دولت از ملت جداست؟

amin-bozorgian امین بزرگیانیکی از سؤال‌های مهم در مواجهه با سیاست مدرن این است که اتباع یک دولت، در چه نسبتی با آن دولت قرار دارند؟ آیا مردم یک کشور را می‌توان از حاکمان‌شان متمایز کرد؟ این پرسش از این حیث اهمیت بیشتری یافته است که در گفتمان حاکم بر مدافعان تحریمِ حکومت ایران و نیز سرنگونی رژیم، این جداسازی از حیث حقوق بشری حیاتی است تا آنها متهم به «اقدام علیه مردم» نشوند. و بالطبع از سوی دیگر تنها راه حل جلوگیری از تحریم و جنگ برضد ایران را برخی فعالان سیاسی، تأکید بر یگانگی و به هم پیوستگی دولت و مردم می‌دانند. از نظر آنان این جداسازی ناممکن بوده و تحریم یا سقوط و تضعیف اولی (نظام)، به نابودی دومی (مردم) می‌انجامد. این گفتار جدید با آنکه در ابتدا از مسأله مخالفت با تحریم و جنگ و تجمعات دفاع از مذاکرات هسته‌ای آغاز شد، به تدریج تا جایی پیش رفته که عملاً به یکی از نیروهای پشتیبان گفتمان رسمی، فارغ از مسأله جنگ و تحریم تبدیل شده است. این شاید جدیدترین بدنه‌ی سکولارِ طبقه‌ی متوسطِ حامیِ حکومت باشد که خود را حول و حوش گفتمان «امنیت ملی» سازمان داده است.

یک:

به پرسش نخستین بازگردیم: آیا مردم یک کشور را می‌توان از حاکمان‌شان متمایز کرد؟ معنای آن خط تیره بین دولت و ملت چیست؟ در نگاه اول پاسخ ساده بنظر می‌رسد: روشن است که یک دولت غیردموکراتیک چون نماینده « مردم» نیست در فاصله و شکافی عمیق با اوست و از او متمایز است و بالعکس برای اتباع یک حکومت برآمده از رأی مردم، این یگانگی و همسانی بیشتر وجود دارد. اما مسأله به این سادگی نیست. چه در تحقیقات اجتماعی و چه از حیث نظری همواره -فارغ از میزان دموکراتیک بودن حکومت‌ها- شکافی بین دولت و ملت وجود دارد که برآمده از ماهیت سیاست و روابط قدرت است که حتی در دموکراسی‌های نمایندگی نیز ترمیم نشده و چه بسا عمیق‌تر هم شده‌است. طغیان مردم در کشورهای غربی علیه احزاب شناخته شده سیاسی، جریانات مرسوم لیبرال و سوسیالیست و بر آمدن نیروهای جدیدی که حتی صراحتاً در تضاد با ارزش‌های روشنگری و دموکراتیک هستند، راوی این شکاف است. پس یکی نبودنِ دولت و ملت نه تنها محدود به نظام‌های اقتدارگرا و غیردموکراتیکِ نمایندگی نیست که شامل اشکال دموکراتیکش هم می‌شود.

شکاف همیشگی دولت و ملت به ماهیت روابط قدرت باز می‌گردد. نمایندگان چه موقتی باشند چه دائم، حافظ نظم موجودند. هیچ کسی نمی‌تواند موقعیت برتر خودش را ساقط کند. قانون‌گذار به ضرر خودش قانون نمی‌نویسد. در واقع آنها به محض ورود به ساختار قدرت، پشت آن خط تیره می‌روند. ما فضایی بین حاکمان و محکومان در دولت مدرن نداریم. این موقعیت خیالی تماماً به فیلم‌ها و اسطوره‌ها نقل مکان کرده است.

