لیبی؛ گذار از «قبیله پیمانی» تا برزخ «ملت-کشوری»

Mehran-Barati مهران براتی۱. گذار از ایل امیری به پادشاهی

پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی کشورهای تحت سلطه آن نتوانستند به الگوی حاکمیت سیاسی جانشینی دست یابند. مدل مقبول اهل سنت در کشورهای عربی همان خلافت فرو ریخته عثمانی بود که در تقسیمات جغرافیایی جدید میان نظام های استعماری برای احیای آن دیگر جایی باقی نمی ماند. از آن روزگار تا کنون الگوی حاکمیتی که در خور شرایط اجتماعی گوناگون کشورهای عربی در نظم پسا استعماری باشد به دلایل درونی و بیرونی پیدا نشد و این کشورها در گذارهای متعددی که از این حکومت به آن حکومت و از این نظم به آن نظم داشتند به ساختاری که در خور حضورشان در جهان قرن بیست و یکمی باشد دست نیافتند. اجزای تشکیل دهنده جامعه لیبی بخشی از میراث تاریخی این کشورند و بخشی دیگر پس از گذار کودتایی و سرنگونی نظام قبیله/پادشاهی و استقرار استبداد نظامی به سرکردگی سرهنگ نیروی هوایی “معمر محمد عبدالسلام ابومنیار” معروف به سرهنگ “مُعَمَّرمحمد قَذّافی” پیدا شد. کشور شدن لیبی ساخته ای مصنوعی به دست استعمار کم قدرت ایتالیا بود که در سال ۱۹۱۱ سه اقلیم کم و بیش دزدیده شده از امپراطوری عثمانی را به هم چسباند و کشوری نو بنیان نهاد. پس از جنگ جهانی دوم انگلیس و فرانسه جانشین ایتالیای موسولینی شدند و در پایان لیبی در سال ۱۹۵۱ استقلال یافت و امیر پیشین برقه “ادریس” که نبرد مقاومتی علیه ایتالیا را سازماندهی کرده بود به نام “ادریس سنوزی اول” پادشاه مشروطه سلطنتی شد اما با قیام نظامیان جوان و سقوط سلطنت بخت پادشاهی دیگر به ادریس دومی نرسید.

۲. گذار از پادشاهی به قبیله پیمانی نظامیان

کشف منابع عظیم نفتی در سال ۱۹۵۹ آغاز ورود لیبی به بازار و اقتصاد جهانی است به عنوان یکی از بزرگترین صادرکنندگان نفت خام. قذافی اول سپتامبر ۱۹۶۹ حکومت پادشاه محمد ادریس سنوسی را سرنگون ساخت و مبتکر اولین گذار به دوران تازه ای شد که هنوز در حصار ساختار قبیله ای تنومند لیبی به دنبال نظمی دیگر بود.

در تنومندی و ابعاد و ساختار قبایل لیبیایی نظرها گوناگونند. یکی از برآوردها میگوید که براساس گزارشها در لیبی ۶۴ قبیلـه وجود دارد که در آن میان۶۱ قبیله عرب و ۳ قبیله “بربر” یا غیرعرب هستند. گزارشی دیگر از وجود ۱۴۰ قبیله و ۲۰۰۰ طایفه سخن میگوید که در میانشان ۳۰ قبیله بزرگتر و برتر هستند. در تحلیل جدی دیگری از شرایط زیست اجتماعی و سیاسی لیبی حتی می خوانیم که لیبی از ۲۲۳ قبیله و۱۳۳۳ طایفه یا خاندان های بزرگ تشکیل شده و در صحنه سیاسی جامعه لیبی ۹۳ قبیله حضوری انکار ناپذیر دارند.

به هر رو از به هم پیوستن سه اقلیم مهم طرابلس، برقه و فزان به میانجی تسلط استعمار ایتالیایی در ترکیبی مجازی کشور لیبی به وجود آمد، کشوری که به لحاظ مجازی بودن ترکیب کشوری اش پتانسیل تجزیه را  داشت و دارد زیرا که بسیاری از مردم این سه اقلیم هنوز تفکیک تاریخی شان را از منظر تفاوت های فرهنگی در ذهن خود دارند و این ذهنیت در اقلیم گرایی و قبیله گرایی انقدر قابل سنجش بوده که برخی محققان شورش سال ۲۰۱۱ را به عنوان جنگ میان قبیله ای برای سهم خواهی در قدرت توصیف کرده اند. اینکه معمر قذافی توانست بیش از چهل سال یکه تاز مسند قدرت باشد را باید در استعداد و توانایی او در کنار آمدن با قبایل گوناگون و تامین منافع آن ها و تقسیم درآمد کشوری میانشان دید. فراتر از این حتی می توان گفت آنچه که در غرب در مورد رفتار عمومی قذافی عجیب و غریب به نظر می رسید علی رغم ظاهر خنده دارش رفتاری تنظیم شده با ذهنیت قبیله ها بوده است. برای اعراب و بربرهایی که این قبایل را تشکیل می دهند رفتار قذافی آنطور که در غرب نمایان میشد به هیچ وجه مسخره دیده نمی شد.

۳. در وفاداری و بی وفایی قبایل برتر لیبی

کشور شدن لیبی ساخته ای مصنوعی به دست استعمار کم قدرت ایتالیا بود که در سال ۱۹۱۱ سه اقلیم کم و بیش دزدیده شده از امپراطوری عثمانی را به هم چسباند و کشوری نو بنیان نهاد. پس از جنگ جهانی دوم انگلیس و فرانسه جانشین ایتالیای موسولینی شدند و در پایان لیبی در سال ۱۹۵۱ استقلال یافت و امیر پیشین برقه “ادریس” که نبرد مقاومتی علیه ایتالیا را سازماندهی کرده بود به نام “ادریس سنوزی اول” پادشاه مشروطه سلطنتی شد اما با قیام نظامیان جوان و سقوط سلطنت بخت پادشاهی دیگر به ادریس دومی نرسید.

از سه اقلیم طرابلس، برقه و فزان سومی در دل کشور، طرابلس در غرب و برقه در جغرافیای شرقی کشور قرار دارند. دو منطقه ساحلی طرابلس و برقه را ۸۰۰ کیلومتر کویر از هم جدا میکند اما برقه تا دل صحرا هم پیش می رود. جدایی این دو منطقه از نظر ترکیب قبیله ای آن را می توان تا قرن یازده میلادی دنبال کرد، در یکی بنی هیلالی ها و در دیگری بنی سلیمی ها سکنی گزیدند.

کودتای قذافی و دیگر افسران ارتش لیبی در سال ۱۹۶۹ به معنای جا به جایی مرکزیت قدرت، از برقه به طرابلس بود. پادشاه برکنار شده ملک ادریس حاکمی از برقه و به جامعه مذهبی تعلق داشت که در سال ۱۸۴۲ پیدا شده و در آن فرقه صوفی مسلکان “سنوزی” فرادستی داشتند. مرکز قدرت قذافی اما طرابلس شد، جایی که قبیله او سکنی داشت. در گرایش فرامرزی اقلیم برقه بیشتر “مصری” است و طرابلس به مغرب تمایل دارد. این تمایل را می توان با اوکراین مقایسه کرد که بخش شرقی آن نگاه به روسیه و غرب آن چشم به لهستان دارد. در حقیقت می توان گفت که اینها دو کشور در یک دولت هستند.

قبایل اقلیم فزان از نظر تعداد از اهمیت کمتری برخوردارند  اما در خاک این منطقه، در کنار بخش صحرایی برقه، معادن نفتی جای دارند. قبیله قذافی که از به هم پیوستن شش زیر مجموعه تشکیل شده در بخش شرقی طرابلس زیست میکند. این قبیله پیش از کودتای ۱۹۶۹ نه نقش برجسته ای در زندگی لیبی داشت و نه در مبارزات استقلال طلبی علیه ایتالیا، اما اعضای آن در ارتش به ویژه در نیروی هوایی حضوری پرقوه داشتند. در همین نیروی هوایی بود که بعدها سرهنگی به نام قذافی پادشاه را سرنگون و خود را فرمانده کل نامید.

