من متهم نمی‌کنم

Nima-Rashedan نیما راشداننوشته ساده و روراست حاضر، تلاشی است برای به اشتراک گذاشتن احساس من و بسیاری از دوستان همفکرم درباره کلاف سردرگمی به نام سیاست ایران، مجموعه بغرنجی که از نیم قرن درهم‌آمیختگی تاریخ، مطالعات تطبیقی، فلسفه، ادبیات حماسی،  مطالعات میان‌فرهنگی و هزار کوچه بی‌انتهای دیگر حاصل آمده.

نزدیک به بیست سال پیش، جایی در میانه همین کوچه‌های پرپیچ‌وخم، راه ما  جدا شد از کاروانی که زیر ‌”بیرق عقلانیت و سیاست‌ورزی” مجموعه متکثری از بازیگران سیاسی ایران را تا همین چندی پیش به دنبال خود می‌کشانید.

حالا و پس از دو دهه بازارگرمی روشنفکرانه و استفاده از انواع ترفندها برای فروش رویایی بیگانه با واقعیت، حتی خود اصلاح‌طلبان از به گل نشستن کشتی بی‌ناخدای اصلاحات می‌گویند.

رویای اصلاحات درونزا، گام‌به‌گام، تدریجی و ملتزم به حفظ ساختار حقوقی جمهوری‌اسلامی به روشنی نقش‌برآب شده‌است. وضع حامیان غیرحکومتی اصلاحات از این هم پیچیده‌تر است. شرکت و توصیه به شرکت در انتخابات برای انتخابات، فرصت مطالعه در سکوت، فهم و ارزیابی تغییرات ژرف اجتماعی و اقتصادی و خصوصا دگرگونی نسلی در ایران را، از نخبگان حامی اصلاحات گرفت. نخبگانی غیرحکومتی که به جای فهم جامعه بلازده پیرامون خود تا مرز توصیه رای به ریشهری و پورمحمدی حاضر به سازش شدند.

در ماههای پایانی سال ۱۳۹۷ و همزمان با چهلمین‌سالگرد آنچه در ادبیات رسمی جمهوری‌اسلامی، بهارآزادی نامیده‌می‌شود، می‌توان به چهل سال قبل، به سی‌سال قبل، به بیست‌سال قبل و یا پنج سال قبل*۱ بازگشت و عملکرد روشنفکران حامی انقلاب ۵۷ را زیر‌ذره‌بین گذاشت. اما برای چه؟ فایده یادآوری یکباره و ده‌باره و صدباره گناه پدران چیست؟

در حالیکه چهل‌سال خشونت، کشتار، سرکوب و پس‌رفت، روز به روز از شمار دلبستگان به رویاپردازی خونبار ۵۷ کاسته است، تغییر نسلی و دگرگونی وسایل ارتباطی به ترسیم رویای جدیدی برای میلیونها جوان ایرانی انجامیده: رویایی برخواسته از  خاطرات، عکسها و تصاویر آرشیوی و خانوادگی سالهای پیش از ۵۷.
به نظر می‌رسد آرزوی قلبی میلیونها ایرانی در صادقانه‌ترین شکل ممکن، چشم باز کردن و بیدار شدن از کابوس ۴۰ ساله خشونت، خودویرانگری و نابودی‌تمام و عیاری باشد که انقلاب اسلامی ایران نامیده‌می‌شود.

اما بازگشت به روزهای نخستین سال ۱۳۵۷ ممکن است؟ پاسخ مثبت به این سوال حتی از آرزوی موفقیت اصلاحات تدریجی هم ساده‌انگارانه‌تر به نظر می‌رسد. ایران ۹۷ کشوری‌است که به زحمت تنها نقشه سیاسی دیماه ۵۷ را حفظ کرده و بس، رودخانه‌ها و دریاچه‌های پرآب و هزاران ساله‌اش خشک شده‌اند،  سفره‌های آب زیرزمینی که دهها و صدها نسل از پدرمان ما از آن کاشتند و برداشتند و برای ما برجای گذاشتند تقریبا به طور کامل از بین‌رفته. همبستگی ملی و همگرایی قومی آن سطح غیرقابل جبرانی از استهلاک را تجربه می‌کند. اقلیتهای مذهبی که برخی بیش از هزارسال افتخار بافت جمعیتی و فرهنگی این کشور بودند از نیوساوث‌ولز، بریتیش‌کلمبیا، اورنج‌کانتی و حیفا سر درآورده‌اند، در دهسال نخست انقلاب آنجا بچه‌دار شده‌اند، در بیست سال معطلی اصلاحات بچه‌هایشان بچه‌دار شده‌اند و امروز می‌دانیم که نوه‌هایشان هرگز به سرزمین‌هزاران ساله پدری باز‌نخواهند گشت.

