غول فاشیسم در حال تسلط بر ایران است

sdfg64556sdfg ali asghar haj seyed javadi علی اصغر حاج سید جوادیمیهن: متن زیر به مثابه یک سند تاریخی است. این نوشته نامهای است که مبارز دیرپای علی اصغر حاج سیدجوادی با عنوان «سخنی با آیتالله خمینی و فرزند ایشان» و با تیتر «از صدای پای فاشیسم تا غول فاشیسم که در حال تسلط بر سراسر ایران است»، در تاریخ اسفند ماه 1359 منتشر کرده است.

علی اصغر حاج سیدجوادی هم قبل و هم بعد از انقلاب نامه های صریحی در انتقاد و اعتراض به وضع موجود به شخص اول مملکت نوشته است. نامه های صریح و شجاعانه ای که او مستقیم به شخص شاه و دیگر مقامات می نوشت یکی از اولین جرقه های اوج گیری انقلاب بود. او  بعد از انقلاب نیز همین صراحت و شجاعت را در نوشتن مقالات و نامه هایش به کار می برد.

 سیدجوادی در قسمتی از نامه زیر که بارها به «کارنامه دو ساله انقلاب» پرداخته، گفته است:«انقلاب اگر تغییرات بنیادی را در یک برنامه واقعی به تحقق نرساند و پس از خوابیدن گرد و خاک انقلاب، جامعه بار دیگر به فساد  و خشونت و تبعیض و رشوه و زندان و شکنجه و اعدام و وابستگی رجعت کند؛ این سؤال که آیا راهی جز این انقلاب خونین وجود نداشت، بر لبها نقش میبندد. ما بارها نوشتیم انقلاب هدف نبود، بلکه وسیله بود و وسیله اگر در خدمت هدف نباشد و یا اگر هدف را از مسیر اصلی خود منحرف کند، خواه ناخواه زیر سؤال تاریخ قرار میگیرد. جواب این سؤال با کسانی است که انقلاب اصیل و خونین اعجابانگیز مردم را این چنین دچار انحراف کردند.»

اینک که جامعه نه با کارنامه ای دو ساله بلکه چهاردهه ای سرو کار دارد، مطالعه این نامه برای درک و دریافت تاریخ انتقال از فضای انقلاب به فضای جمهوری اسلامی بسیار روشنگر خواهد بود.

 متن کامل نامه که توسط جناب حاج سیدجوادی در اختیار میهن قرار داده شده و برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می شود، به این شرح است:

وقتی فرزندان مرحوم طالقانی مجاهد بزرگ راه آزادی را در روز روشن در خیابان بدون حکم محکمه دستگیر کردند و آنها را با دشنام و کتک و آزار به زندان انداختند من در آن روز، یعنی در اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ مطلبی زیر عنوان “صدای پای فاشیزم” نوشتم و به مردم ایران و به آقای خمینی و به دولت و زعمای قوم که معلوم نبود با چه سابقه و با چه تائید و تصویب مردمی و ملی به زعامت رسیدهاند، خطر فاشیزم را اعلام کردم. و گفتم اگر این غول خفته و نیمه مدهوش را از بطری خارج کنید، اگر هیولای وحشت چوب و چماق و قلدری را از لحظه اول حرکت متوقف نکنید دیگر نه بر مرده که بر زنده باید گریست.

هنوز سه ماه از پیروزی مردم در واژگون کردن حکومت جبار پهلوی نگذشته بود که فرزندان آقای طالقانی را با آنچنان خشونت فاشیستی و در زیر حمایت زعمائی که در شورای انقلاب و سایر نهادهای انقلابی نشسته بودند در خیابان ربودند و به مرکز سابق ساواک یعنی سلطنتآباد بردند. بیست و یک ماه قبل بود و من در همان تاریخ نوشتم که این صدای پای فاشیزم است، اما در روزنامههای وابسته به حزب جمهوری اسلامی و در سخنرانیها و منبرها به من فحش دادند و با جملات طنز و تمسخر مرا به باد استهزا گرفتند که این حرفها مزخرف است، ضد انقلاب است، توطئه است، نسیم انقلاب وزیده است و هیچکس و هیچ نیروئی را یارای مبارزه با ما نیست، اینها که این حرفها را میزنند با روحانیت مخالفند و نمیخواهند روحانیت در سیاست دخالت کند.

به آقای طالقانی پیغام دادم که آقا اگر در قبال این تجاوزی که به فرزندان شما کردند ساکت بنشینید، فردا نوبت خود شماست، کسانی که برای نابودی انقلاب ایران و برقراری مجدد بساط استبداد در کار توطئهچینی هستند میخواهند حرمت شما را که طالقانی هستید از بین ببرند، آنها میخواهند به مردم بگویند که ما حریم طالقانی را بدون ترس و بیم از نفوذ او پاره میکنیم تا چه رسد به شما.

فاشیزم قانون خاص خود را دارد، قانون فاشیزم ایجاد ترس و وحشت در مردم با چوب و چماق و ترور است، مگر شما تاریخ را نخواندهاید که رضاخان و استالین و هیتلر و موسولینی چگونه به حکومت رسیدند، نخست در کنار تودههای ناراضی گام برداشتند، رضاخان قلدر در روضهخوانیهای ماه محرم همراه با دستههای عزاداری راه میرفت و در عزای حسین کاه و گل بر سر میریخت، اول سنگ منافع تودهها را به سینه میزنند و سپس از میان تودههای از همه جا بیخبر و ساده، چاقوکشها و قدارهبندها و در میان اهل سواد و نویسنده، قلم به مزدها را دور خود جمع میکنند و پس از آن مخالفین را با چوب و چماق و گلوله میزنند، بر هر اجتماعی بدون ترس هجوم میبرند، با زشتترین الفاظ به مردم فحش و ناسزا میدهند، مردم را از آبرویشان میترسانند، افراد ضعیف را وحشتزده میکنند، آنها دست به سازماندهی میزنند، از محافل ارتجاعی و سرمایهدار و از مامورین انتظامی و مقامات بالای دولتی همدستان خود را برمیگزینند.

وقتی چماقداران و چاقوکشان ارتجاع به مردم حمله میبرند، مامورین روی خود را برمیگردانند و از معرکه دور میشوند و هنگامی که مردم دست به مقاومت میزنند، ماموران به جای این که از آنها حمایت کنند و چاقوکشان و چماقزنها را دستگیر کنند، مردم بیگناه را توقیف مینمایند.

وقتی فرزندان مرحوم طالقانی را در روز روشن در خیابان بدون حکم محکمه دستگیر کردند من (در اردیبهشت ماه ۱۳۵۸) مطلبی زیر عنوان “صدای پای فاشیزم” نوشتم و خطر فاشیزم را اعلام کردم. و گفتم اگر هیولای وحشت چوب و چماق و قلدری را از لحظه اول حرکت متوقف نکنید، دیگر نه بر مرده که بر زنده باید گریست.

مگر رضاخان و هیتلر و موسولینی چگونه بر مردم مسلط شدند، من به آقای طالقانی گفتم که سکوت ایشان در قبال رفتاری که عمله فاشیزم با فرزندان ایشان کردند سرآغاز ظهور فاشیزم است، من به مردم اعلام خطر کردم، اما کسی این خطر را احساس نکرد و آنها که احساس کردند جز شکوه و شکایت در خلوت و تکان دادن سر و سکوت و محافظهکاری برای حفظ جان و آبروی کاذب خود کاری نکردند.

بیست و یک ماه از آن روزها میگذرد و اکنون به جائی رسیدهایم که فرزند آقای خمینی به خاطر حمله به آقای لاهوتی در گیلان بوسیله چماقداران زبان به اعتراض میگشاید و از مسئولین میپرسد که چرا چماقداران را دستگیر نمیکنند؟!

فرزند آقای خمینی شکایت میکند که دو روز از حرف امام درباره آقای لاهوتی نگذشته که چماقداران از سخنرانی آقای لاهوتی جلوگیری میکنند و مردم را نه فقط با چوب و چماق بلکه با اسلحه گرم یا سلاح رسمی پاسداران یعنی ژ۳ میزنند و وکیل گیلان یا یکی از درخشانترین چهرههای زندان ساواک آریامهر را ساعتها در مسجد زندانی میکنند.

آری مگر فرزند امام نمیداند که الان بیست و سه ماه است که غول فاشیزم از بطری خارج شده است، و هنگامی که حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابسته به آن تشکیل شد چوب و چماق و چاقو نیز به کار افتاد؟ آیا در این مدت فقط آقای لاهوتی است که مورد تجاوز قرار میگیرد؟ در این مدت هزاران نفر را با چوب و چماق زدند و اکنون صدها نفر به گناه شرکت در اجتماعات و سخنرانیها و توزیع و فروش روزنامه و یا حمل کتاب و جزوه بدون حکم قانون و بدون توجه به اصول قانون اساسی پس از اینکه کتک خوردند و مجروح شدند در زندانهای کشور به سر میبرند.

در تمام این مدت مردم شکایت کردند، اعتراض کردند، گفتند و نوشتند و حتی به کرات به وزیر کشور و رئیس شهربانی نوشتند که اگر شما با حکومت فاشیزم و چوب و چماق مخالفید، اگر مسلمانید و اگر به انقلاب و آزادی و استقلال کشور اعتقاد دارید، ما سردسته چماقداران و چاقوکشان را با اسم و رسم و با سند و مدرک به شما معرفی میکنیم و شما آنها را توقیف کنید.

چقدر در این مدت سند و مدرک از چماقداران منتشر کردند، چه کسی به این حرفها گوش کرد؟ آیا فرزند امام تقریرات آقای خمینی را در ولایت فقیه نخوانده است که درباره اختیار و مسئولیت فقیه میگویند: “قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد… مگر حرفهای آقای خمینی را نخواندهاید که در ولایت فقیه میگویند: قانون مجری لازم دارد… ولی امر متصدی قوه مجریه قوانین نیز هست، دینشناسان یعنی فقها باید متصدی آن باشند. ایشان هستند که بر تمام امور اجرائی و دارائی و برنامهریزی کشور مراقبت دارند”، “فقها باید رئیس ملت باشند، فقها چون نبی نیستند پس وصی نبی یعنی جانشین او هستند بنابراین فقیه، وصی رسول اکرم است و در عصر غیبت، امامالمسلمین و رئیسالمله میباشد و او باید قاضی باشد و جز او کسی حق قضاوت و داوری ندارد”.

خوب اکنون پس از دو سال که از انقلاب ما میگذرد نتیجه این حکومت و ریاست و قضاوت را میبینیم. مگر مسئولیت مبارزه با مواد مخدر با فقیه نبود؟ مگر انتخابات مجلس خبرگان و مجبس شورای ملی با فقیه نبود؟ مگر مصادرهها و توقیفها و زندان کردنها و اعدامها به دست فقیه نبود؟ مگر حزب جمهوری اسلامی به دست فقها ایجاد نشد؟ مگر در شورای انقلاب و در سپاه پاسداران و در کمیتهها فقها نبودند و نیستند، مگر آنها جز از حکم آقای خمینی اطاعت کردند که میگویند قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد. آیا ملتی که در اداره سرنوشت خود در نظر آقای خمینی در حکم صغیر نابالغ یا سفیه و دیوانه است، حق دارد بر اعمال مسئولین خود نظارت کند و بر کار آنها انتقاد و اعتراض نماید؟

مگر من پس از پیروزی انقلاب ننوشتم که مملکت را با پدرسالاری نمیتوان اداره کرد. مگر ننوشتم که چرا مردم نباید بدانند که اعضای شورای انقلاب چه کسانی هستند و چه سوابقی در مبارزه با استبداد دارند و زندگی گذشنه آنها و افکار و روشهای سیاسی و اجتماعی آنها چیست؟ مگر من ننوشتم که حرمت آقای خمینی باید بعنوان یک سرمایه ملی برای مردم محفوظ باشد و این حرمت و جاذبه عظیم ایشان نیابد سرمایه دکانهای سیاسی افرادی قرار گیرد که مردم آنها را نمیشناسند و از سوابق سیاسی آنها هیچگونه اطلاعی ندارند؟ مگر من بارها ننوشتم که محضر آقای خمینی بعنوان رهبر مردم باید به روی همه افراد و گروهها باز باشد تا ایشان با ایجاد رابطه و تماس با وضع مملکت و مسائل اساسی آن از همه زوایا آشنا شوند.

