گذشته، حال، آینده

65dfg4dfg4  محسن یلفانی mohsen yalfaniآثار جنبش «زن، زندگی، آزادی» هنوز با ماست و همچنان خواهد بود. این جنبش ناگهان و با اصراری مقاومت‌ناپذیر به خاطرمان آورد که آنچه می‌خواهیم چقدر ضروری، صرف‌نظرناکردنی و حیاتی است و چه آسان، با رضایت و همکاری خودمان و با قهر بی‌مهار و خدعۀ بی‌امان از آن محروم شده‌ایم. و آنچه به این جنبش رنگ و درخششی بخشید و آن را به صفحه‌ای ماندگار از تاریخ معاصر ما تبدیل کرد و پرتوی نیز بر آینده انداخت، جوانی آن بود با همۀ تصویرها و تصوراتی که این دوره از زندگی را شکل می‌دهد و به خاطر می‌آورد. همراه با این پرسش مصرّانه و جانکاه که آیا این جنبش ادامه خواهد یافت؟ آیا ما از شایستگی و توانائی و شهامت لازم برخورداریم تا بتوانیم این جنبش را زنده و کارا نگاه بداریم و تا رسیدن به آنچه همان خواست‌های ساده و ابتدائی‌اش بود، پی‌گیرش باشیم؟

پاسخ دادن به این گونه پرسش‌ها که همه حاکی از وخامت و فوریت‌ وضعیتی‌اند که در آن گرفتاریم، به معنی تسلیم شدن به شتابزدگی و رعایت «تا تنور داغ است…» یا از همه وخیم‌تر و آزاردهنده‌تر، فرصت‌طلبی نیست – که فی‌الواقع نمونه‌هائی از این همه اتفاق افتاد و نتایج درخشانی هم به بار نیاورد. جنبش زن، زندگی، آزادی هم به مردم ایران و هم به حکومت اسلامی نشان داد و ثابت کرد که حق با کیست و کدام طرف در پایان این رویاروئی پیروز خواهد شد. سرکوبی این جنبش با کشتن و شکنجه و اعدام و انباشتن زندان‌ها، همراه با بسیج و تدارک و نفس تازه کردن دستگاه سرکوب هیچ اثری بر زنده ماندن و تداوم و در نهایت پیروزی این جنبش نخواهد داشت.

حتّی آنچه در صحنۀ بین‌المللی می‌گذرد و یکی از نمودهایش ایجاد یا تدارک برای ایجاد بلوک‌های قدرت در برابر هژمونی تنها ابرقدرت موجود – آمریکا — است و به این تصوّر یا آرزوی خام دامن زده که حکومت اسلامی هم می‌تواند از این نمد کلاهی برای بقای خود بیابد، نمی‌تواند کوچک‌ترین تضمین یا امنیتی برای آیندۀ حکومت اسلامی فراهم کند. این حکومت فاسدتر و بی‌لیاقت‌تر و ناتوان‌تر و مهم‌تر از همه زائدتر از آن است که در چنین داد-و-ستدهائی به بازی گرفته شود.

در این میان، یعنی در آستانۀ رو-در-روئی گریزناپذیری که عقلاً و منطقاً پیش روست و جنبش زن، زندگی، آزادی نویدبخش آن بوده است، بیش و پیش از هر چیز باید به کوششی عقلائی و منطقی و منصفانه در شناخت وضعیت عمومی‌ای که در آن بسر می‌بریم، پرداخت. و خواه-ناخواه با نظرداشتن به این پرسش ناگزیر که به راستی در دنیای امروز چه سهم قابل اعتنا و اعتمادی از این گونه توانائی‌های ذهن بشری – عقل و منطق و انصاف–باقی مانده است. پرسشی که خواه-ناخواه بر خواست و هدف و کنش ما اثری تعیین‌کننده دارد. تاًکید بر این نکته از آن رو ضروری است که، همانطور که در جریان جنبش اخیر شاهد بودیم، ارجاع و استناد به انقلاب گذشته و آنچه بدان مربوط بود – یعنی وضعیتی که نزدیک به نیم قرن از آن گذشته، آن هم در دورانی که دگرگونی‌ در وضعیت بشری سرعت سرسام‌آوری به خود گرفته – کم نبود و باز کم نبود مواردی که برای تاًیید حقانیت خواست‌های جنبش به میزان‌ها و معیارها و به طور کلی به وضعیت دوران پیش از انقلاب اسلامی روی آورده یا ارجاع داده می‌شد. از اندک تاًملّی بر این گونه پرسش‌ها گریزی نیست.