قذافی هم مثل برجسته گان دیگر قبایل عمدتا مقام های مهم ارتشی را به اعضای قبیله خود سپرد و در این سیاست مانند صدام حسین عمل کرد که او نیز پست های حساس را به اقوام خود از منطقه تکریت سپرده بود. اما از آنجا که قذافی در قبیله ای کوچک ریشه داشت مجبور به اتحاد با دو قبیله قدرتمند از غرب لیبی بود، قبایلی که ورفله و  المقارحه نام دارند.

ورفله ای ها، فامیل خونی قذافی ها، بزرگترین قبیله لیبی هستند با جمعیتی بیش از یک میلیون. برای فهم آن گذار نیمه مرده ای که با مرگ قذافی لیبی را به فروپاشی برد خوب است بدانیم که شکست قذافی در نهایت حاصل پایان اتحاد قبیله ای میان قبیله قذافی و ورفله ای ها بود. ورفله ای ها بنا به توان کمی خود نوعی “خودگرایی” قبیله ای را در دل پرورنده بودند و همواره به دستگاه قدرت قذافی نگاهی شک آمیز و کم اعتمادانه داشتند. آن زمان که قذافی علیه مخالفان خود مزدوران آفریقایی را به میدان جنگ آورد ورفله ای ها خود را کنار کشیدند و بسیاری از آنها، به ویژه کسانی که از شاخه قبیله ای بنی ولید بودند، به مخالفین قذافی پیوستند.

دومین قبیله متحد قذافی، قبیله بزرگ المقارحه، هم در فزان، در نقاط مرکزی لیبی سکنی داشتند و هم کوچ گر عشیره ای بودند. مرد قدرتمند المقارحه سرهنگ عبدالله ال سنوزی، رئیس سازمان امنیت قذافی بود. ال سنوزی همان است که به عنوان مسئول بمب گذاری در هواپیمای مسافری شناخته شد، هواپیمایی که ۲۱ دسامبر ۱۹۸۸ بر فراز شهر کوچک لاکربی در اسکاتلند سقوط کرد. در آن حادثه علاوه بر کشته شدن تمامی ۲۷۰ مسافر و سرنشین هواپیما یازده نفر هم از اهالی شهر کوچک لاکربی اسکاتلند کشته شدند. سنوزی، مرد خونخواری که از طریق ازدواج نسبت فامیلی با قذافی یافته بود، در سال ۱۹۹۶ لا اقل ۱۰۰ نفر از اسلامگرایان لیبی را در زندان ابوسلیم یکجا به جوخه اعدام سپرد. او تا پایان عمر قذافی به او وفادار ماند، آن قدر که در قتل عام مخالفین قذافی “آتش به فرمان” عمل می کرد. اما همه المقارحه ای ها به قذافی وفادار نماندند، بخشی از آنان به تدریج به مخالفین پیوستند.

در کنار این دو قبیله پر اهمیت قبایل کوچ گر دیگری هم بودند که قذافی وفاداری اشان را با پول خریده بود. اینان خود را از ناآرامی ها و شورش علیه قذافی کنار نگه داشتند، از این جمله اند قبیله طوارق و تبو که از چادر نشینان صحرا هستند. کار قذافی آن زمان تمام شده بود که بخش های قابل توجهی از ورفله ای ها و المقارحه خود را از زیر پرچم  او کنار کشیدند، در برقه هم که سنوزی ها صوفی مسلک  خود به خود از دیر زمان مدعی راه و روش مستقل و دیگری بودند.

۴. در نابهنگامی شهرنشین شدن قبایل چادرنشین

در روند فتوحات تاریخی لشکرهای اسلامی ۹۷ درصد از جمعیت عرب تبار لیبی و بخش کوچکی از بربرها به لحاظ زبانی و فرهنگی “عربیزه” شده اند، در مجموع هنوز ۲۵ در صد از بربرها در جوامع قبیله ای و سنتی زیست می کنند. عمده جمعیت عرب لیبی اما در گروههای متمایزی که قبیله نام گرفته اند سامان یافتند و درجه نفوذشان پس از سقوط پادشاهی رو به کاهش داشته است. به معنی اصیل کلمه تنها ۵ در صد از جمعیت لیبی عشایر کوچ گر هستند که دلیل عمده آن به شرایط اقلیمی و آب و هوا مربوط میشود.

جالب ترین پدیده جامع لیبی این است که ۹۰ در صد مردم قبیله های آن در سواحل دو اقلیم طرابلس و برقه و از آن میان ۸۵ در صد در شهرهای همین دو اقلیم زندگی می کنند. از مساحت کشوری لیبی تنها دو درصد برای کشاورزی قابل بهره برداری است، ۸۵ در صد سطح کل کشور صحرای بایر است. لیبی یکی از نادرترین کشورهایی است که رودخانه های دائمی ندارند، آنچه لیبی دارد وادی هایی است که پس از باران های شدید در آن مدتی آب جریان پیدا می کند.

لیبی که چهارمین کشور بزرگ شمال آفریقا است علیرغم اندازه وسیع آن تنها دو ویژگی می شناسد: آب و هوای نیمه گرمسیری در امتداد ساحل و آب وهوای بیابان خشک و گرم بخش داخلی، که بخش عمده کشور است.در نوارساحلی باریک مدیترانه زمستان ها ملایم اند همراه با بارندگی سالیانه ۲۵۰ تا ۴۰۰ میلی متر در۳۰ تا ۵۰ روز که تقریبا منحصرا از ماه نوامبر تا فوریه رخ می دهد. تابستان ها در اینجا طولانی است، خشک و گرم. جالب اینکه در بهار طوفان های شنی درجه حرارت را به ۴۳ سانتی گراد می رساند. این وضع محیط زیستی در شهرهای طرابلس، بنغازی، سرت، مصرانه و البیضاء است.

شاید دلیل اصلی شهرنشین شدن قبایل لیبی در این واقعیت جغرافیایی نهفته باشد که مناطق استپ و صحرا در فاصله بسیار کمی از ساحل شروع می شوند، با زمستان های ملایم و تابستان های بسیار گرم. یا اصلا بارانی ندارند و یا در بهترین حالت میزان بارش یک تا ۳۵ میلی متر در سال بیشتر نیست. درمناطق کویر و بیابانی لیبی گرمایی تا ۵۸ درجه سانتی گراد سنجیده شده. این آب و هوای بیابانی شامل شهرهای غات، سیها، غدامس و کفره میشود که گرچه پراکنده از هم جای دارند، وضع  زیستی شان مشابه است.

بر این روال شاید قابل فهم باشد که ۹۰ در صد مردم لیبی در مناطق ساحلی سکنی گزیده و تا ۸۵ در صد شهرنشین شده اند، بدون آنکه در ساختار و عادات و آداب و رسوم و تفکر خود از فرهنگ قبیله ای دور و شهروند شهرنشین شده باشند.

۵. گذارهای چند باره ای قذافی

پس از سرنگونی پادشاهی، قذافی خود را تا سال ۱۹۷۷ “رئیس شورای فرماندهی انقلاب لیبی” نامید و در همین سال بر پایهٔ فلسفهٔ سیاسی ای که در “کتاب سبزش” توضیح داده بود نظام سیاسی لیبی را  به “جماهیریه عربی سوسیالیستی خلق عظیم لیبی” نام داد. دو سال بعد هم در سال ۱۹۷۹ از خود خلع منصب کرد و مدعی شد که از آن پس تنها یک نماد ملی خواهد بود که نامش “برادر رهبر” یا “راهنمای انقلاب سوسیالیستی لیبی” است.

۵.۱. عربیزه کردن قبایل

پس از سرنگونی پادشاهی، قذافی خود را تا سال ۱۹۷۷ “رئیس شورای فرماندهی انقلاب لیبی” نامید و در همین سال بر پایهٔ فلسفهٔ سیاسی و ملی‌گرایانه‌ و آرمان گرایانه ای که در “کتاب سبزش” توضیح داده بود نظام سیاسی لیبی را  به “جماهیریه عربی سوسیالیستی خلق عظیم لیبی” نام داد. دو سال بعد هم در سال ۱۹۷۹ از خود خلع منصب کرد و مدعی شد که از آن پس تنها یک نماد ملی خواهد بود که نامش “برادر رهبر” یا “راهنمای انقلاب سوسیالیستی لیبی” است.