بازماندگان ایرانیان سرمایه‌دار، آنها که چون حبیب‌القانیان مبتلا به رافت‌اسلامی نشدند، کارآفرینان انقلاب صنعتی دهه‌های ۴۰ و ۵۰، از پنج قاره‌جهان، سقوط و نابودی کارخانه‌ها و واحد‌های تولیدی خود را، زیر پتک فساد و رانت‌خواری، با چشمانی اشکبار به تماشا نشسته‌اند. از پلاسکو گرفته تا دهها و صدها برند ایرانی که خاطرات پدربزرگ و پدر و نوه را پیوند می‌دهند ، یکی پس از دیگری به دست بنیادمستضعفان و ستاد و اجرایی و دهها نهاد تبهکار دیگر قربانی می‌شوند. نخبگان المپیادی، پذیرفته‌شدگان دانشگاههای برتر و خلاصه هر آنکه در چهارگوشه دنیا متاعی برای عرضه دارد پا جای پای نسل پیشین نخبگان گذاشته، کشور را برای همیشه ترک می‌کند تا دوجین افسر امنیتی سابق و حاضر که خود را “تدبیر و امید” می‌نامند، سکان جوانگرایی و نبوغ را به دست متصدی سابق شنود و جاسوسی از منتقدین بسپارند. نمایش رویش در پس ریزش. وزیر جوان، وزیر بازجو.
بحران زیست‌محیطی و تخریب غیرقابل بازگشت منابع چند‌هزار ساله، تغییرات جمعیتی و خروج بخش قابل توجهی از نخبگان دارای ظرفیت‌مدیریت از کشور، تصویر منفی و اساسا غیرقابل اصلاح ایران در جهان و خصوصا نفرت‌مانای فرقه‌ای در منطقه، بی‌اعتمادی فراگیر از کوچکترین نهادهای اجتماعی چون خانواده گرفته تا ورشکستگی همه دستگاههای متولی اخلاق باز از خانواده تا بوروکراسی فربه و ناکارآمد دین‌دولتی.

زیاد شنیده‌ایم که با این همه، مردمان کوچه و بازار هنوز به تغییر امیدوارند. جدا از نادرستی این ادعا، برای رویت تصویر کامل فاجعه ۹۷، باید چند هزارکیلومتر از کوچه فراتر آمد. تصاویر ماهواره‌ای ایران ۵۷، ایران ۶۷، ایران ۷۷، ایران ۸۷ و ایران ۹۷ را کنار هم گذاشت. پتک خشکیدن دریاچه‌ای چند ‌هزارساله و رودخانه‌ای تمدن‌ساز با مقایسه این ۵ تصویر است که فرود‌می‌آید. هزاران روستا که حالا زمین‌ ترک خورده و یا فرونشته‌اند. حاشیه ترس‌آفرین شهرها که دارد آرام آرام شهر قدیم را در خود می‌بلعد.

با ذکر تک‌تک بحرانهای خانمان‌برانداز گریبانگیر کشورمان این نوشته، کتاب و مجموعه کتاب خواهد شد. نخبگان و حتی شهروندان ساده ایرانی حتما بیش از من بر وسعت ویرانگر بلایای ایران امروز آگاهند.

