امیرانتظام قهرمانانه و با افتخار زیست

mohamad jafari محمد جعفریقبل از هر چیز این نکته یادآوری می‌شود: در این مختصر قصد واکاوی و اظهار نظر مواضع سیاسی مرحوم امیرانتظام نیست بلکه نشان دادن آزادگی و زیر بار زور و تهمت و فشارحاکمیت نرفتن او است و حقیقت این است که وی نزد دوست و دشمن مظلوم واقع شد و تا در قید حیات بود هم از جانب زعمای جمهوری اسلامی و هم از جانب بعضی از اعضای مهم دولت موقت مظلوم اما با افتخار زیست.

بعد از پیروزی انقلاب، روحانیت وحزب جمهوری اسلامی تمامی فکر و ذکرشان در حول و حوش قبضه کردن قدرت و به انحصار در آوردن آن بود و با پشتبانی و رهبری آقای خمینی و برای تسخیر   قدرت و به قول دکتر بهشتی برپائی دیکتاتوری «صلحا» و یا «صالح» و یا «دیکتاتوری ملی»[1] دستشان باز گذاشته شده بود و برای رسیدن به مقصود از هر وسیله ممکن سود می جستند.

آقای هاشمی رفسنجانی خود به این مسئله اذعان دارد و می گوید وقتی برای به دست گرفتن قدرت در دست خود، ما در صدد تشکیل حزب جمهوری اسلامی بودیم آقای خمینی موافق تشکیل حزب نبود. امّا در اثر اصرار ما و با بحثهای مختلفی با وی سرانجام موافقت کردند که ما حزب تشکیل بدهیم.

«موافقت امام با تشکیل حزب هم به این صورت بود که وقتی ایشان از پاریس برگشتند و وقتی که دولت بختیار سقوط کرد و قرار شد دولت اسلامی تشکیل بشود، مسأله حزب ضرورت خود را نشان داد. عدم وجود یک حزب متعلق به جریان همراه روحانیت، ضعف کار را خیلی مشخص کرد، ما مجبور شدیم که افراد نهضت آزادی را به عنوان دولت بپذیریم… من همین بحث را چند روز پس از پیروزی انقلاب و بعد از تشکیل دولت، خدمت امام بردم. گفتگوی صریحی با امام کردم و گفتم: «بالاخره تا به حال ما مبارزه می‌کردیم. امّا از این به بعد مسئول اداره کشورهستیم و در اولین قدم شما دیدید که یک حزب کوچک توفیق پیدا کرد که دولت تشکیل دهد، به علاوه می‌بینید احزاب در بیرون فعال هستند»… در ذهن ایشان بود که روحانیت یک تشکل طبیعی است. در این مورد نیز نمونه‌های مشخصی را ما آن موقع داشتیم که برای ایشان از لحاظ استدلال کافی بود. در هر حال گفتم: «روحانیت الآن انسجامی که شما فکر می‌کنید، حتی در این شرایط ندارد. گرچه بعضی از خاصیتهای احزاب به دور از آثار منفی آنها را دارد، ولی آمادگی لازم برای ادارۀ یک کشور بزرگ و پر مسأله را ندارد، هر چه پیش برویم بدتر می‌شود، خلاصه اینکه تشکیلات می‌خواهیم» [2]

آقای رفسنجانی با اینکه در بالا به صراحت می گوید که ما از روی استیصال و نداشتن تجربه تن به تشکیل دولت موقت توسط نهضت آزادی دادیم، اما زمانی که ظاهراً بر خر مرداد سوار است چنین می گوید: «در مورد نهضت آزادی، گفتم ما از اول انقلاب همیشه به آن ها میدان دادیم و کارها را به آن ها سپردیم، ولی آن ها به خط امام وفاداری نکردند»[3] و بعد از اینکه در داخل و خارج از مجلس افراد نهضت آزادی مورد تعرض و توهین چماقداران حزب جمهوری و روحانیت قرار گرفتند و دفترشان توسط اوباشان روحانیت تصرف گردید، باز همین رفسنجانی می نویسد: «جلسه ای طولانی با سران نهضت آزادی، آقایان مهدی بازرگان، یدالله سحابی، ابراهیم یزدی، احمد صدر حاج سید جوادی و هاشم صباغیان داشتیم. از اینکه از سوی حزب الهی ها و رسانه های جمعی تحت فشارند، شکایت داشتند و چاره جوئی می کردند. گفتم اگر موضع صریح در مقابل ضد انقلاب بگیرند، وضع ممکن است بهتر شود»[4] و سرانجام هم می گوید: من خدمت امام رفتم و با او«در باره نهضت آزادی و توقعات آن ها صحبت کردم. امام نظرشان این است که در مجلس بمانند، ولی روزنامه نمی خواهند؛ و تحت فشار قرار نگیرند»[5]  یعنی اینکه در مجلس برای نشان دادن به دنیا که مخالفین هم در مجلس هستند بمانند، ولی روزنامه نمی توانند داشته باشند و باید مطیع هم باشند.

روحانیت تشنۀ قدرت با وجود تشکیل حزب جمهوری اسلامی و پشتیبانی آقای خمینی قادر نبودند که همه را کنار زده و خود قدرت فائقه شوند، لذا قدم به قدم در صدد حذف همه کسانی که در جامعه مطرح و از عزت و احترامی برخوردار بودند، بر آمدند.