اگر تفاوتی وجود داشته باشد نه در ماهیت «نظام‌های سیاسی» که در «امر سیاسی» است. در ساختارهای دموکراتیک امر سیاسی دربردارنده بخش مهمی است بنام حوزه عمومی. ما در این جوامع جامعه مدنی‌ای داریم که می‌تواند در برابر دولت، مقاومت‌هایی را صورتبندی کند. این جامعه مدنی برخلاف تصور شرقی-استبدادزده‌ی ما هدیه مثلا حکومت یا دولت فرانسه به مردم نیست، بلکه فضاهایی است که در طول سده‌ها جامعه، در جنگی عینی یا حقوقی- که مبارزه می‌نامیم- از دولت مرکزی پس گرفته است.

دو:

این مقدمات لازم بود که سوال‌مان را بهتر و در وضعیت حاضر خودمان بفهمیم. در جامعه ایران با یک جامعه مدنی ضعیف و بی‌رمق، چه نسبتی است بین دولت و مردم؟ خیلی کار سختی نیست که بگوییم شکاف بین مردم و دولت حداقل در شهرهای بزرگ در طی سال‌های بعد از دهه ۶۰ و سیاست‌های اقتصادی و سیاسی حکومت و فروریختن اقتدار کاریزماتیک بیشتر شده است. تا اینجا همچون هر جامعه مدرنی، مردم «نارضایتی» پیدا کردند. ناراضی بودن، ویژگی انسان مدرن است.

مرحله دوم بعد از ظهور تواناییِ نارضایتی، تلاش برای ساختن جامعه مدنی و مجموعه سازه‌هایی برای بیان این نارضایتی است. جنبش دوم خرداد در واقع آغاز این مرحله دوم بود که بعد از یک اوج‌گیری سریع و شدید به شدت سرکوب شد و تا اکنون هم جامعه مدنی در کنترل حکومت باقی مانده است.

هرچند حکومت توانسته است جامعه مدنی را کنترل کند، اما نارضایتی را نتوانسته از بین ببرد، هیچوقت هم نخواهد توانست.

در عصر مدرن، مردم به دولت‌شان متصل‌اند، اما اتصالی حقوقی و نه ذاتی، الهی یا حتی سیاسی. لویاتان، تصویری است از این اتصالِ منفصل. جامعه ایران هم جامعه‌ای عقب افتاده و یگانه با دولت نیست. در مقابله با «بنگاه‌های جنگ» هم همین جداییِ متصل است که بکار می‌آید. در برابر همه آنها که با جداسازی بدنبال تحریم‌اند (مثلا: سیاست ترامپ و آمریکا درباره ایران) یا با یگانه کردن بدنبال دخالت در کشورهای دیگر (سیاست ایران و عربستان درسوریه و یمن)، راه حل، پافشاری بر همین جداییِ متصل است. اینکه ما از دولت‌مان جدا هستیم و نیز از تمامی گفتار دولتی و سیاسی که سعادت را در دستورالعمل‌هایی اقتدارگرایانه تجویز می‌کند. ما جداییم اما از همه؛ از هر نوع اقتداری.

شما وضعیتی را از حیث روانشناختی فرض کنید که کودکی عضوی از بدنش درد می‌کند اما زبانی برای بیان دردش ندارد. اگر مادر این درد را طولانی مدت متوجه نشود، آسیب تنها در محدوده جسمی باقی نمی‌ماند و روان فرد را شاید تا آخر عمر درگیر خود کند.

جامعه ما جامعه توانمندی است از حیث اینکه معترض وضعیتش است اما همزمان بطور متناقضی در بیان آن (یعنی داشتن و ساختن جامعه مدنی) ناتوان است. از دل این تناقض چه چیزی برآمده است؟ بخش عمده‌ای از آن توانایی و میل به بهبود به‌جای ظهور سازنده، انتقادی و پیگیرانه در جامعه مدنی به جاهای مخفی، خودشیفتگی‌ها، شکل‌های بدیل و مجازی و از همه دهشتناک‌تر ساختنِ زندگی‌های شخصی منتقل شده است؛ نوعی بازگشت سیستم و اندیشه ملوک الطوایفی در دل زندگی شهری مدرن(گمن شافت).