کسانی که میخواستند بر مردم مثل صغار حکومت و ولایت کنند ایشان را در محاصره گرفتند و راه ورود به محضر ایشان را به روی همه جز خود و محارم خود بستند، حتی رابطه مراجع دینی و روحانیون مبارز و معترض را نیز با ایشان قطع کردند، اما متاسفانه هرگز حرفهای ما که جز مصلحت مردم و انقلاب نبود به گوش آقای خمینی نرسید و یا اگر رسید با تحریف و القای شبهه رسید، آنچنان که ایشان بدون کوچکترین گفت و شنود با اصحاب قلم همچنان به نویسندگان حمله کردند، ایشان گفتند قلمها را باید شکست و من نوشتم کدام قلم را باید شکست؟ قلمی که در جهت اسارت مردم و برقراری استبداد دینی به کمک چوب و چماق و چاقو و ژ۳ و شکنجه و زندان است و یا قلمی که به قول رسول اکرم مداد العلما افضل من دماء الشهداء است؟

آقای خمینی در یکی از آخرین سخنرانیهای خود به نویسندگانی که در خانه مینشینند و بین رژیم سفاک آریامهری با رژیم جمهوری اسلامی مقایسه میکنند حمله کردند. آری آن نویسنده من هستم، من این مقایسه را کردم و همچنان بر این عقیدهام حتی تا پای جان، ولی آقای خمینی نمیدانند که این من نیستم که این مقایسه را میکنم، اکنون همه مردم کوچه و بازار هستند که در اثر روبرو شدن با نظام چوب و چماق و چپاول و غارت و زندان و شکنجه به این مقایسه نشستهاند.

ولی من قبل از این مقایسه و ماهها قبل و از آغاز پیروزی انقلاب قلمم در این راه به کار افتاد که هرگز این مقایسه لعنتی پیش نیاید و نیاید هرگز روزی که مردم بین رژیم طاغوت پهلوی و رژیم جمهوری اسلامی به مقایسه بنشینند.

من نوشتم که از آقای خمینی به خاطر خود ایشان و به خاطر انقلاب و به خاطر رنجهائی که مردم ما از استبداد کشیدهاند بت نسازید. در اسلام بتسازی و بتپرستی شرک و کفر است. آقای خمینی احتیاج ندارد که از صبح تا شب او را مثل خدا و حتی نه مثل پیامبر و ائمه در رادیو تلویزیون و مطبوعات ستایش و پرستش کنید. آقای خمینی نیازی ندارد که اسم او را بر سر هر خیابان و مدرسه و بیمارستان و بندر و شهر بگذارید. آقای خمینی احتیاج ندارد که عکسهای او را در میلیونها نسخه و هر هفته به شکلی تازه بر در و دیوار شهرها و موسسات و ادارات آویزان نمائید.

آقای خمینی رهبر است، او قبل از همه این پرستشها و بتپرستیها و نیایشها در قلوب مردم ایران جا داشت، حرمت و برکت وجود او را حفظ کنید، و او را با مسائل روز و با اختلافها و رقابتها و خودخواهیهای خودتان در نیامیزید، وجود او را برای مسائل بحرانی حفظ کنید. اما آنها که در کار ساختن معبد استبداد و پرستش و حکومت مطلقه برای خود و برای بعد از آقای خمینی بودند به این حرفها اعتنائی نکردند، برویم تاریخ قدرتمداری رضاخان را مطالعه کنیم.

آقای خمینی در یکی از آخرین سخنرانیهای خود به نویسندگانی که در خانه مینشینند و بین رژیم سفاک آریامهری با رژیم جمهوری اسلامی مقایسه میکنند، حمله کردند. آری آن نویسنده من هستم، من این مقایسه را کردم و همچنان بر این عقیدهام حتی تا پای جان. ولی آقای خمینی نمیدانند که این من نیستم که این مقایسه را میکنم، اکنون همه مردم کوچه و بازار هستند که در اثر روبرو شدن با نظام چوب و چماق و چپاول و غارت و زندان و شکنجه به این مقایسه نشستهاند.

آقای خمینی همیشه به نویسندگان حمله میکنند اما هرگز این نویسندگان و روشنفکران را به ملاقات خود دعوت نکردند و نخواستند با آنها به گفت و شنود بنشینند. زیرا من نویسنده کسی نیستم که بروم در پائین پای ایشان بایستم و کسی به نمایندگی از طرف من خطابهای در تملق و چاپلوسی از آقای خمینی بخواند و آقای خمینی نیز مطالبی بگویند و فردا در رادیو و تلویزیون و مطبوعات بنویسند که نویسندگان به خدمت امام رسیدند و امام رهنمودهائی بدانها داد. من نویسنده طالب گفت و شنود و سؤال و جواب هستم. نویسنده و روشنفکر اگر نویسنده و روشنفکر واقعی و صادق و بیغرضی باشد از آنجائی که طالب هیح جاه و مقامی نیست اهل هیچ تملق و بتپرستی هم نیست. نویسنده و روشنفکر صادق و واقعی و بدون توقع اهل صراحت است. سر در آستانه هیچ قدرتی خم نمیکند. مگر عشقیها و فرخیها و مدرسها و دهخداها و صوراسرافیلها و میرزاخانها و اسدآبادیها و شریعتیها در ایران و راسلها و سارترها و کاموها و آناتول فرانسها و امیل زولاها و ناظم حکمتها و ساخاروفها و سولژنتسینها و دانیل اوسنیاوسکیها و صدها و صدها نویسنده و روشنفکر دیگر در دنیا در برابر قدرت سر خم کردند و یا ایمان و عقیده خود را در برابر پول و مقام فروختند. آقای خمینی شاید به خاطرشان بیاید که آریامهر کبیر هم در باغ سرسبز و مصفای نیاوران و سعدآباد اندیشمندان را به حضور میپذیرفت و دویست و سیصد نفر باصطلاح اندیشمند دست به سینه در برابر او میایستادند و فرمایشات ایشان را درباره همه علوم اجتماعی و سیاسی و فلسفی و طبیعی و ریاضی و نجومی و فنی با سکوت و احترام و شاید اعجاب و تحسین اصغا میکردند و برای ایشان کف میزدند.

آقای خمینی زندگی آقای بنیصدر و رجائی و بهشتی و دیگر منصوبان و معتمدان خود را با زندگی آریامهری شاه و ازهاری و هویدا و دیگران مقایسه کردند اما مگر زندگی رضاخان قزاق و داور و تدین و سیدیعقوب انوار و احمدآقاخانها و کریم آقاخانها و آیرمها و خدایارخانها در اوایل کار قلدری به همان حشمت و جلال در دوران افول آنها بود؟ آنها نیز در اول کار چیزی نداشتند، و در خانههای محقر و با حقوق ناچیز زندگی میکردند. خانه رضاخان حتی در زمان میرپنجی در محله سنگلج و در میان مردم بود. قدرت و تبعات مادی آن یکمرتبه اوج نمیگیرد، هنوز دو سال از آغاز انقلاب نگذشته است. آقای بهشتی و آقای باهنر و سایر دوستان در سه سال قبل یا معلم مدرسه و یا کتابنویس وزارت آموزش و پرورش بودند. و کار برخی از ارباب عمائم نظیر آقای رفسنجانی خرید و فروش زمین و ساختمان خانه بود و شگفتی ما از این است که آقای خمینی من نویسنده و یا آن دانشجوی مجاهدی را که با تمام وجود و هستی خود با قلم و قدم با طاغوت، مبارزه میکرد مورد عتاب و سرزنش قرار میدهند اما از آقای بهشتی رئیس دیوان کشور که برخلاف نص صریح قانون اساسی جمهوری اسلامی به این سمت از سوی ایشان منصوب شدند نمیپرسند که خوب مرد حسابی توی روحانی و فقیه که میخواهی رئیسالمله و امامالمسلمین باشی چگونه به توصیه شریف امامی استاد و بنای اعظم لژهای فراماسونری ایران وابسته به لژ اسکاتلند و رئیس سنای آریامهری به امامت جماعت مسجد هامبورگ میروی؟ و چگونه راضی میشوی که این انتصاب به معرفی آقای خوانساری مجتهد مرجع به تائید اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر برسد؟ و از آقای بهشتی و باهنر نمیپرسند که وقتی خانم فرخرو پارسای آنچنان وزیری است که باید به کیفر اعمال خود اعدام شود شما چگونه در دستگاه چنین وزیری به عنوان فقیه کتابهای درسی مینوشتید و اخلاق و احکام اسلامی را در سیستم آموزشی سراپا فساد آریامهری تبلیغ میکردید؟

من به خاطر همین مسائل بود که از روز اول پیروزی انقلاب نوشتم که مملکت را با پدرسالاری نمیتوان از بالای سر مردم و خارج از شرکت و نظارت مردم اداره کرد. در این صورت چه تعجبی دارد که مجله تایم مینویسد که حضرات دانشجویان پیرو خط امام به این علت اسناد دفتر لینگن کاردار سفارت آمریکا را فاش نکردند که تعدادی از رهبران آنها مثل آقای بهشتی و خامنهای چه قبل از سقوط شاه و چه پس از آن با سفارت آمریکا در ارتباط متواتر بودند. آنها از چه عواملی برای استقرار فاشیزم و تحمیل سکوت بر مردم از راه چوب و چماق و چاقو و زندان و شکنجه استفاده کردند، تئوری اسلامی قدرت یعنی اینکه قیم مردم مثل قیم صغار است در اختیار آنها بود. آخر چطور میشود که همه مردم حتی افرادی نظیر لاهوتیها و تهرانیها دروغ میگویند اما حرفهای بهشتی و خامنهای و رفسنجانی و گروه دوستان و محارم ایشان راست است؟! بردارید همان شماره روزنامههائی که اعتراض فرزند امام را منعکس کردهاند بخوانید و ببینید که استاندار گیلان با چه شدتی حرفهای ایشان را تکذیب میکند و همه تقصیرها را به گردن آقای لاهوتی و محافظ ایشان میاندازد. این آقای استاندار گیلان کیست؟ از کجا آمده است، و به کجا بستگی دارد و چرا با این شدت حرکت نماینده مردم گیلان و درخشانترین چهره زندان ساواک را تکذیب میکند؟

این همه نورسیده متعصب و غبرتمند اسلامی در این دو سال از کجا ظهور کرده است که هم در مقام استانداری و فرمانداری و بخشداری و مسئولیت ادارات و سازمانهای دولتی نشستهاند و هم از نهضت فاشیستی چماقداری حمایت میکنند، ما هویت هر کس را در این گونه مقامها میپرسیم میگویند بعد از انقلاب از آمریکا آمده است، این اسلام چوب و چماق چگونه اسلامی است که ما در ایران به یاد نداریم و آن را نمیشناسیم. آیا بستهبندی شده از ماوراء بحار به ایران صادر شده است!!؟

آیا اسلام، آنچنان مذهبی است که در آن قیم مردم نظیر قیم صغار است؟! چرا از مقایسه بین رژیم آریامهری و رژیم جمهوری اسلامی ناراحت و خشمگین میشوید؟ در رژیم آریامهری مردم به مثابه رعیت بودند و در رژیم جمهوری اسلامی به مثابه صغیرند، با این فرق که رعیت امید دارد که روزی آزاد از قید رقیت ارباب و سلطان قدر قدرت که سلطنتش و قدرتش نامشروع است رها گردد اما در جمهوری اسلامی مردم همچنان صغیرند و صغیر باقی میمانند و هرگز به مرحله بلوغ نمیرسند زبرا فقیه جانشین پیغمبر است. آقای بهشتی و خامنهای و رفسنجانی و سایر روحانیون و فقها و حکام شرع بر همین اساس و بر پایه همین تئوری است که میخواهند قدرت خود را بعد از آقای خمینی در ایران مستقر کنند. اینکه آقای بهشتی امروز حتی در زمان حیات آقای خمینی کوس رئیسالمله و امامالمسلمین بودن را بدون توجه به قانون اساسی جمهوری اسلامی و بدون اعتنا به اعتراض و فریاد مردم به صدا درآورده است و وزرا را به حضور خود احضار میکند و با دبدبه و کبکبه به مسافرت میرود و فرماندهان ارتش و استاندارها و فرمانداران و روسا را در التزام رکاب خود میپذیرد و به چنان قدرتی رسیده که ماموران و سفرای خارجی برای حل مشکلات خود به او مراجعه میکنند با اتکاء به همین تئوری است که مردم احساس دارند اما شعور ندارند، مردم صغیرند و صغیر توانائی حکومت بر خود را ندارد!!