اما روحانیت تشنۀ قدرت با وجود تشکیل حزب جمهوری اسلامی و پشتیبانی آقای خمینی قادر نبودند که همه را کنار زده و خود قدرت فائقه شوند، لذا قدم به قدم در صدد حذف همه کسانی که در جامعه مطرح و از عزت و احترامی برخوردار بودند، بر آمدند و به قول آیت الله سید مرتضی پسندیده که قریب به این مضمون گفت: «گویا قرار بر این است و یا بنابراین است که هرعزتمندی هست خوار و خفیف بشود، هر ریشه‌ای هست کنده شود، هر عمران و آبادی هست خراب شود، هر مال و ثروتی هست غارت شود و هر زبانی هست بریده شود. بله مثل اینکه چنین است»[6]

با اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن کارکنان سفارت توسط دانشجویان پیرو خط امام -که در حقیقت ایران در گرو آمریکا قرار گرفتن بود- این امکان در اختیارشان قرار گرفت. در این مقال جای آن نیست که بگویم طرح گروگان گیری و در اختیار قرار گرفتن سفارت و کارکنانشان چگونه شکل گرفته و 444روز ادامه پیدا کرده و چه نتایج خفت بار و جبران ناپذیری برای کشور به بار آورده است. گفتنی ها در این مورد در کتاب گروگان گیری وجانشیانان انقلاب گفته شده است به آنجا مراجعه کنید.[7]

بعد از اشغال سفارت آمریکا و استعفای دولت موقت، هر روز دانشجویان پیرو خط امام  با در اختیار  داشتن صدا و سیما، به افشاگری پرداختند، و نوک تیز حملۀ خود را متوجۀ نهضت آزادی و دولت موقت ساختند. هدف افشاگری ها هم در وحله اول حذف مرحوم بازرگان و نهضت آزادی و در مرحله بعدی سایر آزادیخواهان و ملیون از گردونه انقلاب بود. این نکته هم از اشک تمساح آقای رفسنجانی آشکار است که برای قانع کردن آقای خمینی به اجازه تشکیل حزب و حمایت پشتبایانی از حزب در گفتگویش با آقای خمینی هم می گوید« امّا از این به بعد مسئول اداره کشور هستیم » و هم غبطه می خورد که ما به دلیل نداشتن حزب و تشکیلات « در اولین قدم شما دیدید که یک حزب کوچک توفیق پیدا کرد که دولت تشکیل دهد »یک حزب کوچک یعنی نهضت آزادی توانست دولت تشکیل بدهد.

با وجودی که یکی دوبار مرحوم بازرگان استعفای خود را مطرح کرده و آقای خمینی نپذیرفته بود، ولی بعد از اشغال سفارت آمریکا، توسط به اصطلاح “دانشجویان پیرو خط امام”، همزمان بازرگان استعفا داد. امیرانتظام هم می نویسد: «روز 15 آبان دولت موقت با اعتراض به این اقدام، استعفا کرد و آن را موجب انزوای بین المللی، ترورسیت قلمداد شدن ایران و بهره برداری تبلغاتی آمریکا دانست» [8]که در حقیقت استعفای او در یک چنین موقعیتی، مشتلقی بود که به عمل این دانشجویان داده شد و آنها و پشتبانانشان را بیش از پیش برای حذف ملیون امید وار ساخت. تا جائی که آقای بهزاد نبوی در وصف گروگانگیری، گفت که اشغال سفارت و گروگان گیری برای ملت ایران ثمراتی در برداشته:«بدنبال پیروزی انقلاب اسلامی و تیرگی روابط ایران و آمریکا عده ای تصور می کردند که آمریکا به ایران حمله نظامی خواهد کرد. ‏اما دانشجویان پیرو خط امام با اشغال لانه جاسوسی و گروگان گرفتن جاسوسان آمریکایی اقدام آنان را خنثی کردند»[9] ، و«از همه مهمتر جناح خاصی از قدرت به زیر کشیده شد». یعنی اینکه نهضت آزادی به زیر کشیده شد.

و کار بجائی رسید که آقای سید محمد خاتمی سرپرست – آن موقع کیهان و رئیس جمهور اصلاحات- نوشت اشغال سفارت :«توطئه وحشتناک آمریکا را در زمینه ‏نفوذ در مراکز بالای تصمیم گیری و اجرایی جمهوری نوپای اسلامی خنثی کرد»[10]. یعنی اینکه به نظرآقای محمد خاتمی،«درمراکز بالای تصمیم گیری و اجرایی جمهوری اسلامی» که در اختیار دولت موقت بود، آمریکایی ها نفوذ داشتند و با گروگانگیری و با به زیر کشیده شدن دولت موقت، نفوذ آمریکایی ها در  جمهوری اسلامی خنثی شد.

برای حذف کامل نهضت آزادی از گرودنه انقلاب بایستی در درون نهضت آزادی حلقه ضعیفی که کمتر قابل دفاع باشد جستجوکرد و این حلقه ضعیف امیرانتظام بود. چرا امیرانتظام؟

به چهار دلیل عمده:

1- آقای محمد منتظری با تمام توان خود، برای اولین بار بعد از اینکه به معاونت نخست وزیر و سخنگوی دولت منصوب شد غیر مستقیم مطرح می کرد که امیرانتظام یهودی است، بدین شکل که می گفت پدر امیرانتظام یعقوب روافیان (و خودش هم عباس روافیان) بوده و بعد فامیل خود را از روافیان به امیرانتظام تغییر داده است. او این نکته و جاسوس بودن وی را در همه جا مطرح می کرد و بویژه در مجله شهید و بعد هم در 18 شماره روزنامه شهید از جمله گفته بود: «… چه دستی است که عباس امیرانتظام (عباس روافیان فرزند یعقوب روافیان) را سخنگوی آقای مهندس بازرگان قرار می دهد؟». (پیام شهید شماره های 2و4و5) البته آقای محمد منتظری تنها امیرانتظام را مورد حمله قرار نمی داد، بلکه به دکتربهشتی و دکتر یزدی هم سخت می تاخت و آنها را جاسوس خائن و راسپوتین های ایرانی می نامید. مثلاً می گفت: «و عشق به قد رت که در راسپوتین هایی چون دکتر یزدی و دکتر محمد بهشتی وجود دارد»  و یا « همای نفس و خیانت افرادی چون دکتر محمد بهشتی و دکتر ابراهیم یزدی » و یا «چه دستی است که دکتر بهشتی را میراث بر خون شهیدان می سازد؟».[11]  اما چون دکتر یزدی در آن موقع یار نزدیک آقای خمینی به حساب می آمد و دکتر بهشتی هم روحانی  و دبیر کل حزب جمهوری سمبه شان پر زور بود، این گونه حرفها برای آن ها کمتر اثر داشت  ولی این تبلیغ ها که شخصیت امیرانتظام را نشانه گرفته بود به سه دلیل دیگر مظلوم واقع شده بود و مؤثر واقع می شد.

