می‌دانستند دندان برای تبسم نیز هست؛ تنها بردریدند!

Mehdi-Aslani مهدی اصلانیکشتارِ دوزخ‌سال 67 آیینه‌ی تمام‌قدِ اسلام سیاسی‌‌ی در قدرت است. اسیر‌کشی‌‌ی تابستان ۶۷ اولین و آخرین جنایت حکومت اسلامی نبوده است، اما آن‌چه ویژ‌ه‌گی‌ی‌ این کشتار تلقی می‌شود همانا گزیدار شدن شیوه‌های منحصر‌به‌فرد در به قتل رساندنِ زندانی‌ی حکم‌دار است. صادرکننده‌ی آن نفرین‌نامه‌‌ی مذهبی یک تن است: روح‌الله خمینی که فقیه بود و کارشناس اسلام.

در میانِ همه‌ی آیین‌های آسمانی و کتب دینی بی‌تردید یکی از خشن‌ترین، بی‌رحم‌ترین و بی‌تحمل‌ترین متن‌ها ازآنِ قران است و اسلام.

در سال 57 در رخ‌دادِ شومِ انقلابی که پسوند اسلامی داشت رهبری‌ی انقلاب در دست یک فقیه و متخصص اسلام بود، با خواسته‌‌ها و شعارهایی هم از این‌دست. سرنوشتِ محتومِ آن تباهی با پست و بلند‌هایش همانی شد که می‌بایست.

خمینی به واسطه‌ی قدرتِ تخریبی‌ی بولدوزورِ اسلامِ شیعه، باریک‌راهِ نوزایی‌ی ناسیونالیسم ایرانی را که کلنگِ احداثِ آن را میرزا آقاخانِ کرمانی‌ها و فتحعلی آخوند‌زاده‌ها زمین زده بودند، تخریب کرد. او با جوشانده‌ی مذهب و شمشیرِ خرافات، گردنِ خردورزی‌ی نحیفِ ایرانی را از بدن جدا و فرهنگ و سیاست ایران را تا سرحدِ رذالت و پلیدی‌ی خود تنزل داد؛ آن‌سان که رهایی از میراث‌اش به آرزوی دست‌نایافته‌ی انسان ایرانی بدل شده است. در این راه به تقریب اکثریتِ نزدیک به مطلقِ گرایش‌های عمومی جامعه‌ی روز ایرانی حمایتش کردند. لیبرال‌ها و ملی‌مذهبی‌ها به پابوسش رفته و کلاه از سربرداشتند و بر دستانش بوسه زدند، چرا که در سیمای آقا نماد یک انسان دموکرات مشاهده کردند. برای روحانیون از طالقانی و منتظری تا دیگران مفهومی معادلِ تقوا داشت. بخشی از چپِ آن روزگاران وی را نمادِ عدالت اجتماعی انگاشت، هم از این‌رو می‌خواستند با “آقا” و از طریق راهِ رشدِ غیرِ سرمایه‌داری به سوسیالیسم برسند. فارغ از سیاست‌سوز شدنِ تمامی‌ی نحله‌های فکری -از راست تا چپ- ظهور خمینیسم و اسلامِ سیاسی موجب باختِ فرهنگی‌ی عظیمی برای جغرافیای ایران شد.

خمینی در پاسخِ نخست‌وزیرِ منصوبِ خود مهندس بازرگان که گفت: آقا بگذارید این‌ها را محاکمه کنیم چرا که دنیا به ما نظر دارد و می‌خواهد بداند حکومت جدید به حقوق بشر پای‌بند است یا نه؟ گفت: این‌ها از بشر خارج هستند.