سوال مشترک: چاره چیست؟

در حالیکه چهل‌سال خشونت، کشتار، سرکوب و پس‌رفت، روز به روز از شمار دلبستگان به رویاپردازی خونبار ۵۷ کاسته است، تغییر نسلی و دگرگونی وسایل ارتباطی به ترسیم رویای جدیدی برای میلیونها جوان ایرانی انجامیده: رویایی برخواسته از خاطرات، عکسها و تصاویر آرشیوی و خانوادگی سالهای پیش از ۵۷. به نظر می‌رسد آرزوی قلبی میلیونها ایرانی در صادقانه‌ترین شکل ممکن، چشم باز کردن و بیدار شدن از کابوس ۴۰ ساله خشونت، خودویرانگری و نابودی‌تمام و عیاری باشد که انقلاب اسلامی ایران نامیده‌می‌شود.

پاسخ من و بسیاری از دوستان همفکرم به ساده‌ترین شکل ممکن در گزاره زیر خلاصه می‌شود:

“سم‌زدایی و سپس ترمیم تک‌تک اندامها، بافت‌ها و سلولهای آسیب‌دیده‌ کشور و تمدن در حال احتضارمان از بیماری چهل‌ساله‌ای به نام انقلاب اسلامی”

بهمن ۵۷، لحظه فروبلعیدن شوکران و معجونی از پنج زهر قوی و خودویرانگر بود. جام زهرآگینی که بسیاری از رویا‌پردازان آرمانشهر بهمن را به فاصله چند ماه بعد به دیار عدم خواهد فرستاد. معجونی از پنج سم مهلک: زن‌ستیزی، توسعه‌ستیزی، زندگی‌ستیزی، غرب‌ستیزی و یهود‌ستیزی.
شورشی که انعقاد نطفه آن در اعتراض به اعطای حق رای به زنان است. چهل سال بعد وزیرخارجه آمریکا‌ دیده‌ی اصلاح‌طلب آن از ترس گناه و نجاست با زنان، حتی زنان غیرمسلمان، دست نمی‌دهد، جایی که همسایه صحرانشین جنوبی ۹ وزیر زن به کابینه می‌فرستد، رئیس جمهور فرهیخته‌ عباشکلاتی‌اش بدون ذره‌ای شرم می‌گوید: نمی‌توانستم با معرفی وزیرزن در زمینه شایسته‌سالاری ریسک کنم.

شورشی که مظاهر توسعه را سرمایه‌داری وابسته و مونتاژ می‌خواند اقتصاد را متعلق به خر، فقر را فخر و اساسا دنیا را زخرف می‌داند، حب‌الدنیا را منشاء همه منکرات. دشمن آراستگی و ظاهر زیباست. شورشی از یکسو مفتون و دلباخته انورخوجه، چائوشسکو و صدرمائو و از سوی دیگر دنبال حذف ربا، جایگزین کردن فاینانس مدرن با انفال، غنائم، خمس و ذکات و صدقه. انقلابی که پس از آن پشت پاشنه کفشها می‌خوابد، پیرهن‌روی شلوار می‌افتاد، خداحافظ پیرایش مو، خداحافظ میز و صندلی و کارد و چنگال، سلام بر روی زمین نشستن سر سفره‌افطار رهبری، بوی معنوی عرق و جوراب، لقمه کردن نان و غذا با دست.  چهل سال ناتوان و درمانده از یک توضیح ساده: مشکل کراوات چیست؟

شورشی که با مرگ می‌آید، با تقدیس مرگ می‌آید، هفت رنگ شهر را با سیاه می‌شوید، جمعه و شنبه و یکشنبه و بعد از آن بقیه هفته می‌شوند مناسبت برای گریه و آرزوی مرگ و بزرگداشت شهادت، اسم کوچه‌و خیابان از شقایق و رازقی و نیلوفر عوض می‌شوند به کشته و کشنده،  بیت‌المال صاحب عزا می‌شود: شما گریه کنید من پول می‌دهم، آن سوی میدان پلیس ضدشورش به مصاف شهروندانی می‌آید که در آخرین چهارشنبه سال، در بزرگداشت هزاران ساله رسم نیاکانشان زندگی را جشن گرفته‌اند.

