آستانه 34 (تازه های ادبیات فارسی)

ssssqsdfqsdfدر این شماره به معرفی چهار ترجمه در بازار کتاب و ادبیات ایران می‌پردازیم:

دین و قدرت؛ خوانشی نو از حاکمیت

دکتر محمد شحرور
ترجمه: دکتر عبدالله ناصری طاهری، دکتر سمیه سادات طباطبایی
نشر: مروارید

دین و قدرت، خوانشی نو از حاکمیت، نوشته‌ی دکتر محمد شحرور مهندس عمران و اسلام‌پژوه از نواندیشان دینی اهل سوریه و از اعضای اتحادیه‌ی عقل گرایان عرب است. (این اتحادیه در سال ۲۰۰۷ دکتر عبدالمجید شرفی، نواندیش مسلمان تونسی و از برجستگان این حوزه تاسیس کرده است.) محمد شحرور در سال ۱۹۳۸ در قاره در منطقه النبک سوریه چشم به جهان گشود. او فرزند پنجم خانواده‌ای از طبقه متوسط بود. با آنکه پدرش، مردی مذهبی بود اما او را به جای مدرسه‌ی مذهبی به مدرسه‌ی علوم جدید فرستاد. محمد در دمشق مدرک دیپلم گرفته و سپس با بورس تحصیلی دولتی برای تحصیل در مهندسی عمران به مسکو رفت. او در سال ۱۹۶۴ میلادی از دانشگاه دولتی مسکو فارغ‌التحصیل شد. محمد شحرور در آنجا با فلسفه‌ی مارکسیسم، آشنا و دچار بحران ایمان شد. با این حال در نهایت، ایمان دینی خود را بازیافت، ایمانی که دیگر مانند دیانت سنتی نبود.

محمد شحرور پس از فارغ‌التحصیلی بی‌درنگ به دمشق بازگشت و به عنوان استادیار در دانشکده مهندسی دانشگاه دمشق به تدریس پرداخت. شحرور بار دیگر در سال ۱۹۶۸ میلادی به دوبلین در جمهوری ایرلند رفت و از دانشگاه دوبلین کارشناسی ارشد و سپس دکترای مهندسی عمران خود را گرفت و به دمشق بازگشت و در دانشکده مهندسی دانشگاه دمشق استخدام شد و تا بازنشستگی در سال ۲۰۰۰ میلادی استاد تمام آن دانشگاه بود. محمد شحرور، یک قرآن‌شناس بود. او تحصیلات اسلامی دانشگاهی و حوزوی نداشت و فردی خودآموخته بود. او سیزده کتاب در زمینه اسلام‌شناسی منتشر کرد و در دسامبر ۲۰۱۹ در ابوظبی دارفانی را گفت.

“دین و قدرت” کتابی است که سعی کرده خوانشی نو از دین عرضه کند. نویسنده برای برآوردن این خواسته مراحل تحول و تکامل مفهوم حاکمیت را از عصر خوارج تا به امروز بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که خوانش ایدئولوژیک از حاکمیت چگونه بر دیدگاه اسلام گرایانی همانند ابوالاعلی مودودی و سید قطب تاثیر گذاشته‌است.

شحرور در بررسی پیوند میان دین و قدرت نخست بر این نکته تاکید می‌کند که دین اسلام جهان شمول است زیرا بنیاد آن بر مجموعه ارزش‌های اخلاقی است که با فطرت انسان همسوست و بدین علت از سوی انسانها در هر زمان و مکان پذیرفته می‌شود. سپس اظهار می‌دارد اجبار و اعمال قدرت در پذیرش دین بی معناست؛ بنا به آیه‌ی قرآن: «لا إکراه فی الدین». بدین ترتیب اگر از اجبار دین سخن می‌گوید، منظور اجبار معنوی است که از پذیرش خودخواسته فرد و تسلیم شدن در برابر دین بدست می‌آید. می‌خوانیم که:” باید میان سلطه‌ی دین و سلطه‌ی حکومت فرق نهاد. سلطه‌ی دین، با وجدان انسان سروکار دارد و امری است درونی نه بیرونی، در مقابل سلطه‌ی حکومت است که در سه سطح قانونگذاری، اجرایی و قضایی تعریف می‌شود. ”

“و از آن زمان که خداوند روح در تن انسان دمید، دیالکتیک دین و قدرت در زندگی بشر برجا و اثرگذار بوده است؛ دیالکتیکی در میانه جدل‌های فریبکارانه که در آن، گاهی دین غالب می‌شد و گاهی قدرت؛ بی آن که این میدان، فاتح یا مغلوب همیشگی داشته باشد. نه دین می‌خواهد در برابر قدرت سر فرو آورد و نه می‌تواند از آن رهایی یابد و نه قدرت از چرخیدن بر گرد رقیب دست می‌کشد تا مگر به رویای چنگ آویختن در دین جامه عمل پوشاند. این واقعیت تاریخی بر هیچ‌کس پوشیده نیست که دیالکتیک میان دین و قدرت در تمام مراحل تاریخ بشر، مصیبت‌های فراوان و جنگ‌های ویرانگر از خود بر جای گذاشته است و این روند همچنان ادامه دارد. هر بار که سنگ آسیاب این دیالکتیک می‌چرخد، هرکه و هر چه را که در مسیرش است، می‌کوبد و هر بار حاصل این کوفتن و خردکردن جانکاه، دستاوردهایی زودگذر است که برای نبرد پیش رو حکم آتش بس را دارد. گاه این دستاورد، حکومتی است که رخت دین بر قامت می‌افکند و گاه دینی است که لباس حکومت بر تن می‌کند. بدین ترتیب در بر همین پاشنه می‌چرخد بی آنکه یکی از فریفتن و عشق بازی با دیگری دست کشد، با این امید که سلطه خود را بر او تحمیل کند یا در را به دست آورد. در هر حال هدف یک چیز است و آن سیطره برسرنوشت زندگی مردم است از رهگذر واداشتن آنان به تسلیم در برابر قدرت دین مسلط.”