بعد از اشغال سفارت آمریکا و استعفای دولت موقت، هر روز دانشجویان پیرو خط امام  با در اختیار  داشتن صدا و سیما، به افشاگری پرداختند، و نوک تیز حملۀ خود را متوجۀ نهضت آزادی و دولت موقت ساختند. هدف افشاگری ها هم در وحله اول حذف مرحوم بازرگان و نهضت آزادی و در مرحله بعدی سایر آزادیخواهان و ملیون از گردونه انقلاب بود.

2- خیلی شیک پوش و شکل شمایل غربی داشت. و این نوع شکل و شمایل در آن دوران که اورکت دست دوم و لباسهای مندرس مد جوانان هیجان زده و بخشی از سیاسیون به دنبال نان و آب و نان به نرخ روز خور بودند، همخوانی نداشت. امیرانتظام هم خود معترف است که « من در نظر او (منظور دکتر یزدی است) مسلمان غیر مذهبی بودم و شباهتی با اکثریت اعضای مذهبی هیئت دولت نداشتم ».[12] وقتی در نظر دکتر یزدی چنین است شما خود می توانید حدس بزنید که در نظر دیگران چگونه بوده است.

3-افزون بر آنچه گفته شد امیرانتظام در بین سیاسیون فرد شناخته شده ای نبود. وی در سالهای 1332و1333 بعد از کودتای 28 مرداد 1232، در دفتر نهضت مقاومت ملی عضویت داشته و در زمان آمدن نیکسون به ایران نامه اعتراضی کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی را در سفارت آمریکا  تحویل شخصی بنام ریچارد کاتم می دهد[13] و بعد از آن به کار بازرگانی می پردازد و از امور سیاسی دست می شوید. خود وی نقل می کند که17 شهریور 57 «مهندس بازرگان را دیدم که از تهران به طرف شمیران می رفت. با ایشان سلام و علیک کردم و در باره سرو صدای شهر و تیر اندازی ها پرسید، گفت که دلیل آن را نمی دانم. پرسیدم چه باید کرد؟ پاسخ داد: باید نزدیک رفت و از جریانات آگاه شد. پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت: بله، به شرطی که کارهای بازرگانی ات را بگذاری. قول دادم.»[14] و این ناشناخته بودن و ناگهان پیدا شدنش در یکی از مهمترین پست های دولت موقت، وی را نزد سیاسیون داخل و خارج ضربه پذیر ساخته بود.

4- اینکه می دانستند آقای امیرانتظام در بین اعضای کلیدی نهضت آزادی مخالف جدی دارد. با این نکته باز خواهم گشت.

در بالا از زبان رفسنجانی آمد که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل حزب جمهوری هدف قبضه کردن قدرت است و ما «مسئول اداره کشور هستیم ». بعد از اشغال سفارت آمریکا و شروع افشاگری ها، همان طوری که از زبان بهزاد نبوی، و محمد خاتمی گفته آمد هدف به زیر کشیدن دولت موقت و نهضت آزادی از گرودنه سیاست و انقلاب بود.

بنابراین افشاگری ها به طور مستقیم امیرانتظام حلقه ضعیف تر و غیر مستقیم کل نهضت آزادی و سایر ملیون را در بر گرفت،  با انتشار اسناد بی سر و ته با تمام قدرت تبلیغاتی صدا و سیما  و سایر دستگاه های روابط جمعی و از جمله منابر و نماز جمعه، وی  به عنوان جاسوس آمریکا و سازمان “سیا”  در بوق و کرنا گذاشته شد. و با جعل امضای صادق قطب زاده وزیر امور خارجه توسط کمال خرازی معاون وزیر خارجه و همدستی دادستانی انقلاب و دانشجویان پیرو خط امام امیرانتظام از استکهلم به ایران فراخوانده شد و شبی بعد از ورود به ایران در 27 آذر 57  بازداشت گردید و همزمان افشاگری ها و جاسوسی امیرانتظام از صدا و سیمای جمهوری شروع شد. و امیرانتظام تحت نام جاسوسی به زندان فرستاده شد و حتی اجازه وکیل گرفتن هم به وی داده نشد.

در دادگاه هم چند نفر شاهد از جمله محمد منتظری، معادیخواه، و…  شهادت به جاسوسی وی دادند و از دادگاه تقاضای اعدام کردند و دادگاه فرمایشی با حکم محمدی گیلانی امیرانتظام را به حبس ابد بدون تخفیف محکوم ساخت. با وجودیکه مرحوم مهندس بازرگان و دکتر سحابی در دادگاه حاضر شدند و مهندس بازرگان در دفاع از امیرانتظام گفت هر کاری که او کرده و با هر جا که تماس گرفته با اجازه و دستور من بوده است اما این دفاع از نظر دادگاه مسموع نیفتاد. البته دکتر یزدی که هنوز به دلایل خاصی نزد آقای خمینی نفوذی داشت کوچکترین دفاعی از امیرانتظام بعمل نیاورد.