روح‌‌الله خمینی انسان‌زدایی را به واسطه‌ی اسلام بر روان زخم‌خورده‌ی تک‌تک ایرانی‌ها آوار کرد. او برخلافِ راسکولنیکوف که در جنایت و مکافات بیان کرده بود «انسان نمی‌تواند به کلی بدون ترحم زندگی کند» در تمامی‌ی هستی‌اش چونان فقیهی پاسخ‌گو به آسمان و بی‌‌اعتنا به زمین بی‌ترحم عمل ‌کرد. و به راستی که او شاخص اصلی و سپهسالارِ ارتجاع در تاریخ ایران است. و دیانتش عین سیاست و سیاستش عین دیانتش بود. میراث‌اش سایه‌ای است که نه تنها آسمانِ سرزمین پر‌آفتاب‌مان کدر نگاه داشته، که شبحِ شومِ آن کران تا کران از سوریه و شام تا پاریس در گذر است. برای او همه‌چیز در حفظِ نظام خلاصه می‌شد؛ آن‌گونه که: «نماز، روزه و حج را می‌توان تعطیل کرد.» و «دروغ‌گویی، شرب خمر، جاسوسی و ترک نماز» مجاز است. این نگاه‌ را پیش‌تر در کتاب ولایت فقیه گفته بود. کتاب را از زیر دشکچه‌اش در نوفل‌لوشاتو و درخت سیب بیرون کشید و آن‌را درس‌نامه‌ی انقلابِ اسلامی کرد. چرا که غیابِ دیگران چنان حضوری به وی بخشید که هیچ راهی به غیر از خود باقی نگذاشت. ایرانیان پس از بفرما زدنِ خمینی و تناول کردنِ میوه‌ی ممنوعه‌ ساکن جهنم شدند. اسلام سیاسی و شیعیسم خمینی سیلی‌ی محکمی بود که جامعه‌ی ایرانی با پذیرش آن به صورت خود نواخت.

سیاست حذف مخالف نه در نبرد با نیروهای سیاسی که با باز شدن چرخ‌های ایرفرانس بر آسمان تهران و نشستن مسافر نوفل‌لوشاتو کلید خورد. روح‌الله خمینی از زمان تسبیح‌چرخانی  در سایه‌ی درختِ سیب از منظر  یک فقیه درجه یک می‌دانست هر صدای مخالف را باید خفه کند. او در کمپ نوفل‌لوشاتو با بدن‌سازی و چرب‌کردنِ تنِ خود، عضله می‌انباشت و روزِ واقعه انتظار می‌کشید تا در فینالِ کشتی‌ی باستانی‌ی قدرت هر صدا و ندای مخالف خفه کند و این‌همه از آسمان و حدیث برگرفته بود که ما آسمانی‌تر از خمینی نداشتیم.

با خشونت آغازید. حکم چندتن اولیه را پیش از جار زدنِ جلاد خود صادر کرد  و پشتِ بام‌کش کرد. او در پاسخِ نخست‌وزیرِ منصوبِ خود مهندس بازرگان که گفت: آقا بگذارید این‌ها را محاکمه کنیم چرا که دنیا به ما نظر دارد و می‌خواهد بداند حکومت جدید به حقوق بشر پای‌بند است یا نه؟ گفت: این‌ها از بشر خارج هستند. و این آمیخته‌گی‌ی سیاست و دیانت‌اش بود.

از فردای انجمادِ انسان و در هجومِ بهمن‌آسایِ خود و با شعارِ معروفِ همه‌ با ‌هم که معنایی جز همه‌ با‌ من نداشت، کین‌خواهی‌ی کم‌یابی را در تاریخ ایران بدعت گذاشت که هم‌چون دیگر دست‌آورد‌های انقلاب شکوه‌مندش! رهایی از آن به رویای دست نایافته‌ی انسانِ‌ایرانی بدل شد.

من به قاعده در پاسخ به پرسش‌های نشریه‌ی میهن می‌بایست در بیست‌و‌نهمین سال‌گشتِ  فریب‌سالِ 67 و از منظر یک زندانی و شاهد تنها مقابل تحلیل سر خم نکرده و کمی از زندان اسلامی نیز بگویم.