زهر چهارم؛ فرقه نوحاکم بر کشور عشق، کشور دلبری و دلربایی، کشور حافظ، کشور شعر، کشور شراب، سرزمین خیام، به غرب و تمام مظاهر تمدنی‌اش یونان، رم، کلیسا و روشنگری اعلام جنگ می‌کند. بنیانگذار و دیگر نظریه‌پردازان فتنه، غرب را بی‌ذره‌ای رو در بایستی موطن حیواناتی می‌خوانند که فقط درد فساد و شهوت و لذت دارند و البته استعمار و بهره‌کشی. بازگشت به دوران طلایی ایران بدون غرب آرزوست. پس عصر قاجار تقدیس می‌شود. دوران به توپ‌بستن مجرمین، سالهای وبا، سالهای جذام، سالهای شپش، سالهای از بین‌رفتن هزاران هزار ایرانی در قحطی‌ و آفت و سالهای بلا، وقتی که مردم به اجنه ایمان داشتند هنوز. صنعت غربی اسمش می‌شود مونتاژ و سرمایه‌داری کمپرادور، صنعتی که با هدف نابودی کشاورزی و دامداری آمده، سیاست‌های تنظیم جمعیتی تقبیح می‌شود، آرزوی روحانیت بازگشت به سالهای قبل از واکسن سل و دیفتری و فلج و حصبه‌است. آنکه فرزند می‌دهد رزق فرزند هم می‌دهد. آنکه فرزند می‌برد شما را امتحان می‌کند.

و زهر آخر، آیت‌الله خمینی روحانی جوان با رادیوی کوچک خود مشتری رادیوی هیتلر از برلن است، جایی که رهبر و مفتی فلسطین امین‌الحسینی توسط هیلتر و گوبلز استخدام شده تا مسلمانان را به دریا ریختن یهودیان ترغیب کند. رهبران تازه ایران از درختی به نام غرقد می‌گویند. درختی که روز موعود قرار است دهان بازکند و به اذن خداوند با صدای بلند بگوید: آهای پشت من یک یهودی پنهان شده بیایید بگیرید او را. محو غده سرطانی، حزب‌الله‌، حماس، جهاد‌اسلامی، اختاپوس ترور از آرژانتین گرفته تا تایلند، مرگ، نابودی، ویرانی و قتل و آوارگی دهها هزار یهودی ایرانی، هم‌میهنان و همسایگان، صد ساله و چند صد‌ساله و هزارساله ما. 

پادزهر

جمهوری اسلامی “دروغی درونزا” نبود، کودتای دشمنان تمدن‌ایرانی بود. کافیست میزان و حجم دخالت ایالات‌متحده و بریتانیا برای تاثیرگذاری بر “بحران قانون اساسی مرداد “ ۱۳۳۲  را با دخالتهای خارجی در کودتای خونبار بهمن ۵۷ علیه تمدن ایرانی مقایسه کنید. پول و کمکهای صدام، قذافی، سازمانهای تروریست فلسطینی، اسد و همه دشمنان چند‌هزار ساله تمدن ایرانی، کمپهای آموزش ترور که در آن کنشگران مسالمت آمیز بهمن ۵۷ مشغول فراگیری فنون انفجار راه و پل و جاده‌اند، محمود دعایی و دفتر آیت‌الله خمینی که با اتومبیل استخبارات صدام حسین به رادیوی انقلاب می‌رود.

دوستان عزیز، این صدای نسل نوینی از فعالان سیاسی ایران است. سخنی در ساده‌ترین شکل ممکن، ما به سم زدایی از پیکر کم‌جان تمدن چند‌هزارساله‌مان متعهدیم. این سرزمین پدری‌ماست، جایی که سیصد‌نسل و شاید بیشتر پدر مشعل را در دست پسر نهاده و مادر دنیای از عشق به ایران را برای دخترش به یادگار گذاشته‌است.

سرزمینی که نیاکان ما به کوههای بلند و سربرافراشته‌اش بالیده‌اند، به دشتهای زیبا و گسترده‌اش بالیده‌اند، به زبان زیبای شعرگونه‌اش و به تاریخ پرافتخار و افسانه‌اش بالید‌ه‌اند.
این سرزمین ایران است، سرزمین شاهنامه، سرزمین کوروش، سرزمین تمدن ایرانی، سرزمین زنجیر ‌باز کردن از پای اسرای‌ بابل و این سرزمین واقعی است. واقعی است. می‌توان به پاسارگاد رفت، می‌توان دربرابرش زانو زد، می‌توان و باید برایش تحمل رنج کرد، عرق ریخت. نیاکان ما بر این خاک، برای این خاک، برای تخت‌جمشید برای پرسپولیس برای کورش کبیر و برای ایران ایستاده‌اند. در برابر یونان، در برابر روم، در برابر عرب، در برابر مغول، در برابر افغان ایستاده‌اند. ایستاده‌اند و جان‌باخته‌اند تا فرزندانشان تا همین امروز فارسی صحبت کنند، ایرانی بمانند، از روی آتش بپرند و قهرمانانشان، قهرمانان شاهنامه باشد.