شاید سوالی که برای خواننده بعد از خواندن این پاراگراف پیش بیاید این است که: این کدامین دین است که هرگز از همراهی با قدرت برای خواسته‌هایش دست نکشیده؟ این چه دینی است که مردم را به تسلیم در قدرت وامی دارد؟ آیا این دین، حقیقتا همان دینی است که خداوند برای بندگان خود پسندیده تا به یاری دین و برای دین، یکدیگر را از پا درآورند؟

در ادامه نویسنده اینطور پاسخ می‌دهد که:

دین و قدرت، خوانشی نو از حاکمیت، نوشته‌ی دکتر محمد شحرور (ترجمه عبدالله ناصری طاهری، سمیه سادات طباطبایی. شحرور مهندس عمران و اسلام‌پژوه از نواندیشان دینی اهل سوریه و از اعضای اتحادیه‌ی عقل گرایان عرب است. محمد در دمشق مدرک دیپلم گرفته و سپس با بورس تحصیلی دولتی برای تحصیل در مهندسی عمران به مسکو رفت. او در سال ۱۹۶۴ میلادی از دانشگاه دولتی مسکو فارغ‌التحصیل شد. محمد شحرور در آنجا با فلسفه‌ی مارکسیسم، آشنا و دچار بحران ایمان شد. با این حال در نهایت، ایمان دینی خود را بازیافت، ایمانی که دیگر مانند دیانت سنتی نبود. محمد شحرور، یک قرآن‌شناس بود. او تحصیلات اسلامی دانشگاهی و حوزوی نداشت و فردی خودآموخته بود. او سیزده کتاب در زمینه اسلام‌شناسی منتشر کرد و در دسامبر ۲۰۱۹ در ابوظبی دارفانی را گفت.

“دینی که با قدرت، عشق بازی می‌کند و از دوستی با آن دم می‌زند تا به رضایتش دست یازد و سر در برابرش خم کند، دینی نیست که خداوند برای بندگانش پسندیده است بلکه تصویری زشت و تحریف شده از دین حقیقی است که قدرت‌پرستان آن را برای فریفتن مردم عرضه می‌کنند زیرا دین حقیقی که دین خداوند است، در دست هیچ‌کس نیست و تسلیم قدرت یا خواست دیگری نمی‌شود و به هیچ‌کس اجازه نمی‌دهد عبای دین بر تن کند و یا از آن برای همراه ساختن مردم سود جوید زیرا دین حقیقی، آسمانی است و برای رسیدن به انسان که مقصود نهایی اوست، بی نیاز از وساطت دیگری است. از آنجا که این دین در برابر قدرت سر تسلیم و پذیرش فرو نمی‌آورد، قدرت به ناچار در هر زمان و مکان نقاب‌هایی مسخ شده از چهره دین می‌سازد و آن را به عنوان جانشین دین رو می‌کند تا ستم خویش را مشروع جلوه دهد و راه سرکوب در پیش گیرد و به نام دین، خود را تحمیل کند؛ حال آن که دین از این همه دور است. دین خداوند جهان شمول است و آن را برای تمام بشریت از زمان آدم تا روز رستاخیز روا داشته است؛ دینی که درباره‌اش می‌فرماید: «پس به آیین خالص پروردگار رو کن. این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست. این است آیین استوار ولی بیشتر مردم نمی‌دانند» (روم ۳۰)؛ همان دینی که خداوند بشریت را بر آن سرشته است، دینی که مهربانی و جهان شمولی از ویژگی‌های آن است. آن زمان که مردم بر اساس ارزش‌های مطلق انسانی با یکدیگر رفتار می‌کنند، دین حقیقی جلوه‌گر می‌شود؛ ارزشهایی که هیچ‌کس، هرچند بلند مرتبه، نمی‌تواند آنها را دستمایه تجارت خویش سازد. این ارزش‌ها برای جلوه‌گری بی نیاز از قدرتند و انسان نیز برای پایبندی به آنها به قانون تحمیلی حکومتی نیاز ندارد زیرا ارزش‌های مذکور جوهر ناب انسانیت هستند؛ همان انسانیتی که خداوند هنگام دمیدن روح در کالبد آدمی، به او بخشیده است. این جوهره ارزشی ناب قابل چانه‌زنی نیست زیرا نمایانگر آزادی انسان است؛ خصلتی که از رهگذر آن خداوند، انسان را بر دیگر باشندگان برتری داده است و انسان در تعاملات خود با دیگری در چارچوب عام اخلاقی از آزادی خویش بهره می‌گیرد. این چارچوب به رغم تغییر و دگرگونی قدرتها ثابت و پایدار باقی می ماند. نیازی نیست برای تعاملات اخلاقی انسان قانون وضع شود یا از خلال احکام دینی صبغه شرعی به آن افزوده شود تا احکام شریعت چگونگی این تعاملات را تعیین کنند زیرا درون هر انسانی قدرتی به ودیعه نهاده شده است که او را وا می‌دارد مطابق با ارزش‌ها زندگی کند چراکه دین از فطرت نهان که انسان با آن سرشته شده است، سخن می‌گوید.”

نکته ای که در کتاب نویسنده زیاد روی آن تاکید دارد آزادی انسان است که موجب می‌شود در تمام حوزه‌های زندگی بر اساس ارزش‌های انسانی رفتار کند و تا روز قیامت نیز این گونه خواهد بود. و باید پذیرش این ارزش‌ها از سر اختیار باشد تا مفهوم جانشینی خداوند را در این جهان محقق سازد. خداوند انسان را به جانشینی برگزیده است پس در انجام آنچه که به آبادانی زمین می‌انجامد، آزادی عمل داده: «به یاد آور زمانی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی نهاده‌ام. فرشتگان گفتند:آیا کسی را در آن جای می‌دهی که فساد کرده و خون می‌ریزد؛ حال آن که ما تسبیح و حمد تو را به جا آورده و تو را تقدیس می‌کنیم. خداوند گفت: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» (بقره:۳۰). جانشینی خداوند فقط به انسان عطا شده نه دیگر مخلوقات زیرا انسان تنها آفریده‌ای است که می‌تواند بار جانشینی خداوند را بر دوش کشد و خداوند نیز بر این امر شهادت می‌دهد؛ آنجا که می فرماید:«من چیزی می دانم که شما نمی‌دانید.» بدین ترتیب جانشینی خداوند انسان را شایسته آن می‌سازد که در تمامی انتخاب‌های خود آزاد باشد.