قذافی با همه کوششی که کرد نتوانست قبایل لیبی را “عربیزه” کند و خود در راس ناسیونالیسم «ملت-کشوری» و اتحاد سرزمینی و سیاسی کشورهای متحده عربی قرار گیرد. ساختارهای قبیله ای در لیبی تنومندتر از آن بودند که با راهنمایی های “برادر رهبر” در کالبد شهروندان شهرنشین جای گیرند، هر چند بیش از ۷۰ درصد لیبی ها تنها در چند شهر بزرگ خانه گرفته بودند. بر این روال “جمهوری سوسیالیستی” قذافی دیری نپایید و همانند گچی که روی دیوار خانه ای قدیمی کشیده باشند فروریخت و در پی آن جنگ برای فرادستی میان قبایل دیرپا آغاز شد که هنوز هم فرجامی برای آن در افق سیاسی کشور دیده نمی شود.

آن قانون اساسی که در دوم مارس ۱۹۷۷ به اجرا درآمد می خواست از لیبی یک “جمهوری عربی سوسیالیستی” با ۱۲۰۰ “کمیته های مردمی” (People’s Committee) بسازد، پرچم و نشان کشوری جدیدی هم ابداع شدند. کودتای ۱۹۶۹ قذافی به سبک جمال عبدالناصر انجام گرفته بود، ۱۷ سال پیش از او ناصر در زمان سفر پادشاه به خارج کودتا کرده بود و قذافی هم درست همین کار را کرد زمانی که ادریس اول برای معالجه در خارج به سر می برد.

ناصر مخالف کمونیسم بود و سوسیالیسم اسلامی می خواست، قذافی هم مانند او از سوسیابیسم عربی سخن میگفت. در دهه ۷۰ میلادی قذافی به سبک رهبر چین مائو تسه تونگ انقلاب فرهنگی راه انداخت و اندیشه هایش را به جای کتاب سرخ در “کتاب سبز” روی کاغذ آورد و پس از آن تیتر رهبری خود را با دو نام بلند بالا زینت بخشید:  اولی “رهبر انقلاب بزرگ اول ماه سپتامبر جمهوری سوسیالیستی عربی جمهوری خلق لیبیایی” و دومی ” برادر هادی و رهبر انقلاب”.

مشکل ناسیونالیسم عربی قذافی این بود که این کشور ملتی نداشت که از دل آن ملی گرایی و جمهوریتی برآمده باشد، خلق به معنی مائوئیستی آن را همه جا میتوان پیدا کرد و شاید به همین دلیل او به تعریف بعثیستی از ملت عرب، به عنوان مردمانی که از آتلانتیک تا خلیج فارس همگی به زبان عربی سخن میگویند، از ادبیات و موسیقی عربی لذت میبرند، نزدیکتر بود تا به کهن مایگی ملت مصر. به هر رو قبای پان عربیستی به تن او زیاده از حد گشاد بود. در میان همه این تلاش های فرامنطقه ای قذافی هر از گاهی  تغییراتی در نظام حقوقی و قانونگذاری لیبی را دنبال می کرد. در سال ۱۹۸۸ او”دادگاه عدالت مردمی” را برای رسیدگی به جرایم سیاسی و فساد اقتصادی فراخواند ولی در سال ۲۰۰۵ دوباره آن را از میان برداشت. در سال ۲۰۰۰ به دستور قذافی پارلمان کشور نظم متمرکز قانونی و اداری را تعطیل نمود و قانونگذاری و مملکت داری را به اقلیم های منطقه ای واگذار کرد.

۵.۲. گذار از قبیله محوری به  ناسیونالیسم فرامنطقه ای

معمر در سال ۱۹۷۱ پیشنهاد اتحاد دیگری را به سودان داد اما رئیس جمهور وقت جعفر نمیری آن را نپذیرفت. پس از مرگ جمال عبدالناصر قذافی بر آن شد که جانشین برازنده او در رهبری ایدئولوژیک ملت های عربی باشد. در سال ۱۹۷۲ مجمع “جمهوری های مصر و سوریه و لیبی” را فراخواند لیکن رهبران مصر و سوریه برای این فراخوان هم قدر و منزلتی قائل نشدند. در سال ۱۹۷۴ میلادی او با وعده های مالی قابل توجه توافق‌نامه ای با حبیب بورقیبه رئیس‌جمهور وقت تونس امضاء نمود، اما اینجا هم تفاوت ها بین دو کشور بیش از آن بودند که قابل یگانگی باشند، در عمل این اتحاد نیز با شکست مواجه شد. پس از تونس قذافی سراغ مراکش رفت و در سال ۱۹۸۴ میلادی معاهده ای با حسن دوم رئیس‌جمهور مراکش  با هدف اتحاد دو کشور، امضاء کرد. بر اساس این اتحاد نامه قرار شد که دو کشور در همه  زمینه‌های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مشارکت داشته باشند و مراکش دیگر از “جبهه ملی نجات لیبی”حمایت نکند و در مقابل لیبی نیز دست از پشتیبانی “جبهه پولیساریو” بردارد. اما این کوشش هم برای اتحاد عربی به جایی نرسید. آن زمان که حسن دوم در سال ۱۹۸۶ میلادی در شهر افران با شیمون پرز نخست ‌وزیر وقت اسرائیل دیدار کرد کار این پیمان هم به آخر رسید، برای قذافی این دیدارعین خیانت و پیمان‌شکنی  و موجب نقض معاهده اتحاد میان کشوری بود.

۵.۳. گذار به عربیت به زور ارتش اسلامی

آخرین گذار لیبی به نظامی که در برزخ قبیله سالاری و «ملت- کشوری» گرفتار مانده تنها با بمب های فرانسه و انگلیس بر سر مواضع نیروهای مدافع قذافی ممکن نشد، بلکه در آخرین فرجام هم قبیله های برتر لیبی بودند که دیگر حکومت کسی را که از قبیله کم اهمیتی آمده بود، برنمی تافتند. آغاز ماجرا این بود که روز ۱۷ فوریه ۲۰۱۱ گروهی از معترضان و مخالفان سیاسی حکومت قذافی با الهام از آنچه در تونس و مصر گذشته بود در لیبی به پا خاستند. این خیزش خیلی زود شورشی عمومی شد و خیلی زودتر به تاسیس “شورای انتقالی” در بنغازی رسید. تاسیس شورای انتقالی در ضمن آغاز رسمی جنگ داخلی بر سر قدرت حکومت میان نیروهای دولتی و مخالفین بود.

قذافی در سال ۱۹۷۲ میلادی تصمیم گرفته بود که یکپارچه‌سازی وعربی کردن منطقه را به مدد واحدهای “ارتش اسلامی”، متشکل از واحدهای نظامی گوش به فرمان و اسلامی در کشور چاد و سودان به پیش برد و در این راه از تجزیه این کشورها هم ابایی نداشت. در استان دافور که در غرب سودان واقع شده حامی “مجمع عربی” شد، گروهی که به عنوان یک سازمان مسلح پان عربیستی زیر نظر “جرارد پرونیر” عمل می کرد و دافور را بخش عربی سودان میدانست.

“ارتش اسلامی” قذافی اما بیش از هر ملیتی اغلب متشکل از مهاجران کشورهای ساحلی فقیر بود. منابع موثق می گویند که هزاران پاکستانی که با هویت‌های جعلی در شهرهای لیبی کار می‌کردند نیز عضو این ارتش اسلامی بودند، اصلا برای جنگ به لیبی نرفته بودند، عرب، آفریقایی-آمریکایی و یا از اهالی مسلمان کشورهای فقیر بودند. اینان را با آموزش‌های اندک نظامی متعهد به ارتش اسلامی میکردند، در حالی که تصورشان از آمدن به لیبی یافتن شغلی مناسب بود. به جای شغل مناسب در عمل پس از مدت کوتاهی به استخدام نیروهای نظامی درآمده و به جنگ در بیابان‌های ناشناخته فرستاده می شدند.