اینکه آقای بهشتی در افاضات خود میگوید که روشنفکران معنای آزادی را نمیفهمند به همین علت است که روشنفکر طالب گفت و شنود است. مگر شاه جز این میگفت، مگر شاه نمیگفت که مردم چون بلوغ سیاسی ندارند، نمیتوان به آنها آزادی داد، اول باید دموکراسی اقتصادی برقرار کرد بعد دموکراسی سیاسی!!! مگر آقای بهشتی و رهبران حزب جمهوری اسلامی امروز جز این میگویند؟ آیا واقعا کمیتهها و شهربانی و وزارت کشور و پاسداران نمیدانند ریشه نهضت چماقداری و قلدری از کجاست، و از سوی چه حزب و چه گروهی حمایت میشود. پولها چگونه و در کجاها به سردستههای چماقداران میرسد، چه افرادی سازمان چماقداری را اداره میکنند؟ پس چگونه کودتا کشف میکنند و دهها و دهها افسر و نظامی را به جوخه آتش میسپارند؟ چگونه در مدارس و ادارات سرویسهای جاسوسی تشکیل میدهند و افراد ناراضی و معترض را به نام ضدانقلاب از هستی و زندگی ساقط میکنند؟

چرا آقای خمینی اجازه نمیدهند که یک گفتگوی رودررو با شرکت گروهها و افرادی که چماقداران را با اسم و رسم میشناسند، با سردستههای چماقداران و رهبران سیاسی آنها در حضور ایشان تشکیل شود تا حقایق به طور عینی برایشان آشکار گردد.

آیا وقتی پزشک معالج آقای خمینی بدون احراز سوابق و صلاحیت شغلی هم به ریاست دانشگاه تهران میرسد و هم به مقام وزارت علوم دست مییابد ما حق نداریم به یاد دکتر اقبال پزشک مخصوص قوامالسلطنه و دکتر ایادی پزشک مخصوص آریامهر مخلوع بیفتیم و به مقایسه بنشینیم.

در کتاب لطائف الامثال و ظرائف الاقوال رشید وطواط داستان آن شیر را میخوانیم که در مرغزاری با سه گاو سرخ مو، سفید مو و سیاه مو در همزیستی مسالمتآمیز به سر میبرد. شیر گرسنه بود اما از پس سه گاو برنمیآمد، پس نخست به نزد گاو سرخ مو و سیاه مو میرود و میگوید، این گاو رفیق شما با رنگ سفیدش ما را لو میدهد و گرفتار چنگال شکارچیها میکند اجازه بدهید من او را بخورم تا خطر هلاکت ما از میان برود، آنها رضایت میدهند و شیر گاو سفید مو را نوش جان میکند و پس از چند روز که گرسنگی بر او غلبه میکند به نزد گاو سرخ مو میرود و میگوید، با رفتن گاو سفید متاسفانه خطر رفع، نمیشود زیرا رنگ سیاه گاو رفیق ما هنوز برای امنیت و سلامت ما خطر دارد تو اجازه فرما که من این، خطر را هم از سر جناب شما و حقیر سراپا تقصیر دفع کنم و چنین کرد و پس از چند روز به خدمت گاو سرخمو آمد و گفت رفیق عزیز حالا نوبت جناب شماست که سخت گرسنه و محتاجم و گاو سرخمو سری تکان داد و گفت میفهمم حق با شماست جناب شیر برای اینکه: “انما اکلت یوم اکل الثور الابیض” یعنی: “من آن روزی بلعیده و خورده شدم که گاو سفید مرحوم را نوش جان فرمودید.”

میبینید که تئوری قدرت و بقای انسب مدتها قبل از ماکیاول و ماکیاولیسم با این ایجاز و بلاغت از سوی یک روشنفکر مسلمان ایرانی گفته شده است، قدرت و تلاش برای حفظ خود در این داستان کوتاه و بلیغ نخست تئوری عوامفریب خود را میسازد شیر با اتکا به جهل دوستان به ضعیفترین نقطهضعف طعمههای لذید خود تکیه میکند که حفظ موجودیت فردی آنهاست. و از این نقطه ضعف است که نقطه قدرت آنها را که اشتراک و وحدت آنهاست متلاشی مینماید. این قانون قدرت است، وقتی که ما پس از انقلاب میگفتیم و تکرار میکردیم که کسی با مجازات و مبارزه با ضد انقلاب و دستگیری افراد خرابکار و فاسد مخالف نیست. مخالفت با شیوهها و روشهاست. اگر فرزندان مرحوم طالقانی عملی برخلاف مصالح جامعه و انقلاب مرتکب شده بودند باید به مجازات عمل خود میرسیدند اما در چهارچوب قانون و به حکم قانون و در حمایت قانون، اگر افراد و گروههائی برخلاف مصلحت انقلاب حرف میزدند و عمل میکردند و در کار سازماندهی نظام جمهوری اخلال میکردند باید با شدت مورد تعقیب قرار گیرند اما در چهارچوب قانون و در حمایت قانون. چرا؟ برای اینکه روشها و شیوههای خارج از قانون بر نظام جمهوری مستولی نشود، و هر کسی به خود اجازه ندهد که بدون حکم قانون و بدون اطلاع قانون به حریم دیگری تجاوز کند.

آقای خمینی همیشه به نویسندگان حمله میکنند اما هرگز این نویسندگان و روشنفکران را به ملاقات خود دعوت نکردند و نخواستند با آنها به گفت و شنود بنشینند. زیرا من نویسنده کسی نیستم که بروم در پائین پای ایشان بایستم و کسی به نمایندگی از طرف من خطابهای در تملق و چاپلوسی از آقای خمینی بخواند و آقای خمینی نیز مطالبی بگویند و فردا در رادیو و تلویزیون و مطبوعات بنویسند که نویسندگان به خدمت امام رسیدند و امام رهنمودهائی بدانها داد. من نویسنده طالب گفت و شنود و سؤال و جواب هستم. نویسنده و روشنفکر صادق و واقعی و بدون توقع، اهل صراحت است. سر در آستانه هیچ قدرتی خم نمیکند.

اگر آن شیوهها و روشها از سوی زعمای قوم و فقها و روحانیونی که خود را متعهد و مسئول امور مردم میدانستند و مستقیما از سوی آقای خمینی منصوب شده بودند به وجود نمیآمد و مورد حمایت قرار نمیگرفت چگونه است که در حکومت قانون اساسی و شورای عالی قضائی و مجلس شورای ملی و حکومت مستقر، چیزی به اسم دادستانی انقلاب تهران به خود اجازه میدهد که روز روشن دانشجوی تیرخورده و مجروح را که سرم به بدنش وصل شده و در تخت بیمارستان افتاده است با حکم رسمی و با زور و بیاعتنائی کامل به بدیهیترین اصول انسانی از تخت بیمارستان به زیر میکشند و با خود به زندان میبرند. عجبا که فرزند آقای خمینی به این عمل که بسی هولناکتر و موحشتر از حمله به آقای لاهوتی است اعتراض نمیکند، عجبا که نمایندگان مجلس و شورای عالی قضائی و شورای نگهبان همه در برابر این وحشیگری فاشیستی و امثال فراوان آن سکوت کردند و میکنند.

اگر شورای نگهبان فقط وظیفهاش این است که چیزی خلاف قانون اساسی به اسم قانون تصویب نشود پس نگهبان قانون اساسی و حفظ قانون اساسی و اجرای صحیح اصول آن کیست؟

مجلس که مرعوب و مجذوب کامل است و چشمانش را بر تمامی جریان چماق کشی و قلدری و فاشیستی بسته است و شورای عالی قضائی و رئیس آن که به چیزی که توجه ندارد همان حفظ حقوق قانونی مردم و تاکید خود به عنوان حافظ عدالت و قضای اسلامی است. آقای وزیر کشور میگوید “وقتی نارضایتی زیاد شود خطر بزرگی است اما وقتی نمایندگان مجلس به عنوان حق قانونی خود از او سؤال میکنند که چرا جلوی چاقوکشی و چماقزنی را نمیگیرید و از او درباره حملههای فاشیستی گروهها و باندهای سازمان یافته و شناخته شده توضیح میخواهند، پس از گذشت هفتهها برای دادن جواب به مجلس نمیرود.

وقتی آقای بهشتی میگوید روشنفکران معنای آزادی را نمیفهمند، کسی از او نمیپرسد که شما در چه مقامی این حرف را میزنید، در مقام ریاست دیوان کشور و یا در مقام رهبری حزب جمهوری اسلامی و یا عضو و رئیس شورایعالی قضائی، آخر چگونه کسی به خود اجازه میدهد که از همه وسایل ارتباط جمعی که مال مردم است آزادانه استفاده کند و حرفهایی بزند که جوابش را هرگز اجازه نمیدهند به گوش ایشان برسانند. کسی نمیپرسد صلاحیت علمی و سیاسی و اجتماعی شما و سوابق مبارزه شما در طرح این سؤال که از سراپای آن بوی استبداد و خودکامگی استشمام میشود چیست؟

اگر روشنفکر جماعت آدمهایی هستند که در رشتههایی از علوم انسانی در جامعهشناسی، در علوم تربیتی، در روانشناسی، در اقتصاد تخصص دارند چگونه میشود که معنای آزادی را نفهمند. اگر روشنفکر معنای آزادی را نمیفهمد، چرا در هفتاد سال قبل مجتهد بزرگ شیعه امامیه یعنی میرزای نائینی با آن شدت با مشروعه شیخ فضلالله نوری مخالفت کرد و گفت او میخواهد با فریفتن و استفاده از اسلام استبداد دینی به وجود آورد؟

آیا قربانیان راه آزادی در مشروطه و پس از آن کمتر از آقای بهشتی معنای آزادی را میفهمیدند؟

وقتی میبینیم که حکومت از کسانی تشکیل شده است که همه با هم شریکند و یا همه با هم قوم و خویش هستند و یا همه با هم در حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابسته به آن هستند، چرا از مقایسه بین رژیم آریامهری و رژیم جمهوری اسلامی ناراحت میشوید؟ وقتی میگوئیم جمهوری اسلامی یک الیگارشی یا حکومت خانوادگی و گروهی معدود است، چرا از واقعیت خشمگین میشوید؟

چرا اسناد و مدارک وابستگیهای آقایان مسئولین درجه اول مملکت را در سفارت آمریکا و بایگانی ساواک منتشر نمیکنید و اگر میدانید چرا از آنها دفاع میکنید و اگر نمیدانید چرا دست به تحقیق نمیزنید؟ آیا کسی که با سفارت آمریکا در رابطه بوده و با تائید شاهنشاه آریامهر طبق نامه شریف امامی رئیس مجلس سنا به شهربانی کل کشور به امامت جماعت هامبورگ منصوب میشود میتواند به عنوان یک فقیه امامالمسلمین و رئیسالمله باشد؟!

آقای خمینی از مقایسه بین رژیم شاه و رژیم جمهوری اسلامی ناراحت میشوند اما من شاهد از قول فرزندشان در اعتراض به حمله به آقای لاهوتی میآورم که او نیز در برخورد با واقعیتها ناچار به مقایسه میشود، فرزند آقای خمینی در نامه به نمایندگان مجلس در اعتراض به حمله به آقای لاهوتی در گیلان مینویسد: “…روز بعد در کوچصفهان سخنرانی میکند، دوباره همان عده به مجلس سخنرانی حمله میکنند و میگویند تحویلش بدهید. خانمش را که در ماشین نشسته بوده است بیرون میآورند و میزنند و بعد چرخ ماشینش را با گلوله ژ3 پنچر مینمایند و ساعتها او را در مسجد یعنی خانه خدا زندانی میکنند، در و پنجرههای مسجد را میشکنند که عمال شاه بعد از 37 سال سلطنت او دست به این کارها نزدند. آخر چگونه میشود که عمق فاجعه را ترسیم کرد؟…” عمق فاجعه این گونه ترسیم میشود که وقتی فرزندان طالقانی را با روشهای فاشیستی در خیابان و روز روشن گرفتند هیچ کس نخواست عمق فاجعه را که تازه در حال آغاز بود بفهمد. هیچکس به روی خود نیاورد و خیال کردند از ملاقات آقای طالقانی با آقای خمینی و از همراهی فرزند آقای خمینی با آقای طالقانی از تهران به قم مسئله حل شده است، اما آن تازه شروع فاجعه بود. و امروز فرزند امام شکایت میکند که هنوز یک هفته از عبارت امام که هرکس لاهوتی را اذیت کند من را اذیت کرده است نمیگذرد. چرا؟ لابد برای اینکه او در نوارش از امام و انقلاب تعریف کرده است…”.