آنچه به این جنبش رنگ و درخششی بخشید و آن را به صفحه‌ای ماندگار از تاریخ معاصر ما تبدیل کرد و پرتوی نیز بر آینده انداخت، جوانی آن بود با همۀ تصویرها و تصوراتی که این دوره از زندگی را شکل می‌دهد و به خاطر می‌آورد. همراه با این پرسش مصرّانه و جانکاه که آیا این جنبش ادامه خواهد یافت؟ آیا ما از شایستگی و توانائی و شهامت لازم برخورداریم تا بتوانیم این جنبش را زنده و کارا نگاه بداریم و تا رسیدن به آنچه همان خواست‌های ساده و ابتدائی‌اش بود، پی‌گیرش باشیم؟

* رشد و پیشرفت اقتصادی ایران پیش از انقلاب 57، که کم-و-بیش همگان و بیش از همه نوستالژیک‌های رژیم گذشته حسرتش را می‌خورند و به گفتۀ صاحب‌نظران و دست اندرکاران عمدتاً در طول دهۀ چهل خورشیدی فراهم آمد، دنباله و نتیجۀ تحول و رشد صنعتی در اروپای غربی و طبعاً ایالات متحدۀ آمریکا بود در سه دهۀ بعد از جنگ دوم جهانی که فرانسویان از آن با عنوان «سی سالۀ با شکوه» یاد می‌کنند و انگلیسیان با عبارت «عصر طلائی». ویژگی‌ برجستۀ این سه دهه که زندگی توده‌های وسیع را در کشورهای غربی دگرگون کرد عبارت بودند از تولید انبوه(=mass production)، مصرف بی حد و مرز که به اسراف ویران‌کنندۀ محیط زیست منجر شده است. انقلاب سبز نیز که توانست نه تنها جمعیت چند صد میلیونی هند، که جمعیت هفت-هشت میلیاردی کرۀ زمین را به طور نسبی از گرسنگی برهاند، کم-و-بیش هم‌زمان با فراوانی و مصرف توده‌ای فرآورده‌های صنعتی رخ داد و دشواری‌ها و بغرنج‌هائی را پدید آورد که تا به حال راه حل مطمئنی نیافته‌اند.

ایران دوران شاه به مدت دو دهه از این پیشرفت بزرگ عقب، و تقریباً بی‌خبر ماند. در سال‌های اوّل دهۀ چهل خورشیدی فقر هنوز پدیده‌ای عمومی بود و  نخست‌وزیر وقت – علی امینی که بر اثر دخالت کندی رئیس جمهور آمریکا بر سر کار آمده بود- علناً اعتراف می‌کرد که دولت ورشکسته است. شاه سرانجام، یعنی بعد از بیش از دو دهه سلطنت، به خود آمد و – تا حدودی بر اثر دخالت و اصرار آمریکای زمان ریاست جمهوری کندی و طبعاً به دلایلی بس فراتر از حال و احوال و روزگار ایرانیان –برنامۀ اصلاحات اقتصادی را خود به عهده گرفت و طبعاً متناسب با درک و دانش خود و تصوّری که از نقش و موقعیت خود داشت، نوعی «دوران با شکوه» ایرانی را آغاز کرد که در ایران نمی‌توانست نام دیگری جز «انقلاب شاه و مردم» داشته باشد و بدون درآمد نفت هم قابل تصوّر نبود. امّا این انقلاب، یا به زبان ساده‌تر رشد و پیشرفت اقتصادی، در سه-چهار سالۀ اوّل دهۀ پنجاه، بعنی در کمتر از یک دهه، دچار وقفه شد. به نظر حیرت‌انگیز می‌آید، امّا علت اصلی باز هم افزایش ناگهانی و نامنتظر قیمت نفت بود، که شاه و رژیمش هیچ گونه آمادگی برای جذب معقول و منطقی و سالم آن در اقتصاد رو به رشد کشور نداشتند. تا آنجا که مبالغه نخواهد بود اگر گفته شود یکی از عوامل تعیین‌کننده در بروز انقلاب 57، به رغم رشد اقتصادی و رفاه بی‌سابقۀ طبقۀ متوسط، همانا چهار برابر شدن قیمت نفت در سال 1354بود که عوارض و شرایطی پیش آورد که فهم و پیش‌بینی و کنترل آنها یک سره از توانائی شاه و رژیمش خارج بودند.