اشتباه بزرگ نهضتی ها و بویژه دکتر یزدی و بازرگان

به نظر اینجانب اشتباه بزرگ نهضتی ها  و بویژه دکتر یزدی و بازرگان در مورد دفاع از امیرانتظام در این بود که در زمانی که جامعه را تب و تاب افشاگری در رابطه با آمریکا و جاسوسی فرا گرفته بود، لبۀ تیز حمله متوجه  امیرانتظام بود  و او عامل آمریکا قلمداد می شد، از یکطرف آقای خمینی و روحانیت حاکم در حزب جمهوری اسلامی که خود بخشی از روابط با آمریکا با مجوز آقای خمینی بودند، آن ها و آقای خمینی از این افشاگری ها بشدت دفاع می کردند، و جامعه را علیه آنان می شوراندند و از طرف دیگر مهندس بازرگان و بویژه دکتر یزدی که در پاریس در مرکز رابطه با آمریکا قرار داشت و خود با اجازه آقای خمینی مدیریت آن را برعهده داشت، نیامدند روشن با اسناد و مدارک به جامعه بگویند که بله گفتگو و رابطه با آمریکائی ها که در پاریس و آمریکا برقرار بوده حد اقل بخش مهمی از آن با مجوز آقای خمینی انجام شده است و حتی دکتر بهشتی در اردیبهشت 57 یک ماهی در واشنگتن بوده و با آنها گفتگو می کرده است. آن وقت دیگر امکان نداشت که تمامی کاسه و کوسه ها بر سر امیرانتظام شکسته شود. آن وقت معلوم می شد که روحانیت هم در رابطه و قرار و مدار با آمریکائی ها بوده است و شدیداً این حربه تماس با آمریکائی ها و جاسوسی کند می شد.

برای حذف کامل نهضت آزادی از گرودنه انقلاب بایستی در درون نهضت آزادی حلقه ضعیفی که کمتر قابل دفاع باشد جستجوکرد و این حلقه ضعیف امیر انتظام بود. چرا امیر انتظام؟ به چهار دلیل عمده:یک- آقای محمد منتظری با تمام توان خود، برای اولین بار بعد از اینکه وی به معاونت نخست وزیر و سخنگوی دولت منصوب شد غیر مستقیم مطرح می کرد که امیر انتظام یهودی است، بدین شکل که می گفت پدر امیر انتظام یعقوب روافیان (و خودش هم عباس روافیان) بوده و بعد فامیل خود را از روافیان به امیر انتظام تغییر داده است. او این نکته و جاسوس بودن وی را در همه جا مطرح می کرد .

هنوز این رمز و راز بر من روشن نشده است که چرا مرحوم بازرگان و دکتر یزدی که در جریان روابط روحانیت با آمریکائی ها بودند و از آقای خمینی هم مجوز گرفته شده بود، از دادن اطلاع روشن به جامعه طفره می رفتند. البته آن ها هر از گاهی سر بسته و جسته و گریخته و قیراتی نکاتی از ارتباط با آمریکائی ها که شاید زعمای حکومت بفهمند و قضیه را تمام کنند عنوان می کردند ولی چون جامعه از آن چیزی سر در نمی آورد،  اثر نمی کرد و آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی هم که فهمیده بودند که اینان مرد میدان افشای روشن روابط نیستند، در پیشبرد هدف خود بیشتر جری و مصمم می شدند.

حتی زمانی مهندس بازرگان چنان در فشار قرار گرفت که در نامه ای تحت نام «اگر اسم این ارتباطات جاسوسی است» که در ۱۸ بهمن ۱۳۵۸ در اطلاعات منتشرشد، به بعضی از ارتباطات نهضت آزادی با آمریکایی ها سربسته اشاره می کنند.[15]اگر آقای یزدی همان اطلاعاتی را که در جلد سوم خاطرات خود بعد از گذشت سی سال منتشر کرد، آن روز منتشر می کرد وضعیت جور دیگری رقم می خورد.

اسناد سفارت نشان دهنده جاسوسی نیست

برداشت ما از آنچه در اسناد آمده نشان دهنده جاسوسی نیست زیرا:

اولاً متن اسناد، دم بریده و به دلخواه ارائه شده و با توضیح و تفسیر دانشجویان مخلوط است و معلوم نیست چقدر ترجمه اسناد صحیح و ‏بدون دخل و تصرف ترجمه شده است. چنین به نظر می رسد که اسناد چنان ترجمه شده که خواست دل و برداشت خود را از آنها در ‏بیاورند.‏

ثانیاً به فرض صحت ترجمه، بیشتر اسناد توصیف شخصی از شخص دیگر است که ممکن است درست و یا نادرست باشد. و به «توصیف» سند ‏گفته نمی شود و با توصیف شخصی از شخصی، کسی جاسوس از کار در نمی آید. امیرانتظام با کاردار ‏آمریکا در استکهلم طرف صحبت بوده و نه با کارمند «سیا» و سازمان «سیا» غالباً نظرات و ‏خواسته های خود را از طریق سفرا و یا مأمورین سیاسی خود در سفارت خانه ها و در لباس دیپلماسی پی گیری می کنند و اگر برداشت ما از چنین تماسهایی جاسوسی باشد، طبعاً با این نگاه و ‏چنین برداشتی آقایان بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی و … نیز مأمور «سیا» بوده اند.