در آغاز سال ۱۹۸۷ میلادی با حمله لیبی به چاد ارتش اسلامی نیروهای خود را در استان دارفور مستقر کرد. حملات پی در پی لیبی در طول مرز باعث ایجاد منازعات قومیتی بسیاری در استان دارفور شد و این کشمکش‌ها تنها در بازه زمانی ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹به کشته شدن بیش از ۹۰۰۰ نفر انجامید. آن جریان خونخوار “جنجویدها” که در سال ۱۹۸۸ به رهبری برخی از فرماندهان سابق ارتش اسلامی تشکیل شده بود در سال ۲۰۰۰ از طرف سازمان ملل متهم به نسل کشی شد. البته در این میان نباید فراموش کرد که معمر قذافی علی رغم همه کوشش های اتحاد طلبانه اش در لشکرکشی اسلامی اش به چاد به آن چیزی هم چشم داشت که در پایان تقسیمات استعماری میان فرانسه و ایتالیا و تعیین خطوط مرزی میان کشورهای مصر و سودان و چاد نصیب لیبی شده بود. احتمالا برنامه “اتحاد ارتش های اسلامی” بخشی از کوشش او برای الحاق نوارAouzo یا “اوزو” در شمال چاد بود به لیبی. این نوار مرزی به طول ۱۰۰۰ کیلومتر و عرض ۱۱۴ کیلومتر قرار بود که طبق معاهده ۱۹۳۵ میان ایتالیا و فرانسه از چاد که مستعمره فرانسه بود به لیبی که مستعمره ایتالیا بود ملحق شود و در مقابل ایتالیا هم جاهایی را به مستعمره فرانسه بدهد. این توافقنامه اما به دلیل رویکرد موسولینی به آلمان نازی تصویب نشد و ایتالیا هم به تعهداتش مبنی به واگذار کردن بخش هایی از لیبی به فرانسه عمل نکرد. حاصل ماجرا اینکه آن پیمان امضا شده و رسمیت نیافته مایه درگیری های مرزی میان دو کشور استقلال یافته لیبی و چاد شدند.

برخی از تاریخ شناسان برآنند که هدف قذافی بیش از آنکه گسترش سرزمینی هدفش باشد خیال تاسیس یک “جمهوری اسلامی” وابسته به او را در این منطقه مرزی داشته و مایل بوده که این جمهوری طبق مدل “جمهوری خلق لیبیایی” تاسیس و ضامن اعمال نفوذ لیبی بر “أوزو”، باعث اخراج فرانسوی ها از آن منطقه شده و جایی باشد در چاد برای گسترش نفوذ لیبی در آفریقای مرکزی. اما اگر این واقعیت را در نظر داشته باشیم که در نوار مرزی مورد نظر ۱۱۴۰۰۰ کیلومتر مربعی تنها ۴۰۰۰ نفر زندگی می کردند و از این تعداد ۱۰۰۰ نفر در وادی هم نام “أوزو”، می توان نتیجه گرفت که قذافی خیال اسکان دادن دائمی”ارتش اسلامی مهاجرین” در این منطقه را در سر می پرورانده. این که گفته می شود در آن منطقه معادن اوران و تنگستن گمان زده می شد (که تا به امروز هم از چنین معادنی بهره برداری نشده) برای قذافی واجد اهمیتی نبوده است. نیروهای ارتش اسلامی قذافی در سال ۱۹۷۳ نوار “أوزو” را اشغال کرد و در مقابل به دولت چاد تضمین داد که زین پس حمایتش از “جبهه آزادیبخش چاد” ( FROLINAT) را که از زمان پادشاهی ادریس اول آغاز شده بود ادامه نخواهد داد.

در سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۷میان چاد و لیبی جنگی رسمی ادامه داشت و قذافی هم از پایگاهش درون جبهه های جنگ داخلی بهره می برد. در سپتامبر ۱۹۸۷  پس از پیروزی های جنگی لشکر چاد به میانجی “سازمان اتحاد آفریقا” آتش بسی اعلا شد و لیبی پذیرفت که موضوع مورد ادعای لیبی را به دادگاه بین المللی لاهه برده و این کشور پذیرای رای دادگاه باشد. دادگاه لاهه هم سوم فوریه ۱۹۹۴ با ۱۶ رای در برابر یک رای تعلق نوار “أوزو” به چاد را تصدیق نمود. پس از آن ارتش اسلامی لیبی از ۱۲ تا ۳۰ ماه مه  زیر نظر سازمان ملل مناطق اشغالی را تخلیه نمود و با پیمان مودت میان دو کشور ماجرای لشکر اسلامی و “جمهوری اسلامی أوزو” به تاریخ پیوست.

۵.۴. جنگ لیبی و مصر و پایان پنداشت گذار به “ایالات متحده عربی”

جنگ داخلی لیبی از آغاز حملات فرانسه و انگلیس و هشت هزار عملیات بمباران اعضای ناتو تا کشته شدن قذافی بیش از شش ماه طول کشید و تا آن زمان هنوز در جبهه های برقه و مصراته تحول چندانی رخ نداده بود. آنچه طی عملیات عملیات نظامی تعیین کننده در فاصله چند روز باعث سقوط طرابلس شد دستاورد قبایل شرق کشور نبود. این پیروزی به ساکنین چند شهر غرب کشور تعلق داشت.

معمر قذافی هرکه و هرچه بود تا پایان عمرش در این توهم زیست که پس از جمال عبدالناصر رسالت برپایی “ایالات متحده عربی” با اوست. او که از سنت جامعه قبیله ای با طوایف رنگارنگش آمده بود می خواست سوریه بزرگ تاریخی و مصر کهن فرهنگ و لیبی صحرانشین و شمال آفریقا را زیر پرچم”جمهوری ایالات اسلامی” عربیزه کند. دیوار توهمات او دیرترین وقت با آغاز تفاهم میان اسرائیل و مصر در خود فرو ریخت.

در۲۰ ژوئیه ۱۹۷۷ نیروهای توپخانه لیبی شهر مرزی السلوم و گذرگاه مَمَرّ حَلْفَیَا نزدیک مرز لیبی را به توپ بستند. دلیل این کار هم ممانعت و بازداشت چند صد نفر از اهالی لیبی بود که در مخالفت با گفتگوهای میان اسرائیل و مصر برای راهپیمایی اعتراضی به السلوم آمده بودند. در پی این ماجرا مصر هم  از ۲۱ تا ۲۴ ژوئن  ۱۹۷۷جنگ چهار روزه هوایی علیه مواضع هوایی و دفاعی لیبی را آغاز کرد که صدمات مهلکی به بار آورد. پایان داستان اینکه با میانجی گری کشورهای عربی، به ویژه الجزایر، و شخص یاسر عرفات رئیس جمهور فقید مصر محمد أنور السادات دستور آتش بس داد و روز ۲۵ ژوئن جنگ خاتمه یافت. جنگ تمام شد ولی شکاف دنیای عربی عمیق تر ازپیش و پندار گذار به “ایالات متحده عربی” هم برای همیشه به خاک سپرده شد.

شاید تنها امید اوبه گذار از جامعه قبیله ای خودش در تشکیل “ایالت متحده افریقا” باقی مانده بود، چه او تا پایان عمر یکی از عمده‌ترین حامیان تشکیل ایالات متحده آفریقا بود که از ۲ فوریه ۲۰۰۹ تا ۳۱ ژانویه ۲۰۱۰ رئیس آن را به عهده داشت.

۶. گذار آخر به برزخ «ملت- کشوری»

آخرین گذار لیبی به نظامی که در برزخ قبیله سالاری و «ملت- کشوری» گرفتار مانده تنها با بمب های فرانسه و انگلیس بر سر مواضع نیروهای مدافع قذافی ممکن نشد، بلکه در آخرین فرجام هم قبیله های برتر لیبی بودند که دیگر حکومت کسی را که از قبیله کم اهمیتی آمده بود، برنمی تافتند. آغاز ماجرا این بود که روز ۱۷ فوریه ۲۰۱۱ گروهی از معترضان و مخالفان سیاسی حکومت قذافی با الهام از آنچه در تونس و مصر گذشته بود در لیبی به پا خاستند. این خیزش خیلی زود شورشی عمومی شد و خیلی زودتر به تاسیس “شورای انتقالی” در بنغازی رسید. تاسیس شورای انتقالی در ضمن آغاز رسمی جنگ داخلی بر سر قدرت حکومت میان نیروهای دولتی و مخالفین بود.

جالب است که در این زمان قذافی از حمایت فعال هیچ کشور عربی برخوردار نبود و شورای امنیت سازمان ملل متحد به فاصله یک ماه پس از آغاز ناآرامی ها با قطعنامه شماره ۱۹۷۳ به تاریخ ۱۷ مارس۲۰۱۱، با تکیه بر مصوبات پیشین سازمان ملل در رابطه با “حفظ جان غیرنظامیان” در تعارض نیروهای حکومتی یا نظیر آن و بر پایه اصل “دخالت بشر دوستانه” امکان حمله های هوایی نیروهای پیمان ناتو و به طور اولی فرانسه و انگلیس را به وجود آورد.

قطعنامه “حفاظت مردمی” در نشست جهانی سازمان ملل متحد در سپتامبر 2005 به تصویب رسیده بود که اشاره داشت بر مسئولیت جامعه جهانی برای حفاظت از مردمی که دولت متبوع شان ناتوان یا بی علاقه در حفاظت شان در برابر جنایات بزرگ است. سازمان ملل با تصویب قطعنامه ۱۹۷۳ خیلی زود خواستار ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی شد. دارایی‌های قذافی و خانواده‌اش ضبط شدند و دادگاه جنایات جنگی حکم بازداشت او، پسرش سیف‌الاسلام و برادرخوانده‌اش عبدالله السنوسی را صادر نمود.

این درست است که قذافی بارها امکان گفتگو و مذاکره با مخالفین را داشت که نکرد. اما گویا او دیگر اطلاع درستی هم از کم و کیف روندی که میان قبایل و طوایف لیبی در جریان بود نداشت، که بیش از آن به وفاداری قبایلی که از طریق بخشندگی های او به مال و منال رسیده بودند اعتماد و اطمینان داشت. آن زمان که سیف الاسلام، پسر قذافی اولین درگیری خونین با معارضین را به پایان رساند فرانسه ابتکار عمل را به دست گرفت و فراتر از خواست مصوبه سازمان ملل، ارتش خویش را به لیبی فرستاد و ارتش انگلستان هم به کمک آمد.

حمله هوایی ارتش فرانسه دو روز پس تصویب قطعنامه ۱۹۷۳ در شورای امنیت ۱۹ مارس ۲۰۱۱ انجام گرفت. در میان کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی تنها آلمان بود که با عملیان نظامی در لیبی مخالفت کرده و از همان آغاز بر کمبودهای اطلاعاتی شورای امنیت در مورد شرایط موجود و ماهیت واقعی خیزش مسلحانه تاکید کرده بود. پرسش دقیق آلمان از جمله این بود که آیا تصمیم گیری شورای امنیت به یک شورش قومی مربوط می شود یا باید به سرکوب خونین یک ملت در نبرد علیه یک رژیم سرکوبگر نگاه داشته باشد.

گمان سیاستمداران آلمان این بود که لیبیایی ها در مورد توانایی شورای امنیت برای تغییر شرائط به نفع آنها دچار توهم شده اند ودر نهایت آن ها هستند که باید تاوان آنچه پیش خواهد آمد را بپردازند. این گفته درست است که شورش قومی ناظر بر رقابت های قبیله ای برای رسیدن به قدرت حکومتی است که این نمی تواند دلیل تصویب مصوبه ۱۹۷۳  باشد؛ اما مبارزه عمومی مردم برای آزادی و سرکوب خونین آن از هر طرف که باشد از کیفیت حقوقی برخوردار است که شامل حال مصوبه مربوط به “حفاظت مردمی” می شود.

در تحلیل نهایی میتوان با تحلیل آلمانی ها از شرایط آن زمان لیبی موافق بود و گفت هر چند اعتراض های آغازین برای آزادی و حقوق شهروندی انجام گرفتند، لیکن آنچه در روند حوادث عرصه را بر قذافی تنگ کرد و او را بر خاک افکند همانا تمایل قبایل برتر لیبی به فروکشیدن معمر قذافی و حادثه جویی های برخاسته از ناسیونالیسم عربی او برای استقرار “ایالات متحده عربی” بود.

جنگ داخلی لیبی از آغاز حملات فرانسه و انگلیس و هشت هزار عملیات بمباران اعضای ناتو تا کشته شدن قذافی بیش از شش ماه طول کشید و تا آن زمان هنوز در جبهه های برقه و مصراته تحول چندانی رخ نداده بود. آنچه طی عملیات عملیات نظامی تعیین کننده در فاصله چند روز باعث سقوط طرابلس شد دستاورد قبایل شرق کشور نبود. این پیروزی به ساکنین چند شهر غرب کشور تعلق داشت که اغلب به  یکی از قبایل عرب ساکن بلندی های “نفوسه” در غرب کشور تعلق دارند، از جمله قبیله الزنتان.

رژیم قذافی بر سه ستون انقلابی، نظامی و قبیله ای استوار بود . از سال ۱۹۷۵ به بعد این سیستم با مشکلات روز افزونی روبرو بود اما کارایی داشت. ستون انقلابی بر “کمیته های انقلابی” تکیه داشت که در تمامی ساختارهای دولتی و شرکت های بزرگ حضور داشتند، تعدادشان به سی هزار می رسید و اعضای آن از امتیازهای مادی و سلسله مراتبی برخوردار بودند. اولین تظاهرات اعتراضی روز ۱۵ فوریه ۲۰۱۱ را همین ها سرکوب کردند، که این خود آغاز شورش شد. این کمیته ها به شبه نظامیان مسلح با نام “گارد انقلابی” در لباس های شخصی تکیه داشتند.

برای درک آنچه در آن شش ماه شورش و سرکوب خونین در لیبی گذشت و به سقوط نهایی رژیم قذافی و گذاری بدعاقبت به نظامی کلنگی منجر شد می توان با پرداختن به خصوصیات “سیستم قذافی” کم و بیش به تحلیلی واقع بینانه رسید. سیستم قدرت “جماهیریه عربی سوسیالیستی خلق عظیم لیبی” یا ” دولت توده ها” بر سه ستون انقلابی، نظامی و قبیله ای استوار بود . از سال ۱۹۷۵ به بعد این سیستم با مشکلات روز افزونی روبرو بود اما کارایی داشت.

ستون انقلابی بر “کمیته های انقلابی” تکیه داشت که در تمامی ساختارهای دولتی و شرکت های بزرگ حضور داشتند، تعدادشان به سی هزار می رسید و اعضای آن از امتیازهای مادی و سلسله مراتبی برخوردار بودند. اولین تظاهرات اعتراضی روز ۱۵ فوریه ۲۰۱۱ را همین ها سرکوب کردند، که این خود آغاز شورش شد. این کمیته ها به شبه نظامیان مسلح با نام “گارد انقلابی” در لباس های شخصی تکیه داشتند. در کنار اینها “گارد شخصی” وظیفه حفظ امنیت کلنل قذافی و خانواده اش را به عهده داشت. گارد شخصی در سه گردان امنیتی و سه گردان “چند تخصصی نظامی” تقسیم می شد که در جمع ۱۵۰۰۰ نفر عضو داشتند. گروهان امنیتی بنغازی درهمان روزهای اول از هم پاشید و تعداد زیادی از افسران و سربازانش به منطقه طرابلس عقب نشینی کردند. اعضای گارد شخصی عمدتا از میان قبایل مرکز و جنوب لیبی انتخاب شده بودند که به وفاداری به قذافی  معروفند: قبایل “المقارحه” و”القذافه”. آنها از امتیازات بسیاری بهره مند بودند مانند کالاهای ارزان و مجانی، اتومبیل و امکان سفر به خارج. همین نیروها بودند که شش ماه  در سه جبهه برقه ، مصراته و جبول نفوسه  می جنگیدند و در آغاز شورش در ماه فوریه و مارس در شهر های منطقه طرابلس، “زاویا”، “صبراته” و “زواره”، در سرکوب مردم شرکت داشتند.

