جهان ایرانی جرج اورول

amin-bozorgian امین بزرگیانسال‌‌ها پیش، در خلال یک پروژه آکادمیک با برخی از سرشناس‌ترین اصلاح طلبان، که چندی پیشتر از آن از قدرت بیرون انداخته شده بودند و بسیاری از آنها با وجود سابقه طولانی در انقلاب و مسئولیت‌های حکومتی در انتخابات مجلس هفتم رد صلاحیت شده بودند، مصاحبه‌هایی کردم. بخشی از گفت‌وگوها به سرمایه فرهنگی اصلاح طلبان می‌پرداخت. با وجود نتایج نه چندان خوب و درخشان از میزان مطالعه رمان، تماشای فیلم و تئاتر، شنیدن موسیقی و در مجموع میزان سرمایه هنری در بین اصلاح‌طلبان، چیزی که در میان آنها بسیار مورد اشاره و ارجاع قرار می‌گرفت، نوشته‌های جرج اورول و بالاخص دوکتاب قلعه حیوانات و ١٩٨۴ بود. گویی آنها وضعیت‌شان را با رمان‌های اورول مطابقت می‌دادند.

اورول زبان اصلاح‌طلبان شده بود؛ زبانی که مدام در سال‌های پس از انقلاب درازتر شده بود تا به آنها رسیده بود. در میانه همان گفت‌وگوها و با شنیدن مکرر نام رمان‌های اورول به یاد آوردم روزی را که از دایی‌ام خواستم برایم شرح دهد که چه شد با وجود سابقه انقلابی او و دیگر نزدیکان آیت الله منتظری، به زندان افتاده است؟ و او کتاب قلعه حیوانات را از کتابخانه‌اش بیرون آورد و به من که نوجوانی دوازده ساله بودم، داد تا بخوانم.

در تمام سال‌های پس از انقلاب که می‌توان آن را به شکل «تبارکاوی حذف از قطار انقلاب» روایت کرد، همواره کتاب‌های اورول دست به دست شده و زبان گروه‌های مختلف شده است. روزهایی چپ‌ها و بعدها اعضای نهضت آزادی و دولت موقت، بنی صدر و حامیانش، منتظری و اطرافیانش و بالاخره اصلاح طلبان یعنی همه مهمترین گروه‌های سیاسی حذف شده از قدرت، اورول را در خانه‌هایشان به خود و دیگران یادآوری کرده‌اند.

اگر نویسنده رمان با بهره‌گیری از زبان نمادین هنری سعی کرده بود واقعیت تاریخی‌ای را به درون ساختار هنر بکشاند تا بتواند توضیح ماندگاری از آن را ارائه دهد، سال‌های بعد نوشته‌اش در آن‌سوی دنیا و در فرایندی معکوس از درون ساختار نمادین هنری بیرون کشیده و با واقعیت موجود تطبیق داده شد. احضار مداوم روح مزرعه و وینستونِ اورول کاری بوده که همواره مطرودان انجام داده‌اند. این ماندگاری متن بی‌شک ریشه در ماندگاری وضعیت فاجعه‌آمیز دارد که با شباهت‌های اعجاب انگیزش به داستان (یا همان روایت فاجعه قبلی) پیوند می‌خورد. دراین بین خواندن و یافتن این شباهت‌ها راه‌هایی را به سوی منفذهایی برای تنفس و وجد خوانندگانِ سرکوب شده و مستاصل گشوده است. امیدها از طریق همین شباهت‌ها و پیوندها با روایت هنرمندانه، مجال زنده ماندن را پیدا می‌کنند.

آن پیوندی که اورول و بعدها نویسندگانی همچون کوندرا و یوسا با اقشار نخبه جامعه ما برقرار کردند چیزی نیست جز پیوند حاشیه‌ها در تمام تاریخ و بین همه جوامع که از طریق روایت کردن وضعیت ممکن شده است؛ پیوندی که تنها قدرت آنهاست. اورول با داستانش نه تنها وضعیت خودش را شرح می‌دهد که به وضعیت ما نیز زبان می‌دهد. ما را از حبس‌ها و رنج‌ها بیرون می‌کشد و کنار شخصیت‌های رمان‌های خودش می‌نشاند و در واقع به گونه‌ای آزاد می‌کند. این کار به نظر می‌رسد همان چیزی است که می‌توان رهایی‌بخشی هنر نامید. چیزی که البته به‌غایت در موردش سوء تفاهم شده است.