اتهام واقعی امیرانتظام طرح انحلال مجلس خبرگان

قبل از اینکه به مظلومیت امیرانتظام نزد دشمن و دوست پرداخته شود باید گفت:  اتهام واقعی امیرانتظام طرح انحلال مجلس خبرگان است. امیرانتظام که سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی بود، در مهر ماه 1358برای دیدار و گفتگو با نخست وزیر به ایران آمد، و بعد از سنجیدن وضعیت ایران و احساس خطر از تدوین قانون اساسی ولایت فقیه در مجلس خبرگان طرح انحلال مجلس خبرگان را به سه دلیل زیر آماده کرد:  بنا به تشخیص وی، «در زمان تشکیل مجلس خبرگان سه تخلف نسبت به رفراندم 12 فروردین 58 انجام شده بود: ‏

‏1 ـ باید پیش نویس قانون اساسی تهیه شده توسط دولت موقت مورد بررسی قرار می گرفت، در حالیکه  این پیش ‏نویس دور انداخته شده بود و ‏یک پیش نویس قانون اساسی مذهبی مورد بررسی و مداقه قرار داشت.‏

‏2 ـ قرار بود پیش نویس قانون اساسی دولت موقت در مجلس مؤسسان مورد بررسی قرار گیرد در حالی که‏ مجلس خبرگان با نمایندگانی که ‏اکثرا ً روحانی بودند و با تعداد 75 نفر تشکیل شده بود.‏

‏3 ـ مدت زمان رسیدگی یک ماه تعیین شده بود، در حالیکه مجلس بیش از سه ماه ادامه داشت. بنابر این طرح ‏انحلال مجلس خبرگان، ‏پاسخی بود به خواست مردم که منتظر یک قانون اساسی جدید و دموکراتیک در ‏مقابل قوانین رژیم سلطنتی بودند و به این ترتیب برمبنای ‏پیش بینی من، از تدوین یک قانون اساسی که قدرت را در انحصار روحانیون قرار ‏می داد، جلوگیری بعمل می آمد.‏»[16]

وی بعد از آماده کردن طرح و گرفتن موافقت نخست وزیر مهندس بازرگان، آن را  به امضای 18 نفر از وزراء رساند و چهار نفر آقایان دکتر ابراهیم یزدی، مهندس هاشم صباغیان، ‏مهندس علی اکبر معین فر و ‏دکتر ناصر میناچی مخالف طرح بودند و آنرا امضاء نکردند.[17]

در آن روز مسموع بود که احتمالاً دکتر حسن حبیبی و یا محمد علی رجائی طرح را قبل از اعلان و اجرا در آمدن به آقای خمینی اطلاع داده اند. الله اعلم.

اگر طرح وی عملی می شد، از تدوین یک قانون اساسی که قدرت را در انحصار روحانیون قرار ‏می داد، جلوگیری بعمل می آورد و دست روحانیون را از برپائی دیکتاتوری «صلحا» و یا «صالح»  و یا «دیکتاتوری ملی» و به دست گیری انحصاری قدرت می بست. والاً در اوایل دستگیری امیرانتظام هم قرار بود که وی از زندان آزاد شود ولی بعد از اینکه کشف می شود که وی طراح آن بوده است کینه وی به دل گرفته شد. و در حقیقت این بود جرم اصلی امیرانتظام و نه جاسوسی. اما چون طرح به تأیید 18تن از وزا و تصویب نخست وزیر رسیده بود، نمی خواستند که آن را جرم عنوان کنند.

مظلومیت امیرانتظام نزد دشمنان

سرانجام برای حذف نهضت آزادی و سایر ملیون از گردونه انقلاب، و تصاحب کامل قدرت توسط روحانیون- بخوانید عاشقان کشته قدرت- زندگی امیرانتظام  به خاک سیاه نشانده شد. و اینکه گفته شد امیرانتظام مظلوم زیست بدین علت است که زعمای حزب جمهوری کاملاً آگاه بودند، که این اسناد ارائه شده بیان کننده جاسوسی کسی نیست اما برای قبضه کردن قدرت نه تنها صدایشان در نمی آمد، بلکه همه جانبه از دانشجویانی که عامل دست خودشان بودند حمایت و پشتیبانی می کردند.

دو-امیرانتظام خیلی شیک پوش و شکل شمایل غربی داشت.  این نوع شکل و شمایل در آن دوران که اورکت دست دوم و لباسهای مندرس مد جوانان هیجان زده و بخشی از سیاسیون به دنبال نان و آب و نان به نرخ روز خور بودند، همخوانی نداشت. امیر انتظام هم خود معترف است که « من در نظر او (منظور دکتر یزدی) مسلمان غیر مذهبی بودم و شباهتی با اکثریت اعضای مذهبی هیئت دولت نداشتم». وقتی در نظر دکتر یزدی چنین است شما خود می توانید حدس بزنید که در نظر دیگران چگونه بوده است.

البته آقای هاشمی رفسنجانی، چه در زمانی که عضو شورای انقلاب و وزیر کشور و عضو مؤسس در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود و به ویژه در دورانی که بر کرسی ریاست مجلس شورای اسلامی تکیه زده بود، در تمامی این مراحل خود یکی از مهمترین عوامل جلوگیری به موقع حل بحران گروگان گیری بود زیرا حزب جمهوری اسلامی برای حذف نهضت آزادی و همه ملیون از بحران گروگا نگیری به عنوان آتو بهره برداری می کرد و وی اکنون که بیش از 23 سال از امضای قراداد الجزایر می گذرد، برای موجه جلوه دادن و تبرئه خود از جنایت و خسارت عظیمی که بر اثر امضای آن قرارداد به منظور قبضه کردن و به انحصار در آوردن قدرت، به کشور وارد ساخته اند، در کتاب « پیروزی و انقلاب » که در سال 1383 آن را منتشر کرده است، اعتراف می کند که اولا با همآهنگی دادستانی انقلاب و دانشجویان آقای امیرانتظام به ایران فراخوانده شد وروانه زندان گردید و ثانیاً اسناد منتشره نشان دهنده جاسوسی امیرانتظام نبوده است. وی می نویسد: « شاید یکی از پر سر و صداترین افشاگری»های دانشجویان، انتشار اسناد مربوط به جاسوسی عباس امیرانتظام بود، که بر مبنای آن، دانشجویان او را به جاسوسی برای سازمان سیا، [ سازمان امنیت آمریکا [CIA ، متهم کردند و با همآهنگی دادستان انقلاب وی را که سفیر ایران در استکهلم بود و – در تاریخ 29 آذر 1358- به ایران فراخوانده شده بود، دستگیر و رهسپار زندان کردند… در این مورد بخصوص، نظر برخی از ما این بود که اسناد فاش شده تا آن زمان، نشان دهنده جاسوسی امیرانتظام نبود و در این زمینه حرفهای آقای بازرگان را که ایشان را جاسوس نمی دانست، تأیید می کردیم. البته نمی خواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ می گویند، بلکه معتقد بودیم اسنادی که آنها افشا کرد ه اند، نشان دهنده جاسوسی نیست» بالاخره به نظر آقای رفسنجانی، آقای امیرانتظام جاسوس بوده است یا خیر؟ آقای رفسنجانی می گوید «اسناد فاش شده، نشان دهنده جاسوسی امیرانتظام نبود و حرف های بازرگان که ایشان را جاسوس نمی دانست، تائید می کردیم و معتقد بودیم که اسنادی که آنها فاش کرده اند، نشان دهنده جاسوسی نیست جدا از آنکه استنباط قطعی در این زمینه را مربوط به وزارت دادگستری می دانستیم و می گفتیم آنها باید قضاوت را بکنند» ولی (نمی خواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ می گویند) »[18]

