تلاش بیهوده انقلابیون

shirin ebadi شیرین عبادیزمانی که دلار ۷ تومان بود و پاسپورت ایرانی اعتباری داشت. برای درمان یک بیماری، ویزای ۴ ساله آمریکا را همراه با همسرم گرفته بودم. قرار بود چند ماه بعد از گرفتن ویزا با استفاده از تعطیلات نوروزی به آمریکا برویم که مصادف شد با انقلاب بهمن ۱۳۵۷.

در ماههای اول انقلاب خروج آقایان از ایران ممنوع بود و چون با همسرم یک پاسپورت گرفته بودم، ممکن بود سفرم مواجه با مشکل شود. پس از تحقیقات متوجه شدم خروج از کشور برای آقایان تنها با اجازه «نخست وزیری» امکان دارد و مسئول این امر کسی بود به نام عباس امیرانتظام.

به ساختمانی واقع در خیابان پاستور مراجعه کردم، اتاقی دیدم پر از ارباب رجوع که هر یک تقاضایی داشتند. یک ساعت منتظر شدم تا نوبت به من رسید. امیرانتظام سخنانم را شنید و پس از آنکه به او اطمینان دادم که حتما به ایران بازخواهیم گشت و همسرم نیز جزء «طاغوتیان» نیست، اجازه خروج گرفتیم و با پروازی که از قبل رزرو کرده بودیم به واشنگتن رفتیم و در آن هواپیمای نیمه خالی فقط یک مرد مسافر وجود داشت و آن هم همسر من بود.

 این اولین ملاقات حضوری من با زنده یاد عباس امیرانتظام بود. چندی بعد خبر بازداشت ایشان را در روزنامه ها خواندم، دفاع شجاعانه مهندس بازرگان از معاونش را از طریق رسانه ها پیگری می کردم. اما از آنجایی که قرار نبود بیدادگاه انقلاب به عدالت حکم کند، امیرانتظام را به حبس ابد محکوم کردند.

دیدار دوم ما در اتاق ملاقات زندان اوین بود. من برای دیدن زرافشان – وکیل دادگستری که به ۵ سال حبس محکوم شده بودـ رفته بودم و امیرانتظام نیز با وکیل خود ملاقات داشت. نیم ساعتی به صحبت و گفتگو گذشت و عجیب آن که پس از آن همه سال او را استوارتر و مقاوم تر از روزی دیدم که معاون نخست وزیر بود. من بیرون از زندان و او در زندان بود. اما این زندانی به من قوت قلب می داد که این روزهای تیره خواهد گذشت و ملت ایران ققنوس وار از خاکستر بی عدالتی و خرابی های ناشی از کژرفتاری های انقلابیون به قدرت رسیده برخواهد خاست.

در ماههای اول انقلاب خروج آقایان از ایران ممنوع بود و چون با همسرم یک پاسپورت گرفته بودم، ممکن بود سفرم مواجه با مشکل شود. پس از تحقیقات متوجه شدم خروج از کشور برای آقایان تنها با اجازه «نخست وزیری» امکان دارد و مسئول این امر کسی بود به نام عباس امیرانتظام. …این اولین ملاقات حضوری من با زنده یاد عباس امیرانتظام بود. چندی بعد خبر بازداشت ایشان را در روزنامه ها خواندم، دفاع شجاعانه مهندس بازرگان از معاونش را از طریق رسانه ها پیگری می کردم. اما از آنجایی که قرار نبود بیدادگاه انقلاب به عدالت حکم کند، امیرانتظام را به حبس ابد محکوم کردند.

دیدار سوم در خانه هنرمندان بود که برای بزرگداشت عزیزی برپا شده بود و او جهت ادای احترام به هنرمندان در آن جلسه با استفاده از فرصت مرخصی که داشت، شرکت کرده بود. با دیدن او جماعت حاضر در تالار یک صدا فریاد برآودند: «درود بر امیرانتظام» با خوشرویی پاسخی داد و نشست. در آنجا معنای واقعی عدالت را یکبار دیگر دریافتم.

انقلابیون!! تمام توان خود را بکار برده بودند و با اسناد دروغین تلاش کردند که او را جاسوس معرفی کنند و فریاد شادی مردم پاسخی به تلاش های بیهوده گروگان گیران سفارت آمریکا بود. همان کسانی که باعث شدند سیاست خارجی ایران تا به امروز به کژراهه رود، در حالی که  تعدادی از آنان فرزندانشان امروزه در آمریکا زندگی می کنند و یا تحصیل کرده اند.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!