رولاند الیوت براون نویسنده انگلیسی حوزه هنر مجله سیاست خارجی (فارن پالیسی)، در مقاله‌ای سعی کرده است که شباهت میان آنچه اورول در رمان‌هایش به تصویر کشیده را با وضعیت حاکم سیاسی بر ایران نشان دهد. بسته شدن کافه پراگ در تهران (دی‌ماه ۹۱) و اذیت و آزار روزنامه‌نگاران ایرانی حتی در بیرون از مرزهای سرزمین‌شان، ذهن او را به سمت اورول برده است:

«زمانی که در دی‌ماه، حاکمیت ایران کافه پراگ را -که محل شناخته شده‌ی دور هم جمع آمدن دانشجویان و روشنفکران بود- برای نصب دوربین‌هایی که دولت بر آن‌ها امکان دسترسی داشت تحت فشار قرار داد، صاحبان کافه با بستن آن اعتراض خود را نشان دادند. توضیح آنها این بود : دست‌کم یک چیز می‌تواند تسلی‌بخش باشد، این که ما خاطره‌هایمان را در معرض دیدِ دوربین‌ها قرار ندادیم، و آن‌ها را با چشم‌هایِ شیشه‌ای برادرِ بزرگ قسمت نکردیم. در این میانه، در سوی غربی ماجرا، روزنامه‌نگاران ایرانی که برای رسانه‌های غیرایرانی کار می‌کنند – به طور خاص برای بی بی سی فارسی- دولت خود را به جعل وبسایت‌ها و صفحات فیسبوک با نام آنها و حاوی موضوعات مستهجن متهم می‌کنند. اینجاست که خوانندگان رمان ۱۹۸۴ نه تنها جعلیات حزبی، بلکه پورنوگرافی های پست و کم ارزشی که حزب در میان اعضای حزب کارگری پایگاه هوایی شماره یک، پخش کرده بود را بی‌شک به خاطر خواهند آورد.»

در تمام سال‌های پس از انقلاب که می‌توان آن را به شکل «تبارکاوی حذف از قطار انقلاب» روایت کرد، همواره کتاب‌های اورول دست به دست شده و زبان گروه‌های مختلف شده است. روزهایی چپ‌ها و بعدها اعضای نهضت آزادی و دولت موقت، بنی صدر و حامیانش، منتظری و اطرافیانش و بالاخره اصلاح طلبان یعنی همه مهمترین گروه‌های سیاسی حذف شده از قدرت، اورول را در خانه‌هایشان به خود و دیگران یادآوری کرده‌اند.

طنز موجود در رفتار و گفتارهای آپاراتوس حاکم تجربه مشترکی است که تمامی افراد جامعه مدرن تحت ستم آن را از سرگذرانده‌اند. احمقانه‌ترین و خنده‌آورترین حرف‌ها را در این جوامع کسانی زده‌اند که در کار توزیع رنج و ستم بوده‌اند. بیراه نیست که اکثر رمان‌هایی که به شرح یک وضعیت توتالیتر پرداخته‌اند واجد مایه‌هایی قوی و قدرتمند از طنز هستند. گویی نویسنده می‌خواهد حماقت این سیستم عبوس و خشن را نشان‌مان دهد تا امیدوار باشیم که حماقتش روزی کار دستش خواهد داد؛ و نیز می‌خواهد خندیدن را به ما یادآوری کند. خندیدن به عنوان سلاحی در برابر حاکمی که از خنده‌های جمعی هراسناک است.

براون از آخرین تولیدات این حماقت آریستوکراتیک گوشه‌ای را به خوانندگانش نشان می‌دهد و طنزهای اورول را یادآوری می کند:

«اگرچه احتمالا ماموران جمهوری اسلامی رمان اورول را نخوانده‌اند، به نظر می‌رسد که به واقع در یک سطح نیمه خودآگاه، با ناخرسندی آن را مدام مورد توجه قرار می‌دهند: در مقاله‌ای منتشر شده در وب سایت پرس تی وی، رسانه‌ی وابسته به دولت که سلطنت بریتانیایی را ضد مسلمان توصیف می‌کند، با لغزشی فرویدی، که بعدتر اصلاح شد، می‌خوانیم: تاریخ اسلام در جزایر بریتانیا دوران‌های حساسی را طی کرده است… خیزش احساسات اسلام ستیزانه، در طول سلطنت حاکمانی چون جورج اورول و الیزابت دوم داغ خورده است.» براون ادامه می دهد:

«اگر طنز اورول به طور پذیرفتنی در مورد جمهوری اسلامی صدق می‌کند، احتمالا به این دلیل است که تاریخ شوروی و ایران به طرقی با هم هم قافیه هستند و هر دو، جهان بینی اورول را کامل می‌کنند. ماده‌گرایی (ماتریالیسم) و ضدخداپرستی اورول بر ضد هر نوعِ مشابه به شوروی و ضدآرمانشهری بود، در حالیکه دید آیت‌الله خمینی از دولت اسلامی خداپرستانه، ضد ماده‌گرا و آرمانشهری بود. اورول هم در مذهب و هم در آرمانشهرگرایی سیاسی، نوعی روایت شکست در به تصویر کشیدن شادی ماندگار می‌بیند. در مقاله او به نام «آیا جامعه‌گرایان می‌توانند شاد باشند؟» که در سال ۱۹۴۳ نوشته شد، او آرمانشهرهای اچ.جی ولز و جاناتان سویفت را غیر قابل الهام‌بخش و دیدگاه‌های بهشت‌محور مسیحیت و اسلام را چیزی میان نامطبوع و کابوس‌وار توصیف می‌کند».