سه:

در این گسست و بی مکانی، تنها چیزی که با کمک آن می‌توان مردم را به دولت پیوند داد، گفتمان امنیت ملی است. برای طوایف آنچه مهم است از دست ندادن همین حداقلی است که بعد از ناامیدی از داشتن جامعه مدنی و زندگی سعادتمند به غنیمت گرفته‌اند. گفتمان امنیت ملی از دل خاکسترهای تاریخ برآمده است. روشنفکران در غرب نشان داده‌اند که چطور از دهه هشتاد میلادی بدین سو، بازار آزاد، جامعه مدنی را تضعیف و در خود منحل کرده است.

ظهور تازه این گفتمان در ایران هم مثل هرجای دیگری از دنیا و بالاخص در جدیدترین موج آن یعنی ترامپیسم، متکی است بر یک واقعیت در بطن سیاست: تخاصم و دشمنی. تقریباًهمه نظام‌های سیاسی دشمنانی دارند که امنیت‌شان را تهدید می‌کند. اما نکته اینجاست که امروزه چه استفاده‌ای می‌توان از آن کرد؟ دولت با بهره از این دشمنان، سرکوب دموکراسی و آزادی را با کمک روشنفکرانی ویژه و نیز ترس مردم توجیه می‌کند. در واقع با گفتمان امنیت ملی است که مردمِ رنگ پریده از اشباح به دولت و پلیس نزدیک می‌شوند و در آغوش‌اش می‌گیرند. نزدیک شدن به دولت چه بصورت گفتمانی و چه واقعی، راهی است برای در امان ماندن از تخاصم‌ها و در ایران شاید تحریم‌ها و مخاطرات امپریالیسم. در واقع نوعی اندیشه‌ی بقا است که بطور تاریخی مردم عادی برای نجاتِ خود درساختارهای استبدادی داشته‌اند: پناهنده شدن به حکومت. پیوستن ایدئولوژیک گروهی به دربار از نتایج ترامپیسم جهانی است هرچند خود آن‌ها گمان می‌کنند مخالف آن‌اند اما در واقع نتیجه آن‌اند.

چهار:

دولت ایران از ملت ایران جداست؟ آیا آنها یک کلیت‌ واحدِ راضی‌اند یا اجزای گاهاً متضاد که به هم محتاج‌اند؟ پاسخ‌تان به این سوال هرچه باشد درباره دیگر کشورها هم صدق می‌کند. اگر فکر می‌کنید با دولت‌تان یکی هستید، باید قبول کنید که مردم فلسطین، آمریکا و هرجای دیگری هم در این یگانگی‌اند و نمی‌توان مجزا از دولت‌شان آنها را دوست داشت یا با آنها دشمنی کرد. در عصر مدرن، مردم به دولت‌شان متصل‌اند، اما اتصالی حقوقی و نه ذاتی، الهی یا حتی سیاسی. لویاتان، تصویری است از این اتصالِ منفصل. جامعه ایران هم جامعه‌ای عقب افتاده و یگانه با دولت نیست.

در مقابله با «بنگاه‌های جنگ» هم همین جداییِ متصل است که بکار می‌آید. در برابر همه آنها که با جداسازی بدنبال تحریم‌اند (مثلا: سیاست ترامپ و آمریکا درباره ایران) یا با یگانه کردن بدنبال دخالت در کشورهای دیگر (سیاست ایران و عربستان درسوریه و یمن)، راه حل، پافشاری بر همین جداییِ متصل است. اینکه ما از دولت‌مان جدا هستیم و نیز از تمامی گفتار دولتی و سیاسی که سعادت را در دستورالعمل‌هایی اقتدارگرایانه تجویز می‌کند. ما جداییم اما از همه؛ از هر نوع اقتداری.