مطابق با معیار انسانیت، آدمی در تمام حوزه‌های زندگی‌اش: حوزه عقیدتی، آنچه را که می‌خواهد، بپذیرد و فکری، اجتماعی، سیاسی و … کاملا آزاد است تا آنچه را که می‌خواهد و آنچه را که نمی‌خواهد، رد کند. “انسان برای پاسداری از کرامت انسان. باید به معیار انسانیت پایبند باشد و نباید به هیچ سلطه خشونت طلبی اجازه دهد ارزش‌های انسانی را سرکوب نماید. راه پایداری در برابر چنین قدرتی تسلیم نشدن در برابر آن است؛ قدرتی که می‌کوشد به یاری قوانین تحمیلی انسان را به بردگی کشاند زیرا تسلیم شدن در برابر قدرت و پیروی از آن ولو با اکراه و پذیرش آن گرچه با ناخرسندی، به صورت ضمنی بیانگر دست کشیدن از انسانیت است و در پی آن کنار گذاشتن وظیفه جانشینی که بر عهده او گذاشته شده و رها کردن آزادی که خداوند، انسان را به واسطه آن بر دیگر مخلوقات برتری داده است شایسته است انسان، برای پاسداشت این داشته‌های گرانبها، هرگونه اجبار و اعمال قدرت سلطه طلبانه را که بر او تحمیل می‌شود، رد کند.”

دین در تنگنای زمان و مکان نمی‌گنجد بلکه دینی است جهان شمول و آزاد از قیدوبند زمان و مکان و با منافع فردی گروهی از مردم در دایره مرزهای جغرافیایی پیوندی ندارد و به دور از برنامه‌ریزی‌های سیاسی است که هدفش چیرگی عده‌ای بر دیگری است. هر انسانی آزادانه دینی را که می خواهد، برمی‌گزیند و به آن عمل می‌کند؛ بنا به این سخن خداوند: «در دین هیچ اجباری نیست. هدایت از گمراهی مشخص شده است. پس هرکس به طاغوت کافر گردد و به خداوند ایمان آورد، به دست اویز محکمی چنگ انداخته است که گسسته نمی شود. خداوند شنوا و دانا است» (بقره: ۲۵۶). دین خداوند از تهمت اجبار دور است؛ تهمتی که قدرت پرستان برای تحمیل سلطه خود دامن دین را به آن بیالایند.

نویسنده در کل کتاب سعی کرده ثابت کند که قدرت و حاکمیت با دین فرق دارد، ظلم با فسق و کفر متفاوت است. میان حکم و امر اختلاف است و حرام با آنچه که از آن نهی شده یکی نیست و متشابهات در قرآن معنای مشخص دارند و برخلاف باور فقیهان مفاهیم شناور نیستند.

▪️سر کلاس با کیارستمی

پال کرونین
ترجمه: سهراب مهدوی
نشر: نظر

سر کلاس با کیارستمی، کتابی است که در واپسین روزهای حیاتش منتشر شد. کتابی که قرار شده بود همان‌گونه که در خانه‌اش در کنار پنجره‌ای رو به باغچه‌ای سرسبز با درختانی بلند بستری بود، برای مراسم معرفی‌اش حضور پیدا کند. گفته بود:” اما انتظار حرف زدن از من نداشته باشید.” منتظر و شاید مشتاق انتشار کتاب بود. نه به دلیل انتشار کتابی درباره خودش. بیشتر برای لذتی که انجام کار در پیرامون او صورت می‌گرفت.

پال کرونین کارگردان و فیلمنامه‌نویس، عباس کیارستمی را برای اولین بار در سال ۱۳۸۴، در شهر لندن دیده است، جایی که او یکی از کارگاه‌های خود را برگزار می‌کرده.”در اصل من «دانش آموزی بودم که با آثار «استاد» آشنایی لازم را نداشت اما چیزی شنیده ‌بودم که باید به حرفهای این استاد به دقت گوش کرد. این خصوصیات مرا از دیگر شرکت‌کنندگان مشتاق این کارگاه چندان متمایز نمی‌کرد. همگی وظیفه داشتیم تعدادی فیلم کوتاه دیژیتال تا پایان آن هفته بگیریم و تدوین کنیم. اما به محض این که کیارستمی لب به سخن باز کرد، بی سروصدا خودم را از راسته فیلمسازان- اغلب- جوان کنار کشیدم و بر این شدم که وقت خود را صرف یادداشت گفته‌های کیارستمی، تعاملش با شرکت‌کنندگان در کارگاه، و ثبت ایده‌هایش کنم.” و این‌چنین می‌شود که یادداشت‌های با ارزش او در غالب کتابی با ارزش از کیارستمی به چاپ می‌رسد. پال کرونین در طول چند سال بعد، با کیارستمی در کارگاه‌های نروژ، ایتالیا، مراکش و نیویورک همراه شده. “از مکتب خانه تا مکتب خانه، میرزا بنویسی بودم ناخوانده و غیررسمی؛ “پس از مدتی، برایش روشن شده که مطالب مناسب برای عرضه در کتاب کامل شده‌است. “قریب به یک دهه پس از ورود به اولین کارگاه، دیگر می‌دانستم که شرکت در کارگاه ده روزه او در شهر سیراکیوز ایالت نیویورک حسن ختامی خواهد بود برای پایان میرزابنویسی و شروع جمع کردن کتاب.” پال کرونین پیش از این کارگاه تمام هم‌ وغم خود را به پژوهش داده، بخصوص در مورد تاریخ معاصر ایران. چون کیارستمی تمامی عمر خود را در ایران سپری کرده، برای همین به نظرش رسیده کتابی که به جهان‌بینی او می‌پردازد نیازمند درک عمیق از محیط و شرایطی است که آثار او از آن برخاسته است. انگیزه او برای سفر دو هفته‌ای به ایران در سال ۱۳۹۲ و سپری کردن زمانی با کیارستمی نیز همین بوده. نتیجه این شد، کتابی که ابتدا به زبان انگلیسی و سپس توسط سهراب مهدوی به فارسی ترجمه شد که پس از خواندن کیارستمی مهر تاییدی بر مطالب زده شده.

پال کرونین کارگردان و فیلمنامه‌نویس، عباس کیارستمی را برای اولین بار در سال ۱۳۸۴، در شهر لندن دیده است، جایی که او یکی از کارگاه‌های خود را برگزار می‌کرده.”اما به محض این که کیارستمی لب به سخن باز کرد، بی سروصدا خودم را از راسته فیلمسازان- اغلب- جوان کنار کشیدم و بر این شدم که وقت خود را صرف یادداشت گفته‌های کیارستمی، تعاملش با شرکت‌کنندگان در کارگاه، و ثبت ایده‌هایش کنم.” و این‌چنین می‌شود که یادداشت‌های با ارزش او در غالب کتابی با ارزش از کیارستمی به چاپ می‌رسد.