اکنون این سئوال است: که آیا حرف های دانشجویان به غیر از این بوده که آقای امیرانتظام جاسوس آمریکا بوده است؟ و آیا بر اساس همین اسناد منتشره دادگاه انقلاب در زمان حاکمیت حزب جمهوری بر آن  به آقای امیرانتظام حکم زندانی ابد غیر قابل تغییر نداد؟ این که شما نمی خواستید بگوئید که دانشجویان دروغ می گویند، خود نمی گوئید که ایشان جاسوس بوده است!؟ آیا این که امروز آقای رفسنجانی حتی 23 سال بعد از حادثه هنوز به نعل و به میخ میزند و حاضر نمیشود شفاف حرف بزند جز برای تبرئه خود و حفظ کسانی  نیست که وسیله آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی آلت دست قرار گرفته بودند؟ و آیا اینگونه با زندگی مردم بازی کردن، دین قدرت و جباریت نیست؟ و شما روحانیون عاشق و شیدای قدرت نیستید؟ و این است مظلومیت امیرانتظام به دست عاشقان انحصاری قدرت.

با انتشار کتاب خاطرات آیت الله محمد رضا مهدوی کنی، سرپرست کمیته های انقلاب اسلامی، اولاً مشخص می کند که حفاظت سفارت آمریکا به امر آقای خمینی در دست کمیته های انقلاب اسلامی بود و آنها 60 نفر محافظ در آنجا داشته اند و یکی دو روز بعد از  وارد شدن دانشجویان خط امام به سفارت، به امر آقای خمینی آنجا را در اختیار دانشجویان خط امام قرار داده اند:

«ما در مسائل، تبعیت از امام را لازم می دانستیم … نا گفته نماند که ما به دستور شخص امام، سفارت آمریکا را محافظت می کردیم، ولی همۀ سفارتخانه ها این طور نبود، چون مهم نبودند. سفارت آمریکا از همه مهمتر بود… امام فرمودند این دشمن اول ماست. به همین جهت احتمال اینکه به سفارت حمله بشود زیاد بود؛ هم از طرف خودی ها و هم از طرف مخالفین، به این جهت امام فرمودند که اینجا را خوب حفاظت کنید. تیمی از نیروهای کمیته حدود ۶۰ نفر از آن جا حفاظت می کردند. در داخل خود سفارت هم جا گرفته بودند و مسئولین سفارت هم مایل بودند که اینها برای حفاظت آنجا بمانند. حتی امکاناتی مثل ماشین در اختیار بچه ها گذاشته بودند … من همان موقع به مرحوم حاج احمد آقا زنگ زدم. یادم می آید شب آن روزی بود که به سفارت ریخته بودند، زنگ زدم و پرسیدم جریان چیست؟ مرحوم حاج احمد اول می خندیدند و پاسخ نمی دادند. من گفتم آخر چه شده است؟ شما اطلاع دارید؟ ایشان می خندید. بالاخره بعد از اصرار گفتند: امام راضی هستند. شما هم با آنها کاری نداشته باشید. این بیان مرحوم حاج احمد آقا بود» وی در ادامه می گوید: «اگر منهای دستور امام بود این کار به نظر من مطلوب نبود؛ ولی چون امام فرمودندکه این “انقلاب دوم” است، ما هم پذیرفتیم و تسلیم شدیم. نیروهایمان را از آنجا بیرون کشیدیم و آنجا را در اختیار دانشجویان گذاشتیم»   آقای مهدوی کنی باز تصریح می کند که «از کلام حاج احمد آقا معلوم شد که از پیش در این کار همآهنگی صورت گرفته بود».[19]

مظلومیت امیرانتظام در نزد دوستان

کمی بالاتر عنوان شد که اینکه  قدرت طلبان روحانی می دانستند که آقای امیرانتظام در بین اعضای کلیدی نهضت آزادی مخالف جدی دارد و این توضیح آن:

اینجانب قبلاً شنیده بودم که وقتی مرحوم بازرگان در اسفند 57 آقای امیرانتظام  را علاوه بر معاونت نخست وزیر به سمت به سخنگوی دولت منصوب کرد، آقای صباغیان در اعتراض به آن از جلسه بلند شد و در سالن را محکم به هم زد و رفت. حال داستان را از زبان خود امیرانتظام بشنویم: در اسفند 57«یک روز صبح که در جلسۀ ساعت شش و نیم نخست وزیر شرکت داشتم نخست وزیر خطاب به من گفت که امروز علاوه بر سمت معاون نخست وزیر شما را به عنوان سخنگوی دولت منصوب می کنم. پس از اتمام سخنان نخست وزیر، هاشم صباغیان از جا بلند شد و بدون هیچ حرفی اتاق نخست وزیر را ترک و در را به شدت به هم زد، نخست وزیر پرسید: “چرا صباغیان چنین رفتاری کرد؟…” گفتم “نمی دانم” »[20]