تنها نگاهی به مفهومِ توبه که معنایی اسلامی‌قرانی دارد و از تولد تا گور پشت قباله‌ی حکومت اسلامی، برای شناخت سازو‌کار این نظامی بهیمی کفایت می‌کند. درازنای حیات زندان اسلامی در آمیزش با جفت جدا ناشدنی‌ی پیکره‌ی منحوس آن، توابیسم، ترجمانِ فجیع “خود‌نبودنِ انسانی” در نظامی آسمانی را معنا بخشید. از جوانکِ تازه پُشتِ لب سبز شده‌ی فلان گروهِ سیاسی، تا پیر‌مرد 80 ساله، همه باید به نبودنِ خود معترف و مقابل آسمان پاک شوند.

در متنِ اسلام در یک حکومت تمام‌دینی پتانسیلی از خشونت وجود دارد که در دوران خشونت گریزی آن ‌را به ایدئولوژی خشونت دوران مدرن بدل کرده. نظام ولایی قابلیت آن دارد تا هرلحظه 67 و کهریزک ایجاد کند.

بنیانِ مجازات اسلامی در ایجادِ فکرِ یک‌سان و تفتیش فکر. جراحی درونی‌ترین زوایایِ روحِ انسان در مفهومِ احرازِ ‌توبه و در دَفنگاه‌های انسانیِ قرنِ حاضر، در شکنجه‌های ابداعی و نو‌آوری‌های حاج‌داوود رحمانی، موسوم به تابوت و قیامت و در زمانِ فرمان‌روایی‌ی جنون وخون، در دو زندانِ قزل‌حصار و اوین و هم‌چنین برخی از زندان‌های شهرستان‌ها در دهه‌ی شصت؛ اوجِ پرده‌ی دراماتیک این نمایشِ مرگ را در تسخیر اندیشه و رفتار انسان به نمایش گذاشت. و این‌همه با احکامِ وی فعلیت یافت که فقیه بود و رهبر.

گمان کنم پاسخم به پرسشِ اصلی‌ی نشریه‌ی میهن، “خشونت‌های پس از انقلاب از کدام سرچشمه‌های فکری و سیاسی نشات می‌گیرد؟” روشن باشد.

و طرح این پرسش که کدام انقلاب به ذات خشن نبوده و این‌همه چرا پای اسلام می‌نویسم؟

پاسخم روشن است: در متنِ اسلام در یک حکومت تمام‌دینی پتانسیلی از خشونت وجود دارد که در دوران خشونت گریزی آن‌را به ایدئولوژی خشونت دوران مدرن بدل کرده. نظام ولایی قابلیت آن دارد تا هرلحظه 67 و کهریزک ایجاد کند.

با وام‌گیری از نیچه که گفته بود سیاست‌مدار انسان را به دو دسته تقسیم می‌کند: ابزار و دشمن. باید بگویم اسلام سیاسی انسان را دو بخش می‌کند ما و دوزخیان.

و سرآخر این مهم در بیست‌و‌نهمین سال‌گشت آن تباهی و همه‌کشی‌ی مذهبی گفته باشم که بخشی از مدافعانِ حکومت و نیز پاره‌ای رانده‌شده‌‌گان از قدرت برای کم‌رنگ‌کردن نقش خود در چرخه‌‌ی جنایت مدام بر تعدادِ مقصر اضافه می‌کنند تا تقصیر را پاک کنند. این نگاهِ مقصر‌تراش و تباه، آن‌چه را رخ داده با فرضِ آن‌چه امکان رخ دادنش بود را هم‌سنگ می‌گیرد. این نگاه جرم را همه‌گانی می‌کند و گناه را پای همه‌گان می‌نویسد و در یک معنا مقتول را شبیه قاتل می‌کند و شناعت قتل را تخفیف می‌دهد. این نگاه نه تنها منصف نیست که فاقد وجدان تاریخی است.


تیتر متن از احمد شاملو