کیارستمی در اولین روز کارگاه می‌گوید که چیزی ندارم به شما بیاموزم. در حقیقت من هیچ‌گاه به نشست‌های اینچنینی آموزشی نمی‌گویم چون از این واژه خوشم نمی‌آید. علاقه‌ای به پند و اندرز هم ندارم. آنچه که دارم تجربه‌ی سال‌ها فیلمسازی و روش فردی من است و چیزی که در این کارگاه می‌شنوید آیه نیست. در هفته‌های آتی من بی‌شک همان اندازه می‌آموزم که امیدوارم شما بیاموزید.

آنچه در این کتاب موج می‌زند جدا از مباحث فیلم‌سازی درس زندگی است. می‌گوید: درک رابطه میان قصه‌گو و شنونده حیاتی است. مولانا در یکی از حکایت‌هایش می‌گوید که اگر بلاغتی در کسی باشد به خاطر اشتیاق شنونده است.

پال کرونین از قول کیارستمی نوشته:”همانطور که در زندگی از دروغ خوشم نمی‎آید، در هنر هم دروغ را نمی‌پسندم. هر داستانی که مرا تحت تاثیر قرار می‌دهد به آن گرایش دارم گوشه‌ای از حقیقت را در خود دارد. فیلم همان زندگی است که نیازی نیست حقیقت را موبه‌مو بازگو کند می‌تواند بر حقیقت سرمه بکشد. کار من و تمام فیلمسازان این است که به تماشاگران دروغ تحویل دهند اما این دروغ‌ها به ما کمک کنند که به لایه‌های عمیق‌تر واقعیت انسانی پی ببریم.”

او بارها از قوه‌ی تخیل و رویا که موهبت الهی است در هنر فیلمسازی می‌گوید. اینکه ما رؤیایی که می‌بینیم بدون دلیل و کارکرد نیست. زشتی‌هایی در دنیا وجود دارد، چه چشمانمان را به رویشان بگشاییم و چه ببندیم. از راه رؤیا و خیال همزمان ورودی‌های حسی غربال می‌شود، با گیرهای روانی‌مان کلنجار می‌رویم، و به احساسات و خواسته‌هامان پی می‌بریم. خیال پردازی ما را مدتی از دنیای روزمره دور می‌کند. برخی خیال پردازترند. وقتی دشواری‌های زندگی گریبان‌ما را می‌گیرد، خودبه خود به عالم رؤیا پناه می‌بریم. هر چه بیشتر واقعیات را نفی‌کنیم بیشتر در دنیای خیال غوطه می‌خوریم، دنیایی که لااقل به نظر می‌رسد افسارش بیشتر دستمان است، و هیچ نظام نظارتی نمی‌تواند در آن نفوذ کند. با رؤیا، بدون آنکه قدمی برداشته باشیم، از لای میله‌های زندان می‌گذریم، و زندگی را آن سوی دیوارها می‌جوییم. رؤیا فرصتی است برای تحمل پذیرتر کردن زندگی. رؤیا ما را از گزند دشواری‌ها می‌رهاند، استوارترمان می‌کند. اگر دستگاهی می‌توانست خیالات را اندازه گیری کند، آنگاه می‌دیدیم که دنیای ذهنی یک راننده مترو (که در تمام مدت در فضای بسته است) تا چه اندازه مشغول است. آواز پرنده در قفس بلندتر است.

در همه‌ی مباحثی که کیارستمی بحث می‌کند، توجه‌اش به بیان شاعرانه است، به حرارت فضای میان دو خط، به یافتن راز آلودگی در پدیده‌ها. هر سه این رویکردها را برای درک عمیق تری از فیلمسازی و داستان گویی ضروری می‌داند.”بدون دقت نظر، نقشها رنگ می‌بازد. بدون پشتکار، بار به سرمنزل نمی‌رسد. بدون بیان غنایی، مهارت بی روح می‌شود. پیش از سخن گفتن به دقت بیاندیش، زمانی که می‌گویی با آوازی رسا بگو، و به آهنگی بگو که برایت معنی دار باشد. ”

معتقد است که بر خلاف غرب، در ایران شعر قلمرو خواص دارد. حتی کسی که سواد چندانی هم ندارد شعرهای زیادی را به سینه سپرده. ایران کشوری است که در آن به زیارت قبور شعرا می‌رویم و در آن برنامه‌هایی در تلویزیون وجود دارد که فقط به پخش شعر مشغول است. مادربزرگم هرگاه می‌خواست غر بزند یا عشق خود به چیزی را نشان دهد، از شعر استفاده می‌کرد. آدم‌های ساده در ایران هم برای خودشان معرفتی غنایی دارند. این برای یک فیلمساز غنیمت است و می‌تواند جانشین کاستی‌های فنی کار شود.

یک بار از من سئوال کردند که آیا پایه و اساس هنر ایران شعر است. گفتم به نظرم می‌رسد اساس تمامی هنرها شعر باشد. هنر یعنی کشف و شهود، هویدا کردن داده‌های جدید. شعر ما را به تعالی می‌رساند. به ما کمک می‌کند از روزمرگی بگریزیم. و این گریز همان هنر است. بیان هنری، جهانی را پیش رو می‌آورد که از چشم انسان پنهان است. فراسوی واقعیت می‌رود و به حقیقت نفوذ می‌کند. به ما اجازه می‌دهد هزاران فرسنگ از زمین فاصله بگیریم و از آن بلندا به جهان نگاه کنیم. شعر به جز این نیست. فقر یعنی جهانی بدون هنر و بدون شعر. در کتابخانه‌ام کتابهای داستانی که دارم همگی نوونوار به نظر می‌آیند چراکه یک بار می‌خوانمشان و کنارشان می‌گذارم. اما کتاب‌های شعرم از فرط استفاده ورق ورق شده‌اند. شعر به راحتی قابل درک نیست چرا که به جای داستان‌سرایی با مجموعه‌ای از تصاویر سر و کار دارد. شعر در ذات خود درجه‌ای از ابهام را در بر دارد. طبیعت شعر ناتمام و تعین ناپذیر است و از ما دعوت می‌کند که آن را کامل کنیم، جاهای خالی را پرکنیم، نقطه چین‌ها را به هم وصل کنیم. شعر رمزگشایی می خواهد تا محتوای خودش را در اختیار قرار دهد. عمر شعر واقعی همیشه بیشتر از داستان است.

