دوران پنجاه ساله پهلویها در تاریخ معاصر ایران دورانی درخشان است؛ نه به دلیل شکست و تخریبهای نظام جمهوری اسلامی! بلکه در خود و برای خود، دورانی درخشان است. حتی اگر به فرض محال انقلاب اسلامی سال ۵۷ به دستاوردهایی برتر از پیش نائل میشد، باز هم دوران پهلویها از نظر تاریخی و فرهنگی، دورانی درخشان به شمار میرود زیرا بر بستر انقلاب مشروطه توانست راه ایران را از دوران سیاه قجر به سوی آینده بگشاید.
نظام جمهوری اسلامی سبب گسست در تاریخ معاصر ایران شده و اگرچه پدیدهای ایرانی است اما معضلی جهانی به شمار میرود که به شکل بنیادگرایی اسلامی گریبان کشورهای دیگر را گرفته است؛ این پدیده و بنیادگرایی فرقهای اما بیش از همه معضل خود مسلمانان است که میبایست با بازنگری در آموختههای خود راهی بیابند تا سرانجام در قرن بیست و یکم از قرون وسطای خود عبور کرده و به زندگی مسالمتآمیز با دیگران بپردازند.
عقل و تجربه در خدمت شناخت
در ایران اما اگر آن پنجاه سال پهلویها نمیبود، مشروعهخواهان که در انقلاب مشروطه شکست خوردند، بلایی چون طالبان افغانستان و یا وهابیون عربستان بر سر ایران میآوردند. به شخصه، به عنوان یک زنِ نوعی که از مزایای آن دوران، اعم از کشف حجاب تا تحصیل رایگان و امکان رسیدن به بالاترین مقامات سیاسی و اجتماعی برخوردار میشدم، خود را مدیون اصلاحات سیاسی و اجتماعی پهلویها میدانم. همچنانکه آن اصلاحات انقلابی در جامعهی مذهبی، سنتی و استبدادزدهی ایران، مدیون فرمان مشروطیت بود که توسط مظفرالدین شاه قاجار امضا شد.
هر خدمت و هر خطا و هر خیانتی جای خود دارد. من به عنوان یک شهروند نمیتوانم خطا و خیانت را تنبیه و مجازات کنم بلکه میتوانم بیان و افشا نمایم. خدمت را نیز چون از آن، در اجتماع، بهرهمند شدهام، باید بر زبان بیاورم. هیچ حزب و گروه و هیچ «روشنفکری» از مخالفان پهلویها اندکی از خدماتی را که آنها با شماری از دولتمردان شایسته و آگاه و با روشنفکران واقعی که به کار مشغول بودند، به ملت و مملکت ایران کردهاند، نه تنها تا همین اکنون نداشتهاند بلکه همواره چوب لای چرخ گذاشته و با هر اقدام مثبت و اصلاحاتی مخالفت میکردند و تا همین امروز نیز با پهلویها بیشتر در جنگ و جدال هستند تا با نظام جمهوری اسلامی عملا موجود که یک رژیم قرون وسطایی و واپسمانده است و از هیچ نظر با حکومت پهلویها قابل مقایسه نیست!
این تفکر سِتَروَن که هرگز خدمتی به مردم نکرده، اندکی از همان اصلاحات را از حکومت ملایان و امثال سیدعلی خامنهای مطالبه میکند و تا امروز به جایی نرسیده است! به این ترتیب، درست است که پهلویها در مقام قدرت و حکومت بنا بر وظایف خود، به مردم خدمت کردهاند اما میبینیم که مثل جمهوری اسلامی میتوان قدرت و حکومت را در انحصار خود داشت و اندکی از وظایف خود را انجام نداد!
با این نگاه است که «ذکرخیر دوران گذشته در میان اقشاری از مردم و یا شعار دادن به نفع رضا شاه و دیگر شعارهایی از این دست» که از سوی نشریه اینترنتی «میهن» مطرح شده، هیچ «معنای جامعهشناختی یا سیاسی» ندارد جز تکیه «اقشاری از مردم» بر تجربه و عقل خود! روشن است که اگر بعد از انقلاب اوضاع جامعه بهتر از پیش میشد، «اقشاری از مردم» به فکر این نمیافتادند که «به نفع رضاشاه و دیگر شعارهایی از این دست» بدهند! اما قطعا بهبود وضع خود را نمیتوانستند جدا از آن دوران تصور بکنند چنانکه امروز نیز گسست موجود و به فلاکت نشستن خود را جدا از آن دوران نمیبینند!