* شاید قیاس مع‌الفارق به نظر آید ولی دنیای پیشرفتۀ غرب نیز به رغم بری بودن از ابتلائات و کمبودهای فلج کنندۀ رژیم شاه بویژه در عرصۀ سیاست، و مجهز بودن به  دموکراسی و لیبرالیسم کارآزموده و پر تجربه، خیلی بهتر از شاه و رژیمش از عهدۀ پیش‌بینی و کنترل عوارض و گرفتاری‌های ناشی از تولید انبوه و مصرف انبوه‌تر «سی سالۀ با شکوه» برنیامد. راستی را، به آسانی نمی‌توان مسئولیت کابوس فراگیر زیست-محیطی را که در پی و بر اثر «سی سالۀ با شکوه» بشریت را در بر گرفته است، به تمامی به سرمایه‌داری و لیبرالیسمش نسبت داد. معضل زیست بوم با انقلاب صنعتی آغاز و دریافته شد. اما عوارض و نمودهای آن چنان نبود که دست-اندر-کاران بتوانند ابعاد هولناک و غیرقابل کنترل آن را دریابند. امّا نکتۀ مهم‌تر که نباید فراموش کرد این است که آنگاه که نتایج هولناک و آثار فاجعه‌بار سود سرشار و بادآوردۀ رشد و رونق اقتصاد مصرفی از جانب مسئولان و متصدیان مستقل علمی آشکار و اعلام شد، پیش و بیش از همه این صاحبان سرمایه –کارفرمایان یا کارآفرینان – همراه و همدست با صاحبان قدرت و مدیران سیاسی بودند که راه انکار و دروغ در پیش گرفتند و کم-و-بیش نیم قرن دیگر به حفظ و تداوم بخشیدن به دوران «با شکوه» خود ادامه دادند. تا آنجا که به هیچ روی مبالغه نخواهد بود اگر بگوئیم تنها از تایستان سال گذشته بود که مسئولان سیاست و اقتصاد رسیدن به نقطۀ بی‌بازگشت را پذیرفته‌اند و اینک شب و روز در برنامه‌های تبلیغاتی خود از تلاش و کوشش خود برای مقابله با بحران محیط زیست دم می‌زنند.

در این مورد تنها یادآوری این نکته ضروری است که کارشناسان و مؤسسات مستقل صاحب‌نظر به نتایج این گونه «برنامه‌های تبلیغاتی»، از آنجا که هدف همگی حفظ و بقای همان اقتصاد مبتنی تولید و مصرف لجام گسیخته و در نتیجه تداوم سودهای نجومی اقلیت ناچیز و دست به دهانی اکثریت بزرگ است، سخت بدبین‌اند. (برای پی بردن به وخامت آنچه بحران محیط زیست بر سر بشریت آورده و خواهد آورد، کافی است به این گفته یکی از پژوهشگران پر تجربه در این حوزه توجه کنیم: در تاریخ جدید چین سه فاجعۀ بزرگ رخ داده است: قحطی بزرگ اواخر دهۀ پنجاه و اوایل دهۀ شصت که با برنامۀ «جهش بزرگ به پیش» شروع شد؛ انقلاب فرهنگی-پرولتاریائی از اواسط دهۀ 60 تا اواسط دهۀ 70 میلادی؛ و بزرگ‌تر از همه آغاز رشد و پیشرفت اقتصادی از اواخر دهۀ هفتاد میلادی و آثار و عوارض اقلیمی و زیست‌محیطی که بر جای گذاشته و می‌گذارد!)