امروز
حاصل دیروز
و فردا
نتیجه امروز
حاصل زندگی
مرگ است و مرگ حاصلخیز

برای کیارستمی فیلم یعنی تشویق بیننده به نگاه‌کردن، کنجکاوی و پرسش‌گری. به خود زحمت دادن و سینما را بیشتر از تنها یک سرگرمی دیدن.” من سینمای نیمه پخته‌ام را گنگ می‌پسندم.”ابهام را دوست دارد. از تماشاگر انتظار دارد کمی بیشتر از حد معمول بکوشد و سردرگمی را به جان بخرد. برای همین تماشاگران زیادی را از دست می‌دهد.

“مواد خام یک هنرمند آن چیزهایی است که در پیرامونش می‌یابد. برای من، انسان- هر شخص- مهم ترین عنصر فیلم است. به عنوان فیلمساز،شما مسئولیت بیشتری در قبال انسان دارید تا در قبال دستگاه‌های گران قیمتی که از آن استفاده می‌کنید.”

“برای آفرینش اثری که همگان در سراسر دنیا بتوانند آن را درک کنند، در خاک خودت باید ریشه داشته باشی. سروته آن را بشناس. مکان، ایده‌ها، مردم- عشق‌ها و ترسهاشان- را بشناس. برخی از فیلمسازان مایل‌اند دور دنیا در جستجوی دانش بگردند، اما تمام دانش دنیا را همین‌جا باید یافت. گوشه خودت را دریاب و کارت جهانی خواهد بود. سهراب سپهری می‌گوید: «هر کجا هستم، باشم، آسمان مال من است.» زندگی روزمره آکنده از تغزل است. کافی است چشم بگشاییم. هر کسی می پندارد با دیگری تفاوت دارد، اما این نقطه مشترک همه ما نیز هست. اگر چیزی نظرم را جلب کند، احتمال آن می رود که برای دیگری هم بار معنایی داشته باشد. داستانسرا نیز از همان منبع تغذیه می‌کند.”

معتقد است که از فیلمساز انتظار می‌رود که با دنیا به گونه‌ای تعامل کند که راه اصلاحات باز شود. یک فیلمساز تاثیرگذار آن چیزهایی را برملا می‌کند که پوشیده بوده است. به جای تأکید بر روی اختلاف میان انسانها، به دنبال تجربه‌های مشترک و روزمره بوده. “بعضی از آدم‌ها زندگی های استثنایی دارند که با ما تفاوت دارد. برخی از فیلمسازان تا ابد به دنبال چنین آدمهایی خواهند بود. من خلاف این جریان شنا می‌کنم. به دنبال انسانهای عادی‌ام که در موقعیت های استثنایی قرار می‌گیرند.”

حقایق سیاسی را می‌توان در فیلمهایش یافت که به وضوح سیاسی نیستند، که ادعای سیاسی بودن ندارد. در واقع فیلم‌های شاعرانه که با مسائل انسانی سروکار دارند می‌توانند سیاسی باشند. فقط چیزی را نشانه نمی‌رود. و طرفدار هیچ حزب و دسته و ایده در آثارش نیست.

“من ایرانی‌ام. تمام عمرم را در ایران گذرانده‌ام. هر آنچه که در پیرامونم می‌گذرد روی زندگی من تأثیر دارد و دولت ایران است که برایم گذرنامه ایرانی صادر می‌کند. اما نمی‌خواهم کارم پاسپورت ایرانی داشته‌باشد. در ایران به من ایراد می‌گیرند که فیلم‌هایم را برای فستیوال های خارجی می‌سازم، اما حقیقتش این است که من فیلم‌هایم را برای انسانها می‌سازم. اگر شما کسی را سی تی اسکن کنید نخواهید فهمید که زبان او چیست، پیشینه‌اش چیست، به چه قوم و کیشی تعلق دارد. مردم هر کشوری در سراسر دنیا به رغم تفاوت‌های ظاهری و مذهبی و زبانی و شیوه زندگی بسیاری مشترکات دارند. چارچوب ذهنی ما یکسان است. گردش خون ما، دستگاه عصبی ما، و چشمان ما، یکسان است. خنده‌ها و گریه‌هایمان ریشه‌های مشترکی دارد، دردهامان یکی است. دندان درد من با دندان درد یک آمریکایی یا فرانسوی تفاوت ندارد. ما در معرض احساسات مشابه قرار داریم، طعم عشق را می‌چشیم.”

کتاب” سر کلاس با کیارستمی” از آن کتاب‌هایی است که می‌تواند همیشه کنار دست باشد و هرجایش را که بازکنی شیرین بخوانی. انگار همیشه کنارش نشسته‌ای و می‌آموزی. هرچند شاید سینماگر نباشی اما لای آنها حرفی برای خواننده عادی هم هست. کافی است قلاب را تیز کنی و کتاب را دست بگیری. حرف‌های کیارستمی مثل فیلم‌هایش پشیمانی ندارد.

زنان دیکتاتورها

دایان داکرت
ترجمه: محمدعلی عسگری

شخصیت‌های مهم تاریخی و از جمله دیکتاتورهای مطرح، همواره دو روی کاملا متفاوت دارند. یکی آنکه برملا شده و نقل مجلس است و همه از آن سخن می‌گویند و او را بدان ویژگی‌ها یا اعمال و رفتار می‌شناسند و دیگر آنکه در پشت پرده‌هایی از ابهام مانده و اگر هم درباره‌ی آن صحبتی می‌شود بیشتر در حد حدس و شایعات است. معمولا در روی نخست و همگانی رابطه‌ی یک دیکتاتور با قدرت و دولت، فرودستان و فرادستان، رقیبان داخلی و خارجی و دوستان و دشمنان روایت می‌شود اما روی پنهان آن، رابطه این افراد با زنان است که در کانون توجهات قرار می‌گیرد. زنان در زندگی همه‌ی شخصیت‌های تاریخی اعم از خوب یا بد؛ نقش بی بدیلی داشته‌اند؛ هرچند نقش شان به دلیل در پرده بودن همواره در تاریکخانه‌ی تاریخ مانده باشد.