من این یادداشت را از شهر قاهره برای شما نوشتم، پیرامونم مردمانی اند که اگر اشتباه نکنم، ۱۴۰۰ سال است دیگر مصری صحبت نمی‌کنند. ما هنوز به فارسی سخن می‌گوییم. نوروز، یلدا، مهرگان و چهارشنبه‌سوری زنده‌اند. امروز زنده‌تر از همه هزاران سال گذشته. ایران زنده‌است، ایران واقعی است.
ایران و سالهای پرافتخار عظمت ایرانی، برساخته ذهنی نیست. واقعی است حتی در کلام دشمنان ایران. واقعی است.
“جمهوری ‌اسلامی ” اما غیرواقعی‌ترین شکل از خیالپردازی آرمانشهری، پریشان‌ترین برساخته‌ذهنی و هذیان‌گونه ترین رویای جمع اضدادی است که به فاصله چند هفته از تحقق ظاهر‌ی‌اش با اسلحه و بمب‌و کشتار و قتل عام دست‌جمعی سراغ یکدیگر رفتند. جمهوری‌اسلامی، هر دو عبارتش به اندازه “بی‌طبقه توحیدی” من درآوردی اند. خیلی رک و پوست کنده.
جمهوری‌اسلامی، خیالی است که به کابوس تبدیل شد. وعده‌ خوشبختی که از همان روز نخست جز ویرانی و خودتباهی برای تک‌تک ساکنان این سرزمین هیچ‌نیاورد.

جمهوری اسلامی “دروغی درونزا” نبود، کودتای دشمنان تمدن‌ایرانی بود. کافیست میزان و حجم دخالت ایالات‌متحده و بریتانیا برای تاثیرگذاری بر “بحران قانون اساسی مرداد “ ۱۳۳۲  را با دخالتهای خارجی در کودتای خونبار بهمن ۵۷ علیه تمدن ایرانی مقایسه کنید. پول و کمکهای صدام، قذافی، سازمانهای تروریست فلسطینی، اسد و همه دشمنان چند‌هزار ساله تمدن ایرانی، کمپهای آموزش ترور که در آن کنشگران مسالمت آمیز بهمن ۵۷ مشغول فراگیری فنون انفجار راه و پل و جاده‌اند، محمود دعایی و دفتر آیت‌الله خمینی که با اتومبیل استخبارات صدام حسین به رادیوی انقلاب می‌رود.
جمهوری‌اسلامی “دروغی درونزا” نبود، آمال و آرزوهای متفاوتی از امروز هم نداشت، آرزوهای فرقه‌حاکم همان بود که امروز هست:  سوزاندن صدها ایرانی بیگناه در سینما رکس آبادان، اعدام زنی که آموزش، خوشبختی و بهروزی دختران ایرانی، بزرگترین رویای زندگی‌اش بود، اعدام یک شهردار به خاطر ترافیک، اعدام یک نخست وزیر به خاطر سالیان دراز تورم صفر و یک درصدی. اعدام وزیر به خاطر نیروگاه هسته‌ای.
جمهوری‌اسلامی “هیستری توده‌ای” بود چونان شب نهم تا دهم ۱۹۳۸ در آلمان – Kristallnacht، جمهوری‌اسلامی Pogrom بزرگی بود به وسعت همه ایران، علیه آنان که دغدغه‌ساختن داشتند، آنان که زن و مرد را برابر می‌دانستند، آنها که کراوات داشتند، آنها که عاشق موسیقی و شعر و شراب و زندگی بودند. هیستری توده‌ای به خرج دشمنان ایران.
امروز، چهل سال بعد، به طور مثال حتی یک نمونه، یک نمونه از رهبران هیستری ۵۷ را نمی‌توان یافت که به صورت مستقیم و غیر‌مستقیم سالیان سال با سرویس‌های جاسوسی و اطلاعاتی کشورهای مختلف رابطه نداشته باشد از تماس‌های پنهان آیت‌الله خمینی گرفته تا رابطه تک‌تک اعضای شورای انقلاب با سرویسهای اطلاعاتی غربی که اسناد آن هر روز بیشتر از دیروز منتشر می‌شود.