آری این همان عمق فاجعه است که رشید وطواط با آن داستان با ایجازی اعجازآمیز بیان کرده است، وقتی چرخ فاشیزم حرکت میکند، نخست توده را با چوب و چماق و گلوله و ترور مرعوب میکند و سپس مخالفان غیرمعروف و کماعتبارتر را به تدریج از میان برمیدارد و سرانجام به جایی میرسد که پس از عبور از حریم مرحوم طالقانی به ساحت حرمت آقای خمینی میرسد، این قانون فاشیزم است. اما این کار به دست چه کسانی صورت میگیرد؟ به دست همان افرادی که برخاسته از اعتماد آقای خمینی و مورد اعتماد و منصوب ایشان هستند.

گناه من نویسنده که توقع هیچ مقام و منصبی و جاه و مالی از هیچ کس ندارم همین گفتن حقایق است. اگر صدای پای فاشیزم را احساس میکنم و فریاد میزنم برای این است که تاریخ را ورق زدهام، صدای پای فاشیزم و حرکات و نرمشها و ناز و غمزههای اولیه فاشیستها را میشناسم. اگر میگویم که رژیم جمهوری اسلامی اکنون در کار ساختن کاریکاتوری از رژیم استالینی به کمک حزب وابسته توده است برای این است که میدانم و میدانند که حزب وابسته توده دلش برای اسلام و جمهوری اسلامی نسوخته است، میدانم و میدانند که با چماق و چوب و گلوله و خشونت و اعدام و با استفاده از افراد ناصالح و بدون سابقه و ناشناس و اسلامپرستان وارده از آمریکا و اروپا به پایانی جز برگشتن مردم از اسلام و افتادن در دام حزب توده نخواهیم رسید. زیرا هر چه اسلام با این گونه روشهای بربریت و فاشیستی همراه با غارت و فساد و تبعیض و گرانی و تورم و بیکاری و وابستگی زیادتر به امپریالیزم بر زندگی مردم تحمیل شود حزب توده به هدف خود که مأیوس کردن مردم از دین و مذهب و مخالفت با روحانیت است نزدیکتر میشود.

آقای خمینی از آقای بهشتی و باهنر نمیپرسند که وقتی خانم فرخرو پارسای آنچنان وزیری است که باید به کیفر اعمال خود اعدام شود شما چگونه در دستگاه چنین وزیری به عنوان فقیه کتابهای درسی مینوشتید و اخلاق و احکام اسلامی را در سیستم آموزشی سراپا فساد آریامهری تبلیغ میکردید؟

مضحک است که نمیبینیم که تاریخ تکرار میشود، رضاخان چگونه بر قدرت مسلط شد، مدرسها و عشقیها و فرخیها و روشنفکران و روحانیون مبارز را چگونه کشت و سپس سرانجام وقتی در قدرت فعال مایشاء شد چگونه اطرافیان خود را که در کار رسیدن او به سلطنت به او کمک کردند و آتشبیار معرکه او بودند مثل داورها و تیمورتاشها و نصرتالدولهها و تدینها را از میان برداشت. هیچکس نیست که در این مملکت و در مجلس شورای آن سؤال کند که چرا حتی یک بار چماقبهدستان مجالس سخنرانی آقای بهشتی و رفسنجانی و خامنهای و باهنر و موسوی اردبیلی را به هم نمیزنند؟! اگر من نویسنده و یا روشنفکران دیگر و دانشگاهیان و معلمان و نویسندگان به زعم تبلیغ دروغین آقایان در دین و اعتقادمان تردید و شکی وجود دارد و یا به قول آقای محمدی گیلانی قاضی شرع من نویسنده همفکر شاپور بختیار هستم آقای لاهوتی و آقای علی تهرانی که در مسلمانی و اجتهاد و صلاحیت مذهبی و اعتقادیشان تردیدی نیست آنها را چرا با چوب و چماق میزنند و حتی به زنهایشان رحم نمیکنند و از روبرو شدن آنها با مردم و سخنرانی آنها جلوگیری میکنند؟!!!

فرزند امام در نامهاش مینویسد: “آخر چرا دستگاه قضائی از این موضوعات بیتفاوت میگذرد…” ما این سؤال را از شما میکنیم که آقای خمینی چرا از آقای بهشتی که در رأس دیوان کشور قرار دارد و از آقای موسوی اردبیلی که در رأس دادستانی دیوان کشور و از آقای قدوسی در رأس دادستانی کل انقلاب و دولت و وزیر کشور آن این سوال را نمیکنند، آخر مردم میگویند اینها که همه منصوب آقای خمینی و مورد اعتماد ایشان و زیر حمایت ایشان هستند. مگر اینها نیستند که خط امام را اختراع کردند، مگر چوب و چماق و چاقو و ژ3  و زندان و شکنجه و سرکوب و فریاد اعتراض و اشغال سفارت و گروگانگیری و پرداخت میلیاردها دلار بابت این جنایت آشکار و جنگ ایران و عراق و تعطیل دانشگاهها و پاکسازی و اعدامها و کشت و کشتار کردستان و کوبیدن شهرهای بیدفاع و خانه و زندگی مردم بر سر آنها در رابطه با این خط نبود؟ مگر همین آقایان نبودند که از خط امام چماق تکفیر ساختند و به کمک حزب وابسته توده و جوانهای فریبخورده آن و سایر گروههای وابستهاش و حزب جمهوری اسلامی و گروههای تابعش بر سر مردم زدند و صداهای مخالف استبداد را خفه کردند و زندانهای مملکت را از دختران و پسران جوان پر کردند؟

فرزند امام از عزیزان خود در روزنامههای مصادره شده میخواهد که چرا ساکت نشستهاند و به آنها میگوید: “من از دیگران توقعی ندارم اما شما دیگر چرا که امید ما بودید…” مگر نمیدانید که این روزنامه دست عزیزان شما نیست و اختیار آنها در دست سران چماقداران و قدارهبندان حزب جمهوری و حزب توده است و عزیزان شما هم مثل نمایندگان مجلس شورای ملی یا مرعوبند و یا مجذوب!

بازهم تاریخ را مطالعه کنید و ببینید که رضاخان چکمهپوش و هیتلر و موسولینی چگونه بر سر کار آمدند. شما خیال میکنید که پرونده تاریخ بسته میشود، دیگر کتابها را نمیسوزانند و کتابخانهها را غارت نمیکنند و کتابهای چاپ شده را از چاپخانهها نمیبرند، قلمها ساکت نمیشوند و قلمبهمزدان پا به صحنه نمیگذارند و بیدینها و لامذهبان چپ مکتبی در کنار مذهبیون مکتبی قرار نمیگیرند و دست در دست هم برای سرکوب اندیشه انتقادی آزادی معرکه بورژوازی و لیبرالیزم را برپا نمیکنند؟! فرزند امام چرا از این آقایان نمیپرسد اگر فقه شیعه امامیه براساس اجتهاد و تعقل و تفقه است چرا به جای تحقیق و اجتهاد و تفقه در احکام اسلامی راهی برای هماهنگ کردن حدود و قصاص با شرایط زمان نمیجوئید و فقط ترجمههای ناقص نصوص فقهی را به عنوان لایحه قصاص تهیه کردهاید، اگر قصاص و حدود لایتغیر و غیرقابل انطباق است پس یک کتاب و یک رساله و یک اجتهاد بوسیله همان علمای صدر شیعه کافی بوده است دیگر اجتهاد چه معنی دارد و دیگر چرا هر فقیهی برای خود و به اسم خود رساله مینویسد؟

آیا با این لایحه دیگر یک خارجی اعم از لامذهب و یا مسیحی و یهودی و یا بودائی میتواند به ایران سفر کند؟ یا به عنوان کارشناس یا جهانگرد یا اهل تحصیل و اهل تحقیق در کشور ما اقامت نماید؟ آیا باید بار دیگر نظام کاپیتولاسیون را در کشور احیا کرد؟ اگر این نظام جزائی ایران به ترتیبی که در لایحه قصاص منعکس شده است مورد قبول دنیا قرار نگیرد که نمیگیرد تبعات قضائی و جزائی رابطه ایران با دنیای خارج چگونه خواهد بود؟

آیا اگر طبق این لایحه در یک محفل و مجتمع زنانه مثل یک مدرسه دخترانه قتلی اتفاق بیفتد و دختری به دست دختر دیگر یا زن دیگر به قتل برسد، زنی که حق شهادت ندارد چگونه میتواند نسبت به مجرمیت قاتل شهادت بدهد و اگر قاتل منکر قتل شد تکلیف چه میشود؟

فرزند امام مینویسد: “…. دعوا بر سر این است که چرا شما اسلام و مسائل اسلامی را تشخیص میدهید و ما نمیدهیم؟ از کجا شما اسلامشناس شدهاید و عدهای دیگر از مسائل اسلامی بدون اطلاع؟” نه برادر دعوا بر سر اسلام نیست، اشتباه شما در همین جاست، دعوا بر سر قدرت است، دعوا بر سر این است که اسلام وسیله است، از اسلام به جای وسیله تزکیه و طهارت و انقلاب و مبارزه با فساد و قدرت طاغوتی و کفر و نخوت و غرور سلاح تکفیر برای سرکوب مخالفان استبداد و قدرت طاغوتی ساختهاند. مگر تاریخ اسلام را نخواندهاید مگر شما و فقها و علمای اسلامی امروزی بالاتر از اصحاب پیامبر اسلام هستید. مگر نمیدانیم که بر سر ارثیه معنوی پیامبر یعنی اسلام پس از وفات رسول اکرم چه آوردند و چگونه نیای اسلام ولایت بر حق على را زیر پا گذاشتند و دستگاه خلافت را به اشرافیت و سلطنت و قوم و خویش بازی و تقسیم مال و مقام به دوستان و اقوام تبدیل کردند. و امروز ما بر سر همان دوران تاریخی قرار گرفتهایم.

واقعیت این است که گروهی میراثخوار انقلاب که متاسفانه همه آنها برگزیده و منتخب آقای خمینی هستند میخواهند اسلام را وسیله قدرت مطلقه و سلاح سرکوب مخالفین خود قرار دهند، آنها در مدت دو سال پس از انقلاب در این مسیر ره سپردند، و اکنون نیز جز نابودی دستاوردها و هدفهای انقلاب و به دست آوردن قدرت مطلقه چه در زیر نام جمهوری اسلامی یا خلافت اسلامی یا سلطنت اسلامی و برقراری نظام سانسور و خفقان و در نتیجه ایجاد رابطه وابستگی با ابرقدرتها برای حفظ قدرت خود هیچ هدفی ندارند. وقتی به قول فرزند آقای خمینی پاسدار نگهبان خانه آقای خمینی از ورود کس یا کسانی که دیدار او به مذاق سردمداران چماقزنی و سانسور و اختناق خوش نمیآید جلوگیری میکند و فریاد میزند “این لیبرال را راه ندهید” این همان داستان بسیار طبیعی است که صدها هزار بار در طول تاریخ تکرار شده است که وقتی جلوی زورگوئی و قلدری و بیمنطقی را از قدم اول نگیری و این غول بیمسئولیت و ضد قانون و ضد عدالت و اخلاق بدون دردسر و ممانعت رشد کند روزی میرسد که حریم حرمت آقای خمینی را نیز در مینوردد.

 چه تعجبی دارد که مجله تایم مینویسد که حضرات دانشجویان پیرو خط امام به این علت اسناد دفتر لینگن کاردار سفارت آمریکا را فاش نکردند که تعدادی از رهبران آنها مثل آقای بهشتی و خامنهای چه قبل از سقوط شاه و چه پس از آن با سفارت آمریکا در ارتباط متواتر بودند.