در ایران به من ایراد می‌گیرند که فیلم‌هایم را برای فستیوال های خارجی می‌سازم، اما حقیقتش این است که من فیلم‌هایم را برای انسانها می‌سازم. اگر شما کسی را سی تی اسکن کنید نخواهید فهمید که زبان او چیست، پیشینه‌اش چیست، به چه قوم و کیشی تعلق دارد. مردم هر کشوری در سراسر دنیا به رغم تفاوت‌های ظاهری و مذهبی و زبانی و شیوه زندگی بسیاری مشترکات دارند. چارچوب ذهنی ما یکسان است. گردش خون ما، دستگاه عصبی ما، و چشمان ما، یکسان است. خنده‌ها و گریه‌هایمان ریشه‌های مشترکی دارد، دردهامان یکی است. دندان درد من با دندان درد یک آمریکایی یا فرانسوی تفاوت ندارد. ما در معرض احساسات مشابه قرار داریم، طعم عشق را می‌چشیم.”

دایان داکرت در کتاب”زنان دیکتاتورها” توانسته حوادث این تاریکخانه را روایت کرده و در آن حضور زنان را در زندگی شخصیت‌های تاریخی مهم و مطرح بکاود، افرادی که نویسنده از آنها به نام زنان دیکتاتورها یاد کرده و طبق همین معیار آنها را گلچین کرده است. از جمله :موسولینی، لنین، استالین، مائو، هیتلر، صدام و بن لادن. به زعم نویسنده همه این افراد با خوی دیکتاتوری و تمامیت خواه خود، قدرت را به چنگ آورده و برای مدتی سرنوشت کشوری را رقم زده‌اند.

کتاب نگاهی کاملا زنانه به سیاست و سیاستمداران دارد. از این رو نویسنده در مواردی معدود و گذرا به آنچه در دنیای سیاست می‌گذرد پرداخته و در مقابل به صورت مشروح و با تأکید بر جزئیات فراوان، که گاه حوصله خوانندگان را سر می برد، به زندگی زنانی پرداخته است که در پشت صحنه‌ی زندگی این سیاستمداران حضور داشتند. این زنان یا معشوقه‌های دوران جوانی و میانسالی با زنان عقدی و همسران رسمی شخصیت‌ها بوده‌اند که برخی‌شان حتی تا پایان عمر با آنان زندگی کردند.

نکته‌‌ی جالب توجهی را که نویسنده بارها تکرار می‌کند، فرمول تقریبا ثابتی است که در خصوص این سیاستمداران صدق می‌کند و آن دوران انزوایی است که غالب آنها سپری کرده‌اند تا اینکه با معشوقه‌ای آشنا و رفته رفته پایشان به دنیای زنان گشوده می‌شود. بعد در دامن این زنان یا به قول نویسنده «دایگان مهربان» بزرگ شده و به دنیای سیاست راه می‌یابند. به این ترتیب، علاوه بر ارتباط با زنان، در این کتاب با موضوع مهم تری که نحوه به وجود آمدن دیکتاتورهاست نیز اشاره می‌کند که حائز اهمیت بیشتری است.

آنان در جریان ارتباط با زنان، به استعدادهای خود پی می‌بردند، محیط پیرامون‌شان را می‌شناختند، از روابط اجتماعی و انسانی حاکم بر جامعه‌شان سر در می‌آوردند و در نهایت می‌آموختند که چگونه باید بر دیگران مسلط شد و بر جمعی یا جامعه‌ای فرمان راند. غالبا این افراد به رغم استفاده‌های فراوانی که از زنان می‌بردند دیدگاه‌هایی کاملا ضد فمینیست داشتند و هرگز به زن به عنوان یک موجود مستقل نگاه نمی‌کردند.

نکته دیگر در این کتاب این است که زنان نیز به این سیاستمداران به صورتهای مختلف نگاه می‌کردند. برای برخی از آنها این افراد تنها یک معشوق بودند و بس، برخی یک همسر. اما برای عده‌ای نیز ورود به زندگی سیاستمداران ورود به یک دنیای جذاب و شگفت انگیز با امکانات و ثروت‌های بادآورده و افسانه‌ای بود که به رغم همه تلخی‌هایش می‌شد برای چندی در آن خوش بود و از مواهبش برخوردار شد. در این میان برخی دیگر با درک و آگاهی عمیق‌تری تلاش می‌کردند به دنیای پیچیده‌ی ذهنی سیاستمداران نزدیک و حتی بر اندیشه‌های‌شان مسلط شوند. گاه آنان در پشت پرده نقشی را بر عهده می‌گرفتند که کمتر کسی متوجه آن می‌شد و تنها رد پای آن را می‌شد در برخی تصمیمات مهم سیاستمداران مشاهده کرد. این گونه زنان ورای یک همسر یا یک معشوقه، در زندگی مشاهیر نقش ایفا کردند و حتی به مثابه‌ی رهبران فکری عمل می‌کردند تا سیاستمداران در بزنگاه‌های سخت بتوانند بر مشکلات بزرگ فایق آیند.

بنابراین نویسنده در این کتاب به نقش‌های متفاوت زنان در جهان سیاست اشاره دارد. با این حال او در مجموع بر یک مسئله بسیار مهم انگشت می‌گذارد و آن اینکه دیکتاتورها همان رفتاری را که با زنان داشتند با ملتها نیز تجربه می‌کردند.

بعضی از زنان دیکتاتورها تنها معشوقه بودند و بعضی نیز به ایفای نقشی سیاسی در کنار شوهرانشان پرداختند. به طور کلی، نسبت ایدئولوژی و احساس در رابطه این زوج ها هر مورد با دیگری متفاوت است. بعضی از این زنان تشنه قدرت بودند. بعضی ها هم کاری به سیاست نداشتند.

بعضی‌ها تنها بردگان جنسی دیکتاتورها بودند و بعضی ها نیز با رضایت جانشان را فدای مردشان می‌کردند مانند مگدا گوبلز، همسر جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات رایش سوم، که پس از سقوط این حزب، خود و شش فرزندش را کشت.

تنها نکته‌ی مشترک بین همه آنها این بود که هیچ کدام نمی‌توانستند مردشان را رها کنند: وقتی کسی زن یک دیکتاتور می‌شود یا مردش باید او را کنار بگذارد یا باید با مردش بمیرد وگرنه تا آخر با او می‌ماند تنها یک نفر از این زنان با اراده‌ی خود از رابطه با مرد دیکتاتورش بیرون آمد و او مارگاریتا سرفاتی، یکی از نخستین معشوقه‌های موسولینی بود.