در آستانۀ رو-در-روئی گریزناپذیری که عقلاً و منطقاً پیش روست و جنبش زن، زندگی، آزادی نویدبخش آن بوده است، بیش و پیش از هر چیز باید به کوششی عقلائی و منطقی و منصفانه در شناخت وضعیت عمومی‌ای که در آن بسر می‌بریم، پرداخت. و خواه-ناخواه با نظرداشتن به این پرسش ناگزیر که به راستی در دنیای امروز چه سهم قابل اعتنا و اعتمادی از این گونه توانائی‌های ذهن بشری – عقل و منطق و انصاف–باقی مانده است.

*تنها در صحنۀ اقتصاد نیست که جستجوی «عقل و منطق و انصاف» در نظم و نظامی که بشریت برای خود اختیار کرده – یا به عبارت دقیق‌تر، بدان تن در داده، حتّی با انتظار و توقعی محتاطانه و محجوبانه، ما را بیشتر با ناکامی روبرو می‌کند تا با رضایت خاطر. در سیاست نیز روابط و مناسبات میان گروه‌های انسانی، هم در میان طبقات اجتماعی درون هر کشور و هم در روابط بین کشورها، بسی بیش از آن که بر اعتماد و همکاری و همزیستی و تفاهم متکی باشد، بر رقابت و بدگمانی و ستیز مبتنی است که بخش بزرگ منابع و نیروهای موجود را به خود اختصاص می‌دهد و تلف می‌کند. شمار کشورهائی که در آنها حداقلی از وفاق و هم‌زیستی ملّی حاکم بوده کم و کم‌تر می‌شود و آنچه بیشتر و بیشتر می‌شود گسترش کشمکش‌ها و ناسازگاری‌های اجتماعی و کشیده شدن جماعت‌های رهبری سیاسی به افراط و خشونت و خودبینی همراه با پرهیز از هم‌یاری با دیگری است.

این سلطۀ بدبینی و سینیزم در روابط بین‌المللی تا آنجاست که، فقط برای مثال، در بحبوحۀ جنگ دوّم جهانی که بزرگترین فاجعۀ تاریخ بشر شمرده می‌شود، کشورهائی که سرانجام علیه خطر نازیسم متحد و متفق شده بودند، ذره‌ای از بی‌اعتمادی و سوءظن خود نسبت به یکدیگر نکاستند و هر جا و هر وقت مناسب یا لازم می‌دیدند از دروغ و توطئه و تهدید علیه یکدیگر خودداری نمی‌کردند. پس از پایان جنگ نیز که با امیدهای فراوان از جمله با تشکیل سازمان ملل متحّد و تدوین و امضای اعلامیه جهانی حقوق بشر همراه بود، باز بلافاصله در بنای چرخیدن بر همان پاشنۀ قدیمی گذاشت: بلوک‌بندی‌های اقتصادی و سیاسی، اعمال نفوذ قدرت‌های بزرگ بر کشورهای کوچک‌تر، دخالت در امور کشورهای ضعیف‌تر تا حد دست زدن به کودتا… و باز برای نمونه، تبدیل شدن سازمان ملل متحد، به یک ارگان تشریفاتی که عملاً از حیز انتفاع افتاده و اعتبار و حیثیت خود را حتّی در حد یک مرجع معتبر مشورت و مصالحه و توافق از دست داده است. حال آنکه به حق می‌توانست یکی از بزرگترین دستاوردهای بشر با هدف ایجاد تفاهم و استقرار امنیت و حل اختلافات از راه‌های مسالمت‌آمیز باشد،