چه کسی میتوانست تصور کند که روزی میرسد که رضاخان قزاقی میتواند مدرس را بکشد و موتمنالملک و مصدق را خانهنشین کند و او این کار را کرد زیرا وقتی نویسنده و روزنامهنویس و نماینده مجلس را یا با پول خرید و یا در قزاقخانه به چوب بست و چاقوکشها و اراذل و اوباش را در داخل و خارج مجلس و کوچه و بازار و مسجد به میان مردم انداخت و مردم سکوت کردند و ترسیدند و دم بر نیاوردند سرانجام کار به جایی رسید که بساط مشروطه را در درون امواجی از تفرقه و اختلاف و خودخواهی و بیتفاوتی درهم نوردید، و به جای افسران وطندوست و تحصیلکرده و روشنفکری چون کلنل محمدتقیخان پسیانها و ماژور فضلاللهخانها و نویسندگان بزرگ و ایراندوست و معتقدی چون دهخداها، قزاقهای بیلمز و مطیعی چون خدایارخانها و احمدآقاخانها و کریم آقاخانها را بر مردم مسلط کرد.

اگر امروز مردم ایران اعم از روحانی راستین و روشنفکر واقعی و افراد زحمتکش و کارگر و پیشهور و دهقان و کارمند همچنان در تفرقه و نفاق و اختلاف و حفظ منافع خصوصی باقی بمانند و نیروی خود را در یک صف واحد بر علیه ارتجاع و فاشیزم و استالینیسم متحد ننمایند بار دیگر غول ارتجاع و فاشیزم بر زندگی و حیات و فرهنگ و اقتصاد و اجتماع ایران مسلط خواهد شد، کیست که امروز در محافل آگاه و مطلع با توجه به خط شیوه تشکیل حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابسته و طرز کار و محل آن در این دو سال نداند که آقای بهشتی فکر و ذکری جز تبدیل شدن به یک رضاخان مستبد ندارد؟

مگر رضاخان جز آلت دست انگلیسیها و امپریالیزم انگلیس بود، آیا آقای بهشتی امروز برای نحوه ارتباط خود با شریف امامی رئیس فراماسونری ایران و رئیس مجلس سنای آریامهری میتواند به مردم ایران توجیهی عقلپسند و منطقی نه مغلطه و سفسطه بدهد؟ مگر رفتار آقای بهشتی در غرور و تکبر و سازماندهی خشونت و ارعاب و اختصاص برنامههای هفتگی رادیویی و تلویزیونی جز رفتار رضاخان است؟ امروز در ولایات ترور افراد مخالف به وسیله باندهای سیاه شروع شده است در شیراز و کرمان و سایر نقاط، هر کسی را که زیر بار حاکمیت حزب جمهوری اسلامی و دار و دستهاش نرود و لیاقت و کفایتی برای مخالفت با حزب و وابستگانش اعم از استاندار و فرماندار و بخشدار و سایر مقامات در نهادهای انقلابی اعم از سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب داشته باشد در لیست ترور شوندگان قرار دارد.

آیا سپاه پاسداران تشکیل شد که از نظام سرکوب و اختناق جلوگیری کند یا اینکه آلت دست حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابستهاش به آلت سرکوب و اختناق مردم تبدیل شود؟ بروید سلسله ارتباطی افرادی که از هیئت دولت گرفته تا مجلس شورای ملی و سایر مقامات مهم مملکتی را اشغال کردهاند بررسی کنید و ببینید که چگونه انقلاب ما بوسیله حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابسته به آن سراسر اشغال شده است. این حزب و گروههای وابسته به آن زیر رهبری و فرمان کی قرار دارند، جز آقای بهشتی و آقای بهشتی این همه سلطه و قدرت را برای چه میخواهد؟ چه قدرت استبدادی، چه حزب و گروههایی از روز تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی تا امروز اصول آن را در هر زمینهای زیرپا گذاشتهاند؟ چه کسی بر قوه قضائیه مسلط شده است، چه کسی قوه مقننه و دولت را زیر فرمان و اطاعت کورکورانه خود دارد؟

چه حزبی یا دار و دستهاش با زور چوب و چماق و تعبیه نمایشنامه اشغال سفارت و گروگانگیری و تعطیل دانشگاهها و کشت و کشتار در کردستانِِ، انتخابات مجلس خبرگان و مجلس شورای ملی را به نفع خود انجام داد و از فعالیت سایر نامزدها و داوطلبهای نمایندگی با زور و چماق و چاقو جلوگیری کرد؟ چه کسی از اعمال قدرت قوه قضائیه بر امور قانونی مملکت به نفع دادگاههای شرع ممانعت به عمل میآورد؟ چه کسی با تائید شاهنشاه آریامهر و به پیشنهاد آیتالله خوانساری و با پشتیبانی شریفامامی رئیس فراماسونری ایران به امامت جماعت مسجد هامبورگ منصوب میشود؟ چه کسی به قول مجله تایم چه قبل از سقوط شاه و چه پس از آن با سفارت آمریکا در ارتباط متواصل و متواتر بوده است و چه کسی مذاکرات با ژنرال هایزر آمریکائی را در هنگامی که مردم ایران برای نابودی سلطه امپریالیزم آمریکا در خیابانها کشته میشدند رهبری میکرد؟ چه کسی بدون هیچگونه سابقه مبارزه و زندان و با همه این روابط امروز در کلیه مسائل مهم دولتی و تقنینی و قضائی و سیاسی ایران مداخله میکند و سفرا و وزرا و استانداران و مامورین را به حضور میپذیرد، چرا رادیو و تلویزیون و مطبوعات دولتی همه گوش به فرمان او هستند؟

آقای خمینی زندگی بنیصدر و رجائی را با زندگی آریامهر و ازهاری مقایسه میکنند، مگر بنا بود کسانی که بعد از انقلاب مسئولیت امور کشور را بر عهده میگیرند زندگی و قدرت و درآمد و نفوذشان مثل آریامهر و ازهاری و هویدا و شریفامامی باشد؟ آیا مردم ایران باید بار این منت را بکشند که بنیصدر و رجایی و بهشتی و سایر مسئولین در قصور سلطنتی زندگی نمیکنند و از جاه و جلال و ریخت و پاشهای دربار و دولت پهلوی محروماند؟!! و گفتیم که رضاخان و دوستانش در اوائل قدرت زندگیشان آمیخته با فساد و دزدی و خشونت و جاه و جلال نبود. اما ببینیم که پس از دو سال انقلاب در کشور ما چه چیز بنیادی و بنیانی عوض شده است، به زندانها برویم و از شکنجه شدهها و زندانیها و اعدام شدهها و محکومین بپرسیم و به خیابانها برویم از مردم سؤال کنیم، به واردات اجناس مصرفی نگاه کنیم که چگونه و به دست چه کسانی وارد میشود و با چه قیمتی از خارج وارد میشود و با چه قیمتی به مردم فروخته میشود. به میزان تولید در کشاورزی و صنعت نگاه کنیم که درصد سقوط دائمی آن چگونه است و این سقوط ما را به کجا خواهد برد و کشور ما را چگونه دست و پا بسته به امپریالیستهای جهانی تسلیم خواهد کرد. به نحوه برخورد پاسداران و مامورین کمیته ها با مردم نگاه کنیم که چگونه با خشونت و بینزاکتی مردم را احضار میکنند و بدون کوچکترین حق سؤال به زندان میاندازند. برویم و وضع دانشگاهها را نگاه کنیم که امروز به صورت تعطیل درآمده است و وضع مدارس متوسطه که یکی پس از دیگری تعطیل میشود و در همه کلاسهای درسی بین بچههای ده دوازده ساله شبکه جاسوسی و خبرچینی ایجاد شده است، اگر در دادگستری آریامهر قاضی تخلف میکرد شاکی میتوانست به دادگاه انتظامی قضات شکایت کند، اما ورثه بهمن شکوری و صدها و هزارها شکوریها از حکام شرع و دادسراهای اسلامی به کجا شکایت کنند؟ اگر کسی از پاسداری شکایت داشته باشد مرجع رسیدگی واقعی کیست و کجاست؟

اینکه آقای بهشتی امروز حتی در زمان حیات آقای خمینی کوس رئیسالمله و امامالمسلمین بودن را بدون توجه به قانون اساسی جمهوری اسلامی و بدون اعتنا به اعتراض و فریاد مردم به صدا درآورده است و وزرا را به حضور خود احضار میکند و با دبدبه و کبکبه به مسافرت میرود و فرماندهان ارتش و استاندارها و فرمانداران و روسا را در التزام رکاب خود میپذیرد و به چنان قدرتی رسیده که ماموران و سفرای خارجی برای حل مشکلات خود به او مراجعه میکنند با اتکاء به همین تئوری است که مردم احساس دارند اما شعور ندارند، مردم صغیرند و صغیر توانائی حکومت بر خود را ندارد!!

وقتی کار شکنجه در زندانها بالا گرفت هیئتی از سوی آقای خمینی مامور رسیدگی به شکنجه شدند ولی بلافاصله اسم هیئت را به هیئت رسیدگی به شایعه شکنجه تغییر دادند، یعنی بلافاصله مردم فهمیدند که این هیئت هیچ کار مثبت و موثری در رسیدگی به شکنجه و جلوگیری از آن انجام نخواهد داد. اگر فراموش نکرده باشیم در بهمن سال ۱۳۵۴ آریامهر در اثر بالا گرفتن تعفن فساد و دزدی دستور داد کمیتهای مرکب از پنج نفر برای رسیدگی به تخلفات وزرا و استانداران و شهرداران و کارمندان عالیرتبه تشکیل شود. من در آن زمان نامهای برای معینیان رئیس دفتر آریامهر نوشتم که دولتی که خود معلول فساد و مشوق فساد است چگونه میتواند به فساد رسیدگی کند. بنابراین این عمل جز نمایشی ظاهری برای فریب مردم و تسکین نارضایتیهای آنها نیست. و در دی ماه ۱۳۵۵ به دنبال تشکیل کمیسیونی به نام “کمیسیون شاهنشاهی برای نظارت بر جلوگیری از ضایعات و اتلاف منابع ملی و نارسائیها” بار دیگر نوشتم که وقتی شاه از اختیارات خود تجاوز میکند و قدرت محدود خود را در قانون اساسی با زور گلوله و شکنجه و زندان و خفقان به قدرت مطلقه تبدیل مینماید و منابع ملی و طبیعی ایران به خاطر وجود این اختناق و سلب حقوق اجتماعی مردم یکسره در اختیار امپریالیزم غرب قرار میگیرد چگونه میخواهید از ضایعات و نارسائیها جلوگیری کنید؟ و نشانی به آن نشان که آن کوششهای مذبوحانه به خاطر آنکه اساسش جز فریب و تقلب نبود به جائی نرسید، زیرا هیچگاه قدرتی که خود عامل فساد و ضایعات و نارسائیهاست به دست خود و به میل خود قادر به اصلاح و تعدیل سیاست اجتماعی و اقتصادی خویش نیست.

و ما دیدیم که کمیسیون رسیدگی به شکنجه نه تنها به شکنجه رسیدگی نکرد و بر طبق اخلاق و عدالت انسانی و اسلامی جرات انتشار حقایق هولناک مربوط به شکنجه در زندانها و خشونت و چماقکشی و چاقوزنی در خیابانها را نکرد بلکه حتی به قول خودشان شایعه شکنجه را نیز تکدیب ننمود.

