رادیکالیسم عباس امیر انتظام!

farhang-ghassemi فرهنگ قاسمیمتاسفانه واژه رادیکال نه تنها در ایران و در میان فعالان و کنشگران سیاسی ایرانی بلکه در جوامع دیگر نیز و به ویژه در نزد دست اندرکاران وسایل ارتباطی جمعی دولتی بار منفی به خود گرفته است. اما در واقع امر اینطور نیست، زیرا رادیکالیسم از اواسط قرن نوزدهم در اروپا مطرح شد و فلسفه سیاسی آن حد وسط انقلابی گری و لیبرالیسم ِ استثمارگر بود. این مکتب سیاسی که خود منبعث از انقلاب فرانسه است، معتقد بود باید برای تغییر در جهت رشد جامعه دست به یک سلسله اقدامات اساسی و بنیادی زد و به ویژه بر آراء ملت متکی بود.

در  چنین نگاهی، یک فرد رادیکال سیاسی به دلیل نقد بر برخی حرکات تند و خشن به نام انقلابیگری، خشونت پرهیز است و خشونت انقلابی را بر نمی تابد. همینطور یک فرد رادیکال انسان دوست است و انسان را در مرکز فعالیت های خود قرار می دهد. وانگهی او نمی تواند لیبرالیسم را به عنوان یک مکتب سیاسی و اجتماعی بپذیرد زیرا می داند که خشونت اقتصادی حاصل از لیبرالیسم و به ویژه نئولیبرالیسم و نئوکانیسم  آزادی و گوهر انسانی را زیر پا میگذارد و برای منافع مادی خود خون انسان ها را بی محابا می ریزد و او را فدای امیال اقتصادی و سیاسی خود می کند. به طور مثال من از نظر فلسفه سیاسی مصدق را سیاستمداری رادیکال میبینم و این را در نوشته‌ای تحت عنوان استاندارد‌های مکتب مصدق تشریح کرده‌ام.

اگر از این مقدمه لازم (بر این مقاله که برای یادی از زنده یاد عباس امیر انتظام به خواست هیئت تحریریه «سایت میهن»  مینویسم) بگذریم؛ باید دانست که همیشه در متن مبارزات و جنبش‌های اجتماعی افرادی پیدا میشوند که در شرایط معمولی ظرفیت واقعی آنان قابل تخمین و اندازه‌گیری نیست. در جریان انقلابات اجتماعی این پدیده می تواند جنبه های مثبت و منفی یا خنثی داشته و در رشد و پیشرفت جامعه و یا در تخریب و اضمحلال و حتی سکون آن عمل کند.

بر اساس  این رویکرد عباس امیر انتظام را می توان یکی از چهره‌های مثبت و درخشنده چهل سال اخیر جامعه ایرانی به شمار آورد. همان طور که اگر بخواهیم افرادی را که ظرفیت منفی خود را در همین برش زمانی نشان دادند یاد آور شویم، می توان بدون کوچکترین تردید خمینی و کیانوری را نام برد. در این میان افراد بی خاصیتی نیز ظهور کردند که بیشتر یا دنباله رو تحولات در سیستم قدرت بودند و یا در ظرفیت تخریبگر اسلام حکومتی تردید داشتند، پس مذبذبانه عمل کردند. اگر تعداد آنها کم بود جامعه در این حالت امروزی نمی بود اما متاسفانه تعداد آنها آنقدر زیاد و اعمال آنان چنان تاسف بار است که ترجیح می دهم در اینجا انگشت بر نام فرد بخصوصی نگذارم. اما باید بگویم آن خلا و بی‌تفاوتی گسترده بیش از هر چیز دیگری بر جامعه ما لطمه وارد کرده و در آینده نیز وارد خواهد کرد. اگر ما چهار تن با شاخص‌های امیر انتظام را می داشتیم امروز اینجا نبودیم که هستیم.

هر اندازه که فرهنگ جامعه رشد یافته باشد بی شک ظرفیت های بالنده و سازنده آن بیشتر نمایان می شود و اثرات مثبت خود را در حرکت اجتماعی به جای می گذارد. برعکس، اگر در جامعه‌ای فرهنگ به اندازه‌ی کافی رشد نکرده باشد متاسفانه افرادی پدیدار می‌گردند که توان انکشاف مثبت اجتماعی و سیاسی را ندارند.

او نیز می توانست مانند بسیاری دیگر یا به ایران باز نگردد و یا اینکه بعد از بازگشت به ایران کشور را ترک کند و در خارج از ایران زندگی نماید. در اینجا او یک انتخاب بزرگ و تعیین کننده، در زندگی سیاسی خود، یعنی راه مقابله با ارتجاع، را انتخاب کرد. در جریان مبارزه اجتماعی و سیاسی و در فرایند رویارویی با رژیم جمهوری اسلامی به فردی رادیکال در اندیشه سیاسی و در پافشاری بر سر دادخواهی تبدیل شد. او نه تنها زیر بار ظلم نرفت بلکه با فدا کردن آزادی و سلامت‌اش بر سر مواضع خود استوار ایستاد.