این زن، که موسولینی آموزش ایدئولوژیک خود را مدیون او بود، در خانواده‌ای بورژوا و ونیزی رشد کرده بود و همان کسی بود که در لحظه وقوع رژه رم در سال ۱۹۲۲، در حالی که موسولینی هنوز دچار تردید بود و حتی خود را برای فرار به سوییس آماده کرده بود، او را به گرفتن قدرت تشویق کرده.

اما از آنجا که روزگار بازی‌های جالبی دارد، در سال ۱۹۳۸، مارگاریتا گرفتار قوانین رژیمی شد که خود او یکی از بانیان به قدرت رسیدن آن بود. او که یهودی بود به خاطر دین خود، در کشور خودش مورد نفرت قرار گرفت و باید آن را ترک می کرد.

هیچکدام از این زنان بعد از اینکه شریک زندگی یک دیکتاتور شدند، از آنها فاصله نگرفتند مثلا میرانا مارکوویچ که در مسکو زندگی می‌کرد، کاملا مطمئن و متقاعد بود که همسرش یک وطن پرست واقعی است که همه تلاش خود را متوجه حفظ تمامیت ارضی کشورش کرده و از آن در مقابل حملات غاصبانه قدرتهای غربی که می‌خواستند به هر قیمتی مارکسیسم را از روی کره‌ی زمین محو کنند، با شهامت دفاع می کند.

نویسنده به مقایسه زنان دموکرات و دیکتاتور هم پرداخته که “تفاوت بین یک حکومت دموکراتیک و دیکتاتوری در میزان قدرت آنها نیست بلکه تفاوت آنها در ماهیت قدرتشان است. هر چند بین زنانی که رؤسای این دو نوع حکومت‌ها را همراهی می‌کنند تشابه رفتاری وجود دارد (حسادت، روحیه ایثارگری، علاقه به زندگی لوکس، علاقه به هنر) اما آنها به هیچ عنوان قابل قیاس با هم نیستند؛ چرا که زنان روسای حکومتهای دموکراتیک هیچ‌گاه زندانی و یا قربانی نمی‌شوند بلکه همواره آزاد هستند حتی در ترک کردن زوج خود.”

برای قرن بیست‌ویکم (گفتگوی دو فرزانه)

دایساکو ایکِدا و آرنلد توینبی
سرویراستار فارسی: فریبرز مجیدی

کتاب “برای قرن بیست و یکم” گفتگوی دو فرزانه دایساکو ایکِدا رهبر فرقه بودایی از آسیای شرقی و آرنلد توینبی محقق و استاد تاریخ بین‌الملل از غرب است طی ملاقاتی که در لندن داشته‌اند. موضوعات مورد بحث در این کتاب بسیار متنوع هستند. کتاب شامل سه بخش زندگی‌و اجتماعی، زندگی سیاسی‌و بین‌المللی و زندگی فلسفی‌و دینی است. و هر بخش شامل ده‌ها فصل متنوع که بسیار دارای اهمیت هستند. یکی از نکات قابل توجه این گفتگو این است که با وجود تفاوت میان پیشینه‌های دینی و فرهنگی این دو فرزانه، توافق در دیدگاه‌ها و هدف‌هایشان، تا حد زیادی، در مکالماتشان زیاد دیده می‌شود و نکته‌های مورد اختلافشان تقریبا ناچیز است.

اگرچه هر کدام دین و مسلک خود را دارند اما هر دو بر این اعتقادند که علم و دین ضرورتهای زندگی‌اند و نباید ضد یکدیگر باشند. ایکدا معتقد است هم علم باید مبتنی بر دین باشد و هم دین باید عقلانیت علمی را بپذیرد. و هماهنگی میان این دو راه‌گشای مشکلات است. هرچند توینبی با اینکه به ضرورتش معتقد است اما با کشمکش علم و دین مخالف است. زیرا آن را مکمل نزدیک شدن روحی انسان به جهان می‌داند. و از اینکه پا در حریم هم بگذارند منع می‌کند.

زنان نیز به این سیاستمداران به صورتهای مختلف نگاه می‌کردند. برای برخی از آنها این افراد تنها یک معشوق بودند و بس، برخی یک همسر. اما برای عده‌ای نیز ورود به زندگی سیاستمداران ورود به یک دنیای جذاب و شگفت انگیز با امکانات و ثروت‌های بادآورده و افسانه‌ای بود که به رغم همه تلخی‌هایش می‌شد برای چندی در آن خوش بود و از مواهبش برخوردار شد. در این میان برخی دیگر با درک و آگاهی عمیق‌تری تلاش می‌کردند به دنیای پیچیده‌ی ذهنی سیاستمداران نزدیک و حتی بر اندیشه‌های‌شان مسلط شوند. گاه آنان در پشت پرده نقشی را بر عهده می‌گرفتند که کمتر کسی متوجه آن می‌شد و تنها رد پای آن را می‌شد در برخی تصمیمات مهم سیاستمداران مشاهده کرد. این گونه زنان ورای یک همسر یا یک معشوقه، در زندگی مشاهیر نقش ایفا کردند و حتی به مثابه‌ی رهبران فکری عمل می‌کردند تا سیاستمداران در بزنگاه‌های سخت بتوانند بر مشکلات بزرگ فایق آیند.

در مبحث زندگی اجتماعی کمی به بررسی مشکلات محیطی از جمله زندگی شهری و روستایی و مقایسه زندگی در ژاپن و اروپا می‌پردازند. پیش‌بینی توینبی بر این است که ملل پیشرفته ممکن است از یک جهت عقب افتاده شوند و کشورهای عقب افتاده پیشرفته شوند. و این پیش‌بینی را بر این اساس می‌کند که جوانان اروپایی و ایالات متحده به ذن ژاپنی و یوگای هندی جذب شده‌اند و این یعنی چیزهای غیر اقتصادی و غیر صنعتی را پیشرفته‌ترین عناصر عصرشان می‌دانند. حتی اگر این فرض صحیح باشد، تا زمانی که چیزهائی مثل ذن و یوگا در خارج از جریان کلی زندگی افراد در کشورهای پیشرفته قرار داشته باشند و بدین ترتیب چیزی بیش از موضوعات فرهنگی خارجی به شمار نیایند، نمی‌توانند به طور کلی موجب انتقال تمدن شوند. با این حال، جوانان جهان اگر توجه‌شان را معطوف کنند به فعالیت‌های تولید سنتی و الگوهای زندگی روزانه‌ای که هنوز در بین بعضی از اقوام آسیا و آفریقا یافت می‌شود، شاید بتوانند در انتقال وسیع تمدن نقش مؤثر داشته باشند.

از دیگر مباحث قابل تامل در این کتاب بحث جنگ است. توینبی معتقد است که جنگ قصاص شکست دیپلماسی است. هرچند که گاهی اوقات توانسته مناقشه‌هایی را که دیپلماسی از حل‌شان درمانده است فرونشاند. اما فرونشانی از راه جنگ به قیمت مرگ و ویرانی وسیعی تمام شده است. ویرانی و مرگی که مسائل تازه‌ای را پدید می‌آورند و آن مسائل هم غالبا در جنگ‌های دیگری حل‌و فصل می‌شوند و آن جنگ‌ها هم به نوبه‌ی خود باز به جنگ‌های بیشتری می‌انجامند.”تاریخ نشان می‌دهد که فرونشاندن هر مناقشه از راه جنگ بندرت رضایت بخش و به همین دلیل بندرت پایدار است.”

ایکدا انکار نمی‌کرد که جنگ در حکم شر و خطری برای شرف حیات است. اما چیزی که به همین اندازه غیرقابل انکار برایش بود انگیزه‌ای است که جنگ برای پیشرفت اقتصادی و فنی به وجود آورده است. معتقد است که در دنیای جدید، به نظر می‌رسد که جنگ و آمادگی برای آن ارتباط عمیقی با نیازهای اقتصادی دارد. جنگ راهی است برای به مصرف رساندن اضافاتی که در نیروی عظیم صنعتی جامعه‌ وجود دارند. در یک حالت فوق العاده، همه‌ی منابع کشور بس می‌شوند؛ جنگ بر هر چیزی تقدم پیدا می‌کند. فعالیت‌های جامعه مهار می‌شوند و برای مقاصد جنگ نظم می‌گیرند و در عقلائی‌ترین و کارآمدترین صورت‌های خود در راه هدف نهایی پیروزی از نو سازمان بندی می‌شوند. در چنین مواقعی، توان رزمی‌ای که در شرایط عادی قابل تصور نیست به تلاش همگانی افزوده می‌شود.

از جمله مباحث جالب این کتاب بحث سرنوشت است. ایکدا معتقد است نابرابری فاحشی در اقبال و سرنوشت آدم‌ها وجود دارد.”عده‌ای ثروتمندتر، عاقل‌تر و با استعدادتر از عده‌ای دیگرند. البته عوامل محیطی در ساختن و پرداختن هر فرد مؤثرند، اما شرایط محیطی که هر شخص در آنها متولد می‌شود از یک جا تا جای دیگر متفاوتند، و فرد در انتخاب آنها هیچ نقشی ندارد. این موضوع و رنج‌ها و فراز و نشیب‌های متعددی که انسان در سراسر زندگی با آنها رو به رو می شود وادارم می‌کنند که به وجود سرنوشت معتقد شوم.”

بر طبق تفکر بودائی، زندگی در سه وجه زمانی جریان دارد: گذشته، اکنون، آینده. اعمال هر فرد در گذشته سرنوشت او را در زمان حال تعیین می‌کند. اما مسیحیت سرنوشت را به منزله‌ی اراده‌ی خدائی علیم و قدیر تعبیر می‌کند.

توینبی می‌گوید:”بودیسم و مسیحیت از این نظر با یکدیگر هم‌عقیده‌اند که می‌گویند ما، برای آن که بتوانیم مسأله‌ی بخت و اقبال انسان را تعیین کنیم، باید به افقی دورتر از محدوده‌های یک دوره‌ی زندگی واحد نگاه کنیم.”

بودیسم معتقد است که بخت و اقبال هر فرد زاییده‌ی کردار « کارما»ی خود اوست. مفهوم بودیستی «کارما»، اگر آن را درست فهمیده باشم، این است اعمال و کردار ما نوعی حساب بانکی اخلاقی برایمان به وجود می آورند( تراز بدهکار).

این توضیح نابرابری بخت و اقبال مستلزم این فرضیه است که شخصیت قبل از تولد شکل گرفته است و پس از مرگ هم از بین نمی‌رود. بر طبق اعتقاد بودائی، شخصیت، که حساب بدهکار و  بستانکار «کارما»یش هنوز معتبر و مفتوح است، پس از مرگ از نو زائیده می‌شود. مرگ و زایش دوباره ممکن است چندین بار تکرار شود.

مسیحیت عقیده دارد که بخت و اقبال هر فرد را خدای قادر مطلقی تعیین میکند که جهان هستی را آفریده است و جریانش را به سمت هدفی که خودش مقرر کرده است هدایت میکند. “این توضیح مسیحایی مستلزم این فرضیه است که خدای قادر مطلقی وجود دارد.”

بر طبق معتقدات مسیحی، این خداست که خلق و خوئی را به هر انسانی تحمیل می‌کند و در مورد زمان و مکان تولد او، و موقعیت اجتماعی آن زمان و مکان، تصمیم می‌گیرد. مسیحیان، برخلاف بوداییان، معتقدند که هر موجود انسانی در این جهان فقط یک بار عمر می‌کند. بر طبق اعتقاد مسیحی، لحظه‌ی انعقاد نطفه‌ی هر انسان در زهدان مادر لحظه‌ی شروع هستی روحی و جسمی اوست. اما مسیحیان در این عقیده که شخصیت موجود انسانی پس از مرگ نابود نمی‌شود با بوداییان هم‌نظرند. مسیحیان، اگرچه به ظهور مجدد انسان در این جهان عقیده ندارند، معتقدند که او فناناپذیر است و پس از مرگ، مقصدش یا بهشت است شاید از طریق برزخ یا دوزخ.

مسیحیانی که اعتقاد به وجود خدای قادر مطلق را تا انتهای نتیجه‌ی منطقیش دنبال می‌کنند معتقدند که خدا از پیش مقدر کرده است که هر موجود انسانی سرانجام به بهشت رود یا به دوزخ. سایر مسیحیان معتقدند که سرنوشت هر انسانی پس از مرگ در نتیجه‌ی « کارما»ی او تعیین می‌شود، کارمایی که، به نظر آنها، حسابی است که در هنگام تولد افتتاح می‌شود و پس از طی یک زندگی واحد در این جهان در هنگام مرگ بسته می‌شود.