این دانشجویان پیرو خط امامی که یک قدم پا را از اعدام جاسوسهای آمریکائی عقبتر نمیگذاشتند کجا هستند که حالا بپرسند که جاسوسهای آمریکایی را همراه با پرداخت ده دوازده میلیارد دلار باج سبیل به آمریکائیها و خریدن بدنامی و رسوائی و شرمندگی در افکار عمومی دنیا آزاد کردید. پس این امیرانتظام بینوا را که مهندس بازرگان طبق نوشته خود بر همه روابط او صحه گذاشته و مسئولیت همه اقدامات او را در رابطه یا سفارت آمریکا در مقام معاونت نخست وزیری قبول کرده بود چرا آزاد نمیکنید؟!! این دانشجویان پیرو خط امام که آن همه با امپریالیزم آمریکا دشمن بودند و در برابر زحمات و کوششهای بیریای خود!! رنجنامهها برای آقای خمینی مینوشتند چرا از دولت نمیپرسند آخر چرا مردم را از قراردادهای مربوط به آزادی گروگانها و تسویه اندوختههای توقیف شده ایران آگاه نمیکنید و به صراحت و صداقت نمیگویید که در قبال آزادی گروگانها سرنوشت اندوختههای مسدود شده ایران در آمریکا چه شد؟ این دانشجویانی که با شعار و حرف و بوق و کرنا به جنگ شیطان بزرگ رفتند و سر مردم سادهلوح و بینوا را ماهها با نطقها و تظاهرات و هیاهوهای به قول عوام شیره مالیدند چرا از دولت مکتبی و ضدلیبرال و مخالف بورژوا نمیپرسند که آخر مسلمان خدا این چه مسلمانی و مکتبی بودن است که گروهی بدون ترس از خدا و بدون اعتقاد به خدا و معاد، در توطئهای برضد مردم محروم و بدبخت و بیگناه خود شرکت کنند که هم میلیاردها دلار پول مردم از بین برود و هم آبرو و حیثیت مردم در دنیا نابود شود.

آیا شما که در مقام فقیه و ولی امر و جانشین رسول اکرم هستید به این سؤال جواب بدهید که چگونه عملی انجام میگیرد به دست دانشجویان پیرو خط امام و حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابسته به آن، همه آنها ظاهرا در خط ضدامپریالیستی و دشمن آمریکا هستند و این عمل مسلمانان مکتبی مورد حمایت حزب نامسلمان و ضدمکتبی توده قرار میگیرد و با تمام وجود وسایل تبلیغاتی خود به دفاع از آن بر میخیزد، اما سرانجام این عمل به نفع آمریکا و به ضرر انقلاب ایران و حیثیت مردم ایران تمام میشود!؟ چگونه ممکن است که دشمن عملی انجام دهد که به نفع دشمن تمام شود؟ اگر این عمل را جهل ندانیم که نمیدانیم جز خیانت و عمد چه نامی میتوانیم به آن بدهیم. جز این که بگوئیم عدهای زیر پوشش دشمنی با آمریکا و با اغفال اذهان ساده مردم بزرگترین خدمت را با اشغال سفارت و گروگانگیری به امپریالیسم آمریکا کردند.

آقای خمینی! حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابسته تا امروز بر همه وسایل ارتباط جمعی مسلط شده است و بنابراین اخبار صحیح و مسائل واقعی و جریانهائی که در سازمانها و نهادها و مراجع سیاسی اقتصادی و فرهنگی مملکت میگذرد به اطلاع مردم نمیرسد. و از گسترش آگاهیهای مردم از امور سیاسی ایران و جهان به کلی جلوگیری میکنند، و این درست مخالف نصوص صریح قرآن و قانون اساسی جمهوری اسلامی و حقوق قانونی و اجتماعی مردم است.

آیا واقعا کمیته‌ها و شهربانی و وزارت کشور و پاسداران نمیدانند ریشه چماقداری و قلدری از کجاست، و از سوی چه حزب و چه گروهی حمایت میشود؟ پولها چگونه و در کجاها به سردستههای چماقداران میرسد؟ چه افرادی سازمان چماقداری را اداره میکنند؟ پس چگونه کودتا کشف میکنند و دهها و دهها افسر و نظامی را به جوخه آتش میسپارند. چگونه در مدارس و ادارات سرویسهای جاسوسی تشکیل میدهند و افراد ناراضی و معترض را به نام ضدانقلاب از هستی و زندگی ساقط میکنند.

آقای خمینی! حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابسته امروز همه وسایل ارتباط جمعی اعم از روزنامههای مصادره شده و رادیو و تلویزیون را که آن هم در حقیقت مصادره شده از سوی آنهاست دربست در اختیار مطلق خود قرار دادهاند، رادیو و تلویزیون صحنه تجلی و تظاهر دائمی چهرههای آقای بهشتی و رفسنجانی و خامنهای و موسوی اردبیلی و رجائی و باهنر و همه رهبران حزب جمهوری اسلامی و افراد وابسته به آن در مشاغل مملکتی است که این هم درست مخالف روح قرآن و اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی است.

من نمیدانم اگر جمهوری اسلامی و فقها و روحانیونی که امروز این جمهوری را اداره میکنند به اسلام و خدا و معاد و روز جزا اعتقاد دارند چگونه در قبال ظلمها و غارتها و شکنجهها و خشونتها و تجاوزهائی که به جان و حقوق و مال و حیثیت مردم انجام میگیرد در پیشگاه خدا جوابگو خواهند بود؟ در تلویزیون جمهوری اسلامی زن قالیباف کرمانی میگوید مزد روزانهاش بیست تومان است که اگر یک روز بر سرکار نرود حقوق به او نمیدهند و این زن چهار فرزند دارد و شوهر ندارد. پس از دو سال از انقلاب جمهوری اسلامی و مسئولین مکتبی آن جواب خدا را در برابر این زن بینوا و صدها و صدها هزار نفر نظیر او که اکنون با فقر و آوارگی و بیغذائی و گرانی زندگی میکنند چه خواهند داد؟ چرا به این زن حق نمیدهید که در اینگونه از شرایط نکبتبار زندگی یعنی زندگی پنج نفر انسان با بیست تومان وضع خودش را با وضع دوران آریامهری مقایسه کند؟

چرا نمیروید شبکه واردات کالاهای مصرفی و توزیع میوه در میدانها و شیوه خرید میوه از باغدار و فروش آن را در بازار بررسی کنید تا ببینید که چه افراد و چه دستهها قیمتها را در دست دارند و چگونه قیمت اجناس مصرفی ما را به طور مصنوعی بالا میبرند.

هنوز بعد از شش ماه از جنگ عراق هیچکس نمیتواند از آقایان مسئولین و از وزارت خارجه که وزیر ندارد بپرسد که ریشههای واقعی سیاسی حمله عراق به ایران چه بود؟ آیا این حمله با اقدامات سیاسی اجتناب ناپذیر نبود؟ هیچکس به این مردم که صدها هزار فرزندان آنها از مدارس و دانشگاهها رانده شدهاند نمیگوید که دانشگاهها را چرا بستند، در هیچ برنامه رادیو و تلویزیونی از استادان و صاحبنظران دعوت کردند که به مردم بگویند آیا غیر از تعطیل دانشگاهها برای تزکیه آموزش عالی کار دیگری میتوانست انجام گیرد؟ هنوز پس از دو سال مردم ایران از علت جنگهای کردستان از خرابی شهرها و زندگی مردم کرد و ریشههای اصلی اختلافها و خواستهای مردم کرد اطلاع دقیقی ندارد و مردم نمیتوانند بپرسند چرا اینهمه مردم را اعدام کردید، چرا شهرها و دهات کردستان را بمباران نمودید؟ شما که با شیطان بزرگ به توافق رسیدید با آن فضاحت و رسوائی و شما که با صدور انقلاب و سودای تسخیر عراق کار را به جائی رساندید که با انزوای خود در دنیا راه هجوم رژیم بعثی عراق را به خاک ایران هموار کردید چگونه است که با مشتی هموطن کرد خود نمیتوانید به توافق برسید؟

اگر آقایان فقهای روحانی مسئول امور کشور به خدا و اسلام و معاد و روز سؤال اعتقاد دارند چگونه میتوانند مسلمانان واقعی و معتقد به توحید و مومن به آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی را با چوب و چماق و گلوله و زندان و شکنجه از زندگی و اعمال حقوق قانونی و شرعی خود محروم کنند و با تعطیل روزنامههای آنها و جلوگیری از نشر کتابهایشان حتی آنها را از تفکر و اندیشه که اولین حق یک انسان زنده است ممنوع نمایند اما به گروهها و افرادی که از بیخ و بن نه به خدا و نه اسلام و نه هیچ مذهبی اعتقاد ندارند و درست بلافاصله بعد از انقلاب با چمدانهای خود از دنیای کمونیزم شوروی به ایران بازگشتهاند دست دوستی و همکاری و مشورت دادهاند!؟

امید مردم از انقلاب خونین ۲۲ بهمن تبدیل ایران به بهشت موعود نبود، زیرا خانواده فاسد و جاهل و بیگانهپرست پهلوی بزرگترین و حیاتیترین منبع حیاتی جامعه یعنی فرهنگ و بینش و آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم را با فساد و غارت و دروغ و زور و خشونت تهی و خالی کرده بودند. اما مردم خصوصیات رژیم ظالمانه پهلوی را خوب میشناختند و قیام خونین ایران برای نابود کردن آن خصوصیات بود، یعنی استبداد و قدرت فردی و سازمان استبدادی اداره کشور یعنی فساد و غارت و امتیازات طبقاتی و فردی و گروهی و توزیع ظالمانه درآمد ملی و چپاول ثروتها و منابع مملکت به نفع اقلیت حاکم و امپریالیزم غرب یعنی وابستگی سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی به بیگانه.

و امروز مردم به کارنامه دو سال بعد از انقلاب مینگرند، به شیوههای خودکامگی حکومت فردی، به ایجاد مراکز متعدد قدرت، به از بین رفتن قدرت قضائی و تشکیل باندهای غارت و مصادره، به تشکیل حزبی که به نام اسلام بر تمامی نهادهای اداری و انقلابی مسلط شده است و با تشکیل و حمایت از شیوه چماق و چاقو و گلوله و زندان و شکنجه در کار تخته قاپوکردن قدرت و سرکوب همه مخالفین و همه کسانی است که به هر شکل در راه مبارزه و تحکیم مبانی نظری و عملی انقلاب سهم شایستهای داشتهاند. به شیوع سریع کیش شخصیت و بتپرستی و چاپلوسی و تظاهر و فریبکاری و عوامفریبی با تسلط بر همه وسایل ارتباط جمعی اعم از خانه و مدرسه و روزنامه و کتاب و تلویزیون و مسجد و دانشگاه و خیابان و مجلس شورای ملی و نماز جمعه و سمینار و نطق و خطابه.

گناه من نویسنده که توقع هیچ مقام و منصبی و جاه و مالی از هیچ کس ندارم همین گفتن حقایق است. اگر صدای پای فاشیزم را احساس میکنم و فریاد میزنم برای این است که تاریخ را ورق زدهام. اگر میگویم که رژیم جمهوری اسلامی اکنون در کار ساختن کاریکاتوری از رژیم استالینی به کمک حزب وابسته توده است.

مردم بعد از دو سال به شیوههای غارت به منابع مالی و ثروتهای دولت و مملکت مینگرند که همچنان با شیوههای تازهتر یا مکتبیتر ادامه دارد و تا جائی که ورود و توزیع و نرخگذاری اجناس مصرفی مردم نیز به دست مکتبیها و گروههای وابسته حزبی افتاده است، و هر کس که میخواهد جنسی وارد کند نظیر دوران آریامهری که باید با یکی از شاهزادهها و شاهزاده خانمها و اطرافیان دربار و برادران شاه شریک میشد، به اسم اسلام و مکتب و بسیج و جهاد و پاسدار و کمیته و به نام نظارت و کنترل میلیونها میلیون ثروت بادآورده از جیب مردم خارج میشود. و مردم اجناس مصرفی را با قیمتهای گران و در صفهای طولانی به دست میآورند. و هرگز نمیتوانند بپرسند که نظام خرید و توزیع اجناس و قیمتگذاری های آنها چگونه است. نظام جیرهبندی استالینی در کنار تعطیل مدارس و دانشگاهها و کارخانهها و تعطیل سرمایهگذاری به جائی رسیده است که جوانهای بیست ساله و بیست و چند ساله که پس از تعطیل دانشگاه بیکار شدهاند در کنار خیابانها بساطی پهن میکنند تا با فروش مشتی سنجاق و سوزن و سوهان و صابون و کبریت و از این قبیل اجناس خردهریز معاش روزانه خود را تامین کنند!

و در این میان است که آقای بهشتی در افاضات روزانه و هفتگی خود میگوید که فضولی در کارهای اجتماعی جواب دارد! یعنی چه؟ یعنی اینکه هیچکس نباید در کار حزب جمهوری اسلامی، در مشروعیت و حقانیت قدرت آقای بهشتی و دخالتهای ایشان و احکام دادگاههای شرع و مصادرهها و  اعدامها و انتصابها و صلاحیت اعضای دولت و صاحبان مشاغل عالی و روابط خانوادگی و حزبی کسانی که همه مشاغل اصلی ممکت را اشغال کردهاند فضولی کند. ملاحظه کنید که هنوز در حیات آقای خمینی است که میخواهد جای رضاخان را بگیرد نظر اعلامیه کذائی سردار سپه، اگر به وضوح به مردم نمیگوید خفه شوید ولی مودبانهتر میگوید مردم در کار دولت و امور اجتماعی حق ندارند فضولی کنند، چرا حق ندارند؟ برای اینکه در تئوری قدرت آقای خمینی خود به صراحت میگویند که “قیم مردم همان وظایفی را دارند که قیم صغار دارد. اگر صغار خواست عملی انجام دهد که به نظر قیم صلاح نیست قیم به او میگوید “تو نمیفهمی فضولی نکن”! این همان قیمومیت سیاسی است که میرزای نائینی مجتهد بزرگ شیعه امامیه آن را استبداد دینی میگوید، استبداد دینی یعنی استبداد جهل و عصبیت جاهلی و اشرافیت و استحمار و تحمیق عوام، این اسلام شیخ فضلالله نوری است. اما ببینیم که دیگران، یعنی فلاسفه و متفکران خارجی اسلام را چگونه میشناسند. “جیورجیودی سانتیلانا” فیلسوف بزرگ معاصر مینویسد: “در ابوریحان بیرونی بزرگترین دانشمند اسلامی با فکری روبرو میشویم که به هیچ وجه با بهترین فکر علمی غیرمذهبی غربی تفاوت ندارد. ایمان دینی او سالم است ولی در آن پافشاری میکند. مانع آزادی قضاوت و عشق به واقعیات و کنجکاوی آزاد و سخن طنزآمیز روان و اعتقاد جازم و آگاهانه او به کمال عقلانی نمیشود. در ابوریحان بیرونی که او را دانشمند به معنی مطلق و بدون قید و صفت میشناختیم و مکرر در مکرر او را چنین شناخته بودیم و نیز در بسیاری از مردان بزرگ دیگر همانند او مثل رازی و ابنهیثم و بتانی و ابن رشد، مردانی را مییابیم که اهل مشاهده و تجربه و تجزیه و تحلیل بودهاند، این است آنچه فرهنگ اسلامی توانسته است در دوره زرین خود و پس از آن عرضه بدارد…”

آقای خمینی، شما باید اسلام بیرونی و ابن هیثم و ابن رشد و ابن عربی و فارابی و رازی یعنی اسلام علم و مشاهده و تحقیق و ایمان سالم و عشق به واقعیات و کنجکاوی آزاد و کمال عقلانی را به مردم بدهید نه اسلام شیخ فضلالله نوری و شیخ صادق خلخالی و محمدی گیلانی و بهشتی و خامنهای را.

حوزههای درسی اسلام در قرون اخیر کوچکترین تحولی در نظام مدرسی خود در شناخت علمی و تجربی دنیا چه دنیای طبیعی، دنیای میکروسکوپیک، دنیای موجودات ذره و اتمی و دنیای ماکروسکوپیک، دنیای فضاها و انجمها و کائنات به عمل نیاورده است. روحانیون و فقها به حکم ضابطه و قاعده اجتهاد هرگز در مقام شناخت علمی تغییر موازین حقوقی و قضائی جهان بر اثر تغییر احکام علمی و فنی و گسترش روابط اجتماعی و اقتصادی دنیا برنیامدهاند و این تغییرات علمی و فنی و فلسفی و فکری هرگز بازتابی در مباحث درسی و بحثی حوزههای علمی اسلامی مخصوصا در ایران نداشته است. چرا نمیخواهیم واقعیات را قبول کنیم و از حقایق ملموسی که آثار ناگوار خود را بر حیات فرهنگی و اجتماعی جامعه ما از قرنها قبل گذاشته است چرا خشمگین میشویم. خشم و عناد و لجاج از جهل و نادانی است، مگر سراپای قرآن دستور بر تعقل و تفقه و تامل و تبصر نیست؟ آیا واجبتر نبود اگر بنا بود در مبانی آموزشی و فرهنگی جامعه ما اصلاحی بنیادی صورت گیرد این کار قبل از تعطیل دانشگاهها از حوزههای درسی علوم اسلامی شروع شود؟ چرا به تاریخ توجه نداریم که سیر علوم تجربی و عقلی و فنی یعنی شناخت قوانین حرکت ماده در طبیعت چرا در ایران و حوزههای جغرافیائی اسلامی به قهقرا رفت و متوقف شد و در دوران جدید این علوم با ضوابط و روشها و شیوههای فنی خود از غرب به شرق آمد. وقتی عباس میرزا با شمشیر و قمه و چوب به جنگ توپ و تفنگ و گلوله روسهای تزاری رفت با آن همه بیخبری و تهیدستی در علوم و فنون نظامی آیا گناه امیرکبیر که امروز در رادیوی جمهوری اسلامی به او فحش میدهند این بود که دارالفنون را تاسیس کرد و جوانان ایرانی را برای تحصیل نظامی و آموزش طبع و چاپ و طب و داروسازی به اروپا فرستاد و کارگاههای ریختهگری و چدنریزی در ایران به وجود آورد؟

فرزند امام در نامهاش مینویسد: “آخر چرا دستگاه قضائی از این موضوعات بیتفاوت میگذرد…” ما این سؤال را از شما میکنیم که آقای خمینی چرا از آقای بهشتی که در رأس دیوان کشور قرار دارد و از آقای موسوی اردبیلی که در رأس دادستانی دیوان کشور و از آقای قدوسی در رأس دادستانی کل انقلاب و دولت و وزیر کشور آن این سوال را نمیکنند، آخر مردم میگویند اینها که همه منصوب آقای خمینی و مورد اعتماد ایشان و زیر حمایت ایشان هستند.

اگر روحانیت نظام آموزشی آن روز کشور را در دست داشت میتواند بگوید در آموزش علوم و فنون طبیعی و صنعت و کشاورزی و آبیاری و اکتشاف و سدسازی و جادهسازی و درمان و دیگر اموری که جز از راه تحقیق و تحصیل و شناخت تجربی وسیله دیگری برای آموختن آنها نبود و نیست چه اقدامی کرد و چگونه برنامههای درسی و مدرسی حوزههای علمی خود را با علوم و فنون جدید تطبیق داد؟ آیا تاکنون در ایران دیدهایم که یک روحانی در کار درس دینی در کار طبابت و مهندسی و اقتصاد و حقوق و آمار و زیستشناسی و علوم طبیعی نیز متخصص شده باشد و یا در تدریس علوم و فنون کار تحقیق و تفحص در علوم و کلام و فقه و حدیث و اصول فلسفه و حکمت نیز بنیادهائی برای تحقیق و تفحص و تالیف و نشر بوجود آورده باشد؟ در هزار سال قبل فیلسوف بزرگ عرب ابوالعلای معزی میگوید: “عدوت مریض الدین والعقل القنی – لتعلم انباء الأمور الصالح” یعنی: “در دین و عقل بیمار گشتهای، نزد من آی تا به کارهای درست آگاه شوی” در اسلام و از همه اعلام و فحول تاریخی آن کسی جز دانشمند و محقق و صاحب مکتب در علوم عقلی و نقلی نبود و همه این فحول و اعلام لقبی که میگرفتند نه لقب ارثی بود و نه لقب اعطائی از طرف حکومت و یا از سوی یک سازمان و یا لقبی که شاگردان و دوستان و یا خود او به خودش داده باشد. در تمام تاریخ اسلام ما یک حجتالاسلام داشتیم و آن هم غزالی بود، به حلی به خاطر مقامش، در تحقیق و فحص در فقه و اصول علامه میگفتند و یا به اردبیلی به خاطر مقام قدس و زهدش مقدس اردبیلی میگفتند و شهید اول و شهید دوم و شهید ثالث به خاطر این بود که شهید شده بودند، به طوسی و طبرسی شیخ میگفتند.

به تاریخ علوم در اسلام نگاه کنید که عالم اسلامی در محیط مساعد اجتماعی چگونه پرورش مییافت و چگونه در نجوم و ریاضی و هیئت و طب و حکام و فلسفه و شیمی و فیزیک دست به اختراع و ایجاد روشهای تازه میزد و این به خاطر خواندن صرف و نحو انموزج و شرایع و معنی نبود بلکه اینها پایههای معرفت و شناخت او بود، او با طبیعت به شناسائی و تجربه مینشست تا قوانین و حرکت عناصر آن را مطالعه و کشف کند. معارف اسلامی و حوزههای علمی اسلامی در دورانهای اخیر منحصر به تدریس فقه و اصول و احکام حد و قصاص و عبادات شد، اگر اسکولاستیک و علوم کلیسا پا را از این فراتر گذاشت و به طبیعت نزدیک شد و از اصول منطق ارسطوئی برای شناخت روابط انسان با انسان و انسان با طبیعت درگذشت و در زمینه علوم طبیعی و انسانی و طب و ماشین و دارو و کشاورزی و صنعت به اکتشاف شیوههای تازه و ابزار تازه موفق شد آیا این عیب آنها و هنر ماست. آیا این هنر روحانیت است که برخلاف تاکید قرآن چشم از تامل و تفقه و تبصر و تعقل در آفاق و انفس بست و حوزه درس خود را فقط به صرف و نحو اصول و کلام و عبادات و حدود و قصاص محدود کرد؟ آیا ما در راه شناخت علمی و فرهنگی و فنی همپای غربیها هستیم که امروز آنها را به خاطر عوارض و نقائصشان به باد شماتت میگیریم؟ مائی که با فانتومهای آمریکائی و تانکهای انگلیسی و نفربرهای روسی و توپ و کشتیهای فرانسوی با عراق میجنگیم حق داریم دانشگاههای خود را تعطیل کنیم، آموزش پزشکی و مهندسی و کشاورزی و دندانسازی و جامعهشناسی و فلسفه و علوم تربیتی و ماشینسازی و تکنولوژی راه و ساختمان و صنایع نظامی و علوم هستهای را متوقف کنیم که چه؟ که میخواهیم انقلاب فرهنگی اسلامی کنیم. بر اساس چه؟ زمینههای تجربی ما در فرهنگ اسلامی تا بهمن سال ۱۳۵۷ چه بوده است؟ مگر اغلب آقایانی که امروز در وزارت و استانداری و فرمانداری و ریاست سازمانهای دولتی نشستهاند از دانشگاههای ایران و غرب و مخصوصا مسلمانان وارداتی آمریکا نیستند؟ مگر طب اسلامی با طب آمریکائی و روسی فرق دارد؟ مگر مهندسی راه و ساختمان اسلامی و آمریکائی و اروپائی فرق دارد؟ اگر فرق در آن است که علم در غرب به خدمت مادیات و امور مصرفی زائد درآمده است پس ما باید اخلاق مصرف و اخلاق علمی را تغییر دهیم. باید برنامهریزی کنیم که پزشکان ما با حد مطلوب حقوق متناسب با بنیه اکثریت جامعه حد مطلوب خدمات پزشکی را به مردم بنمایند، باید کاری کنیم که به اندازه ضریب جمعیت ساکن در دهات و شهرها مدرسه و مریضخانه و درمانگاه و طبیب و پرستار و کادر پزشکی و پیراپزشکی تربیت کنیم، باید کشاورزی را به صورتی درآوریم که غذای مردم کشور را تهیه کند. زمینها را در حد مطلوب مهندسی زراعی برای بهرهدهی آماده کند، از تراکم ثروت به صورت بزرگ مالکی و یا از تقسیم زمین به صورت خرد کردن اراضی و غیرانتفاعی کردن آن به صورت ارث جلوگیری کند، استفاده از ماشینآلات را به صورت معقول و اقتصادی برای همه واحدهای کشاورزی ممکن سازد، کشاورز را در نظام تعاونی یا نظام مطلوب دیگر از درمان و بهداشت و آموزش و بیمه و بازآموزی و مطالعه و مرخصی و فراغت برخوردار سازد. ”

آیا اسلام با حکم قسط و عدالت خود جز این میگوید و آیا این همه جز با علم و فن و تجربه و برنامهریزی با وسیله دیگری به دست میآید؟ روحانیت که امروز داعیه حکومت و قیمومیت بر مردم ایران را دارد با اینکه خود از ازمنه سابق و در نظام آموزشی خود با هیچیک از علوم و فنون مورد احتیاج مردم آشنائی ندارد و طرز کاربرد آنها را نمیداند چگونه دانشگاهها را تعطیل میکند تا نظام آموزشی اسلامی برقرار کند؟ این نظام آموزشی اسلامی بر اساس کدام تجربه در کدام آزمایشگاه و در کدام مدرسه تنظیم و تدوین شده است؟

این گونه تلقی اگر بر این اساس است که برای به دست گرفتن قدرت مطلقه باید اسلام را وسیله نابودی هر عاملی که با قدرت مخالف است قرار داد بدون توجه به این که این مقدار خودخواهی و جهالت مملکت ما و مردم را به کجا میرساند، نتیجهای جز نابودی قدرت مطلقه روحانیت به اضافه نابودی استقلال ایران و حداقل بازگشت به دوران تازهای از استبداد و خفقان نخواهد داد. چرا ما از تاریخ و از سرگذشت دیگران پند نمیگیریم.