۴۲ سال حکومت نظام قذافی را بدون درک تعلقات قبیله ای و استفاده ابزاری از آن نمی توان توضیح داد. در اولین سالهای لیبی انقلابی، سالهای ١٩۶٩ تا ١٩٧۵، حکومت نظامیان توجه ویژه ای به قبایل نداشت اما از سال ١٩٧۵ به بعد  قذافی در”کتاب سبز” قبایل را ارج نهاده و یک فصل از کتابش را به آنها اختصاص داده بود. از آن پس مسئله حول تقسیم رانت نفتی متمرکز شد، به صورتی که توازن بین قبایل و مناطق حفظ شده و صلح اجتماعی و یکپارچگی کشور تهدید نشود. قذافی در ضمن این استعداد را داشت که با جایگزین کردن  شیوه های  گوناگون با قبایل کنار بیاید: تهدید، پاداش، محدودیت و مذاکره. این بدان معنی است که ساختار حکومتی یکپارچه و یا هرمی نبود و قبایل  لیبی در دوران صلح بیشتر بر شبکه های همبستگی تکیه می کردند که از آن راه دسترسی به منابع و مقامات امکان  پذیر و نزدیکی و یا اختلاف یکی از افراد قبیله با راس قدرت امتیازآور و یا  مشکل زا می شد. این چنین بود که ساکنین مصراته، حتی اگر به عنوان گروه های اصلی و خانوادگی یک قبیله به حساب نمی آمدند، تا سال ١٩٧۵ مورد محبت و گشاده دستی قذافی قرار داشتند. اما آن زمان که به دلیل اختلافات شخصی و ایدئولوژیک کلنل “عمر آل محشی” که از یاران اولیه “رهبر” بود از ساکنین مصراته گسست و با رقیب تاریخی، قبیله ورفله در منطقه بنی ولید، نزدیک شد، اهالی مصراته از پست های حساس گارد شخصی و سرویس های امنیتی کنار گذاشته شدند، در سیستم قذافی ماندند ولی بیشتر در مسئولیت های دیوان سالارانه شاغل شدند.

در ماههای جنگ داخلی قبایل  به عنوان اهرمی برای بسیج اهالی روستا و محله های شهری کارساز بودند. محلات هم هر کدام در چند زیر مجموعه “شیخ” خود را داشتند. این چنین بود که در آغاز شورش هر دو طرف درگیری به درستی ادعا می کردند که با “شیخ” یک قبیله پیمان اتحاد بسته اند. آنچه در عمل اما شد این بود که به عنوان مثال تعدادی از افراد قبیله ” القذافه” که در بنغازی ساکن بودند به “شورای ملی انتقالی” پیوستند بدون آنکه در مبارزه نظامی شرکت کرده باشند. بدین ترتیب درست است که گفته شود  لیست های منتشر شده در رسانه ها از قبایلی که به “شورای ملی انتقالی” و یا کلنل قذافی پیوسته اند چندان اعتباری نداشتند.

در مرکز و جنوب کشور، در مناطق روستائی و در شهرهایی که ساکنین آنها اکثرا از قبایل نزدیک به سیستم قذافی تشکیل می شدند کمتر شورش بوجود آمد. بعضی از این شهرها نیروی نظامی و میلیشیا برای رژیم می فرستادند. از جمله در مناطق “بنی ولید” مرکز قبیله “ورفله”، “ترهونه” مرکز اتحاد قبیله ای ترهونه، “سرت” مرکز قبیله ” القذافه”، ” فزان” که اهالی اش متعلق به قبایل “المقارحه”، “القذافه”، “هوسائیه” و “طوارق” که از مدتها پیش مورد لطف رژیم بودند وهم چنین شهر “تاورقه” که اهالی آن کینه ای کهن نسبت به اهالی”مصراته” دارند و یا شهر “غدامس” در مرز الجزیره که در آن تعداد چشمگیری از  پناهندگان جرماته حضور داشند، توانسته بودند که وفاداری به قذافی را همچنان بر شهر حاکم گردانند.

در مناطق دیگر طرفداران رژیم سعی کردند تا روشن شدن وضعیت و اینکه ترازو به کدام سو سنگینی  می کند، وضعیتی بی طرفانه را حاکم کنند، از آن جمله اند شهر “مزده” که مرکز قبیله “المشیشیه” است و هم چنین “اولاد بوسیف”، واحه های “اوجیلا” ، “وادان”، “حون”، “سوکنا” و “زلیتن” جایی که که اهالی قبیله “اولاد بوسیف” به اهالی “مصراته” به دیده شک می نگرند.

از این منظر ما از این روستا تا آن قریه شاهد استراتژی های متفاوتی بودیم که ریشه آن گاه به اختلافات دوران استعمار ایتالیا باز می گردد. بعنوان مثال، افراد قبیله “الزیتان” با رقیب تاریخی شان “المشیشیه” تا قبل از شورش در شهر”مزده” در صلح زندگی می کردند. هرچند که ازدواج بین افراد دو قبیله انجام نمی پذیرفت، اما آن زمان که شهر”الزیتان” به شورشیان پیوست، افراد قبیله “الزیتان” در شهر”مزده” به رفقای شورشی شان پیوستند، در حالی که افراد “المشیشیه” بی طرف ماندند. در همان حال در روستاهای دیگر افراد “المشیشیه” از طرفداران قذافی حمایت می کردند.

هر چند سخنگویان ناتو و مسئولین سیاسی فرانسوی و انگلیسی  بر اهمیت نقش بمباران ها تاکید داشتند اما نه پیشرفت در جبهه های برقه و مصراته و نه فروپاشی رژیم بر اثر بمباران پایگاه ها استراتژیک طرابلس و یا اقامتگاه های قذافی تاثیری اساسی بر سیر تحولات جنگ نداشتند. آنچه عمل کرد چرخش کفه عملیات نظامی از شرق لیبی به غرب بود.  شورشی که ابتدا از شرق آغاز شده بود و به غرب رسید و مسئله نمایندگی غرب لیبی در “شورای ملی انتقالی” را در دستور کار قرار داد زیرا که تا آن زمان هیچ کدام از مسئولین این شورش پیروزمندانه در ساختارهای شورای اوت ٢٠١١ حضور نداشتند.

آنچه همین جا باید مورد توجه قرار گیرد آن است که با روابط و بود و نبودهای سنتی مذاکره میان بیشتر قبایل هنوز ممکن بود و این دامنه خشونت ها را محدود میکرد. این سنت ها خود در پایان درگیری ها شانسی بودند برای اینکه بازسازی یک ملت واحد کاملا غیرممکن نباشد. بر خلاف بنغازی که در آنجا اتحاد قبایل بزرگ منطقه “برقه” عملکرد مشترک  برای طرد رژیم  را ممکن ساخت، نیمی از اهالی طرابلس را افراد قبایل منطقه “بنی ولید”، “ترهونه” و “فزان” تشکیل می دادند که سرنوشت شان کاملا با عاقبت رژیم قذافی پیوند خورده بود. نیمه دیگر اهالی پایتخت را افراد قبایل کوچک و یا شهر نشینانی تشکیل می  دادند که به راحتی امکان سازمان یابی در ساختارهای مبارزاتی را نداشتند.

چند ماه پیش از آنکه شورش به طرابلس برسد شورائی که پدیداری اش در جبهه های برقه و مصراته توسط سخنگویان ناتو و “شورای ملی انتقالی” اعلام شده بود، در نهایت توسط افراد قبیله عرب “الزیتان”به واقعیت پیوست، قبیله ای که افراد مسلح آن در آغاز ماه مه تنها سه هزار نفر برآورد می شدند لیکن خیلی زود توانستند در استفاده از سنت لیبیائی امر محله ای را منطقه ای و منطقه ای را ملی کنند و از محله تا منطقه و از منطقه تا سطح کشور آزاد سازی را به پیش برند.