یزدی و صباغیان از مخالفان سرسخت امیرانتظام در هیئت دولت بودند. امیرانتظام نقل می کند:«در طول پنج ماهی که در تهران در سمت معاونت نخست وزیر مشغول خدمت بودم، بارها دکتر یزدی به من گفت که اگر او نخست وزیر بود، هرگز مرا برای همکاری در هیئت دولت موقت دعوت به کار نمی کرد. تنها دلیلی که من از حرف های او درک کردم این بود که من در نظر او مسلمان غیر مذهبی بودم و شباهتی با اکثریت اعضای مذهبی هیئت دولت نداشتم»[21] شاید ناگهان پیدا شدن امیرانتظام در حوزه سیاسی و نزدیکی اش به مهندس بازرگان و قرار گرفتن در دو پست عالی دولتی حسادت بعضی از دوستان نهضتی را بر انگیخته باشد. و حتی دیده شد که وقتی امیرانتظام در دادگاه و بیرون دادگاه در اوج فشار بود، بعضی اعضای مهم نهضت آزادی بویژه دکتر یزدی حاضر نشد که کوچکترین پشتیبانی از امیرانتظام هم حزبی خود روا دارد.  این هم مظلومیت وی از جانب دوستان هم حزبی خودش.

نهضت آزادی بعضی از شبهای پنجشنبه جلساتی در منزل دوستان تحت عنوان دعای کمیل برگزار می کرد. امیرانتظام کمی قبل از فوتش در یکی از این جلسات شرکت کرده بود. برایم نقل کردند که در این جلسه آقای امیرانتظام خطاب به دکتر یزدی، گفته بود: من چه گناهی کرده بودم، که با من چنین رفتاری داشتید وحاضر نشدید که حتی کوچکترین حمایتی در مقابل این همه ظلم ستم بکنید؟ و آقای دکتر یزدی همچنانکه سر خود را به زیر افکنده بود، کوچکترین سخنی به میان نیاورد.

 با مظلومیت در زندان زیستن

سه- امیر انتظام در بین سیاسیون فرد شناخته شده ای نبود. وی در سالهای 1332و1333 بعد از کودتای 28 مرداد 1232، در دفتر نهضت مقاومت ملی عضویت داشته و در زمان آمدن نیکسون به ایران نامه اعتراضی کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی را در سفارت آمریکا  تحویل شخصی بنام ریچارد کاتم می دهد (13) و بعد از آن به کار بازرگانی می پردازد و از امور سیاسی دست می شوید. این ناشناخته بودن و ناگهان پیدا شدنش در یکی از مهمترین پست های دولت موقت، وی را نزد سیاسیون داخل و خارج ضربه پذیر ساخته بود.

در طول مدت پنجسال و اندی که در زندانهای جمهوری ولایت فقیه بسر بودم، دو بار با آقای امیرانتظام هم بند شدم، بار اول که مرا همراه با عده ای به زندان قزل حصار در تیر ماه 1361 فرستادند، مستقیم توسط حاج داوود رحمانی به بندهای تنبیهی فرستاده شدم. در این بند تنبهی برای اولین بار امیرانتظام را دیدم. وی برایم نقل کرد که سه،چهارماه است که در بند تنبیهی زندگی را می گذراند. در این بند امکان اینکه بتوانیم با هم جز چند کلمه ای صحبت کنیم وجود نداشت. زیرا بندهای تنبیهی، بندهای کوچکی بودند که هرکدام از آنها ده تا دوازده سلول انفرادی دویست هفتاد در یکصد و شصت سانتیمتری داشت. یک راهرو در وسط سلولها بود و در دو طرف راهرو، سلولهای انفرادی قرار داشتند. در یک طرف هفت سلول و در طرف دیگر پنج سلول و دستشویی قرار داشت. در این بندهای تنبیهی، افراد در سلولهای در بسته زندگی می کردند و روزی سه نوبت آنها را برای قضای حاجت و گرفتن  وضو از سلول خارج و جداگانه به دستشویی می بردند و به هرسلولی برای این کارها حداکثر ده تا پانزده دقیقه وقت می دادند و بچه ها مجبور بودند که به سرعت به توالت بروند و سریع سایر کارهای خود را انجام دهند. البته برای اوقات نماز وقتی را اختصاص داده بودند که بچه ها را از سلول بیرون می آوردند. صبحها هم که مراسم صبحگاهی اجرا می کردند، بچه ها را به خواندن سرود و دعا وادار می کردند. همه در راهرو مقابل سلولهای شان به صف ایستاده سرود و دعا می خواندند. به بعضی از سلولهایی که کمتر تحت نظر بودند حدود نیم ساعتی بیشتر یا کمتر وقت داده می شد که در راهرو قدم بزنند یا بایستند. با بعضی افراد کمتر سختگیری می کردند. من از جمله کسانی بودم که کمتر به ما سختگیری می شد. وقتی ما را ازسلول بیرون می آوردند، گهگاهی چشم پوشی می کردند و اجازه می دادند که ساعتی را در راهرو بنشینیم که این خود در یک چنین شرایطی نعمتی بود.