در همین سه چهار سال پیش بود که رژیم دست نشانده لوننول در کامبوج که به دست آمریکا بر سر کار آمده بود بوسیله خمرهای سرخ واژگون شد، اما خمرهای سرخ که خود را کمونیست و ضد امپریالیزم آمریکا و ضدسرمایهداری میدانستند بر سر مردم کامبوج چه آوردند؟ برآن ملت مصیبتی وارد کردند که بقول آمارهای بینالمللی در کامبوج کودکی از چهار سال به پائین دیگر وجود نداشت زیرا همه از گرسنگی مرده بودند. شهر پنوم پنه را به بهانه تخلیه جمعیت زیاد آنچنان خالی کردند که صدها هزار نفر از مردم آن در راه و نیمه راه از گرسنگی و بیغذائی مردند. فرانسوا پرونشو یکی از معلمان فرانسوی مقیم کامبوج که در دوران ورود خمرهای سرخ در کامبوج اقامت داشت در کتاب خود موسوم به “کامبوج سال صفر” پس از شرح جنایات خمرها و کشتار و قتلعام میلیونها انسان بیگناه چنین مینویسد: … در ۱۸ مارس ۱۹۷۰ دانشجویان، معلمان ارتش و مردم نجیب کامبوج از کودتائی که دولت سیهانوک را ساقط کرد به عنوان طلوع دوران پس از فساد و کثافت رژیم فئودالی استقبال کردند، اما جمهوری هم در همان کوره راه سلطنت قدم بر میداشت و رویاهای آزادیخواهی بزودی محو شد و چیزی به جز فساد که بیش از گذشته گسترش می یافت بجای نماند. برای دموکراتهای واقعی تاریخ جمهوری در واقع تاریخ یاس و ناامیدی است، تغییرات بنیادی در طرز فکر و روابط انسانی غیرقابل اجتناب بود. اما آیا برای به واقعیت پیوستن این تغییرات راهی جز این انقلاب خونین وجود نداشت؟

مسئله بر اینست که انقلاب خونین اگر تغییرات بنیادی در طرز فکر و روابط انسانی را در یک برنامه واقعی و صادقانه به تحقق نرساند و پس از خوابیدن گرد و خاک انقلاب جامعه بار دیگر به فساد  و خشونت و تبعیض و رشوه و زندان و شکنجه و اعدام و وابستگی رجعت کند، این سؤال که آیا راهی جز این انقلاب خونین وجود نداشت، بر لبها نقش میبندد. ما بارها نوشتیم انقلاب هدف نبود بلکه وسیله بود و وسیله اگر در خدمت هدف نباشد و یا اگر هدف را از مسیر اصلی خود منحرف کند خواه ناخواه زیر سؤال تاریخ قرار میگیرد. جواب این سؤال با کسانی است که انقلاب اصیل و خونین اعجابانگیز مردم را اینچنین دچار انحراف کردند و به همین دلیل است که امروز برخلاف تصور زعمای جمهوری اسلامی، برخلاف دوران آریامهری در جمهوری اسلامی سه نیرو وجود دارد: نیروی اول، زعمای جمهوری اسلامی و صاحبان مشاغل اعم از وزرا و دولت و نهادها و احزاب و گروههائی که در این جمهوری صاحب مقام و جاه شدهاند و هدفی جز انحصار کردن مطلق برای خود و حزب و اقوام و خویشان و همسلکان خود ندارند. نیروی دوم – افراد و گروههایی که در رژیم سفاک و غارتگر پهلوی منتفع و صاحب جاه و مقام بودند و اکنون در رویای بازگشت به دوران طلائی گذشتهاند و یا برای بازگشت به آن دوران لبریز از رسوائی و اختناق و غارت تلاش میکنند. نیروی سوم – نیروئی که با رژیم سفاک پهلوی و غارت و فساد آن مخالف بودند و کم و بیش در مبارزه با آن شرکت کردند، زیرا مبارزه آنها با شخص نبود. بلکه با نظام ارزشهای فاسد و فاسدکننده بود. مبارزه آنها با دیکتاتوری فردی شاه و وابستگی او به آمریکا بود. مبارزه آنها با غارت خزانه مردم و حکومت سانسور و اختناق و استبداد بود. مبارزه آنها برای نابود کردن ضوابط استثمار و بهرهکشی جابرانه از نیروی کارگر و دهقان و تراکم ثروت در دست یک مشت خانواده متنفذ و حاکم و مسلط بر همه سازمانهای اداری و تقنینی و قضائی کشور بود.

طبیعی است که در آغاز انقلاب بین نیروهای اول و سوم در ظاهر فاصلهای وجود نداشت زیرا هر دو این نیروها برای واژگون کردن نیروی دوم که در رأس آنها شاه قرار داشت مبارزه میکردند. اما پس از انقلاب، مخالفین با رژیم پهلوی پس از تغییر شرایط یکپارچگی خود را از دست دادند. افرادی به دنبال قدرت افتادند و در صدد برآمدند که با تشکیل حزب و گروههای وابسته به اسم اسلام همه اهرمهای اصلی قدرت را به دست آورند و در این کار موفق هم شدند و گروههای دیگری نیز به دنبال آب و دانه و نان و آب و پست و مقام و پول به آنها ملحق شدند اما گروههای انبوه دیگری از مردم با روبرو شدن با این وضع به خاطر اصول و مبادی اخلاقی و ایمانی و اعتقادی در برابر این گروه انحصارطلب قرار گرفتند و در راه مبارزه با آنها گام برداشتند و یا به صورت اکثریت ناراضی و خاموش در انتظار تغییر اوضاع ماندند.

فرزند امام چرا از این آقایان نمیپرسد اگر فقه شیعه امامیه براساس اجتهاد و تعقل و تفقه است چرا به جای تحقیق و اجتهاد و تفقه در احکام اسلامی راهی برای هماهنگ کردن حدود و قصاص با شرایط زمان نمیجوئید و فقط ترجمه‌های ناقص نصوص فقهی را به عنوان لایحه قصاص تهیه کردهاید؟

گروه اول دست به چوب و چماق بردند و رادیو و تلویزیون و مطبوعات را مسخر کردند. انتخابات مجلس خبرگان و مجلس شورای ملی را نیز با همین روش به دست گرفتند و اکثریت افراد خود را به عنوان نماینده در آنجاها مستقر کردند، قوه قضائیه را گرفتند و دولت را نیز از عناصر خود تشکیل دادند، دادگاهها و دادسراها و پاسدارها و کمیتهها را نیز در تسلط خود درآوردند و زندانها را نیز به دست ماموران خود سپردند.

و نیروی مخالف هم که با بازگشت دوران آریامهری مخالفند و هم با استقرار استبداد بهشتی و دربار امیرالمومنینی و امامالمسلمینی، او و دوستانش مخالفند طبعا در طیفهای مختلف به استثنای استالینیستهائی که پس از 35 سال دوری از وطن و سرگرمی با متون مارکسیستی و بررسی انتقادی شکستها و افتضاحات حزب طراز نوین از دوران نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق تا پیروزی انقلاب بلافاصله در زیر عبای بهشتی جاسازی شدند و جواز آزادی گرفتند، راهی جز مبارزه ندارند. اما تبلیغات حزب جمهوری اسلامی و وابستگان آن باید بدانند که اتفاقا گروه ضدانقلاب که طابق النعل بالنعل در راه دیکتاتوری و وابستگی و اسارت و قیمومیت مردم میرود همان نیروی اول است، اما هرگز حق ندارند که مخالفین خود را در یک کاسه بریزند، زیرا همچو چیزی جز دروغ نیست و تاریخ صداقت این مسئله را روشن میکند که حزب جمهوری مخالف دارد، اما این مخالف متاسفانه در دو قسمت کاملا متضاد هستند، یعنی فاصله نیروی اول و نیروی دوم یعنی گروه حاکم در جمهوری و گروه حاکم در سلطنتی سابق بسیار بسیار کمتر از فاصله نیروی دوم با نیروی سوم، یعنی گروه حاکم سلطنتی سابق با نیروهای انقلابی راستین است که در حقیقت بین این دو نیرو جز دشمنی و تضاد ابدی چیزی وجود ندارد.

ما طالب جمهوری با اسلامی راستین و بدون استبداد فردی و جمعی و آزادیهای دموکراتیک بدون هرج و مرج و بدون دیکتاتوری هستیم، ما طالب عدالت اجتماعی بدون تراکم ثروت و امتیازهای طبقاتی و حاکمیت الیگارشی هستیم، ما طالب این هستیم که در ایران مستقل هر فردی دارای حق تحصیل و حق کار و حق فراغت و حق انتخاب شدن و حق انتخاب کردن و حق انتخاب شغل و مسکن و محل زندگی باشد. ما میخواهیم هرکس به اندازه کاری که میکند و به اندازه امکانی که دولت در تامین هزینههای عمومی دارد از وسایل مطلوب زندگی و کار و تحصیل برخوردار شود.

ما طالب این هستیم که هیچ گروه و طبقهای نتواند وسیله دیکتاتوری مطلقه در جامعه شود و یک حزب با تعداد اقلیت اعضاء بر اکثریت جامعه حکومت کند. ما طالب آن هستیم که پاکی و طهارت و فضیلت و دانش و نوعدوستی و همکاری و معاونت به صورت اخلاق عمومی و از طریق رفتارهای اجتماعی و آموزشی به مثابه فرهنگ عمومی جامعه درآید و دولت هرگز حکومت نکند بلکه دولت به وظیفه خود که رهنمائی و تدارک جمعی حوائج عمومی و تهیه عوامل پیشبینیهائی که راه زندگی جامعه را در حال و آینده سهلتر و دلپذیرتر میکند بپردازد. ما میخواهیم که این آرزوها و خواستها همچون حروفی مرده بر قانون اساسی جمهوری ما نباشد بلکه افرادی منتخب مردم ناظر بر اجرای این اصول و حافظ این اصول باشند. ما میخواهیم هیچ فرد و گروهی نتواند به اسم اسلام و دین و ایدئولوژی مردم عوام و ساده را فریب دهد و بر گرده آنها سوار شود و آنها را به تملق و تعظیم در برابر خود وادار کند و خواست و طمع و حرص و آز و خودخواهی و قدرتطلبی خود را به اسم اسلام و حکومت اسلام در قالبی به اسم جمهوری اسلامی و به کمک چوب و چماق و چاقو و گلوله و زندان و شکنجه درست کند.

اگر این خواستها نامشروع و برخلاف اسلام است، بهرحال من نویسنده نه محافظی دارم و نه بر ماشین ضدگلوله سوارم و نه در خیل پاسداران محاطم و نه اهل فرارم و نه اهل توپ و تفنگ، وقتی مطبوعات و رادیو و تلویزیون در انحصار یک فرد عظیم الشان قدر قدرت صاحب قرآن یعنی آقای بهشتی است، بنده نویسنده جز قلم که در منزلم مینویسم هیچ راه دیگری ندارم. تا آنجائی که سراغ دارم آریامهر تا مدتی توانست این قلم را ممنوع کند، اما هرگز قادر به شکستن آن نشد. اما اگر قدرقدرتها این توانایی را دارند این گوی و این میدان که تازه اگر این قلم هم از بین برود هیچ چیز سرنوشت طاغوتها را عوض نخواهد کرد چرا که “انالله احکم الحاکمین”.

اسفند ماه 1359
علی‌اصغر حاج سیدجوادی