پیوند دهنده شورشیان در غرب کشور افراد قبیله “الزیتان” بودند که با هوشیاری نیروهای شهرهای زاویه، صرمان و غریان را جذب کردند، آموزش دادند وسپس به صورتی هماهنگ و همزمان به این سه شهر حمله کردند. زیتان ها متعلق به طایفه ای هستند که قیام بر علیه معمر قذافی را رهبری کرد. آقای مختار ال اخدر، رهبر پرنفوذ زیتان ها در نبرد زخمی شد ولی دوباره به پست فرماندهی ارشدش بازگشت که این خود به او چهره ای کاریزماتیک بخشید.

هر چند سخنگویان ناتو و مسئولین سیاسی فرانسوی و انگلیسی  بر اهمیت نقش بمباران ها تاکید داشتند اما نه پیشرفت در جبهه های برقه و مصراته و نه فروپاشی رژیم بر اثر بمباران پایگاه ها استراتژیک طرابلس و یا اقامتگاه های قذافی تاثیری اساسی بر سیر تحولات جنگ نداشتند. آنچه عمل کرد چرخش کفه عملیات نظامی از شرق لیبی به غرب بود.  شورشی که ابتدا از شرق آغاز شده بود و به غرب رسید و مسئله نمایندگی غرب لیبی در “شورای ملی انتقالی” را در دستور کار قرار داد زیرا که تا آن زمان هیچ کدام از مسئولین این شورش پیروزمندانه در ساختارهای شورای اوت ٢٠١١ حضور نداشتند.

حاصل کلام اینکه اگر این شورا می خواست به عنوان “نماینده مشروع مردم لیبی” که از سوی فرانسه و انگلستان به آن “اهدا” شده بود مشروعیتی بدهد می بایستی سریعا به شورشیان غرب کشور جایگاهی هم وزن نقشی که آنها در پیروزی نهائی بازی کرده بودند پیشنهاد نماید. این چنین نشد و این آغازی بود برای پیدایش ساختارهای مستقل، ساختارهایی که قرار بود ملی باشند. چالش دیگر “شورای ملی انتقالی” حضور نمایندگان مناطق و قبایل در نهادهای آینده این شورا بود، مناطقی که اغلب با رژیم قذافی همکاری کرده بودند: قبایل “سر”، “بنی ولید”، “ترهونه”، “سبها”، “غات” و “غدامس”.  قبیله بنی ولید تحت نفوذ بزرگترین قبیله لیبی به نام ورفله بود. این قبیله ۴۲ سال به تداوم حکومت آقای قذافی کمک کرده بود. بسیاری از نیروهای مسلح مخالف قذافی که بنی ولید را محاصره کرده بودند از اعضای این قبیله هستند. بنی ولیدی ها تا پایان به قذافی وفادار ماندند و به همین دلیل گفتگوها با نیروهای وفادر به او برای واگذاری صلح آمیز شهر کویری بنی ولید در ۱۷۰ کیلومتری جنوب شرقی طرابلس شکست خورد و فتح بنی ولید با حمله گسترده نیروهای مقامات موقت لیبی با خون ریزی بسیار انجام گرفت.

در این میان نباید نقش نیروهای متعلق به ناتو را در نبردهای زمینی فراموش کرد. هرچند آقای آندرس فوگ راسموس دبیر کل وقت ناتو مرتب تکرار می کرد که  او هیچ اطلاعاتی در این باره ندارد که آیا اعضای ناتو سلاح در اختیار شورشیان گذاشته اند یا خیر، لااقل یکی از سخنگویان ارتش فرانسه اذعان کرده بود که  فرانسه اوایل ماه ژوئن ۲۰۱۱ تسلیحات سبک و مهمات در اختیار قبایل بربر که مشغول جنگ با نیروهای دولتی در کوه‌های نفوسه در غرب لیبی بودند قرار داده است. تا زمان افشای این همکاری، فقط قطر بود که به صورت قطعی اعلام کرده بود مستقیما به شورشیان سلاح داده است.

۷.  بحران  گذار از ملی گرایی قبیله ای ـ قومی به  ملی گرایی مدنی

اگر این شورا می خواست به عنوان “نماینده مشروع مردم لیبی” که از سوی فرانسه و انگلستان به آن “اهدا” شده بود مشروعیتی بدهد می بایستی سریعا به شورشیان غرب کشور جایگاهی هم وزن نقشی که آنها در پیروزی نهائی بازی کرده بودند پیشنهاد نماید. این چنین نشد و این آغازی بود برای پیدایش ساختارهای مستقل، ساختارهایی که قرار بود ملی باشند. چالش دیگر “شورای ملی انتقالی” حضور نمایندگان مناطق و قبایل در نهادهای آینده این شورا بود، مناطقی که اغلب با رژیم قذافی همکاری کرده بودند.

در ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۱  “شورای ملی انتقالی” کرسی لیبی در سازمان ملل را تصاحب کرد. قذافی عهد کرد که در برابر شورشیان و نیروهای خارجی مقاومت کند تا به گفتهٔ خودش در راه وطن شهید شود. روز ۲۰ اکتبر ۲۰۱۱ قذافی که از ناحیه دو پا زخمی شده بود تسلیم نیروهای انقلابی شد و پس از چند ساعت درگذشت. شورای انتقالی می‌گوید او پس از دستگیری در تبادل آتش کشته شده ‌است، برخی دیگر می گویند که او توسط انقلابیون اعدام شد.

اگر پایان رژیم محمد قذافی حمایتی برای انقلاب های عرب به ویژه در سوریه به حساب می آمد در واقعیت اما چنین نشد و لیبی هم برای برقراری صلح و «کشور- ملت» شدن هنوز راهی طولانی در پیش دارد. “شورای ملی انتقالی” در مقام دولت هم هنوز در راه است که تک تک پایه های رژیم گذشته را از میان بردارد، در حالی که این پایه ها باید پایه های نظامی پسا قذافی هم باشند.

از درون “شورای ملی انتقالی” دو حکومت سربرآورده که لا اقل یکی از آنها باید هنر کنار آمدن با قبایل را فراگیرد، به ویژه با قبایل غرب لیبی که نقشی پررنگ در پیروزی شورشیان داشتند. پیروزی پس از ماهها جنگ و خونریزی میان بین نیروهای قذافی و شورشیان حاصل شد اما در این کشور نه تنها دولتی قدرتمند و مردمی شکل نگرفت، بلکه به جای دولت وفاق ملی دو دولت، دو پارلمان، دو نخست وزیر و دو کابینه حضور دارند. حکوت این کشور را “دولت ورشکسته” نام نهاده اند.

پاسخ به این پرسش که لیبی پس از شورش پیروزمند چگونه “دولت ورشکسته” شد را باید چنانچه پیشتر آمد در گرایشات قبیله ای، نبود ساختارهای مدرن نظامی و اقتصادی، فقدان فرهنگ دموکراتیک، جامعه مدنی و دخالت نظامی خارجی که به نام اقدام بشر دوستانه با تایید شورای امنیت سازمان ملل متحد انجام گرفت یافت.

در این کشور ملی گرایی تباری یا قبیله ای ـ قومی جانشین ملی گرایی مدنی شده  و این نگاه تبارگرا به ملی گرایی اجازه گذار از فرهنگ مبتنی بر قبیله گرایی به فرهنگ سیاسی مدرن را که بر مشارکت سیاسی همگانی استوار است، نمی دهد. در واقع هنوز هم در بخش بزرگی از جامعه لیبی فرهنگ سیاسی سنتی به بازتولید حکومت  قبیله ای ادامه میدهد. در اینجا ناسیونالیسم مدنی کشورملتی هنوز جایگاهی ندارد. مبنای ناسیونالیسم تباری و قبیله ای لیبی برتری قومی یا قبیله ای در ساختار سیاسی کشور است. در ناسیونالیسم مدنی اما ملیت بر اساس شهروندی مشترک شکل می گیرد و نه بر مبنای تمایزات قومی یا زبانی. ملت مدنی در اصول و قوانین اجتماعی مبتنی بر برابری در حقوق و ارزشهای سیاسی از جمله دموکراسی است.