تمام موضوع بر سر دو تجربهی عینی و عملی است: ایران پیش از ۵۷ و پس از ۵۷. هنوز چند میلیون شهروندی که در آن دوران نیز زندگی کردهاند در قید حیات هستند. اگرچه الزاما برای داشتن آگاهی و شناخت لازم نیست در یک دوران یا مکان حتما زندگی کرد!
انسان بطور غریزی در نخستین گام برای آگاهی از پدیدهها، به مقایسه میپردازد. حتی حواس پنجگانه نیز، از دوران نوزادی، با مقایسه است که ورزیده میشود و «تشخیص» میدهد. در علوم انسانی، دروس تطبیقی از مهمترین آموزشها به شمار میروند. بر این اساس، اگر پس از انقلاب ۵۷ شرایط ایران به سوی چنان تغییرات مثبت و بهبودی پیش میرفت که از «دوران شاه» بهتر میشد، چه بسا کسی جز برای قدردانی از وضع موجود یاد آن دوران نمیافتاد. آن دوران در لابلای تاریخ میماند با مجموعهی خدماتی که صورت گرفته بود تا با «انقلاب ۵۷» زمینههای یک نظام بهتر از پادشاهی پهلوی را فراهم آورد. ولی این فقط یک فرض است و در عمل، به دلایلی که جای بحثاش در اینجا نیست، چنین نشد!
جمهوری اسلامی یک حکومت مافیایی و مذهبی- فرقهای که وجه شاخص آن دیکتاتوری «ولایت مطلقه فقیه» است حاصل انقلاب ۵۷ است که در طول چهل سال، بنیادگرایی اسلامی و اختلافات فرقهای را در خاورمیانه دامن زده و تغذیه کرده. در چنین شرایطی معلوم است که آدمیزاد به مقایسه تجارب خود، و امروز و دیروز، میپردازد! معلوم است که عقل سالم یک شهروند عادی که سود و زیان را تشخیص میدهد (نه عقل سیاسی و ایدئولوژیک که شیفتهی باورهای محدود خود است و فکر میکند آخرین حرف و بهترین تحلیل را برای همه دارد!)، میتواند سودهای زندگی در دوران شاه و زیانهای زندگی در دوران جمهوری اسلامی را تشخیص دهد. این تشخیص مختص به شهروندانی که آن دوران را تجربه کردهاند نیست بلکه نسلهای جوانتر نیز قدرت این تشخیص را دارند، درست همانطور که میتوان بر اساس شواهد و اسناد تشخیص داد قبل و پس از قرون وسطا بهتر از آن دوران بوده است! نه به این معنی که قبل و پس از قرون وسطا ایدهآل بودهاند اما در یک مقایسه ساده، هر عقل سالمی شرایط قرون وسطا را غیرانسانی و وحشتناک تشخیص میدهد و اگر قرار باشد تصمیم بگیرد در کدام دوران زندگی کند، بعید است قرون وسطا را انتخاب کند!
پس هیچ «توطئه» یا موضوع پیچیدهای در مقایسهی ایرانیان بین دو تجربهی هنوز به تاریخ سپرده نشده وجود ندارد. ما که نمیتوانیم امروز خود را با فردا که هنوز ندیدهایم مقایسه کنیم! طبیعتا آن را با دیروز مقایسه میکنیم. امثال و حِکَم نیز در این مورد کم نیست. این که برخی سیاستورزان از شعارهای مردم نگران شده و حتی به انکار و تحریف آن میپردازند یا حملات خود را علیه پهلویها بیشتر میکنند، نشانگر این است که میخواهند با شمشیرهای چوبین به جنگ واقعیت و تاریخ تطبیقی و روشهای تجربی در جامعهشناسی بروند. حال آنکه هر چه بیشتر با این شمشیرهای پوسیده با تمایلات و علایق و تجربهی عینی مردم مقابله کنند، آنها را بیشتر از خود دور میکنند. اگر این انکار و این تبلیغات فایده میداشت، جمهوری اسلامی چهل سال با امکاناتی به مراتب بیشتر بوقهای تبلیغاتی خود را از رادیو و تلویزیون و مطبوعات تا مدارس و دانشگاه و کتابهای درسی، به کار گرفته است! نتیجه؟! همین واقعیتی که سبب شده از زمامداران نظام تا مخالفان پهلویها به واکنش علیه آن بپردازند!
