بعدی چریکهای پیر است. قصهی دختران و پسرانی که کودکی نکرده مثل یک توپ فوتبال وسط بازی آدم بزرگها افتادند و به این طرف و آن شوت شدند. و هنوز الف و ب را یادنگرفته با کلماتی چون زندان، شکنجه، فرار، تشکیلات، مبارزه، خانه تیمی و … جمله ساختند و حالا که بیست و پنج سال از آن روزها گذشته هنوز با آن بحران دست و پنجه نرم میکنند.
رمان قصهی دختری به نام الهام است. یکی از همین بچههای دههی شصت که در سومین دههی زندگیاش مجبور شده تصمیمات مهمی بگیرد اما ناموفق است زیرا گذشتهی پرتنش خود و خانوادهاش بر این تصمیم سایه انداخته است.
مهسا محب علی در پرداختن شخصیت الهام بسیار موفق بوده. شخصیتی بی تفاوت، اکشن با زبانی متفاوت و لحن لمپن اما زنانه که از دل هر آنچه میبیند یک ماجرا درمیآورد و مدام در حال نقد آدمهاست…
” هوار میکشه. میشینی پشت فرمون سانتافه. خلاص میکنی و مییای عقب. اینقدر که پژوت بتونه از جاش بیاد بیرون.حالا میشینی پشت فرمون پژوت و میزنی تو دنده که یهو یه مرتیکهی موقشنگ، عین وزغ میچسبه به کاپوت و به خواهر و مادرت فحش میده. خواهر که نداری. مادرت هم که دیگه از این حرفهاش گذشته. نیش گاز میدی. موقشنگ مشت میکوبه به کاپوت. میتونی گاز رو ببندی به ناف پژو و یهو بپیچی تو جردن تا موقشنگ، مثل یه تیکه گه پخش زمین شه. دوباره نیش گاز میدی. موقشنگ باز فحش میده و مشت میکوبه. هر چی کشیده میپره. صاحب عتیقه فروشی و جواهری و شاگردهاشون میان و موقشنگ رو از کاپوت جدا میکنن و زیر گوشش یه چیزی میگن. موقشنگ داد می زنه.
“کیوان پور چه خریه؟” موقشنگ رو از کاپوت جدا میکنن و جردن میپیچه دورت. جاکش ها بعد از ظهر که میشه عین سوسک دنبال سوراخ میگردن. خمار و نسخ ماشینشون رو ول میکنن وسط خیابون و میچپن تو پستوی مغازهها.”
استفاده از تو راوی که کمتر در اثری دیده میشود با حس و حال کارکتر بسیار همخوانی دارد. انگار خواننده در ذهن او، الهامی دیگر است و مدام در این غرزدنها همراهش میکند.
تهران خاکستری که مهسا محب علی تصویر میکند چیزی دور از واقعیت نیست. او به درون زندگی چریکهایی رفته که به گوشهای خزیدهاند و دود از سرشان بالا میرود و هنوز دنبال مقصر میگردند. در قسمتی نوشته: “… میخوان ثابت کنن، گُه زندگی خودشون از گُهِ زندگی بقیه گُهتره”. همه مست، معتاد و تنفروش در خانهها و ماشینهای خاکستری و شلوغ و کثیف میباشند.
این قضیه فقط یقهی آن نسل شکست خورده را نگرفته بلکه بعد از 25 سال بچههای آنها هم تاوان میدهند. الهام خود سر دستهی آن بچههاست. او در این رمان دنبال دو گمشده در زندگیاش میگردد. پدری که 25 سال فکر میکرده مرده و حالا آن سر دنیا سرو کلهاش پیدا شده هرچند حس پدرانهاش در این سالها مرده و خائنی که با گذاشتن عکسی لای دفتر مشقاش زندگیشان را به نابودی کشانده.
” عموناصر نگاش به تلویزیونه و حواسش پیش تو. مکث میکنی چی میخوای بگی؟ بنال دیگه… بگو گه گیجه گرفتی… بگو چه طور از آدمی که گند زدین به بچگیاش انتظار دارین گه گیجه نگیره؟
بگو همین فرویدی که چپ و راست فرو میکنین تو کونمون یه چیزهایی هم دربارهی کودکی و تأثیرش تو جوونی گفته. اصلا بگو گیرم به ما، به نسلی که با عشق نطفهش رو بستین گیر بدین، با بچههای سری بعد میخواین چی کار کنین؟ اونهایی که سری دوزی شدن. همونهایی که از بالا دستور اومد بکاریدشون. اونهایی که به دنیا اومدن تا پوشک و قوطی شیرخشکشون جاساز اعلامیه و اسلحههاتون باشه. همونها که نه خونههای تیمی یادشونه و نه عموها و خالههایی که غیب شدن. اونها که کل زندگی و فی خالدونش به یه ورشونه….”
در “وایخواهیمساد” همهی آن آدمها چه بزرگسال چه جوان مفلوک و سادهلوحاند. از نگاه نویسنده انگار کسی سالم از آن دوره بیرون نیامده. یا معتادند یا رانتخوار. نبود سانسور و چاپ کتاب در افغانستان در روایت جنسی خود را نشان میدهد. به تصویر کشیدن دغدغههای جنسی از سوی یک نویسندهی زن در تاریخ ادبیات ایران نادر است.
از یک طرف رمان تقابل نسل آرمانگرا در پذیرفتن باخت و قبول نکردن شکست است و از طرف دیگر مقابلهی آدمهای برنده و آدمهای بازنده. هر کدام از این مبارزان سابق یکبار از خود میپرسد کجای کار را اشتباه کرده؟ از نظر نویسنده نهایت این همه کثافت همانطور که در پایان رمان” نگران نباش”هم آمده بود، چیزی به جز ویرانی و تباهی کل شهر نیست.
عنوان “وایخواهیمساد” به گونهای به مقاومت اشاره میکند اما همهی تلاشها برای مقاومت در این رمان محکوم به نابودی است. “وای خواهیم ساد” شاید کنایه به “وا خواهیم داد” است.