١٩٨۴ (که به گونه ای کاملا تصادفی اما الهام بخش، سال تاسیس وزارت اطلاعات در ایران است) رمانی است درباره شخصی به نام وینستون اسمیث که در پایگاه هوایی شماره یک یا همان آرمانشهر انگلیسی زندگی می‌کند. وینستون کارمندی است که کارش جعل کردن و تحریف اسناد تاریخی، حمایت از حزب و از بین بردن اعتبار مخالفین است. او اینکار را با پرونده‌سازی‌های مختلف و افشاگری‌ها انجام می‌دهد… اوبرین به وینستون می‌گوید که: «قدرت خداست»، و اضافه می‌کند «و ما کشیشان قدرتیم»٠

١٩٨۴ (که به گونه ای کاملا تصادفی اما الهام بخش، سال تاسیس وزارت اطلاعات در ایران است) رمانی است درباره شخصی به نام وینستون اسمیث که در پایگاه هوایی شماره یک یا همان آرمانشهر انگلیسی زندگی می‌کند. وینستون کارمندی است که کارش جعل کردن و تحریف اسناد تاریخی، حمایت از حزب و از بین بردن اعتبار مخالفین است. او اینکار را با پرونده‌سازی‌های مختلف و افشاگری‌ها انجام می‌دهد. کارهایی که اورول نشان می‌دهد که چگونه حتی مخالفین حکومت نیز آنها را یاد می‌گیرند و تکرار می‌کنند. مرور زمان باعث می‌شود وینستون متوجه شود که: «هیچ قانونی وجود ندارد». او مقداری به حقیقت و درستی برادر بزرگ (فرماندهان) و سیستم شک می‌کند. سازمان عشق، کسی به نام اوبرین را مامور می‌کند تا کارمند سابقش را به راه قبلی که از آن منحرف شده است، برگرداند. اوبرین با تفتیش اعتقادی و زندگی وینستون او را به داشتن روابط جنسی و خیانت عشقی متهم می‌کند و وی را به گفتن آنها به جامعه تهدید می‌کند. اینجاست که وینستون به راه قبلی باز می‌گردد و حقیقت و درستی برادر بزرگ بر او روشن می‌شود و توبه می‌کند. اوبرین به وینستون می‌گوید که: «قدرت خداست»، و اضافه می‌کند «و ما کشیشان قدرتیم»٠

براون سعی می‌کند – هرچند در جاهایی برای ما خوانندگان ایرانی اش خام و ساده انگارانه- شباهت‌های جهانی که اورول می‌سازد را با واقعیت امروز ایران شرح دهد اما خودش نیز به تمایزها آگاه است. وی در پایان مقاله‌اش می‌نویسد:

«خوشبختانه برای ایرانیان، هیچ جایی پایگاه هوایی شماره یک [آرمانشهر] نیست، و بعید است که حکومت ایران بتواند رسالت اوبرین در چکمه‌ای ممهور بر صورت یک انسان تا همیشه را واقعیت ببخشد.» اما به هر حال، اوبرینِ داستان اورول توضیح قانع‌کننده‌ای در جواب این سوال که چرا دیکتاتوری‌ها هرگز نمی‌توانند بی‌خطر باشند، ارائه می‌دهد:

«– وینستون! چطور مردی قدرت خویش را بر دیگری اثبات می‌کند؟ وینستون فکر کرد و گفت: با عذاب دادن او.

_دقیقا. با عذاب دادن او. اطاعتِ تنها کافی نیست. جز اینکه رنج بکشد، چطور می‌توانی مطمئن باشی که او خواست تو را اطاعت می‌کند و نه خواست خودش را؟»

و براون نتیجه می‌گیرد: «حتی محدود کردن لذت‌های کوچک، باعث شکل‌گیری این منطق سادیستی می‌شود» و اثبات می‌کند که «تمام حیوانات در فانتزی روستایی آیت الله خمینی هرگز یکسان نبودند».


* نگاه کنید به مقاله رولاند الیوت براون:

https://foreignpolicy.com/2013/02/01/tehranimal-farm/