قصل مشترک طرفداران پادشاهی و جمهوری
نشریه اینترنتی «میهن» میپرسد «آیا احیای سلطنت در ایران میسر است؟ یک توهم است یا یک واقعیت؟» گذشته از اینکه در زندگی سیاسی و اجتماعی به دلیل نقش عوامل پیدا و پنهان، همه چیز ممکن است، به این پرسش نمیتوان پاسخ «آری» یا «نه» داد بلکه فقط میتوان به حول و حوش آن پرداخت.
اگر «جمهوری»، آنهم با سابقهای بس اندک (۴۰ساله؟!) و با تجربهای ناکام و ویرانگر و حقارتبار، در کشوری که هزاران سال پادشاهی بوده، نظامی «ممکن» قلمداد میشود که میتواند بار سنگین دموکراسی و حقوق بشر را بر دوش بکشد، نظام پادشاهی نیز با سابقهی هزاران ساله آنهم با دورههای درخشان تاریخی، دلیلی ندارد که چنین ظرفیتی را نداشته باشد! به نظامهای پادشاهی موجود از جمله در اروپا مراجعه شود. به تفاوتهای ایران و تاریخاش به عنوان یک کشور خاورمیانهای با کشورهای پادشاهی اروپا به همان اندازه میتوان استناد کرد که به تفاوتهایش با جمهوریهای اروپا!!
ولی اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ «سیاسی- عقیدتی» بدهیم بستگی به این دارد که طرفدار چه نظامی باشیم! طرفداران ایدئولوژیک جمهوری میگویند: نع! و طرفداران ایدئولوژیک پادشاهی میگویند: قطعا!
عقل سالم و خردمند اما به مشاهده و بررسی میپردازد. با شمشیر چوبین به جنگ واقعیت نمیرود. اگر هدف، بهروزی و همزیستی جامعه باشد، صاحبان عقل سالم و خردمند تلاش میکنند تا فارغ از شکل نظام، منافع مردم را از نظر امنیت و آزادی و رفاه بسنجند و فصلهای مشترک بین نیروهای سیاسی و اجتماعی را بیابند.
مهمترین مخرج مشترک بین مدافعان دو نظام پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی، همانا «جمهوریت» و حق حاکمیتِ «جمهور» یا «مردم» است. در این صورت مدافعان دموکراسی و حقوق بشر میبایست تلاش کنند تا مردم این امکان را بیابند که بتوانند درباره نوع نظامی که قرار است حق حاکمیت خود را در آن اعمال کنند، تصمیم بگیرند. آیا موفق میشوند؟ کسی نمیداند! راهِ تلاش برای همزیستی جامعه را هیچ روشنگری «به شرط چاقو» یا با «موفقیت تضمینی» در پیش نمیگیرد.
طرح درست مسئله، بخشی از راه حل است!
پرسش آخر نشریه «میهن» این است که «بالاخره دیدگاه مشخص خود کنشگران سیاسی در باره پروژه احیای سلطنت جدا از اینکه در جامعه ایران چه جایگاهی دارد، چیست؟» و در ادامه توضیح میدهد: «بطور دقیقتر «میهن» میخواهد پروژه احیا و بازگشت سلطنت را هم از منظر توصیفی و هم از منظر تجویزی مورد بررسی قرار دهد.»
باید اول پرسید این «پروژه احیا و بازگشت سلطنت» در کجاست؟! از سوی آن «اقشاری از مردم» تهیه شده؟! قرار است از سوی «اقشاری از مردم» پیش برده شود؟!
شیوهی طرح مسئله و پرسش میتواند بیانگر پیشداوریها و نتیجهگیریهای قبل از «بحث» نیز باشد! طراح یا طراحان این پرسش میتوانند پاسخدهنده را به دام معروف «تعداد دندانهای اسب» بیاندازند زیرا میخواهند یک گرایش عملا موجود در جامعه را که حاملانش اصلا به حرفهای آنها گوش نمیدهند و احتمالا این نوشته را نیز هرگز نمیخوانند، «هم از منظر توصیفی و هم از منظر تجویزی مورد بررسی قرار دهند»! البته هیچ اشکالی ندارد! هر کسی میتواند هر چیزی را از هر منظری مورد بررسی قرار دهد و «تجویز» هم بکند. اما این زحمت در حد همان مجادله بر سر «تعداد دندانهای اسب» باقی میماند که هیچ نقشی در میان مردمی که با مشکلات عملا موجود دست و پنجه نرم میکنند، خوشبختانه، بازی نمیکند!