حال به عباس امیرانتظام بر میگردم؛ من به جهت فعالیت ملی در زمان شاه در شرایطی قرار داشتم که حداقل در طیف نیروهای وابسته به نهضت ملی ایران افراد فعال را از دور یا نزدیک می شناختم؛ اما در اینجا  اقرار می کنم که تا قبل از انقلاب و در جریان ماه های ابتدایی حرکت اجتماعی که به انقلاب ۱۳۵۷ انجامید نامی از عباس امیرانتظام نشنیده بودم. وقتی او را از دور شناختم قضاوتم این بود که امیرانتظام در ابتدا فردی تکنوکرات بود که برای خدمت به جامعه و مردم خود مسئولیت سیاسی قبول کرد و به دلیل شناخت و دانشی که داشت می خواست در این حرکت بزرگ که در کشورمان به وجود آمده بود سهم خود را ایفا کند. طبیعتاً همانطور که همه هم میهنان گرامی اطلاع دارند ارتجاع جمهوری اسلامی که می خواست تمامیت قدرت را در کف اقتدار خود داشته باشد افرادی مانند او را نمی توانست تحمل کند پس همچون بسیاری دیگر از مبارزان سیاسی، عباس امیرانتظام نیز با تهمت و افترا و ناروا باید قربانی می شد تا تمامیت خواهی جمهوری اسلامی واقعیت عملی پیدا کند. وقتی تهمت‌ها و تبلیغات علیه او اوج گرفت چه بسا او نیز می توانست مانند بسیاری دیگر یا به ایران باز نگردد و یا اینکه بعد از بازگشت به ایران کشور را ترک کند و در خارج از ایران زندگی نماید. در اینجا او یک انتخاب بزرگ و تعیین کننده، در زندگی سیاسی خود، یعنی راه مقابله با ارتجاع، را انتخاب کرد. در جریان مبارزه اجتماعی و سیاسی و در فرایند رویارویی با رژیم جمهوری اسلامی به فردی رادیکال در اندیشه سیاسی و در پافشاری بر سر دادخواهی تبدیل شد. او نه تنها زیر بار ظلم نرفت بلکه با فدا کردن آزادی و سلامت‌اش بر سر مواضع خود استوار ایستاد.

شانس بزرگ امیرانتظام در این بود که رژیم نتوانست او را بکشد. زیرا اگر کشته بود شاید مانند بسیاری دیگر که کشته شدند این امکان را نمی داشت که اینچنین فعال، شناخته شده و تاثیر گذار شود. او در اثر مقاومت و موضع گیری های درست و با استفاده از ظرف زمان توانست به جامعه، به ویژه به مخالفان غیرمغرض خود تفهیم کند که نه تنها مقصر نبوده است بلکه به نوعی وجه المصالحه یاران قدیم خود با حاکمیت اسلامی قرار گرفته شده است.

او در مبارزه سیاسی خود چه در زندان چه در محاکمات و چه در موقعی که به علت بیماری شدید، رژیم اسلامی ناچار شد او را در “منزل” تحت کنترل قرار دهد اقداماتی از خود نشان داد که از وی شخصیت ویژه‌ای ساخت. پدرم ابوالفضل قاسمی که در شرائط بسیار دشوار در زندان های مختلف با او هم زندان بود در خاطرات سیاسی خود از رشادت های او بسیار سخن می گوید. شخصیتی که بر خشم محقانه خود آگاهانه چیره شد و با گذشت و فداکاری از وجود خود بخشید. هرچه داد، نه برای توازن یا چیزی در مقابل گرفتن، نه به صرف دادن و بخشیدن، بلکه برای آموزش فرهنگی و مقاومت در برابر دیکتاتوری و برای انسانیت و مدارا با دشمنان، بود. بعد از مرگ پدرم هر از گاهی با او تماس داشتم که این تماس ها در سالهای آخر عمرش کمی بیشتر شد.

شخصیتی که بر خشم محقانه خود آگاهانه چیره شد و با گذشت و فداکاری از وجود خود بخشید. هرچه داد، نه برای توازن یا چیزی در مقابل گرفتن، نه به صرف دادن و بخشیدن، بلکه برای آموزش فرهنگی و مقاومت در برابر دیکتاتوری و برای انسانیت و مدارا با دشمنان، بود. پاسخ او در نقد  «ملاقات» محمدی گیلانی در بیمارستان، تایید دیگری بر آن سخنان و بر ویژگی فرهنگی ِ یک شخصیت سیاسی روشنفکر، پخته، یک آموزگار مقاومت و یک انساندوست بزرگوار و متواضع بود.

در این ارتباطات احساس من این بود که پیامی برای نسل های آینده داشت. در سخنرانی مستقیمی که از ایران در جلسه بزرگداشت او که پنج سال پیش به کوشش اینجانب و با مشارکت تقریبا همه طیف‌های سیاسی اپوزیسیون در پاریس، انجام داد این پیام به راستی محسوس بود. پاسخ او در نقد  «ملاقات» محمدی گیلانی در بیمارستان، تایید دیگری بر آن سخنان و بر ویژگی فرهنگی ِ یک شخصیت سیاسی روشنفکر، پخته، یک آموزگار مقاومت و یک انساندوست بزرگوار و متواضع بود.

باری، رادیکالیسم عباس امیرانتظام، که همواره قدردان ملت بود، اگر فهمیده شود به رشد فرهنگ مبارزاتی ما  و لایروبی بسیاری از ناهنجاری‌های جامعه ایرانی کمک خواهد کرد و نتایج حاصل از آن به شکل یک ظرفیت فرهنگی، برای زمانی که شرایط فراهم گردد، بی شک اثر گذار خواهد بود.