من انکار نمی‌کنم که بسیاری از دلدادگان فاجعه ۵۷، با نیتی شریف و خیرخواهانه تیشه به دست گرفتند، بر شاخه نشستند و بن بریدند. بیشترین فجایع تاریخ محصول خیرخواهی ساده‌لوحانه‌هست و نه تبهکاری. منتهی آتش فتنه خودساخته همیشه دامان آتش‌افروز را خواهد گرفت از تروتسکی و زینوویف گرفته تا کامنوف و مابقی گاردهای کهنه. خودکرده را تدبیر نیست.
چهل سال پیش “جمهوری‌اسلامی” این برساخته هذیان‌گونه ذهنی، به مردم ایران فروخته شد.

حالا روزگار دیگری است خیلی ساده‌بگویم مردم ایران طلاق می‌خواهند، ضرب و شتم و تحقیر و نابودی بس است دیگر، خداحافظ جمهوری‌اسلامی، خداحافظ ۱۲ فرودین.

کلام آخر

با خاک پاشیدن روی واژه اسلامی روشنفکران حامی انقلاب ۵۷، آخرین ترفند و سیاه‌بازی خود در برابر تقاضای یکپارچه طلاق ایرانیان را به نمایش‌گذاشته اند: بمانید در این عهد! بمانید بر این قول!
اسلامی‌اش را ما لاک می‌گیریم، بدون همه پرسی، بدون رای، بدون انتخابات و صدالبته با تقلبی بزرگتر از تقلب چهل سال پیش. رضایت دهید جمهوری اسلامی بشود “جمهوری خالی” .

“مردم جمهوری می‌خواهند” جایگزین استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی‌ می‌شود.

برساخته‌ذهنی دیگری که قرار‌است بی‌توجه به هویت هزاران ساله‌ این کشور، بی‌توجه به تاریخ این کشور و در غیاب ایرانیان، به جای ایشان، از طرف ایشان و به صلاحدید نخبگان سرافراز بهمن ۵۷ بیاید و مثل لامپ سبز الله مسجد مفتاحیان بار دیگر همه مشکلات را به یکباره حل کند.

پاسخ من و دوستانم بسیار ساده است: در نهایت احترام، بس‌است دیگر، نه!
ما هیچکس را و هیچکس را به سبب ویرانی بی‌مانند چهل‌ساله و تلاش برای نابودی تمدنی هفت‌هزارساله متهم نمی‌کنیم. ما متهم نمی‌کنیم. دوران بازی تقصیر، بازی اتهام گذشته‌است. ایران نیازمند یاری ما، یاری همه ماست. سه نسل تباهی، رنج، تحقیر و سرکوب. به خاطر دختربچه پنج‌ساله‌ بلوچی که امروز کنار جاده‌ای، در کپری، در بیغوله‌ای که خانه می‌نامندش چهل برابر میزان مجاز غبار تنفس می‌کند. به خاطر او که می‌تواند مریم میرزاخانی، انوشه‌انصاری و نوشین هاشمی دیگری باشد. بیایید گفتگو کنیم.
خیالپردازی کافیست. بازگردیم به هویت ایرانی پیش از بیماری، ایران پیش‌از آرمانشهر،  ایران پیش از آرمان مستضعفین، ایران پیش از طوفان با ط دسته دار و دونقطه، ایران پیش از اندوه لبنان، ایران پیش از حوثی، پیش از غزه و لبنان، پیش از حشدالشعبی و قتل عام صدها هزار سوری بیگناه.
آرمان و ایدئولوژی تمام شد. بیایید با کمک یکدیگر به حل مشکلات میلیونها ایرانی بیاندیشیم.

خداحافظ برساخته‌های ذهنی، پاینده ایران!