با چشم خودم سلولهای دربسته ای را دیدم که سی نفری را درآن جای داده بودند. من و جمال در سلولی بودیم که 24 نفر درآن بودند. در این سلولهای دربسته یک تخت فلزی سه طبقه وجود داشت که طبقه اول آنرا برداشته بودند و در زیرآن کف زمین افراد زندانی کتابی بهم چسبیده و یا روی پای یکدیگر می نشستند و غذا می خوردند. در طبقه دوم دو نفر و طبقه سوم سه نفر می نشستند و یا نشسته می خوابیدند. سلولها پنجره ای نیز داشت که یک  نفر در داخل آن می نشست. عده ای هم در مابقی فضا می ایستادند وبه نوبت هرکدام مدتی در زیر طبقه اول که برداشته بودند کمی استراحت می کردند. شما که اینها را می خوانید همچنان که وقتی من اول بار در اوین از وجود یک چنین سلولهایی در قلمرو تحت سلطه ی حاج داوود رحمانی مطلع شدم، باورم نمی شد که یک چنین بندهای تنبیهی وجود داشته باشد و چگونه ممکن است این عده در یک چنین سلولی به ابعاد دو و نیم در دو و هفتاد در یکمتر و شصت  حتی یک روز بسر ببرند. اما این واقعیتی است که بسیاری از زندانیان با گوشت و پوست خود آنرا لمس کرده اند.  و امیرانتظام به طوری که نقل کرد  سه،چهارماهی را در این سلول های تنبیهی سی نفره زندگی کرده که بر اثر فشار و نبود امکان خواب  درست و سایر امکانات به بیماری های مختلفی دچار شده است.

بار دوم در سال 1363 بود که مرا به بند 6 واحد 2  قزل حصار انتقال دادند. در این بند بود که باز با امیرانتظام هم بند شدم. در این بند چون در آن موقع امکان هواخوری و قدم زدن در حیاط بند را داشتیم، امیرانتظام به من گفت: کسانی که انتظار مرگ مرا می کشیدند، هم اکنون کفن خودشان پوسیده شده است و منظورش از این کلام بیشتر محمد منتظری بود. وقتی هم که صحبت از بنی صدر به میان می آمد، به عنوان دوست با نام کوچک ابوالحسن از او یاد می کرد.

از روزنامه انقلاب اسلامی هم سپاسگزار بود که گزارش دادگاه، نامه های وی به رئیس جمهور و دیگران و مشروح دفاعیات وی را منتشر کرده است. گفتنی است که روزنامه انقلاب اسلامی در بیش از 20 شماره اش، مشروح، به دادگاه امیرانتظام پرداخت و تقریباً تمامی گزارش دادگاه و مشروح دفاعیات وی را برای اطلاع عموم منتشر کرده است و از این بابت آقای امیرانتظام در کتاب «آنسوی اتهام …» نیز سپاسگزاری کرده است.

در آخرین نکته جا دارد جهت تجربه آموزی یاد آور شوم  که امیرانتظام در زندان هم مظلوم زیست.  وی بر خلاف بعضی ها که خود را بسیار قدرتمند و سیاستمدار می دانستند، و فریب زعمای زندان و دادستانی را خوردند و حاضر شدند که در مصاحبه ها سخنانی علیه مهندس بازرگان و نهضت و یا نقدهایی از عملکرد و تفکر وی عنوان کنند و بعد که بخشهایی از  آن مصاحبه ها در سیمای جمهوری ولایت فقیه پخش شد، دادشان در آمد که گفته شده بود که این مصاحبه خصوصی است و پخش نخواهد شد؛ از او به طرق مختلف و دادن وعده و وعید و انواع و اقسام حیله ها  می خواستند که بیاید و سخنی علیه مهندس بازرگان بر زبان آورد، اما وی بر خلاف آن ها تمامی شکنجه های روحی و تنبیهی را تحمل کرد و مانند یک قهرمان داغ فریب نخوردن خود از زعمای زندان و دادستانی و سایر مقامات جمهوری اسلامی را بر دلشان نهاد و حاضر نشد کوچکترین سخنی علیه بازرگان بر زبان آورد. و از این نگاه خود را یکی از مهمترین قهرمانان زندانی در جهان می دانست و واقعاً هم در زندان قهرمانانه مقاومت کرد وهم مظلومانه و قهرمان زیست. روحش شاد

محمد جعفری  mbarzavand@yahoo.com


 

[1] روزنامه انقلاب اسلامی 25اسفند59، شماره 499، ص2 و سرمقاله  روش حل اختلاف شماره 505، 16 فروردین 60 ؛ سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر غلامعلی صفاریان – مهندس فرامرز معتمد دزفولی، چاپ دوم 1382، ص 329 و 143.

[2] تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360،  ص204و205؛ به نقل از انقلاب و پیروزی، هاشمی رفسنجانی ص 218-215 .

[3] 18 مرداد 60، عبور از بحران ص233.

[4] جمعه 23 مهر 60، عبور از بحران ص 329.

[5] شنبه 25 مهر 60، عبور از بحران ص331-330.

[6] تقابل دو خط، چاپ اول ص 130 و چاپ دوم ص 183.

[7] www.mohammadjafarim.com

[8] آن سوی اتهام ص 50.

[9] انقلاب اسلامی، سه شنبه 30 دی ماه 59، شماره 454، ص 2‏.

[10] کیهان، سه شنبه 30 دی ماه 59، شماره 11196، یادداشت روز «کارتر رفت …» از سید محمد خاتمی سرپرست کیهان.

[11] -به ترتیب پیام شهید شماره   3 ،  ،10، 16و16.

[12] آن سوی اتهام، ج1، ص 39.

[13] همان سند، ص 56 .

[14] همان سند، ص 15.

[15] به اطلاعات 18 بهمن 58  و یا کتاب پاریس فصل یازدهم ص 561-562 چاپ دوم مراجعه شود .

[16] آن سوی اتهام ص 50-48و86-87 و گروگان گیری ص 34-31.

[17] اگر بخواهید اصل و کامل ماجرا را از زبان آقای امیر انتظام که پیشنهاد ‏کننده طرح است بشنوید:‏ به کتاب   آن سوی اتهام ص 50-48و86-87 و یا گروگان گیری ص 34-31 مراجعه کنید.

[18] پیروزی و انقلاب، هاشمی رفسنجانی، در ص 399.

[19] خاطرات آیت الله مهدوی کنی،تدوین مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول ۱۳۸۸، صص 218-223.

[20] آن سوی اتهام، ج1،  ص 24.

[21] همان سند، ص 39