در لیبی پساشورش میان نخبگان و دولت اجماعی وجود ندارد. گرچه ۹۷ در صد مردم لیبی  مسلمان و پیرو مذهب مالکی هستند، اما بخش قابل توجهی از جامعه توافقی با نقش آفرینی دین در حکومت ندارد اما برخی دیگر حضور دین در حکومت را از ضروریات دولت می  پندارند. لیبرال های لیبی بر تشکیل دولت تکنوکرات مستقل از دیدگاههای دینی تأکید دارند، در مقابل جریانهای اخوان المسلمینی و سلفی با حمایت “دارالإفتاء” لیبی ماهیت دولت لیبی را اسلامی می خواهند، آن هم اسلامی که در تطابق با دیدگاههای سلفیستی باشد.

به هر حال در جامعه کنونی لیبی نه جامعه مدنی قدرتمندی وجود دارد و نه احزاب قدرتمند سیاسی که بتوانند حلقه واسط بین اجتماع و دولت باشند. جریان اخوان المسلمین در اولین انتخابات پارلمانی در لیبی پس از” انقلاب” شکست خورد، این شکست را نپذیرفت و بسیاری از شبه نظامیان طرفدارآن با اشغال پارلمان و تهدید نمایندگان مانع از تصویب قوانین و اجرای مصوبات شدند و این اولین شکست بزرگ دولت و حکومت نو پا بود. در کنار اخوان المسلمین گروه های کوچک دیگری هم که پذیرای دموکراسی اکثریتی نیستند، به خشونت روی آوردند و صلح و ثبات را به هم زدند. آنچه در لیبی پیش آمد نتیجه چهار دهه حکمرانی قذافی هم بود. در اینجا کسی به قول و قرارهای سیاستمداران اعتمادی ندارد و این خود دلیلی بود برای اینکه گروه ها و قبایل از یکدیگر احساس و ادراک فزاینده تهدید داشته و برای کسب بخشی از قدرت و ثروتی که در نظر دارند روی به خشونت بیاورند.

بخشی از نبود امنیت هم به ساختار ارتش و نیروهای نظامی لیبی برمی گردد. قذافی به علت ترس از وقوع کودتایی نظیر آنچه خود انجام داده بود ارتش کشور را تا آن اندازه تضعیف کرده بود که می توان گفت در پایان زندگی او در لیبی عملاً ارتشی وجود نداشت. وی با تضعیف ارتش به تقویت گردانهای امنیتی خویش که وابستگی آشکاری به شخص قذافی داشتند پرداخت. با وقوع تحولاتی که به سرنگونی نظام او انجامید ویرانی ساختار امنیتی و نظامی لیبی تداوم و تشدید یافت.

امروز، پس از گذشت نزدیک به هشت سال پس از آنچه “انقلاب” نامیده شد وضع امنیتی و اجتماعی لیبی روزبه روز وخیم تر و شکل گیری یک دولت ملی با ملزومات آن بیشتر یک آرزو مانده است. وجود دو دولت و حکومت موازی و ناتوانی دولت رسمی در ارایٔه راه کارهای امید انگیز زمینه پیدایش خرده گروه های مدعی در برابر دولت را مساعد نموده و شهروندان برای برآوردن مطالبات خود یا به گروههایی می پیوندند که آنان را توانا می پندارند و یا خود به تشکیل گروه مبادرت و علیه دولت خود تنش ایجاد میکنند.

همچنین با توجه به اینکه در فضای آزادِ ایجاد شده پس از “انقلاب” در لیبی گروههای تندرو و سلفی به نام انقلاب امکان رشد و نمو یافتند و این قدرت یابی تداوم یافت، آنها تلاشی روز افزون خواهند کرد که حکومت سکولار را به حاشیه رانده و تمامی قدرت را در دست گیرند. این کوشش ها با مقاومت سایر جریان ها سیاسی داخلی و بازیگران خارجی روبرو شده و به همین دلیل روند شکل گیری یک دولت باثبات و قدرتمند هنوز با موانع بزرگی روبرو است.

درچند ماه گذشته کوشش بسیار شد تا “دولت وفاق ملی” در لیبی شکل بگیرد اما این کاری است بسیار دشوار که اگر هم شدنی باشد پایدار نخواهد بود. طبیعی است که با شرایط موجود در لیبی تا سالهای زیادی امکان شکل گیری «ملت – کشور» و پایدار ماندن یک دولت مرکزی قدرتمند وجود نخواهد داشت.

برای خروج از بن بست کنونی هنوز ساز و کارهای پادرمیانی و مذاکره با قبایل “بدوی” محلی نقشی اساسی دارد. اگرچه تعداد قابل ملاحظه ای از قبایل مدت ها وفاداربه معمر قذافی بودند، اما درسنت قبایل ” بدوی” همه چیز قابل تغییر است و پراگماتیسم و منفعت جمع اغلب بر منطق “شرافت” غلبه می کند، منطقی که اغلب ساده انگارانه مورد تمسخر قرار می گیرد.

از درون “شورای ملی انتقالی” دو حکومت سربرآورده که لا اقل یکی از آنها باید هنر کنار آمدن با قبایل را فراگیرد، به ویژه با قبایل غرب لیبی که نقشی پررنگ در پیروزی شورشیان داشتند. پیروزی پس از ماهها جنگ و خونریزی میان بین نیروهای قذافی و شورشیان حاصل شد اما در این کشور نه تنها دولتی قدرتمند و مردمی شکل نگرفت، بلکه به جای دولت وفاق ملی دو دولت، دو پارلمان، دو نخست وزیر و دو کابینه حضور دارند. حکوت این کشور را “دولت ورشکسته” نام نهاده اند. علت این امر را باید در گرایشات قبیله ای، نبود ساختارهای مدرن نظامی و اقتصادی، فقدان فرهنگ دموکراتیک، جامعه مدنی و دخالت نظامی خارجی که به نام اقدام بشر دوستانه با تایید شورای امنیت سازمان ملل متحد انجام گرفت یافت.

بخش بزرگی از ثبات و امنیت در لیبی در گرو این خواهد بود که قدرت سکولار جدید، هر چند اسلامی، بپذیرد که در همسویی با فرهنگ قبیله ای به مناطق و شهرها امکان خودگردانی زیادی در اداره مسائل شان بدهد. در این سو به نفع همه خواهد بود که درآمد نفت به صورت عادلانه برای توسعه پایدار میان مناطق تقسیم شود. این  امری است که می تواند در جلوگیری از توان یابی قدرت گروههای اسلامی سلفی نقشی متعادل کننده بازی کند.


عنایت الله یزدانی، مصطفی قاسمی —

تحلیلی بر دولت ورشکسته1 در لیبی

فصلنامه دولت پژوهی، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، سال دوم، شماره ۶، صفحات ۱۶ تا ۶۹

  • لیبی در کشاکش میان رقابت های قبیله ای و دخالت نظامی غرب

لوموند دیپلماتیک: ماهنامه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اوت ۲۰۱۱

  • شرائط پیدایش اتحاد ملی در لیبی

نوشته پاتریک حیم زاده: ٢٠٠١، ترجمه شروین احمدی

  • آن سسیل روبر، ترجمه حوا بختیاری

مداخله های نظامی در لیبی و ساحل عاج

منشا و سیر تحولات در حق دخالت بشردوستانه

لوموند دیپلوماتیک: ماهنامه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مه ۲۰۱۱

  • فاطمه سلیمی

جامعه شناسی خیزش  مردم در لیبی

رشد آموزش علوم اجتماعی، دوره ۱۵،  شماره ۴، تابستان ۱۳۹۲

  • Susanne Tarkowski Tempelhof and Manal Omar

Stakeholders of Libya’s February 17 Revolution,

United States Institute of Peace,

SPECIAL REPORT, January 2012

  • AMMAR ABD RABBO/Getty Images

Special Report: Libya’s Tribal Dynamics

February 25, 2011

  • August Pradetto

Der Regimewechsel in Libyen und die Nichtintervention in Syrien: Durchbruch oder Sargnagel für die Schutzverantwortung?, HSU, Hamburg 2011

  • Stratfors Analysen: Die aktuelle Lage in den arabischen Ländern und im Iran. Teil 3: Libyen, FEBRUARY 21, 2011