برای من شکل نظام کمترین اهمیت را دارد. همانگونه با جمهوری سرکوبگر مخالفم که با پادشاهی سرکوبگر! دفاع از خدمات و اصلاحات و دستاوردهای پادشاهی پهلوی به معنی تایید خطاها در آن دوران نیست. اما این را هم نادیده نمیگذارم که نیروهای سیاسی آن دوران هیچ، مطلقا هیچ، برای عرضه نداشتند که اگر میداشتند، انقلاب ۵۷ میبایست مسیر دیگری در پیش میگرفت! چهل سال گذشته در عین حال دوران مستندِ نازاییِ درمانناپذیر مخالفان مذهبی وغیرمذهبی پهلویهاست!
اینکه آیا در پادشاهی پهلویها امکان پیاده شدن دمکراسی در ایران وجود داشت یا نه، بحثی است به شدت انحرافی زیرا در شرایطی که گلوی «اروپای پیشرفته» در چنگال فاشیسم و نازیسم فشرده میشد، انتظار دموکراسی در ایران داشتن بیشتر به یک شوخی بیمزه شبیه است!
افراد و افکاری که خود بویی از آزادی سیاسی و دمکراسی نبرده بودند، در عمل نیز ثابت کردند که نه تنها حاملان دمکراسی نیستند بلکه به خدمت یک حکومت دینی قرون وسطایی درآمدند تا سیاهترین دوران تاریخ معاصر ایران در شرایطی رقم زده شود که جهان در اواخر قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم با تحولات دمکراتیک و همچنین تکنولوژیک زیر و رو میشد! پادشاهان پهلوی در این زمینه نیز یک امتیاز نسبت به گروههای مخالف خود دارند: آنها هرگز مدعی دموکراسی نبودند و هرگز ادعا نکردند که حکومتهایشان مبتنی بر دمکراسی است!*
مجموعهی این تأملات است که جامعه ایران را «توصیفناپذیر» میکند بطوری که نتوان برای آن چیزی «تجویز» کرد به ویژه از سوی افراد و افکاری که تجویزهای قبلیشان در ویرانی و نابودی کشور نقش داشته است!
انقلاب ۵۷ و روی کار آمدن «نظام جمهوری اسلامی» به خودی خود ظرفیتِ ناچیز مخالفان «استبداد پهلوی» را برای پذیرش و حمل دموکراسی به نمایش میگذارد! ظرفیتی که «تفکر پنجاه و هفتی» در همین تقابل با شعارهای نوستالژیک «اقشاری از مردم» نیز، بار دیگر، متأسفانه، به نمایش میگذارد!
(سردبیر کیهان لندن)
دیدگاه بگذارید
3 Comments on "نوستالژی دوران درخشان پهلویها (پلی بین گذشته و آینده برای عبور از یک گسست تاریخی)"
یک پیشنهاد به مسئولان محترم سایت میهن . یک تیتری هم در باره اینکه اگر ایران دوباره مملکتهای محروسه شود چه میشود ؟ و یا مسله ملی وستم ملی چطور حل شود و اگر نشود چه می شود ؟ برای سایت انتخاب شود . در رابطه باشاه گذشته و رضاپهلوی بیشتر از اندازه حرف و نظر داده شده. و دقیقن مشخص شده که چه طیف سیاسی و اجتماعی از انها حمایت می کنند
چطور می شود که یکنفر خودش از تبار قاجارباشد و آن را لکه سیاهی بر تارک ایران بداند؟
مگر میشود ایرانی بود و دلش برای ایران و مرد مش شور بزند ولی نخواهد بداند چه شد که چنین بر سر ما آمد؟
راستی ، آیا بلا فقط بر سر ایران ما نازل شد؟ تکلیف عراق ، ترکیه ، افغانستان ، پاکستان ، سوریه ، یمن ، لیبی ، فلسطین و……….. چه میشود؟ آن ها را نباید به حساب آورد؟
یک سر داستان را به انقلاب مشروطه چسباندن و یک سر دیگر آن را به 40 سال حکومت وحشت مشروعه چسپاندن و ان دوسر را 50 سال «درخشان» را «چراغانی » و تزئین کردن توهین به تمام واقعیت های خوب و بد آن 50 سال «درخشان » است.
زیرا که ، همزمان با کودتای 1299 شمسی / 1920 میلادی در ایران ، کاروانی جهانی بلافاصله بعداز پایان جنگ جهانی اول براه افتاده بود که همین دو هفته پیش فاتحان و مغلوبان آن جنگ مصیبت بار مراسم صدمین سال آنرا در پاریس «گرامی» داشتند و با یگدیگر عکس یادگاری گرفتند.. البته دیگر از تزار روسیه ، قیصر آلمان و خلیفه عثمانی خبری نیست ولی جنگ ها به شیوه های دیگری ادامه دارد.
آنچه مورد نظر نگارنده است توجه به شرائط خاص ایران و جهان در زمان وقوع کودتای رضا خان میرپنج در ایران است. ایرانی که در برابر جنگ ارتجاعی قیصر آلمان و خلافت عثمانی علیه دیگر قدرتهایی استعماری چون انگلیس، فرانسه ، روسیه و…. اعلام بیطرفی کرده بود ولی بازهم توسط آنها از شمال و غرب تا جنوب اشغال شد و هستی مردم سالها آذوقه ی لشگریان متخاصم و اشغالگر گردید.
جنگ با تمام مصیبت هایش برای ایران طاعون زده پایانی مفید داشت ؛ روسیه متجاوز ، تروریستهای آلمان و قوای عثمانی و انگلیس گورشان را گُم کردند. خلافت عثمانی را تیکه تیکه کردند و کشورهای جدید ترکیه ، عراق ، اردن ، لبنان ، سوریه ، فلسطین و………پا به عرضه گذاشتند و نقشه خاورمیانه بکلی تفاوت کرد.
این ها را نوشتم که بگویم انگلیس در سال 1299 با کودتای نظامی علیه احمد شاه قاجار شق القمر نکرد که رضا خان را رئیس الوزرای احمد شاه نمود تا بتدریج قدرت که نداشت را از او بگیرد. کشوری که در کام جنگ داخلی ، اشغال بیگانگان ، قحطی و بیماری در حال احتضار بود… باید توجه خود را به سراسر منطقه معطوف نمود که ترکیه ، عراق ، هندوستان ، اردن ، لبنان ، سوریه و دیگر کشورها نیز از بختک خلافت عثمانی رها شده بودند و هریک در حد توان خود برای آبادانی کشورشان تلاش نمودند.
در همان 50 سال «درخشان» ترکیه پیشرفت در ترکیه هم درخشان بود، هندوستان نیز ، لبنان و اردن و سوریه نیز…
وقایعی که همزمان باانقلاب 1357 ایران در افغانستان ، ترکیه ، پاکستان ، عراق ، مصر ، اسرائیل و سراسر خاورمیانه و جهان صورت گرفت حلقه هائی از استراتژی سرمایه داری جهانی برای شکست کشورهای سوسیالیستی برهبری اتحاد جماهیر شوروی بود که تحقق یافت.
حال ما بنشینیم و خیال کنیم که ایران مرکز ثقل جان است که با تکانهای انقلاب 1357 جهان را به این روز در آورد خیلی قلمفرسائی است.
مگر ثابت کنیم که به فرض محال اگر در ایران انقلاب نمی شد ؛ چپ ها در افغانستان از شوروی تقاضای کمک نمی کردند، در نیکاراگوئه انقلاب نمی شد ، جیمی کارتر دکترین کمپ دیوید برای صلح مصر و اسرائیل را طرح نمیکرد، شوروی افغانستان را اشغال نمیکرد ، عربستان و پاکستان دلارهای نفتی را در افغانستان برای مجاهدین خرج نمیکردند ، در ترکیه کودتای نظامی نمیشد ، عراق و ایران که از سال 1969 نیروهای خود را در مرزهای مشترک مستقر کرده بود و تا سال 1975 و قرار داد الجرایر در حال آماده باش جنگی بسر می بردند به جنگی 8 ساله تن نمی دادند. انور سادات ترور نمیشد ، اسحاق رابین ترور نمی شد، طالبان و القاعده سر بر نمی آوردند و…………..
نتیجه : ایران ما حتی بعداز جنگ جهانی اول و خروج نیروهای نظامی روسیه ، عثمانها و آلمانها و انگلیس همیشه از دخالت و رقابت انگلیس و روسیه و آلمان صدمه خورد که مزید بر مشکلات داخلی و دیکتاتوری فردی بود.. اگر در 50 سال «درخشان » مورد نظر نویسنده به این عامل خارجی که خود را به اشکال مختلف بر روند پیشرفت و تعامل اجتماعی تحمیل کرد توجه نشود . مصداق بارز تحریف واقعیت ها و تنها به قاضی رفتن و راضی برگشتن است.