*در اندیشیدن به آیندۀ ایران نمی‌توان از سنجش و به حساب آوردن وضعیت خطیر عمومی‌ای که جهان بشری در حال گذار از آن است، صرفنظر کرد. به یاد آوردن برخی شعارها یا تصورات رایج در دورانی که انقلاب 1357 در آن رخ داد،  بسیار آموزنده است. کاملاً پیداست که تصورات و آرزوهای دوران ربع آخر قرن بیستم هیچ تناسبی با امکانات واقعی ما در ربع اوّل قرن بیست و یکم ندارند. شرایط کنونی و وضعیت عمومی‌ای که در حال حاضر در آن بسر می‌بریم، به ما می‌آموزند که از وعده‌ها و شعارهای یکسره خوش‌بینانه‌ای که پایۀ استواری در واقعیت ندارند، پرهیز کنیم. نگاهی به اوضاع و احوال کنونی کشورهائی که در دوران انقلاب ایران پیشرفته‌ و مترقی به شمار می‌رفتند، می‌تواند مرزهای آرزوها و خواست‌های ما را واقع‌بینانه‌تر کند و در نتیجه به امکان یا احتمال تحقق آنها بیافزاید.

یادآوری و اندیشیدن به وضعیت عمومی دورانی که در آن بسر می‌بریم و اشاره به برخی جلوه‌های ناخوشایند آن به هیچ روی به معنای کاستن از اهمیت و تاًثبر از اهمیت و تاًثیر جنبش زن، زندگی، آزادی نیست. بر عکس، این جنبش، هم با جوانی و معصومیت خود به ما نشان داد و ثایت کرد که حتّی در وضعیت کنونی که بحرانی‌ترین نمونه و مورد آن را در میهن خودمان و زیر سیطرۀ حکومت اسلامی می‌بینیم، آرزو و گرایش و خواست صمیمانه و فداکارانه به سوی دگرگونی، آزادی، بهزیستی و… همچنان نیرومند و مقاومت‌‌ناپذیر است.

از سوی دیگر، تلاش و کنکاش فکری و عقیدتی که این جنبش بدان دامن زد و به آن سرعت و فوریت بیشتری بخشید، به نتایجی رسیده که می‌تواند یا امید می‌رود که به کم‌کاری، ناامیدی، و تفرقه پایان دهد و با تکیه بر میراث معتبر و همچنان ضروری‌ای که تاریخ بلاواسطۀ ما، از مشروطیت به این سو، بر جای گذاشته، راه‌های رهائی از طلسم حکومت اسلامی شناخته شود.

مرجع قرار دادن آرمان و دستاورد مشروطیت به هیچ روی به معنای نادیده انگاشتن تاریخ چند هزار سالۀ میهن و میراث فرهنگی آن – به رغم دوران‌های مکرّر فتنه و آشوب و شکست و سرشکستگی – نیست. امّا روشن است که از رویداد مشروطیت به این سو و بر اثر آن بود که تلاش و حرکت معنادار به سوی تشکیل ملت و مردمی با سرنوشت مشترک و برخوردار از حق حاکمیت و دیگر حقوق بشری به هدف و خواست اصلی و اساسی تبدیل شد. میراث سیاسی مشروطیت از لحاظ شیوه‌ و عمل نیز همچنان اعتبار خود را حفظ کرده. گرایش‌های افراطی آن هم در اوان مشروطیت و هم در دهه‌های بعد ناکارآئی خود را به کرات نشان داده‌اند و بر عکس، بر اعتبار راه مسالمت و سازش افزوده شده است. نکته‌ای که دریافت و رعایت آن در آیندۀ وخیمی که در پیش است، هر آن از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود.